این جماعت جریده با خط و رد وحشی نگاهشان ، لباس و هیکل فرد مظنون را اسکن کردند . هکتور از بین حمعیت فریاد زد :
- این که پاکه بابا ! این شیژ نمیزنه . چیز میزنه !
ناگهان از میان لباس فرد مورد نظر ، کیلو کیلو پنیر ریخت .
- وای بر من . آبروم رفت . بیچاره شدم . بی خانمان شدم .
مرگخواران با فرمت
به ایشون نگاه کردند .
پنیر چه ربطی به بی آبرویی و اینا داره ؟
مرگخواران همانجا نشستند ودر مدیتیشنشان فرو رفتند تا این بحث عظیم را درک و حل کنند .
راک وود در کوچه ناکترن قدم میزد . این کوچه ای بود که او احساس راحتی در آن میکرد . در انتهای کوچه پله ای بود که پیکره تیره شخصی زیر آن بنظر می آمد . راک وود چوبش را در آورد
- لوموس
نور باعث شد شخص زیر پلکان تکانی بخورد .
- همونژا وایشا غلیبه ! جلوتر نیا . من مشلحم !
راک وود از خوشحالی بدین شکل
در آمد .
- عزیز دلم . خوبی ؟ چیزی نیاز داری برات بیارم ؟ یه دقیقه میای بیرون ، میخوام اگه بشه یه چیزی ازت بگیرم .
پیکره شخص تکانی خورد . زمانی که از زیر پله بیرون آمد ، راک وود با دیدن قیافه اش سه قدم به عقب برداشت .
طبیعتا این قیافه
ترس هم داشت . اما بخاطر ماموریتش و وفاداری اش به ارباب ، سرجایش ایستاد .
- ام ... دوست عزیز . من یه کم شیژ میخوام . البته برای خودم نه . برای یکی از دوستام . البته اگه بشناسیش . مورفین گانت !
سیگار از لب معتاد عزیز افتاد .
- مولفین گانت ؟ مرد افشانه ای دنیای اعتیاد ؟ دوشت توئه ؟ جان من یه امژا اژش برام بگیر . بیا این تمام شیژام . همش برا تو . مرگ من !
این برادر بیمار گرامی ، به دست و پای راک وود افتاده بود و تمام ردای نویش را کثیف کرده بود .
آگ از روی ناچاری چوبش را بالا برد :
- مورس موردره !
ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۰ ۱۲:۴۹:۵۴
ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۰ ۱۲:۵۳:۳۶