پاااااق....
شترق....
شتروق....
تق....
لرد سياه با خشم فرياد زد.
- اي مرلين عالم به عالم رفته، داري آپارات ميكني يا ما را خانه خراب ميكني.
اين غرولند هاي ملوكانه سبب شد تا كسي حواسش نباشد جلوي آپارات كردن مرلين و مورگانايش را بگيرد. و لرد سياه وقتي متوجه اين موضوع شد با عصبانيت نجيني را به سمت جيگر فرستاد تا او را در آغوش ماريانه(!) خود بفشارد.
- اربااااب آخه به من چه؟
- ساكت! حرف نباشه! چرا حواس ما را پرت كردي كه مرلين مورگانا را بدزدد.
جيگر در حاليكه در قلبش مرلين را مورد اصابت انواع نفرين جات قرار ميداد، نفس نفس زنان گفت:
- خوب بريم دنبالش!
راك وود كه جلوي ساندرز را گرفته بود تا روي سر و صورت جيگر نپرد گفت:
- خوب مردك به بوق رفته مگه ما ميدونيم كجا رفتن كه بريم دنبالشون؟ :vay:
- ارباب معجون پيدا شوندگي بدم؟ :zogh:
طبق معمول اين هكتور بود كه خود را با فرمت
به درون مكالمه پرتاب ميكرد.
از سويي ديگر و در مكاني ديگر، چنين بود ماوقع!مورگانا كه معلوم نبود از بين اين همه جا در آن باغ كذايي چرا روي يك بوته خار فرود آمده بود، لحظه به لحظه نسبت به اين ازدواج بدبين تر ميشد. بخصوص كه خود مرلين وسط يك بوته گل هاي رز مینیاتوری ظاهر شده بود. مورگانا با دلخوري گفت:
- هنوز ما را به ازدواج خودت در نياورده داري ظلم ميكني؟ پيغمبره مملكت را ميدزدي... مي ترساني....مي آپاراتاني. بعد هم روي بوته خارمي ظاهراني ؟ آنهم سرو ته! آن وقت خودت لم داده اي روي بوته گل زر؟ اف بر تو باد مرلين!
و بعد شد تا خارها را از ردايش بتكاند. مرلين غنچه رزي از بوته اي كه تبديل به صندلي كرده بود.
- عمدي نبود مورگاناي ما! بيا دلخور نشو!
مورگانا دست به سينه ايستاد و تقريبا به مرلين پشت كرد. چنانچه قصد آشتي هم ميداشت؛ فعلا چنين كاري نميكرد.
- اصلا ما كجاييم پيغمبر عاشق؟ غنچه گل رزت هم زير پاي همايوني له شده! يكي بهترش رو بچين! مثل ارباب هم حرف نزن عزيزم! اصلا بهت نمياد!
مورگانا گفت و پشيمان شد! چشم هاي مرلين برق زد.
- گفتي عزيزم!
- از دهنم پريد.
- گفتي عزيزم! يعني دوستم داري؟
- از دهنم پريد.
- نه گفتي عزيزم.
- مرلـــــــــــــــــــين ازدهنم پريد باشه؟
صداي شترقي بحث آنها را از وسط به چند تكه نامساوي تقسيم كرد.
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۳ ۲۰:۰۲:۴۷