هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: زیباتریان صحنه ی محفل ققنوس چی بود؟
پیام زده شده در: ۹:۳۶ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
#51
منم با ایلین موافقم مرگ سیریوس بلک!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴
#52
-سیو الان کجاست؟
-احتمالا تو هاگوارتز واقعیه ارباب.بریم بیاریمش ارباب؟
-لازم نیست.باید بدون کمک سیو حلش کنیم.

لرد این را گفت و به فکر فرو رفت.یاد زمانی افتاد که خودش دانش آموز هاگوارتز بود.یاد وقتی افتاد که در مسابقات جام آتش برنده شده بود.
مسابقات جام آتش همیشه با خودش شادی و نشاط می آورد.
-خودشه!
-چی خودشه ارباب؟
-کروشیو بلا! چه طور جرئت میکنی از اربابت سوال کنی؟
-ارباب به جان نوکرتون رودولف...
-دوباره کروشیو بلا! کی به تو گفت حرف بزنی؟داشتیم میگفتیم.خودشه!تنها راه حل اینه که کمی ذوق و شوق توی دانش آموزا به وجود بیاریم اونم با کمک...
-معجون ذوق و شوق ارباب.امروز ساختمش ارباب.میخواین رو کی امتحانش کنم ارباب؟

هکتور در حالی که ویبره میزد و شیشه ای را که حاوی معجونی قرمز رنگ بود در دست گرفته بود این حرف را زد.
-هکتور به اندازه ی کافی معجوناتو به خورد دانش آموزای بیچاره دادی برو کنار بزار یه معجون ساز واقعی این معجونو بسازه!
-آرسینوس نکنه باید بهت یادآوری کنم که چه جوری بچه های به قول خودت بیچاره رو خام کردی که بهت رای بدن؟
-من بچه هارو خام کردم؟این تو بودی که...
ساکت!کی به شما دوتا اجازه داد حرف بزنین؟ نکنه کروشیو میخواین؟

هکتور و آرسینوس: :worry:

-ایده ی من برگزاری مسابقات جام آتشه!






ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۴ ۲۱:۱۹:۴۳
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۴ ۲۱:۳۲:۲۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۴
#53
1- هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

من رو چه به سابقه ارباب!

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

تفاوت؟ اینا که سر تا پاشون تفاوته.ارباب ما به این سیاهی و خشنی و پر جذبه ای چه ربطی به دامبلدور داره؟

3-مهم ترين هدف جاه طلبانه تان براي عضويت در گروه مرگخواران چيست؟

علاقه ی شدید برای خدمت به ارباب و پاک کردن جهان از مشنگ ها و مشنگ زاده ها.

4-به دلخواه خود يکي از محفلي ها را انتخاب کرده و لقبي مناسب برايش انتخاب کنيد.

آلبوس دامبلدور: ریش متحرک

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟

هر روز یکی از ویزلی ها رو قربانی می کنن می دن به خورد بقیه گرچه واقعا سیر کردن شکم ویزلی ها محال به نظر می رسه.

6-بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟

کافیه صدای ارباب رو بشنون تا همشون از ترس بمیرن.

7-در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟

با مهربونی باهاشون رفتار میکنم و ازشون در برابر محفلی ها محافظت میکنم.

8-چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟

برای زیبایی بیشتر کوتاهش کردن.

9-يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.

برای دراوردن بودجه ی محفل هر ماه می چیننش می برن دیاگون می فروشنش البته بعید می دونم کسی ریش پر شپش دامبلدور رو بخره.


مالفوی ها همیشه جای خاصی در ارتش ما داشتند. مادر شما یکی از قدرتمند ترین یاران ماست.

تایید شد.

خوش اومدین.


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۴ ۰:۵۳:۰۴
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۵ ۰:۰۶:۴۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قوی ترین مرگ خوار کیه؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
#54
اول سوروس اسنیپ و بعد بلاتریکس لسترنج


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
#55
چشمانش را باز کرد.کابوس ترسناکی دیده بود.
ترس راه گلویش را بسته بود.بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت.
یک لیوان آب خنک میتوانست حالش را بهتر کند.
-تق!

صدای افتادن چیزی یا کسی از حیاط عمارت توجهش را جلب کرد.
پله ها را دو تا یکی بالا رفت چوب دستی اش را برداشت و به سمت حیاط عمارت رفت.
دراکو مالفوی در طول هجده سال زندگی اش هرگز تنها در آن عمارت نمانده بود.
حیاط از همیشه خالی تر و تاریک تر بود.
-لوموس

کمی نور فضای تاریک آن جا را روشن کرد.احساس میکرد سایه های اطرافش تکان میخورند.
ناگهان مردی با ماسک و ردای بلند از میان تاریکی بیرون آمد.
قطعا او یک مرگخوار بود و از طرف لرد سیاه برای کشتن او آمده بود.
به یاد آورد که چه طور در آخرین ماموریتش شکست خورده بود و قطعا لرد سیاه از این شکست خوشحال نبود.
-میبینم که ترسیدی مالفوی.

صدا برایش آشنا بود اما هر چه فکر میکرد صاحب آن را به خاطر نمی آورد.
-تو کی هستی و این جا چی کار داری؟
-من کی هستم و اینجا چی کار دارم مهم نیست مهم اینه که تو امشب باید بمیری.

صدای مصمم آن مرد در وجود دراکو ترس ایجاد میکرد.
هر طور بود با ترسش مقابله کرد او باید برای زنده ماندن میجنگید.
مرد چوب دستی اش بالا آورد و به سمت قلب دراکو گرفت.
-آوداکداورا

دراکو جاخالی داد و طلسم درست از کنارش رد شد حالا نوبت به او رسیده بود.
-کروشیو

اتفاق خاصی نیفتاد.صدای خنده ی مرگخوار مو بر تنش سیخ کرد.
اما چرا طلسم اثر نکرده بود؟او چوب دستی اش را درست حرکت داده بود و و ورد را نیز صحیح گفته بود.
-تو هاگوارتز بهت نگفتن یه طلسم تنها در صورتی اثر میکنه که واقعا بخوای انجامش بدی.تو تنها در صورتی میتونی من رو شکنجه کنی که از ته قلبت اینو بخوای.

دراکو به فکر فرو رفت.او به هیچ عنوان نمیخواست کسی را شکنجه کند.پس این دلیل عدم موفقیت او در اجرای این طلسم بود.
با ترس به مرگخوار نگاه کرد.میدانست مقاوت در برابر مرگخوار بی فایده است.پس چشمانش را به مرگخوار دوخت و منتظر مرگ شد.
-کروشیو

دردی وجود دراکو را پر کرد.زانو هایش تاب وزن او را نداشتند.روی زمین افتاد.مرگخوار طلسم قبلی را قطع کرد و طلسم دیگری به سوی دراکو فرستاد.
-آودا کداورا

دراکو به نور سبزرنگی که به سمتش می آمد نگاه کرد و برای آخرین بار به دنیا لبخند زد.


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۰ ۱۶:۲۳:۵۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۹:۵۸ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
#56
- چرا داری ردای دوئلت رو می پوشی؟

این سوالی بود که گویل از دراکو که درحال پوشیدن ردای دوئلش بود پرسید.
-نابغه!اصولا ردای دوئل رو میپوشن که دوئل کنن.
-اسنیپ امتیاز کم میکنه ها!حالا با کی؟
-خب کم کنه بهتر از اینه که جلوی پاتر و دوستاش ضعیف به نظر بیام.
-با پاتر؟مگه نمیدونی...
-گویل نمیخواد افتخارات اونو برای من شرح بدی!من میدونم دارم چیکار میکنم!
-باشه.منم برای تشویقت میام.
-نه!فقط لاکهارت به عنوان داور حق داره دوئل رو ببینه!
-لاکهارت؟یعنی دیگه هیچ کس نبود؟لاکهارت مخش تاب داره خودت که بهتر میدونی!
-استاد دیگه ای سراغ داری که بدون کم کردن تمام امتیازای گروهمون اجازه بده ما دوئل کنیم؟
-حالا اصلا چرا میخواید دوئل کنید؟
-اه چه قدر سوال میپرسی!هیچی بابا.به اون دختره هرماینی گفتم خون لجنی , پاترم منو به دوئل دعوت کرد!قرار شد هر کی باخت از اون یکی معذرت خواهی کنه.

بعد نگاهی به ساعتش کرد.
-نگاه کن ساعت چنده!من باید برم.

دراکو دوان دوان به سمت طبقه ی سوم رفت.لاکهارت به آن ها گفته بود که یک تالار خالی و بزرگ آنجا هست که بدون اینکه کسی متوجه شود،میتوانند در آن راحت باهم دوئل کنند.
لاکهارت درست گفته بود!وقتی دراکو به طبقه ی سوم رسید تالار بزرگی را دید که هیچ چیز در آن نبود و این بسیار عجیب بود!
او کمی دورتر از خودش هری پاتر را دید که با چوب دستی اش ور میرفت و به فاصله ی نیم متری او نیز لاکهارت مشغول تحویل یکی از لبخند های حال به هم زنش به آینه بود!

پاتر رو به لاکهارت کرد و گفت:
-بالاخره اومد.

لاکهارت نگاهی به دراکو کرد و بر خلاف همیشه بدون این که چیزی بگوید بین دراکو و هری قرار گرفت.
-با شماره ی سه دوئل رو شروع میکنید....یک...دو...سه!

پاتر اولین طلسم را فرستاد.
-پتریفیکوس توتالوس!

اما دراکو هم کم نیاورد و طلسم او را متوقف کرد.
-ایمپدیمنتا

دراکو فرصت حرکت دیگری را به هری نداد و طلسمی به سمت او پرتاب کرد.
-لوی کورپوس

و هری سر و ته آویزان ماند.لاکهارت نیز داد زد:
-دوئل به نفع دراکو مالفوی خاتمه یافت.

لاکهارت دوباره در اینه نگاهی به خودش کرد و موهایش را مرتب کرد و به طرف دفترش در طبقه ی پایین رفت.
-زود باش از من معذرت خواهی کن پاتر.
هری مجبور بود این کار را بکند و گرنه تا سال آخر توسط دوستانش مسخره میشد.
از طرفی اگر این کار را میکرد بازهم به خاطر این که از یک اسلیترینی معذرت خواهی کرده بود مسخره میشد.
اما معذرت خواهی کردن خیلی بهتر از سر و ته آویزان ماندن بود.
-باشه بابا.من تسلیمم.
-عذرخواهی کن به خاطر همه رفتارهایی که با من داشتی.
-من هری پاتر از دراکو مالفوی به خاطر تمام رفتار های بدم عذر...

در همین حین بود که با ورود ناگهانی مک گونگال جمله هری پاتر ناقص ماند.اما بدبختی تنها همین نبود چون اسنیپ هم همراه مک گونگال بود.
-این جا چه خبره؟چرا پاتر رو سر و ته اویزون کردی مالفوی؟بیارش پایین.
-اما پروفسور مک گونگال...
-بهت گفتم بیارش پایین.

بلاخره دراکو هری را روی زمین گذاشت.
-حالا هر دوتون توضیح بدید همین حالا!
صدای اسنیپ به قدری خشمگین بود که آن ها حتی جرئت نکردند به اسنیپ نگاه کنند!
-هر دوتون میرین پیش جناب مدیر تا ایشون تکلیفتون رو مشخص کنن.
-ببخشید پروفسور ما که نمیتونیم بریم دفترشون.
-چرا؟
-چون رمز اتاقشون رو نمیدونیم.
-یه گله مشنگ.
-بله؟
-رمز دفتر مدیر یه گله مشنگه!حالا سریع برین.

دراکو و هری که دیگر نمیتوانستند جلوی خنده شان را بگیرند به سمت دفتر مدیر رفتند.
-یادت نره پاتر از من عذرخواهی نکردی.
-باشه اگه زنده بیرون بیایم ازت عذرخواهی میکنم.حالا بیا بریم.
-باشه.
و جلوتر رفتند تا رمز دفتر را بگویند و داخل شوند.
البته دامبلدور آن ها را تنبیه نکرد فقط مجبورشان کرد یک روز کامل به حرف ها و پند و اندرز هایش گوش کنند.


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۱ ۱۰:۰۸:۱۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱:۴۲ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴
#57
تکالیفم را در دفترم نوشتم و بعد به ساعتم نگاه کردم ساعت هنوز چهار صبح بود!
بالش و پتویی که از اول کلاس با خودم آورده بودم را برداشتم و به سمت تالار اسلیترین رفتم.
از آن جایی که ویبره های مداوم استاد و لرزش کلاس و صدالبته ترس خودم از این که نکند یکی از شیشه های پر از معجون روی سرم بیفتد خواب را از سرم پرانده بود ترجیح دادم بنشینم و تکالیف معجون سازیم را انجام دهم.
تالار اسلیترین خالی تر از همیشه بود.
- آخه کدوم آدم عاقلی ساعت چهار صبح بیداره؟
به اتفاقی که برای ریگولوس پس از خوردن معجون "معجون ساز شدن" افتاده بود فکر کردم.

در افکار خودم
یک دقیقه از وقتی ریگولوس معجون را خورده بود میگذشت اما هنوز اتفاق خاصی برای او نیفتاده بود.
همه به ریگولوس خیره شده بودند حتی پروفسور گرنجر هم دیگر ویبره نمیزد.
او رو به دانش آموزان کرد و گفت:
- احتمالا...
همین که میخواست ادامه دهد کلاس دوباره شروع به لرزیدن کرد همه فکر کردند پروفسور گرنجر دوباره دارد ویبره میزند.
اما پروفسور کاملا بی حرکت به جایی که ریگولوس ایستاده بود خیره شده بود.
ناگهان همه سر ها به سمت ریگولوس چرخید.
ریگولوس در حالی که ویبره میزد با هیجان گفت:
- پاتیل من کو؟
پروفسور که ظاهرا از نتیجه ی معجون خودش حسابی راضی بود از شدت هیجان دوباره شروع به ویبره زدن کرد و پس از چند ثانیه دیگر کسی نمیتوانست فرقی بین بزرگترین معجون ساز قرن و ریگولوس ببیند.

از تفکراتم بیرون آمدم.این پروفسور گرنجرم واقعا آدم عجیبی بود!
خواستم کتاب معجون سازی پیشرفته ام را دراورم که طرز تهیه معجون "معجون ساز شدن"را پیدا کنم که یک دفعه به یاد حرف پروفسور گرنجر افتادم که گفته بود: یاد بگیرید این معجون رو خلاقانه به دست بیارید.
"خلاقیت" چیزی که در وجود من یکی نبود.
به هر حال باید تلاشم را میکردم.

طرز تهیه ی معجون"معجون ساز شدن"
پر ققنوس (دو عدد)
موی مردمان دریایی (سه عدد)
کرمی که از برگ های بید کتک زن تغذیه کرده(یک عدد)
خون انسان (سه قطره)
اشک تمساح (دو قطره)
خب حالا باید مواد رو پیدا یا بهتره بگم فراخوان میکردم.
-آکیو
چند لحظه ی بعد همه ی مواد دردستم بود.
دو پر قرمز رنگ , سه تار مو , یک کرم , یه شیشه پر خون و یک شیشه پر از ماده ای بیرنگ که اشک تمساح بود!
به ساعتم نگاه کردم ساعت پنج بود و من یک ساعت بیشتر برای درست کردن معجون وقت نداشتم.
سریع پاتیلم را دراوردم آن را روی آتش گذاشتم و تا نیمه آبش کردم.
بعد پرهای ققنوس را برداشتم و به 20 قسمت مساوی تقسیمشان کردم و توی پاتیل ریختمشان و بیست دور در جهت عقربه های ساعت هم زدم تا محلولی قرمز رنگ به دست آید.
سپس موی مردمان دریایی را همانند پر ققنوس ریز کردم و به معجونم اضافه کردم و 5 دور در خلاف جهت عقربه ها هم زدم.
سپس با تنفر کرم را برداشتم و شروع به رنده کردن کرم کردم.
کرم رنده شده را به معجون اضافه کردم و گذاشتم 10 دقیقه بجوشد.
سپس سه قطره خون انسان و دو قطره اشک تمساح را اضافه کردم 10 دور در جهت عقربه ها هم زدم و به شاهکارم خیره شدم.
معجون رنگ زردی داشت و برخلاف انتظارم بوی خوبی هم داشت!
کمی از معجون را در ظرفی ریختم و بقیه معجون را از پنجره در حیاط چپه کردم.
پروفسور گفته بود باید معجونمان را روی کسی اجرا کنیم.اما چه کسی؟
ساعت 5:55 دقیقه بود و تا پنج دقیقه ی دیگر کم کم همه بیدار میشدند.
تصمیمم را گرفتم باید معجون را به خورد اولین کسی میدادم که وارد تالار میشد.
در همین لحظه یک جن خانگی وارد تالار شد.
باید معجونم را به خورد آن جن بدبخت میدادم.
- هی تو!
- شما من رو صدا کرد؟
- آره.این جا چیکار میکنی؟
- من برای نظافت آمد.
-بیا این معجون رو بخور.
جن خانگی آرام به من نزدیک شد و ظرف را از من گرفت و به درون آن نگاه کرد.
- این چیست؟
- معجون ضد خستگیه بخورش چیز بدی نیست!
جن خانگی بار دیگر به معجون نگاهی انداخت و آن را سر کشید.
- خوشمزه بود!
بومب!
- این که معجون انهدام بود!





ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۴ ۱:۴۸:۳۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
#58
توی سالن عمومی اسلیترین نشسته بودم و به امروز فکر می کردم ترجیح داده بودم به جای این که بروم و تفریح کنم بنشینم و تکالیف دینی و بینش جادویی ام را انجام دهم.
کلاس امروز فکرم را به خودش مشغول کرده بود شاید این درس آن قدرها فکر می کردم مسخره نبود اتفاقا امروز از درس لذت برده بودم.
دفترم را باز کردم و به تکلیفم خیره شدم.

برای تکلیفتون باید یک رول 15 یاخطی یا اگه دلتون خواست بیشتر، از افسانه ادم و حوای جادویی رو بنویسید. یعنی جریان شکل گیری جادو رو. مثلا همونطور که ادم و حوا به زمین هبوط کردن، زوج جادوگر چرا به زمین اومدن چطور فهمیدن جادوگرن و چیزایی شبیه این. طبیعتا چیزی که امتیاز بیشتر داره خلاقیت شماست.

افسانه ی خلقت....
قلم پرم را در آوردم و شروع به نوشتن کردم:

هزاران سال پیش زندگی انسان تنها به شکار و جمع آوری گیاهان خوراکی و دارویی در روز و استراحت در غارهای مرطوب در شب سپری می شد.
کم کم قبایل کوچک تشکیل شد و انسان ها برای این که قدرتمند تر شوند تصمیم گرفتند به قبایل هم حمله کنند و قبایل خودشان را بزرگتر و در نتیجه قدرتمند تر کنند.
همه جا خون و خون ریزی بود و جهان در تاریکی محض فرو رفته بود .

خداوند احساس کرد که باید برای اتمام این جنگ ها پیامبرانی را بفرستد.
اما اگر پیامبران مانند انسان ها می بودند و قدرت خاصی نداشتند که نمی توانستند جلوی انسان ها را بگیرند.
پس خداوند پنهانی قدرتی را در وجود آنان قرار داد ولی به خود پیامبرانش چیزی نگفت تا هر وقت لازم شد خودشان قدرتشان را کشف کنند.
او ابتدا دو تن از بهترین پیامبرانش دیان و آلانا را به زمین فرستاد.
آن ها ابتدا نمی دانستند چه طور باید با ظلمات مبارزه کنند اما کمی که گذشت متوجه شدند قدرتی خاص در وجود آن ها گذاشته شده اما آن ها چه گونه میتوانستند از این قدرت استفاده کنند؟
آن ها فهمیدند اگر درچوب مغزی قرار دهند و کلمات مخصوصی به زبان آورند میتوانند کارهایی را انجام دهند.
آن ها نام این قدرت را جادو و نام چوب ها را چوب دستی و نام آن کلمات مخصوص را ورد نهادند.
آن ها وردهایی را اختراع کردند ورد هایی سفید مثل خلع سلاح کردن و سپرمدافع درست کردن و ...
و ورد هایی سیاه مثل وردهای کشتن یا شکنجه کردن یا ...
گرچه آن پیامبران هیچ وقت از ورد های سیاه استفاده نکردند.
آن ها با طلسم های سفید جهان را از تاریکی نجات دادند گرچه نسل هایشان دوباره جهان را در تاریکی فرو بردند.

دفترم را بستم میدانستم خیلی بد نوشتم و بعید است پروفسور لی فای به من نمره دهد.
به هر حال بلند شدم و به طرف دریاچه رفتم تا کمی استراحت کنم.




تصویر کوچک شده


پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴
#59
نام : فریما

سن : چهارده

تحصیلات : اول دبیرستان دوره ی اول

شغل : انتظار دارین تو سن چهارده سالگی شغل داشته باشم؟

شخصیت مورد علاقه : ولدمورت که ارباب من هستند و سوروس اسنیپ.

علایق : کلا خوندن چه درس خوندن چه رمان خوندن فرقی نداره.

نحوه ی آشنایی با هری پاتر : پیشنهاد دوستان عزیزم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۴
#60
1- هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

من رو چه به سابقه ارباب!

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

دامبلدور یه جادوگر احمقه که فقط به فکر بافتن ریشاشه اما ارباب یه جادوگر قدرتمند هستند که وقت گرانبها شونو صرف کارای مفید می کنن.

3-مهم ترين هدف جاه طلبانه تان براي عضويت در گروه مرگخواران چيست؟

علاقه ی شدید برای خدمت به ارباب

4-به دلخواه خود يکي از محفلي ها را انتخاب کرده و لقبي مناسب برايش انتخاب کنيد.

آلبوس دامبلدور: ریش متحرک

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟

هر روز یکی از ویزلی ها رو قربانی می کنن می دن به خورد بقیه گرچه واقعا سیر کردن شکم ویزلی ها محال به نظر می رسه.

6-بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟

کافیه صدای ارباب رو بشنون تا همشون از ترس بمیرن.

7-در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟

بنده غلط کنم اصلا به ایشون نزدیک بشم که بخوام رفتاری باهاشون داشته باشم.

8-چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟

برای زیبایی کوتاهش کردن.

9-يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.

برای دراوردن بودجه ی محفل هر ماه می چیننش می برن دیاگون می فروشنش البته بعید می دونم کسی ریش پر شپش دامبلدور رو بخره.


دراکوی عزیز

ملاک اصلی برای تایید در گروه، فعالیت ایفای نقشتونه. شما تازه معرفی شخصیت کردین و هنور فعالیت ایفای نقشتون رو شروع نکردین.
برای عضویت عجله نکنین. فعالیتتونو شروع کنین. کمی تجربه کسب کنین.

تایید نشد.






ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۹ ۱۴:۰۰:۱۶

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.