تکالیفم را در دفترم نوشتم و بعد به ساعتم نگاه کردم ساعت هنوز چهار صبح بود!
بالش و پتویی که از اول کلاس با خودم آورده بودم را برداشتم و به سمت تالار اسلیترین رفتم.
از آن جایی که ویبره های مداوم استاد و لرزش کلاس و صدالبته ترس خودم از این که نکند یکی از شیشه های پر از معجون روی سرم بیفتد خواب را از سرم پرانده بود ترجیح دادم بنشینم و تکالیف معجون سازیم را انجام دهم.
تالار اسلیترین خالی تر از همیشه بود.
- آخه کدوم آدم عاقلی ساعت چهار صبح بیداره؟
به اتفاقی که برای ریگولوس پس از خوردن معجون "معجون ساز شدن" افتاده بود فکر کردم.
در افکار خودمیک دقیقه از وقتی ریگولوس معجون را خورده بود میگذشت اما هنوز اتفاق خاصی برای او نیفتاده بود.
همه به ریگولوس خیره شده بودند حتی پروفسور گرنجر هم دیگر ویبره نمیزد.
او رو به دانش آموزان کرد و گفت:
- احتمالا...
همین که میخواست ادامه دهد کلاس دوباره شروع به لرزیدن کرد همه فکر کردند پروفسور گرنجر دوباره دارد ویبره میزند.
اما پروفسور کاملا بی حرکت به جایی که ریگولوس ایستاده بود خیره شده بود.
ناگهان همه سر ها به سمت ریگولوس چرخید.
ریگولوس در حالی که ویبره میزد با هیجان گفت:
- پاتیل من کو؟
پروفسور که ظاهرا از نتیجه ی معجون خودش حسابی راضی بود از شدت هیجان دوباره شروع به ویبره زدن کرد و پس از چند ثانیه دیگر کسی نمیتوانست فرقی بین بزرگترین معجون ساز قرن و ریگولوس ببیند.
از تفکراتم بیرون آمدم.این پروفسور گرنجرم واقعا آدم عجیبی بود!
خواستم کتاب معجون سازی پیشرفته ام را دراورم که طرز تهیه معجون "معجون ساز شدن"را پیدا کنم که یک دفعه به یاد حرف پروفسور گرنجر افتادم که گفته بود: یاد بگیرید این معجون رو خلاقانه به دست بیارید.
"خلاقیت" چیزی که در وجود من یکی نبود.
به هر حال باید تلاشم را میکردم.
طرز تهیه ی معجون"معجون ساز شدن"
پر ققنوس (دو عدد)
موی مردمان دریایی (سه عدد)
کرمی که از برگ های بید کتک زن تغذیه کرده(یک عدد)
خون انسان (سه قطره)
اشک تمساح (دو قطره)
خب حالا باید مواد رو پیدا یا بهتره بگم فراخوان میکردم.
-آکیو
چند لحظه ی بعد همه ی مواد دردستم بود.
دو پر قرمز رنگ , سه تار مو , یک کرم , یه شیشه پر خون و یک شیشه پر از ماده ای بیرنگ که اشک تمساح بود!
به ساعتم نگاه کردم ساعت پنج بود و من یک ساعت بیشتر برای درست کردن معجون وقت نداشتم.
سریع پاتیلم را دراوردم آن را روی آتش گذاشتم و تا نیمه آبش کردم.
بعد پرهای ققنوس را برداشتم و به 20 قسمت مساوی تقسیمشان کردم و توی پاتیل ریختمشان و بیست دور در جهت عقربه های ساعت هم زدم تا محلولی قرمز رنگ به دست آید.
سپس موی مردمان دریایی را همانند پر ققنوس ریز کردم و به معجونم اضافه کردم و 5 دور در خلاف جهت عقربه ها هم زدم.
سپس با تنفر کرم را برداشتم و شروع به رنده کردن کرم کردم.
کرم رنده شده را به معجون اضافه کردم و گذاشتم 10 دقیقه بجوشد.
سپس سه قطره خون انسان و دو قطره اشک تمساح را اضافه کردم 10 دور در جهت عقربه ها هم زدم و به شاهکارم خیره شدم.
معجون رنگ زردی داشت و برخلاف انتظارم بوی خوبی هم داشت!
کمی از معجون را در ظرفی ریختم و بقیه معجون را از پنجره در حیاط چپه کردم.
پروفسور گفته بود باید معجونمان را روی کسی اجرا کنیم.اما چه کسی؟
ساعت 5:55 دقیقه بود و تا پنج دقیقه ی دیگر کم کم همه بیدار میشدند.
تصمیمم را گرفتم باید معجون را به خورد اولین کسی میدادم که وارد تالار میشد.
در همین لحظه یک جن خانگی وارد تالار شد.
باید معجونم را به خورد آن جن بدبخت میدادم.
- هی تو!
- شما من رو صدا کرد؟
- آره.این جا چیکار میکنی؟
- من برای نظافت آمد.
-بیا این معجون رو بخور.
جن خانگی آرام به من نزدیک شد و ظرف را از من گرفت و به درون آن نگاه کرد.
- این چیست؟
- معجون ضد خستگیه بخورش چیز بدی نیست!
جن خانگی بار دیگر به معجون نگاهی انداخت و آن را سر کشید.
- خوشمزه بود!
بومب!
-
این که معجون انهدام بود!