هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#51
مروپ که تا این‌جای سوژه موضع مشخصی نسبت به اژی نداشت، ناگهان یاد ضرب‌المثل «بچه بادومه، نوه مغز بادوم» افتاد و شروع به نصیحت دلسوزانه‌ی نوه‌اش کرد.

- ببین فلفل دلمه‌ای مامان! مامان می‌دونه که نگاه به هم سن و سالات توی جادوگرام می‌کنی و دلت می‌خواد هرچی اونا دارن داشته باشی. اما اون چیزایی که می‌بینی همش فیکه! ده نفر می‌رن کافه یه میلک شیک سفارش می‌دن بعد نوبتی باهاش استوری می‌ذارن. یا می‌رن با ماشین بدون سقف یکی دیگه عکس می‌گیرن برای پز.

- مامان مروپ راست می‌گه! عکساشونم همه ادیت و افکته! هر بار من از توی عکس علاقه‌ی خاص پیدا کردم از نزدیک که دیدم نمود کمالاتشون آب رفته بود!

- حتا حرفاشونم فیکه بی‌اصل و نسبای لعنتی! دم از اعتراض علیه رژیم مشنگ‌پرست می‌زنن اما جرات شورش رو ندارن! مبارزشون از زیر لحافه! تظاهراتشون هشتگ زدنه! ده بریزین بیرون کارو یه سره کنین دیگه ولدمشنگا!

- هرچیم که می‌خورن باید عکسشو بذارن! نمی‌گن آدم می‌بینه گشنش می‌شه!

ایوا این را که گفت گرسنه شد و یکی از پاتیل‌های هکتور را بلعید.

- خلاصه که زنجفیل تازه‌ی مامان ... تو با اونا فرق داری ... تو فرزند آجیل پرمغز مامانی و باید بفهمی که زندگی فقط توی مادیات خلاصه نمی‌شه.

اژی که تا این لحظه فقط خمیازه می‌کشید و از حرف‌های مرگخوارها احساس درک نشدن دریافت می‌کرد، بالاخره جذب بحث شد.

- توی چی خلاصه می‌شه؟

مرگخوارانی که پیش از این سخنرانی‌های مفصل رودولف در رابطه با معنای زندگی را شنیده بودند، آرزو می‌کردند او کسی نباشد که اژی را راهنمایی می‌کند.



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#52
به محض این که مرگخوارها به بهانه‌ی جست‌وجوی ماما، دور دور بی هدفشان را آغاز کردند، موسیقی پلیسی جنایی در فضا پخش شد و چند مرد با ظاهر نینجا، سوار بر جاروهایی عجیب و پر سر و صدا که روی دسته‌شان عبارت CG125 هک شده بود به آن‌ها نزدیک شدند.

- یاسر یاسر مالک ... ما در موقعیتیم! سوژه رویت شد.
- مالک مالک یاسر ... برای دستگیری اقدام کنید.

موتورسوارها زیاد شدند و کم کم حلقه‌ی محاصره‌شان را اطراف مرگخوارها شکل دادند. مروپ شروع به پرتاب پوست میوه و هسته‌ی پرتقال به سمت مهاجمین کرد. ماروولو بی‌هدف فحاشی می‌کرد و لیسا سعی داشت هیچ یک از آن‌ها را در فهرست افرادی که با آن‌ها حرف نمی‌زند از قلم نیندازد.
محاصره تنگ‌تر شد و عاقبت مرگخوارها تسلیم شدند.

- می‌دونیم لینی ... واقعا جای سواله که «چرا ارباب باید توی این موقعیت بخوان ما رو تنها بذارن؟ »

راکبین پیاده شدند و به سمت مرگخوارها آمدند. یکی از آن‌ها دست انداخت و توله‌اژدها که از ترس زبانش بند آمده بود را از آغوش بلاتریکس بیرون کشید.

- گرفتیمش قربان!

«قربان» که پیرمردی با ریش سفید بود از میان جمعیت سیاه‌پوش ظاهر شد و در حالی که با ناشی‌گری تمام سعی داشت دیالوگ‌هایش را به تاثیرگذارترین شکل ممکن ادا کند، آرام آرام به سوی مرگخوارها حرکت کرد.

- موهاهاهاهاهاها! به سرنوشت جدیدت سلام کن ... اکنون، تو، تحت نظر من، به موجودی تاثیرگذار در نجات نسل بشر خواهی شد! و من، حکیم خیراندیش، اولین درمان قطعی ویروس کرونا را به جهانیان عرضه خواهم کرد! نترس دوست کوچک من. تنها کاری که تو می‌کنی، گزیدن نشیمن بیماران است. بده به من اون داروی زنده رو ببینــ... عه! این که اژدهاست!
- نمی‌دونم قربان! خودتون گفتید جونور مدنظرتون داره دنبال مادرش می‌گرده. ما هم ردیابیش کردیم.
- کوچولو؟ تو هاچی؟
- نه ... مــَ...مـَـ.. مـــن اژی!
- بچه‌ها سوژه رو اشتباه اومدیم.

در کسری از ثانیه مهاجمین ناپدید شدند و مرگخواران جست‌وجویشان را از سر گرفتند.



پاسخ به: انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام
پیام زده شده در: ۵:۵۷ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#53
- این‌جانب باروفیو باروفیو هستمه، یک روستایی.

- سلام روستایی!

- سلام!

- برامون بگو روستایی.

- چی ره؟

- از اعتیادت. این که چطور شروع شد.

- اعتیاد؟ روستایی به شیر گاومیش معتاد هسته. صبح که بیداره ره می‌شم، سرم ره از روی شیردون نرم گاومیش برمی‌دارم. بعد اون ره توی دهنم می‌ذارم و کمی میک ره می‌زنم و از تولید به مصرف اینه ره می‌دوشم. بعد وقت ورزش صبحگاهی هسته چون روستایی خیلی به سلامتی اهمیت ره می‌ده و توی روستا ما انقدر هوای سالم ره نفس می‌کشیم و کار و تلاش ره می‌کنیم که سالم هستیم اما از وقتی روستایی به شهر آمده متوجه شده که لازم هسته ورزش کنه چون این‌جا زندگی پر از بخور و بخواب هسته و تحرک شما شهری‌ها خیلی پایین هسته و هوایتان هم دوده ره داره. خلاصه که روستایی چند تا مشک پر از شیر گاومیش ره برمی‌داره و با این‌ها به عنوان میل، ورزش باستانی ره کار می‌کنه. سپس روستایی به سر کار می‌ره و شروع به دوشیدن گاومیش‌های دامداری می‌کنه. روستایی تک تک گاومیش‌های دامداری به اون عظمت ره خودش دستی می‌دوشه چون معتقد هسته که دامداری صنعتی بسیار ظالمانه هسته و ممکنه شیردون گاومیش توی دستگاه گیره ره بکنه و زخم و زیلی بشه ولی دستگاه دستگاه هسته و انسان نیسته که اینه ره ببینه و متوجه بشه. اون گاومیش دیگه همیشه با استرس دوشیده می‌شه و این هورمون استرس در تمام بدن این ترشح ره می‌کنه. یعنی جدای از مسائل متافیزیکی که ناراحتی گاومیش، انرژی اون شیر ره منفی می‌کنه، از لحاظ فیزیکی هم اون هورمون‌ها شیر ره تاثیر می‌ذارن. تازه بماند که در دامداری‌های صنعتی، طفل چند روزه ره از مادرش جدا می‌کنن و اینه می‌برن جلوی بقیه‌ی گاومیش‌ها و گوساله‌میش‌ها سر می‌برن که انسان شهری گوشت گوساله ره ره میل کنه. ای کوفت کنه! کارد بخوره شکم این ره! واقعا چطوری شما شهری‌ها گوشت گوساله ره ره می‌خورین؟! تصوری دارید از حال مادر این؟ خود گوساله‌ای که شما گوشتش ره می‌خورین هنوز شیر مادرش ره می‌خوره! بگذریم. مسلما در دامداری باروفیو از این خبرها نیسته و گوساله‌ای ره نمی‌کشن. دمدمای ظهر که دوشیدن گاومیش‌ها و بسته بندیشون تموم می‌شه، کشکی پنیری کره‌ای خامه‌ای چیزی از شیر گاومیش برای خودم درست می‌کنم و نهار ره می‌خورم. بعد کمی چرت ره می‌زنم تا عصر که برم برای شغل دوم من. قبل از رفتن، توی وان شیر گاومیش خودم ره تمیز می‌کنم و پوستم ره با لوسیون شیر گاومیش چرب می‌کنم و پرفیوم شیر گاومیش ره به خودم می‌زنم چون شغل دوم من با آدم‌ها سر و کار ره داره و نباید خستگی کار صبح ره به همراه داشته باشم. عصرها، روستایی صاحب کافه‌ی شیرسرا هسته. با حفظ سمت، باریستا هم هسته. چون روستایی جماعت مثل شهری‌ها با این سیستم کاری که هیچ چیزتان از خودتان نیسته و همه مستخدم همدیگه هستید ارتباطه ره نمی‌گیره. روستایی خودش آقای خودش هسته و خودش بنده‌ی خودش هسته. خودش صاحب کافه هسته و خودش باریستا هسته و خودش کف اینه ره طی می‌زنه. عرض روستایی به خدمتتان که ما در این کافه، عود با رایحه‌ی شیر گاومیش ره دود می‌کنیم و دکوراسیونمون به رنگ شیری هسته. نوشیدنی‌های گرم بر پایه‌ی شیر گاومیشه ره سرو می‌کنیم که شامل میشپرسو تک شات و دوبل، گاوریکانو، و شیر دمی هسته. نوشیدنی‌های سرد مثل گاومیش گلاسه، میشموتی و میشوگاتو هسته. همچنین کیک شیری، میش و پنیر، پاستا میشفردو و لاگاونیا هم موجود هسته. کافه که تعطیله ره می‌شه، روستایی به خانه بازمی‌گرده. و همیشه قبل خواب، دو تا شات شیره ره می‌زنه تا راحته ره بخوابه. این بود زندگی شیری باروفیو!

- ممنون که داستان غم‌انگیزت رو با ما به اشتراک گذاشتی باروفیوی عزیز. پس تو هنوز وارد مراحل ترک نشدی و به شدت درگیری!

- ترک؟ درگیر؟ روستایی افتخار می‌کنه که در زمینه‌ی تولید، مصرف و عرضه‌ی شیر گاومیش فعالیت داره!

- خوب پس چرا به این‌جا اومدی؟!

- من اسم چیز ره دیدم ... گفتم شاید وزیر گانته ره این‌جا بیابم. این دشمن قسم‌خورده‌ی من هسته. باید یک روز انتقامم ره از این بگیرم.

- وزیر گانت؟! بعد مورفین خدا بیامرز چهارتا وزیر اومده مرد حسابی!

- عه؟ من از عرصه‌ی سیاست که کناره‌گیری ره کردم اخبار ره دنبال نمی‌کنم تا آسایشه ره داشته باشم! پس روستایی می‌ره!

- خداحافظ روستایی!



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۱۳ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#54
- همش حرف‌های منفی بهم می‌زنه! گرد ناامیدی رو در محیط رشدم می‌پراکنه! هرچی که بهش می‌گم، فقط یک جمله رو در جواب تکرار می‌کنه. بهم القا می‌کنه که آینده‌ای تاریک پیش رومه ... بی هیچ روزنه امیدی. وقتی از خاطرات خوش دوران کودکیم حرف می‌زنم ... مثلا می‌گم که وقتی با ماما می‌رفتیم پارک آبی چقد بهمون خوش می‌گذشت ... بهم نمی‌گه حاضر شو تا بازم بریم! وقتی می‌گم توی تخم که بودم حسابی گرم بود و می‌تونستم راحت بخوابم، نمی‌گه الان برات پتو میارم تا بازم بخوابی. وقتی که می‌گم چه تسترال خوشمزه‌ای بود، نمی‌گه الان یکی دیگه برات کباب می‌کنم. وقتی که می‌گم چه کارتون قشنگی بود، دوباره برام پخشش نمی‌کنه و می‌زنه کانالی که کوییدیچ داره. وقتی که ...
- بهت چی می‌گه؟
- فقط و فقط همون جمله‌ی ناامید کننده رو تکرار می‌کنه.
- چه جمله‌ای؟
- «افسوس که گذشته، دیگه برنمی‌گرده!»

- خوب راست می‌گه!

ماروولو مکالمه‌ی دکتر و اژی را قطع کرد.

- بچه‌ها رو با قصه‌های صد من یه غاز بار میارین که چی؟ که فکر کنن اون بیرون گل و بلبله؟ نخیر! از اسب افتادیم! هممون! یه اصالت واسمون مونده که اونم می‌خوان از بین ببرنش. با این وضع من که چشمم آب نمی‌خوره شکوه و عظمت جادوگران در عصر سالازار برگرده. گذشت! تموم شد! بچه هم باهاس با حقیقت لختی که اون بیرون تو جامعه‌ی مشنگ‌پرست ما منتظرشه رو به رو بشه. تا ابد که نمی‌شه چشاشو بسته نیگه داشت! درود بر تو تام. افسوس که گذشته ... دیگه برنمی‌گرده. به مرلین که ما گر خرد داشتیم ... کجا این چنین سرانجام بد داشتیم؟

دکتر دیگر مطمئن شده بود که از حرف‌های این جماعت خل‌وضع چیزی دستگیرش نخواهد شد. بچه هم حکما بین آن‌ها خل شده بود و به حرف‌هایش اعتباری نبود. باید فن آخر را رو می‌کرد.

- لطفا همه سکوت کنید. ببین بچه جان ...
- سکوت کنیم؟ سکوت کردیم که این‌طوری شد دیگه ... تا کی سکوت؟
- پدربزرگِ ارباب، بی زحمت چند دقیقه اعتراض مدنیتون رو بیرون در پی بگیرید.
- سکوت! ببین بچه جان ... به این ساعت خیره شو و وقتی تا سه شمردم چشماتو ببند. یک ... دو ...

تصویر کوچک شده


- با این که یک ریونیم هنوزم نمی‌فهمم! چرا ارباب باید توی این موقعیت بخوان ما رو تنها بذارن؟

این سوال جدیدی بود که لینی هر دو دقیقه یک بار تکرار می‌کرد و فعلا به بار هجدهم رسیده بود.

- ما هم نمی‌دونیم! فقط من از پشت در شنیدم که دکتر داشت بهش یه چیزایی در مورد «عقده‌ی دوعیپ»، علاقه‌ی خاص، ریشه در کودکی و دوران بلوغ می‌گفت. ارباب پرسید «به ما؟!» و بعد اومد بیرون.

- بعدم به محض این که برگشتیم ارباب گفت باید برای یه ماموریت سری به بلغارستان بره و هر وقت که بچه از سن بلوغ گذشت خبرش کنیم و تو این مدت خوب مراقبش باشیم و نذاریم یه مو از سرش کم بشه.

- باشه. اینارو فهمیدم. اما به نظرتون چرا ارباب باید توی این موقعیت بخوان ما رو تنها بذارن؟

- نمی‌دونیم لینی ... فقط امیدوارم تا موقعی که ارباب برمی‌گرده، اثر هیپنوتیزم همچنان روی اژی باقی مونده باشه.

به محض پایان این جمله، توله‌اژدها که از زمان بازگشت به خانه هنوز در خواب عمیقی به سر می‌برد، شروع به تکان خوردن کرد. مرگخوارها با نگرانی به او که اکنون جوش‌های بلوغ روی صورتش دیده می‌شد خیره شدند.

- واقعا چرا ارباب باید توی این موقعیت بخوان ما رو تنها بذارن؟


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#55
خانواده‌ی گانت دربند - قسمت سوم


ماروولو چشمانش را بسته بود و با اذکار موهومی به سالازار توسل می‌جست. قرار بود با وسیله‌ای مشنگی به کشوری مشنگی تبعید شود. وسیله‌ی مشنگی و پرواز؟ قطعا به جادوی مشنگ‌ها اعتباری نبود. سفر بسیار طولانی بود و پس از ساعتی ماروولوی چشم بسته خوابش برد.

- پدر؟ پدر؟ بیدار شین پدر!

ماروولو چشم باز کرد و بلافاصله از جا پرید!

- یا سالازار! این جا کجاست؟ این چه جادوهاییه مشنگا دارن؟ منو بدون خواست خودم آپاراتوندین؟
- نه پدر! جایی نرفتیم! هنوز توی هواپیماییم! ولی دیگه باید پیاده شیم. بیاین این آب قند رو بخورین فشارتون ...
- زکی! این چه ریخت و قیافه‌ایه دختر؟
- خودمو با قوانین این‌جا وفق دادم پدر!

ماروولو دوباره سری چرخاند و متوجه شد خرها همان خرها هستند! فقط پالانشان عوض شده. دیگر کمالات هیچ ساحره‌ی نانجیبی پایه‌های سست عقاید نژادپرستانه‌اش را نمی‌لرزاند و لازم نبود نگران نگاه‌های مسموم گرگ‌های بی‌قید و بند به یگانه دختر با اصالتش باشد. برای اولین بار در زندگیش احساس کرد مشنگ‌ها آن‌قدرها هم که به نظر می‌رسد نادان نیستند. کنجکاو شد بداند این کدام دسته از مشنگ‌ها هستند که چنین قوانین خردمندانه‌ای دارند؟ صدای بلندگوی طیاره به گوش رسید و به این پرسش پاسخ داد ...

- Ladies and gentleman ... Welcome to Iran!

تصویر کوچک شده


- نام، پیشه، قصدتان از دخول به مملکت؟


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#56
مسابقات کوییدیچ ترم تابستان (ترم 24)


مسابقه سوم: از شنبه 22 شهریور تا ساعت 23:59:59 دوشنبه 31 شهریور


ریونکلا - گریفیندور


سوژه های این مسابقه: اختراع - علامت شوم



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#57
به هر حال تحت تاثیر سال‌ها مصرف مداوم دخانیات، اگلانتاین غلظت خون داشت و رسیدن خون به مغزش زمان می‌برد. پس پیش از آن که خودش معترض شود، مرگخوارهای به ستوه آمده از این فرصت کمال سوءاستفاده را بردند تا اژی را پیش لرد خراب کنند.

- ارباب چشمتون روشن! بچتون پیپ خور... کشیده!
- منم یه بار یه پاکت سیگار تو جیبش دیده بودما! گفتم شاید مال دوستش بوده الکی زود قضاوت نکنم.
- چطور تا حالا شک نکرده بودیم به این که چرا از دهنش دود درمیاد؟ از بس که با رفقای ناباب رفته قهوه خونه قلیون کشیده و حلقه داده بیرون!

لرد سیاه پدری ... یا شاید به قول توله‌اژدهایش، مامایی بود دلسوز. نگران شد و اژی را فراخواند. اژدها بی خبر از همه جا از اتاق لیسا خارج شد و به سمت لرد آمد. لرد به سرعت به سمت او خم شد و شروع به بو کشیدن کرد؛ مرگخواران راست می‌گفتند.

- زود برو لباست رو بپوش و بیا!
- ماما ...
- ماما بی ماما! همین که گفتیم.

تصویر کوچک شده


- می‌گم به نظر شما دکتر روزی چقدر درمیاره؟
- محاسبش سخت نیست! بذار الان بهت می‌گم. شما حساب کن ... الان چند نفر اینجان؟ یک و دو و سه و ...

همین که آقای بیمار شروع به شمردن بیماران منتظر در مطب کرد، در باز شد و لرد سیاه و پشت سرش باقی مرگخوارها یکی یکی وارد شدند.

- شصت و یک ... شصت و دو ... شصت و ... محاسبش سخته. خیلی درمیاره حاجی! خیلی!

منشی وحشت زده به جماعت عجیب و غریب مقابلش خیره شد.

- آقایون! خانوما! امروز یکی دو تا وقت خالی بیشتر نداریم! کاش نوبت می‌گرفتید و بعدا ...
- ما هم یک نفریم.
- همه با هم یک نفرید؟
- خیر! یک نفرمان نیاز به مشاوره دارد. ما همراه آن یک نفریم. باقی همراه مایند.

منشی نگاهی به چهره‌ی کج و کوله‌ی ایوا کرد که یواشکی داشت انگشت‌های تام را بند بند می‌کند و می‌خورد. به ماروولویی که زیر لب غر می‌زد «زمان سالازار کسی واسش سوال نمی‌شد بچه چرا سیگار کشیده که! بچه تا به سن بلوغ می‌رسید و می‌خواست بگه من دیگه بزرگ شدم سیگار می‌کشید. کسی بچشو نمی‌برد مشاوره که! بچه وقتی سیگار می‌کشید با سیگار پشت دستشو می‌سوزوندن دیگه نکشه. بچه به این راحتیا آدم نمی‌شد که! دستشو می‌سوزوندن، بازم می‌کشید!» به لیسا که سعی داشت با حرکات سر به او بفهماند که قهر است. به هکتور.

- نیاز که ... حالا من یکی یه وقت برای همتون می‌ذارم ...
- کسی به ما وقت نمی‌دهد! این ماییم که تصمیم می‌گیریم چه زمان افتخار ملاقاتمان را بدهیم.

منشی احساس کرد لرد سیاه یک کیس اورژانسی است. از طرفی سایر بیماران در این مدت احساس می‌کردند آن‌قدرها هم روانشان دچار مشکل نیست و مطب را ترک کرده بودند. بنابراین اجازه‌ی ورود را صادر کرد.

- بفرماییـ... همتون با هم نه! یک نفر! آقا! خانوم! خواهش می‌کنم نظمو رعایت کنید!



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#58
- چرا من؟ چرا؟ چرا؟ اصلا چرا بروسلی و پسرش مثل هم کشته شدن؟
- بیا شوتت کنم!
- منم وایمیستم دروازه!

هکتور دستکش‌های ضخیمی که برای جابجایی پاتیل‌های داغ استفاده می‌کرد را پوشید و لینی روونا را شکر کرد که هکتور هوایش را دارد تا به در و دیوار نخورد.

- بگیر که اومد!

لینی به سمت هکتور شلیک شد. درست پیش از رسیدنش به دیوار، هکتور دست‌هایش را بالا آورد و مسیر او را با مشت محکمی تغییر داد و کوبید به سقف.

- آخ! چرا منو نگرفتی؟ اصلا اون به درک ... چرا بروسلی و پسرش مثل هم کشته شدن؟

- فرستادمت کرنر! اگه ضربه‌ی اژی رو مهار می‌کردم ممکن بود ناراحت شه خوب! دل بچه می‌شکست تو پاسخگو بودی؟

- یک نفر دیگر با بچه بازی کند ... ما پیکسیمان را سالم می‌خواهیم.

داوطلب بعدی، روح آلکتو کرو بود که خودش دیگر در بین مرگخواران حضور نداشت. اژی لینی را برداشت و محکم به سمت او پرتاب کرد!

- بگیر که اومد!

روح آلکتو، روح چماغش را بلند کرد و لینی را روی هوا زد. لینی شانس آورد که آلکتو روح بود و از چماغ عبور کرد و به دیوار خورد. اما روح لینی خوش‌شانس نبود و با ضربه‌ی چماغ، به سوی مخالف شلیک شد.

- آخ! روحم!
- ناراحت نباش پیکس! یک روح نقره‌ای برایت درست می‌کنیم. از همان‌ها که برای پتی‌گرو درست کردیم.
- ضربه‌ی روحی سفتی بود ارباب. درست مثل وقتی که در مورد پسر بروسلی فهمیدم. شما می‌دونید چرا بروسلی و پسرش مثل هم کشته شدن؟

رودولف تنه‌ای به روح آلکتو زد و او را به کناری پرتاب کرد و باعث شد گونه‌های پالی سرخ شود.

- یالا! حرف بسه بچه معطله. توپو بدین بهش تا یه بازی جذاب یادش بدم.
- بگیر که اومد!

اژی این‌بار لینی را به صورت قوسی به سمت رودولف پرتاب کرد.

- تا حالا فروت نینجا بازی کردی؟

رودولف این را گفت و لینی را روی هوا با یک ضربه‌ی قمه شتک کرد.

- نگران نباش پیکس. یک جسم نقره‌ای هم برایت درست می‌کنیم.

لینیِ نیمه‌جان از روی سطح قمه به زحمت پاسخ داد:

- ارباب با جسم جدیدم یادمه که بروسلی و پسرش چرا مثل هم کشته شدن؟
- همه چیز یادت خواهد بود پیکس.
- چه خوب! چون با جسم قبلیم هیچ‌وقت نفهمیدم چرا بروسلی و پسرش مثل هم کشته شدن؟


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۱۵ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#59
- می‌شه یکم دقیق‌تر بگین چه تسترالی می‌خواین؟
- گفتم که! نه خیلی پیر باشه نه خیلی جوون.
- چه رنگی باشه؟
- تسترال رنگ‌بندی داره مگه؟ زرد باشه!
- می‌شه یکم دقیق‌تر بگین چه تسترالی می‌خواین؟ یه وقت به اشتباه نیفتیم تسترالی سر ببریم که باب میل نباشه!
- تسترالی باشه که رام نشده و شخم نزده و بار نبرده!
- می‌شه رنگ‌بندیشو واضح‌تر بگید؟
- زرد! زرد خالص! بدون هیچ خالی با رنگای دیگه!
- آم ... می‌شه ... حله! الان خیالمون راحت شد که تسترال موردنظر رو سر می‌بریم.

مرگخواران همگی دست در دست هم دادند به مهر تا اژدهای ارباب را سیر کنند. ماروولو با یک فن «جفت‌پای سالازاری» رفت توی صورت تسترال تا گیج شود و نتواند مقاومت کند. سپس رودولف آن را سر برید و ادوارد تکه تکه‌اش کرد و مروپ در پاتیل هکتور آن را لای ادویه و پیاز و کیوی خواباند و مورفین آن را به سیخ و سنگ کشید و اگلانتاین ذغال آورد و تام آن را کباب کرد و ایوا آن را ... عه! خورد!

- ماما!
- چیز ... اصلا جای نگرانی نیست ارباب. شما فقط ساکتش کنید ما یک تسترال دیگه براش کباب می‌کنیم.

لرد مطابق آن‌چه از رابستن آموخته بود، سر اژدها را بر شانه‌ی خود گذاشت و پشتش را نوازش کرد تا آرام شود.

مرگخواران دوباره همگی دست در دست هم دادند به مهر تا اژدهای ارباب را سیر کنند. ماروولو با یک فن «جفت‌پای سالازاری» رفت توی صورت تسترال تا گیج شود و نتواند مقاومت کند. سپس رودولف آن را سر برید و ادوارد تکه تکه‌اش کرد و مروپ در پاتیل هکتور آن را لای ادویه و پیاز و کیوی خواباند و مورفین آن را به سیخ و سنگ کشید و اگلانتاین ذغال آورد و تام آن را کباب کرد و ایوا آن را ... نه دیگه! این دفعه بلاتریکس او را مهار کرده بود و نخورد.

- آماده شد؟ بدین ببینم ... خوب آره. مثل این که یه دونه رو می‌تونم بخورم. پس یه دونه تسترال برام کباب کنید.

مرگخواران با حیرت به اژدها که تسترال را یک لقمه‌ی چپ کرده بود خیره شدند.

- ها؟
- چیه؟ این اولین وعده‌ی غذایی زندگیم بود! بنا به کدوم تجربه‌ی قبلی باید می‌دونستم که چقدر می‌تونم غذا بخورم؟ الان دستم اومد. یه دونه رو اوکیم.

مرگخواران سه‌باره همگی دست در دست هم دادند به مهر تا اژدهای ارباب را سیر کنند. ماروولو با یک فن «جفت‌پای سالازاری» رفت توی صورت تسترال تا گیج شود و نتواند مقاومت کند. سپس رودولف آن را سر برید و ادوارد تکه تکه‌اش کرد و مروپ در پاتیل هکتور آن را لای ادویه و پیاز و کیوی خواباند و مورفین آن را به سیخ و سنگ کشید و اگلانتاین ذغال آورد و تام آن را کباب کرد و اژدها آن را خورد.

- آره. پس دو تا رو هم اوکیم.

مرگخواران چهارباره دست در دست هم دادند به مهر تا ...

- بیخود! کسی دست به کسی ندهد ببینیم! همه‌ی تسترال‌های ما را می‌خواهید بدهید بخورد؟
- خودتون ...
- حاضرجوابی نکن! راه دیگری برای سیر کردن شکمش پیدا کنید.
- ماما!
- ارباب چرا ما؟ ناسلامتی ماما شمایید. برای نوزاد هم که هیچی جایگزین ...

نگاه خشمگین لرد رودولف را ساکت کرد. نگاه حاکی از موافقت اژدها لرد را ترساند.


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
#60
- هورمونیه دیگه! این اژدها هورمونیا این‌جورین. برا این که زودتر به مرحله‌ی تخم‌گذاری برسن و سود بدن، این بلا رو سرشون میارن. مصرف‌گراییه دیگه! زمان سالازار ماهی یه بار تخم اژدها می‌خوردن! الان این ضعیفه‌ها یه روز واسه صبحونه تخم اژدها نذارن جلوی بچه‌ی ننرشون احساس می‌کنن تو لوس کردن بچه کم گذاشتن. یه مشت مشنگ‌زاده‌ی بی اصل و نسب هم شدن صاحب اژدهاداری ... گند می‌زنن به اصالت اژدها! ورمی‌دارن اژدهای تراریخته درست می‌کنن می‌خورونن به ما ... واسه چی؟ واسه این که اصالت جادوییمونو از دست بدیم. می‌دونین تخم‌اژدهای هورمونی و گوشت اژدهای تراریخته نیروی جادوییتون رو از بین می‌بره؟ چند نسل دیگه با این سیستم بریم جلو همه نواده‌هامون فشفشه می‌شن. اینا با جادوی ما مشکل ...

- پدربزرگ! ضمن تشکر از شما بابت رعایت سکوت، نیازی نیست نگران باشید. کسی قصد نداره اژدهای ما رو بخوره.

ماروولو ناخودآگاه وولوم رادیویی که وجود نداشت را چرخاند تا زیادش کند و سعی کرد حواسش را به جاده‌ای که وجود نداشت بدهد. اما او از آن دسته راننده‌ها بود که از لحظه سوار شدن مسافر تا پیاده شدنش - و با احتساب فحش‌هایی که حواله‌ی مسافر می‌کرد، حتا پس از پیاده شدنش - حرف می‌زنند. بنابراین تلاشش برای سکوت فقط چند لحظه دوام آورد.

- آره دیگه! انقدر همه چیز زپرتی شده که انتظار داریم اژدها هم مثل جوجه یه روزه باشه! اژدها باهاس دو روزه به سن بلوغ برسه. قحطیه دیگه! تو این دولت مشنگ‌پرست کسی دستش به دهنش نمی‌رسه بخواد کله‌پاچه‌ی اژدها بخوره که! مرلین بیامرزه سالازار رو ... امکان نداشت یه روز صبحونه کله‌پاچه‌ی اژدها نخوره! حالا باز خوبه یه سری اژدهای تپل و گوشتی از خارج وارد می‌شه ... اونم این مشنگ‌پرستا واسه این که اژدهای دوزاری داخلی فروش بره هزارتا انگ تراریخته و هورمونی بهش می‌چسبونن. اژدهای سبز دیگه کدومه؟دوکون بازار! به بهونه‌ی این که نمی‌دونم رو ... چاکراه می‌گن ... چارراه می‌گن ... چی می‌گن ... رو انرژی جادویی و اینا تاثیر می‌ذاره می‌خوان ممنوعش کنن. این حرفا کدومه؟! همه رو از خودشون در میارن!

هیچ صدایی جز وراجی بی پایان ماروولو نمیامد و لرد نمی‌خواست جلوی مرگخوارانش مستقیما به او تشر بزند ...







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.