هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۰
#51


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۰
#52
- آره آره من خوبم . فقط ..خب ...چیزه ..حساسیت دارم به .. اوم.. به ..گرد و خاک . آره ! به گرد و خاک حساسیت دارم چون می رن تو موهام و تار های صوتی ام را تغییر می دهند و .. آره دیگه .. یک همچین چیزی.

لینی برای واقعی تر کردن موضوع ادامه داد : و دستور می دم همه جا را تمیز تمیز کنید تا حساسیت نداشته باشم. از ساختمون وزارت شروع کنید.

مأموران پس از تکان دادن سرشان برای جارو رفتند.

- آخیش ! بخیر گدشت . پیتر تو هم نباید جارو را تکان می دادی . نزدیک بود لو بریم . از نظرم باید باید بفرستیمش پیش مأمورا تا اونم ساختمون را تمیز کنه .

پیتر پس از نگاه زشتی به لینی گفت : امکان نداره این کارو بکنم . تقصیر تو بود ! چرا عطسه کردی؟

- مگه میتونم انتخاب کنم کی عطسه کنم؟ .

- آره.

- چی ؟ یعنی تو میتونی ؟ بذار ببینیم.

لحطه ای بعد کپه ای خاک بر روی پیتر فرود آمد.

- وای چی کار می کنی ؟ واقعا که !

-یک لحظه ساکت باشید


پیتر و لینی ساکت شدند و به بلاتریکس نگاه کردند که با عصبانیت به مرگخواران نگاه می کرد.

- فکر میکنم یک چیزی پشت اون اتاقک دیدم .

-چی بود؟
- وای نه!
-مأمور بود؟

بلاتریکس جواب داد : آره. فکرکنم ما را دید.


ویرایش شده توسط آلانیس شپلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۱۷ ۱۲:۲۲:۳۲


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۰
#53
کجا ؟
تو شیون اوارگان



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰
#54
لاوندر براون
vs
آلانیس شپلی

-----------------------------------------------------------------------

لی لی کنان از انبوه هدایای باز نشده رد شد و به اتاقش رفت . دوباره نامه ی همراه بسته را خواند :

می دونم که از ماجراجویی و اتفاقات هیجان انگیز خوشت میاد .
امیدوارم از این کتاب هم خوشت بیاد چون پر از ماجراجویی است و تو رو هم به داخل آن ها می بره.
تولدت مبارک!
از طرف مادرت .

پی نوشت : هدیه ی پسرخاله ی سومین دختر خاله ات خیلی مسخره است ! شبیه شیشه ی قاب شده شده است ! ماگل ها بهش می گن موبایل .


هنوز هم مبهم بود . البته متن اصلی نامه ! کتاب که نمی تواند تو رو وارد ماجرا ها بکند ! اهی کشید ، خسته بود .
البته تعجی هم نداشت ! از شش صبح حداقل صد جغد با هدایای بزرگ و سنگین رسیده بودند و چند نفر هم به خانه اش امده بودند . آن قدر بی حال بود که برخلاف همیشه که قادر به دودقیقه ساکت نشستن نبود بنشیند و کتاب بخواند. اسم کتاب بود : جادوگران ، نوشته ی رولد دال

2 ساعت بعد

کتاب تمام شد ! برای اولین بار در آن روز لبخندی واقعی بر لبش نشسته بود. واقعا کتاب جالبی بود ! خواست کتاب را ببند ... اما بسته نمی شد ! ناگهان گردابی بنفش در صفحه ی آخر شروع به چرخیدن کرد ! با تعجب با آن خیره شد .انگشتش را به صفحه کشید ، ناگهان دنیا چرخید و چرخید و سپس

تلپ !

با صورت روی زمین افتاد . با تعجب بلند شد و دور و بر را نگاه کرد . شبیه اتاق گردهمایی بود . دقیقا شبیه اتاق گردهمایی توی کتاب . همان که جادوگران در آن نقشه ی شومشان را کشیدند. ناگهان معنی نامه ی مادرش را فهمید ! پس اینطوری آدم را به داخل ماجراجویی می برد .

اما ترسناک بود ! زیادی ترسناک بود ! چطور می خواست برگردد ؟ و تازه اگر این اتاق گردهمایی در کتاب بود پس پسربچه ی داستان پشت پرده بود و از سرنوشت موش شدن خودش خبر نداشت . داستان را مرور کرد : مادر و پدر یک پسر می میرند . اون میره پیش مادربزرگش . مادر بزگ مهربانش از جادوگر های بدجنس براش می گه . بعد مادربزرگش سینه پهلو می گیره و دکتر میگه برید به یک هتل تو ساحل . بعد از رفتنشون به هتل پسر بچه برای اموزش دادن موش هایش بدون مزاحمت کسی میره پشت پرده ی اتاق گردهمایی . بعد جادوگر ها میان تو همون اتاق و پسر را به موش تبدیل می کنند . اما پسر از نقشه شون برای تبدیل کردن بچه های دیگه به موش با خبر میشه و میره معجون موش ساز را تو شام خودشان می ریزه . اونا تبدیل به موش میشن و همه چی به خوبی و خوشی تمام میشه... نه ! نه ! نمیشه ! پسر تا آخر عمرش موش می مونه ! این به خوبی و خوشی نیست !

با خودش فکر کرد : من جادوگرم . چوبدستیم هم مثل همیشه تو جیبمه، پس می تونم کاری کنم که جادوگر ها نابود بشن و پسر هم موش نشه . پس الان باید کاری کنم که از اتاق بره بیرون.

پس پرده را کنار زد و به پسر خیره شد.

- اهم اهم
- ها چی شده ؟ تو کی هستی ؟
- من آلانی... چیز .. یعنی .. اوممم ... خب..من دختر رییس هتلم و تو باید بری بیرون و موش هاتم با خودت ببری!
- ای وای ! ببخشید !متاسفم ! لطفا نگو که باید موش هایم را غرق کنم.
- اگر زود از اینجا بری نمی گم
- مرسی ! متشکرم !

و سپس دوان دوان از آنجا خارج شد .

- خب ! همه چی درست شد.

ناگهان صدای تق تق کفش های پاشنه بلندی را شنید که در حال امدن به اتاق بودند..

- وای ! نه ! آمدند ! باید برم پشت پرده!

لحظاتی بعد خانم های زیبایی وارد اتاق شدند.

- خب ار چه افسونی استفاده کنم ؟ پتریفیکوس توتالوس خوبه !

خانم های زیبا نشستند و سرگروهشان خیره شدند .

- خب الان وقتشه ! اول رهبرشان را خشک می کنم تا نتونه من را بسوزونه.

ناگهان از پشت پرده بیرون آمد و چوبدستی اش به طرف زن سرگروه نشانه گرفت و فریاد زد : پتریفیکوس توتالوس !

قبل از آنکه بقیه ی جادوگر ها فرصت انجام کاری را داشته باشند طلسم را به سوی آنها نیز فرستاد . پس از اینکه همه ی انها خشک شدند آنها را نامرئی کرد و در کمد قایم کرد.
سپس دوان دوان از انجا بیرون رفت. دوید و دوید تا به اتاق مادر بزرگ و پسر بچه رسید. کاغذ و خودکاری با جادو درست کرد و نوشت :

سلام
جادوگر ها را نابود کردم . شما می تونید برید بقیه ی جادوگر ها را نابود کنید . توی کشور های دیگه. از موش های خودتون استفاده کنید . براتون یک طلسم درست می کنم و توی این نامه می گذارم موش ها را بگذارید رو این نامه تا قدرت فکر کردن و حرف زدن پیدا کنند . انها می تونند برند تو قصر جادوگرها و معجون های شومشان را تو غذای خودشون بریدزند تا بلاهای مختلفی سرشون بیاد .

از طرف کسی که به نام دختر مدیر هتل می شناسید


با خودش گفت : این جوری بهتر شد .

همین که این را گفت چرخید و چرخید و سپس دوباره

تلپ

دوباره با صورت زمین خورد . قلبش از هیجان تند می تپید . فورا کتاب را برداشت و نگاهش کرد . ورق زد تا به وسط داستان رسید .جایی را پیدا کرد که پسر باید در حال آموزش به موش هایش می بود . همانجا بود ! خودش ! نوشته بود که دختر مدیر هتل ، یعنی خودش، به او گفت که باید برود .

روی تخت نشست و داستانی که خودش تغییر داده بود را خواند.








پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰
#55
- معمولا نقشه های سرهم کردنی و الکی جواب نمی دهند! یکهو دیدی به خاطر دزدیدن شارژر افتادیم زندان ماگل ها !

- چه حرفا ! اصلا تاحالا دید نقشه های من حتی سرهم کردنی هایش اشتباه از آب دربیایند ؟ نه که ندیدی.

- می دونم ! فقط برای احتیاط بهتر نیست از بقیه هم بپرسیم؟ شاید اونا یک نقشه ی درست حسابی داشتند؟

- مطمئنم که ندارن ! دارن ؟

مرگخواران که از حالت نگاه بلاتریکس ترسیده بودند فورا جواب دادند:

- نه اصلا! همیشه نقشه های تو جواب میده نه نقشه های من.
- آره ! موافقم
- من یک بار نقشه کشیدم بعد...
- با نقشه ی تو پیش می ریم.

بلاتریکس هم پس از نگاه ترسناک و سرزنش امیزی به مرگخواری که از نقشه ی نداشته اش شکایت کرده بود مرگخواران را به آن یکی شارژ فروشی هدایت کرد.




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰
#56
لوسی ویزلی
vs
آلانیس شِپلی


جغدی سفید با نامه ای در پنجه اش روی قالیچه ی آشپزخانه فرود آمد .
5 دقیقه صبر کرد ، از آن جایی که کسی به سمتش نیامد با هو هو ی بلندی اعلام حضور کرد.

- چی شده ؟ اومدم .

دقایقی بعد آلانیس با موهای آشفته ی خیس و حوله با چهره ی بی علاقه وارد شد . -چی کار داش... وای ! تو جغدی ؟ سلام من آلانیسم . مرسی از نامه ات . می تونی بری.

پس از رفتن جغد با خود فکر کرد : چرا همیشه وقتی من حمومم باید یا نامه بیاد یا گربه ها بیفتند تو آب یا کابینت ها عصبانی شوند و آشپزخانه را داغون کنند ؟ البته اخری زیاد مهم نیست من اصلا از آشپزخانه استفاه نمی کنم که ! تزئینی است !

وقتی از فکر و خیال در امد نامه را باز کرد:

دوشیزه شپلی عزیز
از شما دعوت می شود که در فردا عصر به خیابان دوشنبه بیایید تا آموزشگاه افسون ها و ورد ها ، معجون ها و طلسم ها را آگهی کنید،در صورت قبولی یک سال آموزش رایگان دریافت می کنید.
دلیل انتخاب شما چهره ی بشاش و گفتار مشتاقانه ی شما است.
با تشکر مدیریت آموزشگاه


وقتی به چهره ی کلافه و خیسش در آینه نگاه کرد گفت : الان کجای من بشاش و مشتاق است؟

عصر روز بعد

- میو میو می میوو میووو مومیی فششش
- نه ! نمی تونی بیای نودل، من تنها می رم ، تو هم مثل همیشه با شکلات و پیتزا وسایل را داغون کن یعنی تو هم بازی های خلاقانه ات را انجام بده.

سپس دستی بر سر گربه هایش کشید و به سوی آینه رفت ، موهای قرمزش بافته شده بود و برای اولین بار پیراهن و کفش های آبی اش را پوشیده بود.
به سوی در رفت و بازش کرد.

نیم ساعت بعد


- اینجاست ؟!

البته اشتباه نکنید انجا یک کلبه ی درب و داغون نبود ، یک خونه ویلایی که از سقفش آب و گل می چکید هم نبود اما یک ساختمان بلند سفید با تزیینات چوبی خیلی تر و تمیز بود و این ساختمان آلانیس پسند نبود. او خانه هایی با رنگ های بنفش و آبی و صورتی و پرشور و هیجان را دوست داشت مثل خانه ی خودش.

- نباید ناامید بشیم شاید توش بهتر باشه .

توش هم آلانیس پسند نبود.

- کسی هم اینجا درس می خونه ؟ خیلی خسته کننده اس که !

سپس نگاهی به زمین سفید و در های شماره گذاری شده کرد . ناگهان مردی ...احتمالا مدیر آموزشگاه...از دری که رویش تابلوی مدیریت بود بیرون آمد و گفت : آه ، خوش امدید لطفا از اون طرف برید تا کمی در مورد کاری که می خواهیم بکنیم توضیح بدم.

پس از اشاره کردن به دری ادامه داد : خب ما قرار است یک آگهی ضبط کنیم و در بین برنامه های شبکه های مختلف پخش کنیم.

- کارتون بی فایده است ! مردم موقع آگهی کارهاشون را انجام می دهند.

- شما به این ها کاری نداشته باشید . برید توی اون اتاق . راستی اگر انصراف بدهید مجبور میشید به عنوان سرایدار و خنثی کن طلسم های شوم این جا کار کنید.

وقتی که با خود فکر می کرد چرا فقط چیز های جذب کننده را در نامه ذکر می کنند وارد اتاق شد زنی با صورت خشک و جدی گفت : چقدر دیر کردید ! مهم نیست . این را بگیرید و حفظ کنید .

روی برگه ای که داده بود نوشته بود :

آموزشگاه ما را امتحان کنید.
با آموزشی استاندارد شما را تبدیل به بهترین جادوگر ها می کنیم .
وقتی از کنار خیابان دوشنبه رد می شوید سری هم به ما بزنید!

وقتی آلانیس خواندن را تموم کرد خانم صورت جدی گفت : بعد هم نظر کلی خودت را می گی . حالا اون جا وایسا و بگو.

قبل از اینکه آلانیس فرصت اظهارنظر داشته باشد فیلم برداری شروع شد.

اومممم ، خب ، آموزشگاه ما را امتحان کنید.
با اموزشی استاندارد شما را تبدیل به بهترین جادوگر ها می کنیم .
وقتی از کنار خیابان دوشنبه رد می شوید سری هم به ما بزنید!
اینجا خیلی تر و تمیز و حوصله سر بر است اما بزرگتر ها از اینجا خوششان میاد چون خیلی جالب نیست . معلم هاش هم خیلی جدی اند ، اما به هر حال حتما ثبت نام کنید
.

خانم صورت جدی با عصبانیت گفت : قرار است تبلیغ کنی نه اینکه کاری کنی بچه ها از اینجا بدشان بیاد. حرف هات هم خیلی زشت بود . دوباره امتحان کن.

- آموزشگاه ما را امتحان کنید. با اموزشی استاندارد شما را تبدیل به بهترین جادوگر ها می کنیم . وقتی از کنار خیابان دوشنبه رد می شوید سری هم به ما بزنید! شاید کمی خسته کننده باشد و حوصله تان سر برود و مجبور بشید برای فرار از معلم های جدی خودتون را به مریضی بزنید اما راهرو های مخفی و سرایداری که هی غر بزند ندارد اما به هر حال ثبت نام کنید... مطمئنم این یکی خیلی جذب کننده است.

دو ساعت بعد

- .... اما به هر حال ثبت نام کنید .

- هیچ فرقی با دفعه ی پیش و پیشش نداشت . قرار است تبلیغ کنید نه اینکه کاری کنید همه از اینجا بدشان بیاد.

- دوباره امتحان کنم ؟

- نه ! نه ! برید ! فقط برید ! حتی نمی خوام برای خنثی کردن طلسم های شوم ریختتونو ببینم .

وقتی از راه آشنای خانه قدم می زد فکر کرد : چه قدر بی عقلن ! من که راستش را گفتم !





پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰
#57
پس از یک لحظه دختر بچه ی بلاتریکس فریاد زد : چی کار میکنید ؟ وایسادین منو نگاه می کنین چرا؟ حمله کنید دیگه !


کودکان که با حالتی پشیمان ایستاده بودند دوباره به حالت تخس و وحشی شان برگشند و این بار مسلح و آماده با سردستگی دختربچه بلا آماده ی حمله شدند .

- آماده ی حمله !!

مرگخواران که از شدت تعجب قدرت تکان خوردن نداشتند با تعجب به کودکان آماده ی حمله و مسلح با بالش نگاه کردند.


پس از چند دقیقه لرد با بی حوصلگی سخن گفت : حوصلمان سر رفت ! یا بجنگید یا این مسخره بازی و میخکوب شدن روی زمین را تمام کنید را تمام کنید.

- راست می گه . حمله کنید بچه ها !!

بقیه ی مرگخواران هم بالش های باقی مانده از جنگ قبلی را برداشتند و آماده ی حمله شدند. بلاتریکس و بچه ی بلاتریکس هم زمان فریاد زدند : حملهههه !

پس از آن فقط صدای جیغ و داد و پرتاب بالش ها معلوم بود. بچه ها بر سر مرگخواران می کوبیدند و مرگخواران با لگد و چنگ جوابشان را می دادند

پس از دو دقیقه نامه ای رسمی با جغدی قهوه ای رسید که می گفت :

با سلام
با توجه به صدای بسیار بلندی که شما تولید می کنید به دو ساعت سکوت محکوم می شوید.




پاسخ به: ولدمورت چی نداره ؟
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰
#58
همان طور که دامبلدور گفت قدرت مهرورزی ندارد
نظر دامبلدور به کنار از نظر من دماغ و مو ندارد



پاسخ به: قوی ترین ساحره
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰
#59
بلاتریکس لسترنج از نظر من



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰
#60
کِی : 2 ثانیه قبل از ظهور مرلین







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.