اخا متن بیش تر ادبی شد تا داستانی (من تاز کارم شوما به نویسندگی خودتون ببخشید)
ترس همان احساسی که سر تا سر وجودش را گرفته بود ترس از دست دادن ،ترس از باختن، ترس از نتوانستن .
او همان اصیل زاده ای که هیچ وقت طعم تازیانه های سرنوشت را نکشیده بود حالا در زیر ضربه هایی که سرنوشت بر قلبش می زد داشت تسلیم می شد .
ناگهان اتشی را در چشمانش احساس کرد و چند قطره اشک مهمان گونه هایش شد .
سه جمله خیلی کوتاه در ذهنش شکل گرفت :
-لرد سیاه ترسم را می بین ؛ لرد سیاه تردیدم را می فهم ؛ لرد سیاه شکستم را نمی بخش.
و در ان زمان بود که دیگر خود داری خود را از دست داد دانه های اشک با سرعت از روی گونه هایش به حرکت در امدند شانه هایش به شدت حرکت می کردند گویی دیگر تحمل وزش باد سرد سرنوشت را نداشتند .
نا گهانی صدای جیغی زنانه مهمان گوش هایش شد , اما جالب این بود که صدا از بالای سرش می امد ارام سرش را بالا اورد ، چشمانش از اینه ای نقره ای که نور ماه را در خود انعکاس می داد گذشت و به جسمی شفاف که در هوا معلق بود رسید اه بله او در دستشوی دختران بود و این روح همان جیغ زن معرف دنیای مردگان میرتل گریان .
دراکو دست هایش را در هم مشت کرد و منتظر صدای جیغ های روح ماند اما در اوج ناباوری فقط صدای دوستانه ای شنید:
-چرا گریه می کنی پسر، پسر ها گریه نمی کنن ؛ اونا میان به مارتل قول میدن که بر گردن و بعد میرن و یادشون میره که روح دختری هم اینجا وجود دار این مارتل که همیشه گریه می کنه .
نا گهان مارتل اهی عمیق کشید و کنار دراکو فرود امد
-خب ،چرا گریه می کنی؟
دراکو سعی کرد جواب بد اما تنها چیزی که در ذهنش جا داشت دو چشم قرمز بود که در سیاهی شب می درخشید به طور نا خود اگاه گفت:
- اون می بین،اون می فهم ،اون نمی بخش.
مارتل یک ابرویش را بالا داد و دوبار پرسید:
-اون چیو نمی بخش؟
اما دراکو گویی در دنیای دیگری بود دیگر اختیار بدنش را نداشت انگار نمی توانست پرده از اسرار بردارد پس دوبار گفت:
-اون می بین ، اون می فهم، اون نمی بخش.
مارتل که خسته شد بود جیغ بلندی زد که انعکاسش در راه رو های طویل دستشویی که گویی به سمت بی نهایت می رفتند به وضوح شنید می شد.
اما دراکو دیگر اهمیتی نمی داد او فقط زمزمه کرد:
-اون می بین، اون می فهم ، اون نمی بخش.
و ناگهان زانوانش دیگر تحمل بار سنگین روی دوشش را نداشتند پس بر زمین تکیه زدند .
نور ماه از لا به لای شیشه های پنجره مهمان صورت خیس پسری شد که در دوراهی گناه یا خانواده به دام افتاد بود .
داستان زیبایی بود.فقط کمی به اینتر بیشتر ارادت پیدا کنید چیز خوبیه بهش احتیاج پیدا میکنین!فقط ببخشید:
نقل قول:-اون می بین، اون می فهم ، اون نمی بخش.
اون مبین؟!منظورتون میبینه بود احیانا؟معمولش اینه از "ه" استفاده بشه یه مقداری به این صورت که شما نوشتین نامانوسه.
تایید شد.
مرحله اول:گروهبندی.
مرحله دوم:معرفی شخصیت.
[Steve Jobs]
Ooh, everybody knows Windows bit off apple
[Bill Gates]
I tripled the profits on a PC
[Steve Jobs]
All the people with the power to create use an apple!
[Bill Gates]
And people with jobs use a PC
[Steve Jobs]
You know I bet they made this beat on an apple
[Bill Gates]
Nope, Fruity Loops, PC
[Steve Jobs]
You will never, ever catch a virus on an apple
[Bill Gates]
Well you could still afford a doctor if you bought a PC