بعله زنگ خانه ی ریدلا به صدا دراومد.
همه ی مرگخوارا داشتن دور خودشون میچرخیدن که چیکار کنن.
لینی به سمت در میره تا درو باز کنه.
-نه لینی باز نکن.
-اخه چرا؟
-اگه ارباب باشن دیگه برمیگردیم به خونه ی اولمون.
-واضح تر توضیح بده.
-چون ما نتونستیم اشک اربابو دربیاریم، ایشون رو فرستادیم به مکانی دور از خونه ی ریدل و باید اشک قدرتمند ترین مرگخوار اینجا رو در بیاریم که کراپ بود که دیگه اونم توسط لیسا به سمت بیرون پرتاپ شد.
-ولی من بسته ی سفارشی دارم.
لینی اصلا به حرف ارسینوس گوش نمیده و میره تا درو باز کنه.
-سلام شما بسته ی منو اوردید؟
-بعله بعله، خوب اول اینجا رو امضا کنین.
-بفرما.
-خوش باشین.
لینی درو میبنده و بسته رو میبره به سمت بقیه.
-تو که مارو نصف جون کردی.
-ببخشید، خوب حالا میخوام نشون بدم که داخل این جعبه چی هست.
لینی چسب جعبه رو کند، و درشو باز کرد و در کمال تعجب دید که توش یه جعبه دیگه هست.اون جعبه رو دراورد واونو باز کرد و کفت:
-دا...دادام.
-این چیه لینی؟
-این مایعی که داخل این بطری کوچک سفید رنگ در سیاهه، اشکه.
-اشک؟
-بعله اشک، حالا که کسی گریه نمیکنه، روی گونه های قوی ترین مرگخوار موجود در اینجا، این اشکو میریزیم، طوری که انگار خودش گریه کرده.
-ولی باید گریه ی خود اون شخص باشه.
-ولی کسی چنین چیزی نگفت، گفت؟