هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۸
#61
بله همونطور که گفته شد، در دنیای جادوگری خیلی چیزها تغییر کرده است. مثلا کافه مادام پادیفوت که قبلا یک کافه خیلی شیک و گوگولی مگولی ای بود و فقط توش کیک و چایی سرو می‌شد، الان با اینکه همچنان صورتی بودن خودشو حفظ کرده اما محتواش اصلا با قبل همخوانی نداره. مدتیه که توی کافه، انواع نوشیدنی های کره‌ای سرو می‌کنن و هرشب هم چندتا آدم با دست و پای شکسته از کافه می‌اندازن بیرون. یا مثلا قبلا کافه فقط موسیقی‌های مجاز فرانسوی پخش میکرد اما الان از جواد یساری و شماعی‌زاده گرفته تا متالیکا و ...، پخش میکنن. خلاصه همه چیز خیلی تغییر کرده...

- لینی خیلی ها هستن که مو و دماغ ندارن، اینکه نشد دلیل! ما باید هرطور شده همه رو جذب کنیم. ضمن اینکه هیچوقت لرد سیاه بدون محافظ اینموقع شب بیرون نمیاد.

لینی هنوز قانع نشده بود و بال بال می‌زد تا جلوی کراب را بگیره اما کراب کله پوک تر از اینحرفا بود که بخواد به این چیزها توجه کنه و کار خودش رو میکرد.

مرد بدون مو و فاقد دماغ، روی یکی از صندلی های کافه نشست، کمی به جلو خم شد و یکی از دستانش را روی سرش گذاشت و آهی کشید. افسرده بنظر می‌رسید. با وجود چهره ترسناکش، لبخند مهربانانه ای بر روی لب داشت. هرچند تضاد آن چهره و این لبخند آنقدر آشکار بود که نمی‌شد هیچ رابطه ای بینشان برقرار کرد.
- یک نوشیدنی کره ای سنگین بی زحمت!

کراب و لینی هم به مرد مرموز پیوستن و اونها هم دوتا نوشیدنی کره‌ای سفارش دادن. چهره شون به مرد دوخته شده بود و منتظر بودن چیزی بگه.
- خب، نگفتی نظرتو؟ ارتش صورتی کلی کار برای انجام داره‌ها. می‌آی لرد سیاه رو بکشیم و دنیارو بگیریم یا نِ؟

مرد مرموز که بنظر می‌رسید کمی به این موضوع علاقه‌مند شده، به کراب نگاه کرد و همینطور که نوشیدنی‌شو میخورد گفت:
- خب حالا برای کشتن این لرد سیاهی که میگید نقشه‏‌ای هم دارید؟

کراب از خوشحالی بال بال می‌زد که با اضافه شدن یک نفر دیگه، روز به روز ارتش صورتیش بزرگ تر میشه و میتونه کارهای بزرگی بکنه. کارهایی به بزرگی مغزش! اما یک لحظه جوابی برای سوال فرد مرموز نداشت. اصلا هیچ چیز در مورد تشکیل و اداره یک ارتش نمیدانست.
- آره ما خعلی نقشه داریم! جونم برات بگه که ...


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: سلام بر ولدی کچل ... درود بر روح پروفسور بینز
پیام زده شده در: ۱:۰۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۸
#62
ولدی جون!
عجب زمانه‌ یست! این روزگار به تو هم وفا نکرد. مدتها به دنبال راز جاودانگی بودی و قطره‌ای از آن نوشیدی. اما حالا که میبینی یارانت تو را به شکلات فروختن، حتما سخت دلگیر و سرخورده هستی. البته ناگفته نماند که جادوگر بصیر آن کسی است که نه تنها به لرد شکلاتی، بلکه به هیچ لردی مخصوصا از نوع کچل و بی nose ـش نپیوندد. در کلام اول وظیفه خود می‌دانم اکنون که با خاک یکسان شده‌ای و وجدانت در حال قل قلی ‌ست، تو را به آغوش گرم و نورانیِ آسلام دامبلی دعوت کنم. دست از لرد پرستی خویشتن بردار، با تبر درونت آن را بشکن و به یگانه گرداننده کره‌ی زوپس ایمان بیاور. خب بسه دیگه، بیش از حد مرلینی شد.

ببین لردک جون!
خوشحالم که برگشتی. چون قراره این مرگخوارها رو مجازات کنی، و ما کلی میخندیم. و هم اینکه باور کن وقتی نبودی، کلی دلمون گرفت. توی چت باکس، رول، اینور، اونور، (این خوبه، اون خوبه!)، اگر نبودی ما کیو مسخره می‌کردیم ؟ شنیدی میگن یه مَرده میخوره به نرده برمیگرده؟ میگن یکی بود دنبال جاودانگی می‌گشت، زودتر از بقیه به غضب الهی پیوست. مرسی که هستی. به این مرگخواران چتری و غیرچتری هم توصیه میکنم توبه کنن که راه توبه همیشه بازه. هم از غضب این ولدی در امان میمونید، هم آپشن های ویژه‌ای وجود داره که اگر خواستید تشریف بیارید خصوصی خدمت تون عرض میکنم. مثلا محفل یک لاک پشت داره، با توپ جام جهانی روپایی میزنه. یا ققنوس دامبل جون، وقتی غمگین میشه، یه گوشه ای میشینه سیگار میکشه! هرچند ما این عملش رو همیشه تقبیح می‌کنیم.

اینجا، از بهشت جادوگری و در کنار حوری‌ها دارن بهم اشاره میکنن که زمانم تمونه. الان میام عزیزانم. از بلاتریکس خیلی تشکر کن که مرا به خیل شهیدان پیونداند. دیدار به قیامت.

فرت!


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۴:۳۸ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۸
#63
حتی اگر اخیرا در هاگواترز آن وقایع بنظر نحس و شوم هم اتفاق نیوفتاده بود، تصور اینکه مرگخواران و محفلی‌ها در زیر یک سقف به سرگرمی و تفریح بپردازند، واقعا دشوار است! اما آیا مدیر مدرسه برای حل این مسئله تدبیری اندیشیده بود؟ آیا این تور رایگان گردشگریِ فول آپشن می‌توانست آغازی برای صلح همیشگی میان این دو گروه و پایان جنگ ها باشد؟ یا که شاید ایدئولوژی گول این چیزهارا نمیخورد و استوار در مقام خویش ایستادگی می‌کند؟! کدام پیروز نهایی میدان اند، ایدئولوژی یا جن‌های ماساژ دهنده تایلندی؟!! اصلا این مدیر مدرسه که هــی گفته میشه کی بود؟
دامبلدور که خودش در محفل درحال جمع کردن بار و بندیل است تا به همراه محفلی‌ها در تور شرکت کند، سیکس پک هارو به بیرون بیاندازد و یک ماه کامل عشق و حال بکند. این مدیر اســرار آمیـز چه کسی است که هردو جناح را به این تونل وحشت دعوت کرده است تا بتواند مجددا اعتماد اولیاء دانش‌آموزان را بدست آورد؟ در ادامه داستان مرموز ما چه خواهد شد؟ آیا این طالــع نـحــس ...

خوانندگان داستان: الان اینهمه سوال مطرح کردی که چی دقیقا؟ برو سراغ ادامه داستان مرتیکه مادر سیریوس!

ناگهان صفحه برای یک لحظه سیاه میشه، و بعد دوربین محل محفلی‌هارو نشون میده که با تکاپو و عجله، مشغول جمع کردن چمدان هایشان بودند تا برای سفر یکماهه خود آماده شوند. در همین حال یکی از ویزلی ها که دقیق مشخص نیست کدامشان است (چون نویسنده دقیقا نمیدونه که در حال حاضر چندتا ویزلی فعال و محفلی در ایفای نقش داریم )، ناگهان از حرکت باز می‌ایستد، مدتی هنگ می‌کند و بعد رو به پروفسور می‌گوید:
- خعلی عجیبه!
- چی عجیبه فرزندم؟
- خعلی خعلی عجیبه!!

دددییییییرینگ دووووووورووونگ دیریرییییینگ! (صدای افکت شروع پیامهای بازرگانی، اون هم پابرهنه وسط داستان!)

- سلام جناب! لطفا یه دونه نوشیدنی کَره‌ای میخواستم.
- هلوشووو بدم؟ لیموشوووو بدم؟ کدومشوووو بدم؟
- پااااااااااااااااااااق! (افکت صدای شلیک شات‌گان)

و بعد مشتری زیرلب زمزمه میکند:
- اگه میتونی حالا همه‌شـــو بده، دِ پااااشو دیگه، پاااااشوووو عوضی

صدای خفن راوی پیامهای بازرگانی: "به خاطر یک جعبه نوشیدنی کَره‌ای"، هم اکنون در سراسر سینماهای تحت لیسانس هالی ویزارد

دددددررررنگ دورووورووووونگ دیریریییینگ دوووووونگ! (صدای افکت پایان پیامهای بازرگانی)

- فرزندم من طبق کاراکترم باید جادوگر صبوری باشم، اما یا میگی چی عجیبه یا خدا سرشاهده ... آخ گلبم گرفت!
- توی این اوضاع اقتصادی خراب، اونهم با اینهمه بدهی مدرسه، چطور چنین تور رایگانی گذاشتن؟ یکمی حس میکنم مشکوک...
- بد به دلت راه نده فرزند دلبندم. همیشه قضایا رو از جنبه مثبتش بنگر. خـداروووشـــکـر (با لحن مهران مدیری در سریال هیولا) که چنین لطفی شامل حال ما شده. الانم دیگه همه آماده باشن که داریم راه میوفتیم ...


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۷ ۴:۴۲:۴۹

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۰۴ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸
#64
سلام.
به قول شاعر پیر شدیم ولی تائید نه!
یک پیشنهاد خیلی خیلی دوستانه دارم رفقا. موضوع مورد بحثم مراحل ایفای نقشه. وقتی یکی میاد توی سایت چرخی میخوره و ممکنه به مرور کمی وابسته به سایت بشه، حالا چه براثر خوندن اخبار، مقاله، دیدن عکس ها و یا از همه مهم تر بحث ایفای نقش، تصمیم به عضویت در سایت میگیره تا کم کم با توجه به استعداد هاش، شخصیت خودش رو در سایت بسازه و روز به روز تعالی ببخشه. و حالا مراحل بعدی که براش توی سایت رقم میخوره که میشه بخش فراموش نشدنی از زندگی انسان. که اتفاقا تجارب خوب و لذت بخشی رو به انسان می‌آموزه. واقعا کمک کننده ست برای مراحل آتی زندگی.
اما وقتی همون ابتدای کار یعنی در تائید مراحل ایفای نقش بهش سختگیری بیش از حد بشه یا که به درخواست هاش با سرعت کافی پاسخ داده نشه، ممکنه هرگز تجاربی که ذکر کردم رو تجربه نکنه. البته اینکه آیا مشکلات ما در مبحث بحران تعداد اعضا و میزان فعالیت اعضاء به اینها محدود میشه یا خیر؟ طبیعتا پاسخ خیر هستش. خدایی ناکرده نمیخوام سیاه نمایی کنم که الان وضعیت خوبی نیستش یا زحمات دوستانم رو زیر سوال ببرم. نه اتفاقا. اما مطلبی که گفتم در جای خودش اهمیت داره.

موفق باشید رفقا.
درپناه حق.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۵ ۱۳:۴۰:۴۷

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
#65
- نام و نام خانوادگی: سیریوس بلک ( Sirius Black )
تاریخ تولد: 3 نوامبر 1959
تاریخ وفات: 18 ژوئن 1996 (36 سالگی)
وضعیت تاهل: مجرد
وضعیت خونی: اصیل‌زاده
ملیت: انگلستان
نام های مستعار: پانمدی (Padfoot) ، فین فینی (Snuffles)
گروه در مدرسه هاگوارتز: گریفندور

- مشخصات فیزیکی:
مردی با موهای مشکی ، نسبتا بلند قامت (5 فوت و 9.5 اینج) ، با چشمانی خاکستری رنگ و پوستی سفید

- ویژگیهای جادویی:
انیماگوس: سگ سیاه، بوگارت : لرد ولدمورت ، چوبدستی : از اندازه، نوع چوب و مغز آن اطلاعاتی در دست نیست

- خصوصیات اخلاقی:
به راستی که سیریوس لایق گریفندور است. مردی شجاع، صادق و حتی بی پروا. بسیار وفادار به دوستان خویش و آنقدر فداکار که حتی حاضر است جانش را برای دوستان ارزشمند خود فدا کند. جادوگری بسیار شوخ طبع و با استعداد اما مغرور و متکبر. قلدر، دردساز و اندکی شرور

نقل قول:

" We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on. That's who we really are "
Sirius Black-
" همه‌ی ما هم تاریکی و هم روشنایی رو در درون خودمون داریم. چیزی که مهمه اینکه کدوم قسمت رو انتخاب می‌کنیم تا باهاش عمل کنیم. این کسیه که واقعا ما انسان ها هستیم " سیریوس بلک

آنچه بر سیریوس بلک گذشت:
سیریوس بلک، فرزند والبورگا و اریون بلک است. برادر کوچکتر او ریگولوس بلک نام دارد. او هنگامی که خانواده پاتر توسط ولدمورت کشته شدند، موتور خود را به هاگرید داد تا هری را از آن مخمصه نجات دهد و به جای دیگری ببرد. (سیریوس موتورباز بسیار حرفه ای بوده )
سیریوس بعد از مرگ برادرش ریگولوس ( ریگولوس ابتدا به مرگخواران پیوست اما بعد از آگاهی از اهداف پلید ولدی، تصمیم گرفت تا یکی از هورکراکس های او را که متوجه مکانش شده بود، نابود کند اما سرانجام خودش کشته شد) ، تنها فرزند باقیمانده از خانواده بلک بود. نام او از ستاره ای در آسمان گرفته شده است که اینکار یعنی انتخاب نام از صورت های فلکی و ستارگان از سنت های خانواده بلک می‌باشد. همچنین این نام در میان اجداد او نیز قبلا استفاده شده است.
دخترخاله های او به ترتیب بلاتریکس لسترنج (بلک) ، نارسیسا بلک و آندرومدا بلک نام دارند. نارسیسا و بلاتریکس، هردو با خانواده‌های جادوگر و اصیل زاده ازدواج کردند اما آندرومدا به دلیل ازدواج با یک مشنگ، یعنی تد تانکس، نزد خانواده بلک کاملا بی اعتبار شده بود. تنها برادر سیریوس، یعنی ریگولوس، به دلیل حمایت از ولدمورت و مرگخواران، مورد تحسین خانواده خود قرار گرفت اما سیریوس و دخترخاله طرد شده‌ش یعنی آندرومدا، به لحاظ عقاید کاملا با خانواده بلک متفاوت بودند. سیریوس از خانواده خود به دلیل اینگونه عقاید افراطی و نژادپرستانه، شرمسار بود. سیریوس در عین شجاعت، صداقت، و وفاداری بی‌نظیرش، انسان شوخ طبع و ساختارشکنی است. او از ابتدای رفتنش به مدرسه جادوگری هاگوارتز، سه دوست صمیمی و نزدیک پیدا کرد. "جیمز پاتر" که پدر هری پاتر بود، "ریموس لوپین" و "پیتر پتی‌گرو". این چهار نفر در دوران فوق‌العاده تحصیلی‌شان گروهی به اسم غارتگران (marauders) را تشکیل می‌دادند.
سیریوس به دلیل اختلافات خود با خانواده اش، در سن شانزده سالگی، از خانه پدری‎اش گریخت و به سوی خانواده پاتر رفت تا با آنها زندگی کند. بعد از گریختن سیریوس از خانه، خانواده بلک نام او را از شجره نامه معروف خود خط زدند. البته دایی سیریوس (آلفارد) با دادن مقدار زیادی پول در آن زمان به سیریوس کمک شایانی کرد. اما وقتی مادر سیریوس ( ) متوجه کمک های برادرش به پسرش شد، نام او را نیز از شجره نامه خط زد.
سیریوس به هنگام ازدواج جیمز پاتر و لیلی اوانز ، ساقدوش آقا داماد بود و بعدها جیمز او را به عنوان پدرخوانده هری پاتر انتخاب کرد. هنگامی که ولدمورت به خانه‌ی پر از آرزوی پاتر حمله کرد و جیمز و لیلی را کشت، تصمیم داشت هری را نیز بکشد که طلسم به خود او بازگشت و موجب نابودی جسم او شد. سیریوس بسیار زود از این واقعه و حمله ولدمورت به خانه پاتر آگاه می‌شود و بعد از یک ساعت خود را به خانه آنها می‌رساند که در این هنگام با هاگرید مواجهه می‌شود. هاگرید به او می‌گوید از طرف دامبلدور دستور دارد تا هری را به سمت او ببرد. سیریوس هم موتور خفن و پرنده‌ش را به هاگرید می‌دهد تا او هرچه سریعتر به دامبلدور برسد. سیریوس بعد از کمی اندیشیدن متوجه شد که شخصی که راز مکان خانه پاترها را به ولدمورت فروخته، کسی جز پیتر پتی‌گرو نیست. او به سراغ پیتر می‌رود و بعد کمی مشاجره با او درگیر می‌شود. حین درگیری پیتر تعداد زیادی از مشنگ هارا کشته، سپس یکی از انگشتان خود را قطع میکند و به شکل یک موش در میاید تا صحنه را طوری جلوه کند که سیریوس او و سایر مشنگ هارا کشته است. سیریوس سالها ( 12 سال ) برای جنایتی که پیتر مرتکب شده بود، به زندان مخوف آزکابان افتاد.
بعد از دوازده سال، به صورت اتفاقی سیرویس عکس روزنامه پیام امروز را میبیند که خانواده ویزلی در سفر مصر هستند و رون ویزلی یک موش در بغل دارد که عینا شمایل آن موش شبیه پیتر پتی گرو است. سیریوس که میتواند تبدیل به یک سگ گوگولی مگولیه بشود، از همین طریق از زندان مخوف آزکابان فرار می‌کند و به عنوان تنها زندانی که توانسته فرار کند، نامش دوباره بر سر زبانها می‌افتد. هنگامی که همه او را متهم می‌دانستند و دمنتور ها در تمام هاگواترز به دنبال او می‌گشتند، در محوطه هاگواترز و در زیر بید کتک زن با هری و دو دوست‌ش یعنی رون و هرمیون ملاقات جالبی می‌کنند که سیریوس سرانجام موفق می‌شود آنها را متقاعد به بی‌گناهی خودش بکند. اما موش رون یا همان پیتر پتی‌گرو در صحنه ای مجال فرار پیدا میکند و تنها سند بی گناهی سیریوس، برای همیشه ناپدید می‌شود. او به کمک دامبلدور و هری، فرار می‌کند و از دور همچون به یاری و همراهی هری جوان می‌پردازد.
سیریوس تا پایان عمرش فراری ماند! او که هرگز فرصت نکرد آنچنان که باید و شاید، نقش پدری مهربان را برای هری بازی کند، سرانجام در نبرد با مرگخواران در وزارت خانه سحر و جادو و در دفاع از هری جوان، جان خود را فدا کرد و توسط دختر خاله خود یعنی بلاتریکس لسترنج کشته شد. گرچه مدت رابطه عاطفی سیریوس و هری طولانی نبود، اما به اندازه یک جان عمق و معنا داشت.


تایید شد. خوش اومدین!


ویرایش شده توسط Sirius.padfoot در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۱ ۱۶:۱۹:۰۱
ویرایش شده توسط Sirius.padfoot در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۱ ۱۶:۳۶:۳۰
ویرایش شده توسط Sirius.padfoot در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۱ ۱۷:۱۹:۲۴
ویرایش شده توسط مافلدا هاپکرک در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۵ ۱۱:۵۷:۴۰

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۱۷ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
#66
نام و نام خانوادگی : سیریوس بلک ( Sirius Black )
تاریخ تولد : 3 نوامبر 1959
تاریخ وفات : 18 ژوئن 1996 (36 سالگی)
وضعیت تاهل : مجرد
وضعیت خونی : اصیل
ملیت : انگلستان
نام های مستعار : Padfoot , Snuffles
گروه در مدرسه هاگوارتز : گریفندور

مشخصات فیزیکی:
مرد، موهای مشکی ، قد: 5 فوت و 9.5 اینج ، رنگ چشمان : خاکستری ، رنگ پوست : سفید

ویژگیهای جادویی:
انیماگوس: سگ سیاه، بوگارت : لرد ولدمورت ، چوبدستی : از اندازه، نوع چوب و مغز آن اطلاعاتی در دست نیست

خصوصیات اخلاقی:
به نقل از ویکی هری پاتر در وبسایت fandom: یک گریفندوری ایده آل. صادق، شجاع و حتی بی پروا. وفادار به دوستان. فداکاری تا حد مرگ برای کسانی که دوست‌شان دارد. جادوگری شوخ طبع و با استعداد اما از طرفی متکبر. انجام دهنده کارهای شرارت آمیز و دردسرساز. قلدر نسبت به کسانی که دوست‌شان ندارد.

زندگی‌نامه:
سیریوس بلک، زاده 3 نوامبر 1959، فرزند ولبورگ و اریون بلک و برادر بزرگ ریگولس بلک است.
اولین اشاره به وی به‌طور مختصر، در هری پاتر و سنگ جادو بود و در این کتاب به عنوان شخصی معرفی شد که بعد از کشته شدن خانواده پاتر توسط ولدمورت، او موتور خود را به هاگرید برای بردن هری از آن محل به محل دیگری، داد.او در هری پاتر و زندانی آزکابان به عنوان یک زندانی فراری معرفی شد.

خانواده و دوستان:
در زمان داستان هری پاتر، سیریوس آخرین فرزند خانواده بلک است، والدین وی، ولبورگ و اریون بلک، نام وی را سیریوس نهادند که نام ستاره‌ای در آسمان است. این نام‌گذاری بر طبق سنت خانواده بلک برای نام‌گذاری فرزندان از نام صورت‌های فلکی و ستارگان است. نام‌های ریگولس، کیگانوس، اوریون و آرکتوروس نیز بر همین اساس انتخاب شده‌است.
سیریوس یک برادر کوچک به نام ریگولس، و سه دخترخاله به نام‌های بلاتریکس بلک، نارسیسا بلک، آندرومیدا بلک دارد. نارسیسا و بلاتریکس نزد خانواده بلک عزیز بودند چون با خانواده‌های خون اصیل بیعت کرده و با مردان جادوگر ازدواج کردند، در حالی که آندرومدا نزد آن‌ها بی‌اعتبار بود، زیرا با مشنگی به نام تد تانکس ازدواج کرد.
برادر کوچک سیریوس، ریگولاس نیز به خاطر پیوستنش به گروه لرد ولدمورت یعنی مرگ خواران مورد تحسین قرار گرفت. سیریوس و آندرومدا به خاندان بلک شباهتی نداشتند. سیریوس از خانواده خود شرمسار بود و خود را بداقبال می‌دانست.

سیریوس با جیمز پاتر (پدر هری) بسیار صمیمی بود و همچنین با ریموس لوپین و پیتر پتی‌گرو دوستی نزدیکی داشت. این چهار نفر در کنار یکدیگر و در زمان تحصیلشان گروهی به اسم غارتگران (marauders) را تشکیل می‌دادند.

در سن شانزده سالگی سیریوس از خانه گریخت تا با خانواده پاتر زندگی کند. این بی آبرویی برای خانواده بلک باعث شد که آن‌ها با چالاکی نام سیریوس را از شجره‌نامه خود خط بزنند. آلفارد بلک، برادر ولبورگ (مادر سیریوس)، با سیریوس همفکری کرد و او را با مقدار زیادی پول یاری داد. ولبورگ با فهمیدن این مسئله نام آلفارد را نیز از شجره‌نامه خانوادگی پاک کرد.
جیمز پاتر دوست صمیمی سیریوس با لی‌لی اوانز ازدواج کرد که در مراسم عروسی آن دو سیریوس بلک ساقدوششان بود. سیریوس بعدها به عنوان پدرخوانده هری پاتر، پسر جیمز انتخاب شد.

حبس (زندانی آزکابان) :
پس از اینکه لرد ولدمورت به خانه لی‌لی و جیمز پاتر حمله کرد و آن دو را کشت، به هری، پسر آن دو حمله کرد اما طلسم او به ولدمورت بازگشت و ولدمورت از بین رفت. در این میان سیریوس از ماجرا با خبر شده و یک ساعت بعد خود را به خانه پاترها رساند. در آنجا به هاگرید برخورد و هاگرید به وی گفت که از طرف دامبلدور دستور دارد که هری را پیش او ببرد. سیریوس هری را به هاگرید داد و موتور پرنده خویش را نیز به وی قرض داد، سپس در حالی که به سمت خانه پاترها می‌رفت اندیشید که رازدار (کسی که راز مکان خانه را در دل خود حفظ می‌کند و هیچ‌کس تا موقعی که او راز را به فرد نگوید نمی‌تواند مکان را ببیند) پاترها یعنی پیتر پتی گرو آن‌ها را به ولدمورت فروخته است.
سیریوس به سراغ پیتر رفت و با او گلاویز شد. پیتر با جادو مشنگ‌ها را کشته و خود را به شکل موشی درآورد سپس انگشت خود را قطع کرد و به خانه یک خانواده جادوگر پناه برد. سیریوس به جرمی که پیتر انجام داده بود یعنی کشتن مشنگ‌ها و از بین بردن خود پیتر به زندان آزکابان افتاد.

سیریوس دوازده سال زندانی بود تا اینکه با دیدن یک روزنامه، که عکس خانواده ویزلی را درحالی انداخته بود که پیتر هم با شمایل موش همراه آن‌ها بود، از زندان فرار کرد و به محوطه هاگوارتز رفت. وی بی‌گناهی خود را به هری پاتر و دو نفر از دوستانش (رون و هرمیون) ثابت کرد ولی با فرار کردن پیتر نتوانست خود را از گناهش تبرئه کند و از آنجا گریخت و سعی کرد از راه دور هری را یاری دهد.

مرگ سیریوس:
سیریوس هرگز نتوانست بی‌گناهی خود را ثابت کند و به تا پایان عمر فراری ماند. سرانجام وی وقتی که در وزارت سحر و جادو با مرگ‌خواران درگیر شده بود توسط دختر خاله خود یعنی بلاتریکس لسترنج کشته شد.

شناسه قبلی
ممنون.

معرفیتون باید تماما نوشته‌ی خودتون باشه. نه از معرفی شخص دیگه ای.
لطفا معرفی جدیدی بنویسید.


ویرایش شده توسط Sirius.padfoot در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۱ ۱:۲۱:۳۸
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۱ ۱۲:۴۵:۰۹

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.