- حالا ...
آراگوگ دوتا از دست هایش را زیر چانه ش گذاشت که «دارم فکر می کنم» و بعد از کمی مکث گفت :
- خب خب ، حالا بریم سراغ ... یکی اونو خفش کنه!
با دست به رودولف اشاره کرد که بر خلاف بقیه هنوز در حال رقصیدن بود سپس برای نشان دادن ، اراده ی محکمش بر سر رودولف کوبید.
- خب ، از این یارو بدم اومد - اشاره به رودلف- ام می خوام یکی دیگه بیاد ولی اون یارو- اشاره به آرسینوس- خوبه ! حالا بیاد ...
یکی یکی مرگ خواران را از نظر گذراند ، به چشمانشان نگاه کرد ، قلب شان را دید...
کلاه گروهبندی: این کار مال منه ، وینتربون خنگ !
وینتربون: عاقو خب چه اشکالی داره باید بدانند ...
کلاه گروهبندی : به تو چه؟ مگه تو مسئول دانش ملتی؟
وینتربون: نمی دانند خب!-بعداز
چشم غره ی کلاه- خیلی خب ، حالا بزار اینو بنویسم ، بعدش می تونی غر بزنی و صورتت رو کج و کوله کنی یا هر کاری که یه کلاه متمدن می کنه...
خب ، آراگوگ فقط به صورت آن ها نگاه کرد . به قیافه هاشان . به قد رعناشان . سپس ساحره ای را پسندید . ابرو بالا انداخت .
نقد کننده : خب شکلک بزار ، این چه کاریه؟
نقل قول:
اصلا خوب نبود ! اضافه بود!
نویسنده : - خب ، تو بیا .
با سه تا از انگشتان خود به لیسا اشاره کرد ، سپس پیانوی ارغوانی رنگی از نا کجا آباد جلویش ظاهر کرد ، و گفت:
- حالا من پیانو می زنم و شما دو تا تانگو می رقصین .
آرسینوس به لیسا نگاهی کرد . تفی کف دستش کرد و به موهاش مالید و بی توجه به نگاه های حسرت بار رودولف به طرف لیسا قدم برداشت.
- نمی خوام ، قهرم!
سپس به پست بعدی شتافت.