هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۹
#71
نام ورد: لیکوس
کاربرد: خاموش کردن تمام چرغهای اطراف!
(پرفسور دیگه نیازی به خاموش کنتون نیست! )

حرکت مچ دست: دوبار چرخش مچ دست به اطراف!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۹
#72

مدتی منتظر موند اما حتی جدی در اطراف موزه اش پرواز نکرد. با ناراحتی آهی سر داد به دفتر خودش برگشت.

-ای پودر قلب!ای گنجینه ی من! مردم فکر میکنن من حراجستون راه انداختم! فکر میکنن جنس دست دوم میخرم! ولی نمیدونن من به خاطر تو...خود تو، چه زحماتی کشیدم.

در همین حال که مدیر موزه در دفترش با پور قلب مرد نخ نما دلدردی میکرد، مشتر بعدی با آرامش از راه رسید.

-وای وای وای...چقدر کثیفه اینجا!

مشتری مثل شبح، با ابزار کارش وارد عمل شد. به آرامی به سمت در حیاط پشتی رفت و با سطلی عظیم برگشت.دستانش را درون سطل گذاشت، کمی مکث کرد و بعد ناگهان دستانش را شتابان بالا اورد! از دستانش قطره قطره ماده ای نا معلوم بر روی سطل میریخت، قطراتی شبیه خون...شاید جبرئیل بود که به نجات پودر قلب آمده بود!

-حالا باید عملیات رو شروع کنم.

عملیاتی ترسناک و مخوف! انگار که جیرئیل نبود، بلکه قاتلی سریال بود.

-واستا! تو توضیحاتت منو قاتل سریالی خطاب کردی؟

قاتل سریالی عصبانی بود و هر لحظه امکان مرگ نویسنده وجود داشت.

-بازم؟

قاتل سریالی همچون مادر سیریوس بلک از نویسنه بازجویی میکرد. اما نویسنده شجاع بود! گریفی نبود اما دلیلی نمیدید که شجاع نباشد.

-دوباره؟صبرم تموم شده.

قاتل سریالی از سایه بیرون آمد و شروع به گریه کردن کرد؛ اما انگار قاتل سریالی ما تنها یک مرگخوار بود!با صدای گریه مرگخوار مدیر موزه از دفترش بیرون پرید و به پیش مشتری رفت.

-سلام؛ میتونم کمکتون کنم؟
-بله!
-خب...چیزی برای فروش دارید؟
-بله...این!

در دستان مرگخوار سطلی آهنی میدرخشید.

-یک سطل؟ این قراره چیک...
-نترسید...با وایتکس شستمش.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۸:۱۹ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۹
#73
کی:

جشن کریسمس


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹
#74
صبح بود، مثل همیشه زودتر از بقیه تو خوابگاه بلند شد،پتوش رو کنار زد و لنگان لنگان به سمت رختکن رفت. دقایقی بعد با ردای سیاه، پیراهن سفید و کرواتی به رنگ زرد و سیاه برگشت.
به کیف دستیِ رنگ و رو رفته اش چنگی زد و به از پله های خوابگاه پایین رفت.


سرسرای بزرگ:

مثل هر روز هنوز نه معلمی و نه دانش آموزی در سرسرا بود، سحرخیز بودن بهش فرصت میداد به کتابخونه بره و از کتابهای اونجا استفاده کنه.

کتابخونه:

در چوبی کتابخونه رو گشود، وارد شد. صدای قدمهاش در فضای کتابخونه اکو میشد. با قدم هایی بلند خودش رو به بخش ممنوعه ی کتابخونه رسوند. درحالی که ورود به اونجا ممنوع بود و همه باید با رضایت نامه معلمان یا مدیر مدرسه به اونجا میرفتند، اما برای گابریل عادی بود.

جیرینگ جیرینگگ! جیرینگ جیرینگگ!

-عههه! چرا در باز نمیشه؟

دوباره تلاش کرد. اما باز هم به نتیجه نرسید! شاید این اتفاق حتی از برگشت لرد سیاه هم ترسناک تر می شد.

-ای بابااا! باز میشی یا بازت کنم؟

درسته اینجا هاگوارتزه و بعضی از اشیاء مثل تابلوها باهاتون حرف میزنن اما در جزو این اشیاء خاص نبود! فقط یه در کاملا عادی بود.

-هومممم...عجیبه!

دستی در کیف دستیش کرد و چوبدستی قهوه ای رنگش رو بیرون اورد.

-آلوهومورا!

اما در باز هم باز نشد. نا سلامتی اینجا قسمت ممنوعه ی کتابخونه بود.

-باز شو!

چندها حرکت رزمی ماگلی انجام داد اما به علت لباسش از ادامه ی اینکار خودداری کرد.

-چرا باز نمیشی؟ منم! گابریل تیت...یادته منو؟
-رضایت نامه
-جان؟

بله! در کتابخونه ی هاگوارتز واقعا داشت باهاش صحبت میکرد!

-گفتم، رضایت نامه
-رضایت نامه واسه ی چی؟
-برای ورود به قسمت ممنوعه ی کتابخونه!
-اما...
-اما بی اما! یا میدی؟ یا هم از جلوی در برو کنار، علاف نیستم.
-

با تردید از جلوی در کنار رفت. مشغول هضم اتفاقی بود که همین الان، براش افتاده بود...صحبت کردن در قسمت ممنوعه ی کتابخونه!


سرسرای بزرگ:

سرسرا مثل همیشه شلوغ بود، خب معلومه ساعت 8 صبح بود! همه در آرامش مشغول خوردن صبحونه، پیام امروز یا بحث و گفت و گو با دوستاشون بودند. جای گب هم در گوشه ی میز هافلی ها، مثل هر صبح خالی بود. اما امروز متافاوت بود.

-کمککک!کمککک!

چنان علم شنگه ای به پا کرده بود که مرلین پس از آزادی از غار نکرده بود.

-کمککک! کمککک!

بیش از صدها چشم بهش خیره شدند، هیچ صبحی چنان غافلگیر کننده شروع نشده بود.

-کمککک! در کتابخونه حرف میزنه! کمککک!

در چوبی سرسرا رو با قویترین ضربه ی ممکن هل داد و مستقیم به سمت صندلی پرفسور رفت.

-پر..پرف...پرفسور...در چوبی...در چوبی قسمت ممنوعه...داشت باهام حرف میزد!

سکوت همه جارو فرا گرفت! تمام جادو آموزهای تو سرسرا متعجب شده بودن. همونطور که گفتم...درها جزو اشیاء استثناء نبودن.همه مات و مهبوت به گابریل که با کیف دستی رنگ و رو رفته اش جلوی میز پرفسور ایستاده بود نگاه میکردند، همه به جز یک نفر!

-آروم باش باباجان!...بیا، بیا از این آب کدو حلوایی بخور.

پرفسور با آرامش و متانت کامل داشت به گابریل آب کدو حلوایی تعارف میکرد در صورتی که در اون سر قلعه در کتابخونه حرف میزد!

-پرفسور الان این قضیه مهمه یا حرف زدن در کتابخونه؟
-اینکه شما آرامش خودتو حفظ کنی مهمتره باباجان.
-



ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۷ ۱۰:۲۵:۰۶

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹
#75
چیکار:

سبزی پاک کردن

جمله ی کامل:
روبیوس هاگرید 22بهمن، همینجا با ترامپ مشغول سبزی پاک کردن بود.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹
#76
کجا:

همینجا


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹
#77
کی:


روبیوس هاگرید


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹
#78
با کی:

علی بشیر


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۹:۲۸ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹
#79
کی:

ماروولو گانت


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۸:۳۰ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹
#80
با کی:

مادام رزمرتا


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.