مالی که فشارش چسبیده بود کف زمین یک دستشو به سرش گرفت و با دست دیگه اش سعی کرد وسیله ای برای گرفتن پیدا کنه تا مثل گلدون نازنین مادر بزرگش نقش زمین نشه ولی خب چیزی پیدا نشد و مالی از کادر حذف شد.
آرتور که به وضعیت چند دقیقه پیش همسرش دچار شده بود تردید رو کنار گذاشت و بین مالی یا کتی دوید سمت دیوانه ی متواری داستان...!
_آه راست میگی کتی؟مگه میشه؟من خودم دیروز با مالی نقطه اتو گذاشتم تو انبار فرد و جرج....
دست کتی رو که مجهز به انواع وسایل مرگبار بود گرفت و ادامه داد:
بیا عزیزم٬ توأم دختر من فرقی نداره که بیا داخل خونه ببینیم مالی چش شد؟ شاید لازم باشه برسونیمش بیمارستان....
_وای نه نیازی به بیمارستان نیست؛ من خودم در این جور چیزا مهارت دارم اصلا به خودت زحمت نده آرتور الآن معاینه اش میکنم.
آرتور که متوجه شد با دست خودش همسر نازنین و وفادارشو به مرگ دعوت کرده با صدایی که داشت میلرزید گفت:
چیییی؟نه نه کتی لازم نیست. الآن که فکر میکنم مالی تمام این کارا رو کرده تا من نازشو بخرم از اوایل ازدواجمون همین بود؛ هر وقت دعوامون میشد و اون مقصر بود خودشو به غش و ضعف میزد....
اما گوش کتی به این حرف ها نه بدهکار بود نه طلبکار٬ دست هاشو کوبید بهم و با ذوق غیر قابل وصفی رفت سمت مالی...
_وای نه آرتور من مطمئنم حالش خوب نیست؛ من باید درمانش کنم. آره اصلا شاید رسالت من تو زندگیم این بوده که الآن مادر چند ده بچه رو به زندگی برگردونم تا یه خانواده به این عظمت عزادار نشه....
قبل از هر اقدام آرتور کتی بالا سر مالی رسید و تنها کاری که آرتور تونست بکنه این بود که زیر لب بگه:
وای مالی مرلین رحم کنه بهمون...