هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (اورلاکوییرک)



پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴
#81
درودی بر کاراگاه جن خانگی!

ماموریت
کاراگاه اورلا کوییرک انجام شد!
اگر هم برای ماموریت بعدی کسی رو لازم داشتید من باز هم آماده ام!

امضا؛ عقاب تیزپرواز!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴
#82
ماموریت کاراگاه عقاب تیزپرواز


ریگولوس که کلا درحالت پوکر فیس مانده بود به تراورز نگاهی پوکر اندر پوکر انداخت و سخن پوکروارانه‎ای فرمود:
- باشه حالا که انقدر اصرار می‎کنین منم میام ولی قسم به... اهم چیزه خلاصه که یه مو از سر من کم نشه.

کل ملت حاضر:

- عه بوق بوقی ها شکلک منو بذارین سرجاش!

آرسینوس که معلوم نبود به چی می‎اندیشد کراواتش را سفت کرد و بعد از آن چیزی که به آن می‎اندیشید دست برداشت و گفت:
- خب نمی‎خوایم از اینجا بریم؟
- خب مشکل اینه که کجا بریم؟

همه دیگر به فکر فرو رفتند از آن ریگولوسی که کلا فکر نمی‎کرد تا آن آرسینوسی که هیچ‎وقت هیچ‎کس نفهمید پشت آن نقاب چه چهره‎ای نهفده است!

لی‎ لی دسته مویی قرمز را از روی صورتش کنار زد و گفت:
- خب بریم یه کافه کنار خیابون تا بتونیم هرکسی رو که رد میشه ببینیم.
- بعد یه قهوه عاشقانه...

ریگولوس که در پست قبل مدتی پیش با چهره تراورز مواجه شده بود حرفش را ناتمام گذاشت.

- خب بسه دیگه. بیایم بریم. یه کافه توی دیاگون هست میتونیم اونجا بریم.

بالاخره همه با حرف و وزیر به سمت در هجوم بردند و پس از تعارف های مشنگی از آزکابان خارج شدند.

کوچه دیاگون

- همین جاست!

دو جادوگر و یک ساحره با صدای وزیر ایستادند و به کافه‎ی رو‎به‎روی خود خیره شدند. روی سردر آن نوشته شده بود:
کافه‎ی نوشیدنی کره‌ای!

- کافه که استغرا... عاشقانه نیس جناب وزیر؟
- تراورز بیا...
- نه!

همه به سمت ریگولوس برگشتند که فریاد زده بود و او هم با همان حالت پوکرانه ادامه داد:
- اگه اون توطئه‎گر اینجا باشه چی؟ اگه بخواد تو نوشیدنی‎تون سم بریزه چی؟

هیچ‎کس از ریگولوس انتظار نداشت تا نقشه را خراب کند اما متاسفانه انگار او درست می‎گفت و حالا علامت سوال بزرگی جلوی آن ها به وجود آمده بود که نویسنده وظیفه‎ی حل آن به عهده‎ی نفر بعدی گذاشته بود!


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۱ ۱۶:۲۸:۱۳

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: کلاه گروه بندی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴
#83
در قطار هاگوارتز بود. آرام و قرار نداشت. پاهایش به طور عصبی تکان می‎خوردند طوری که خودش هم نمیتوانست جلوی لرزش آنان را بگیرد. همه از گروه خود سخن می‎گفتند و تنها چیزی که او می‎دانست و آن هم از مادرخوانده اش شنیده بود این بود که مادر و پدرش در ریونکلاو بودند و البته همین برایش کافی بود که علاقه اش مشخص شود.

- ارولا...

اورلا برگشت و به هم‎کوپه اش نگاهی انداخت. دختری هم قد و قواره اورلا بود اما نمی‎توانست اسم دوستش را صدا بزند.

- بله؟
- تو فکر می‎کنی کجا بیوفتی؟

پوزخندی زد.

- نمی‎دونم و مثل این که مامان بابام تو ریونکلاو بودن و منم مثل اونا باهوشم.
- مگه با مامان بابات حرف نزدی که میگی مثل این که؟

پوزخندش از بین رفت. اشک در چشمان اورلا حلقه زد و دخترک برای این که کسی از ناراحتی درونش خبردار نشود برگشت و از پنجره به بیرون چشم دوخت.

هاگوارتز


درهای سرسرای عمومی را گشوده شد. سال اولی ها پشت پروفسور مک گونگال راه می‎رفتند. شاگردان سال بالایی گروه های مختلف از همدیگر بالا می‎رفتند تا بچه های ریزه میزه را نگاه کنند.

- وقتی اسمتون رو خودم میاین تا کلاه رو سرتون بذارم.

حواس همه به گوینده این جمله یعنی پروفسور مک گونگال جمع شد، از سال اولی ها تا سال بالایی ها! اما باز هم حواس اورلا جمع نبود. گرچه حالا به خودش مطمئن شده بود و می‎دانست به خاطر هوشی که دارد به ریونکلاو می‎رود.

دانش آموزان با نگرانی از پله ها بالا می‎رفتند و با خوشحالی پایین می‎آمدند گرچه کسانی هم بودند که از گروهشان ناراضی باشند.

بالاخره هم‎کوپه ایش که مدت کوتاهی با او دوست شده بود به گروه خودش یعنی گریفندور پیوست و نوبت به اورلا رسید!

- اورلا کوییرک!

اورلا از جا پرید. با وقار و متانت از پله ها بالا رفت و لبخند خودپسندانه ای می‎زد و بالاخره کلاه جلوی چشمانش را گرفت.

- امم... چه انتخاب سختی! عجب پشت کاری داری اما نمیدونم به هافبپاف بخوری یانه. شجاعتت هم قابل تحسینه. به به حسابی هم که به خودت می‎بالی. هوشت واقعا عالیه. اما بازهم نمیدونم باید چیکار کنم...
- مامان بابام تو ریونکلاو بودن.
- درسته فراموش کرده بودم. شاگردهایی باهوشی بودن و احتمال میدم بچه ـشون هم شبیه خودشون باشه. همونقدر تیزبین و باهوش.
-من باهوشم! می‎دونستم!
- سعی نکن خودتو به دیگران ثابت کنی اما فکر کنم دوستای ریونیت بهت کمک می‎کنن... ریونکلاو!

با فریاد کلاه تشویق های ریونی ها هاگوارتز را پر کرد. چشمان اورلا دوباره باز شد و برقی زد. از پله ها پایین رفت. لبخند خودپسندانه اش از همیشه بزرگتر بود. هرچه باشد همه میدانستند گروه ریونکلاو مخصوص افراد باهوش است!


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۸ ۲۰:۵۴:۲۳

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴
#84
میگم من حوصله ام سررفته بود گفتم بیام اینجا فرم پر کنم!
بیاید زودتر این فرمو بخونین و بذارین بیام تو!


۱- هدف و انگیزه تون از عضویت در محفل ققنوس؟!

کلا خفنیم! بعدشم کلا سیاهی تو ذاتم نمیره!
آها راستی اومده بودم دروغ یابم هم تو یه جای جدید امتحان کنم! شما که خرابش نمی‎کنید؟ می‎کنید؟

۲- سیاهی دل مرگخوارا رو با چه چیزی تمیز و پاکیزه میکنین؟
رنگ‎بر هایی مثل وایتکس و اینا ولی ترجیا با دستکش های سفیدکننده‎ام.

۳- چند مورد از فواید ریش پروفسور دامبلدور رو نام ببرید!
خب بیشتر پهنش می‎کنیم تا روش بخوابیم؛ تازه انقدر هم نرمه! جای مرگخوارها هم خالی نیست! اصلا لعنت به سیاهی!

۴- خلاقیت سفیدتون رو به کار بندازین و سه تا لقب ناقابل برای ولدمورت اختراع کنین!

کچل! کچل‎تر! کچل‎ترین! ته خلاقیت بود نه؟

۵- به نظرتون بهترین راه نابودی و از صحنه روزگار خارج کردن سیاهی و تاریکی چیه؟

من یه دستکش هایی دارم که شب تاب ـن و تو تاریکی خیلی نور میدن؛ فکر کنم با اونا بشه کلا تاریکی رو از بین برد. نمیشه؟!

۶- با چه روشی ولدمورت رو به عشق دعوت میکنین؟

با هدیه دادن چیزهای سفید و آبی ای که به اتاقش بیان بعد کم‎کم خودش ترغیب میشه!

۷- اسم رمز ورود به دفتر پروفسور دامبلدور؟
دستکش... نه چیزه، آب نبات لیمویی! درسته؟!

خواهش میکنم! خواهش میکنم! بذارین منم بیام محفل!
الان احتمالا پرتم میکنید بیرون!


پدرجان فرم برای بازی نیست بذار سرجاش، به جای اینکارا برو عشق بورز فرزندم با این مردم آزاری ها به جایی نمیرسی یکم عشق بورز بلکه تو زندگیت به کار بیاد، خلاصه اینکه عشق بورز، اینو قبلا هم گفته بودم، نه؟


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۷ ۲۰:۱۹:۰۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۸ ۱۸:۲۲:۵۹

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴
#85
دای لوولین!
تازه وارد نبود. انقدر خوب تونست شخصیتشو جا بندازه که به نظر نمیرسید تازه وارد باشه.
با این که رفت اما باید بهش رای داد...!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴
#86
گبریل دلاکور!
دلایلش همه منطقی ان! برا هر چیزی که میگه مدارک معتبری داره.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴
#87
ریگولوس بلک!
طنزهاش طوریه که من پخش زمین میشم و جدی ـاش هم خیلی قشنگ ـن.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴
#88
هکتور دگورث گرنجر!
ایده دوئل انفردای یه ایده عالی بود و به نظرم لایق گرفتن رنک داره.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴
#89
ویولت بودلر!
یه نگاهی به ویزنگاموت بندازین. سوژه ها تازه شدن. چیزهای جدید اضافه شده.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴
#90
خوب انتخاب سختیه اما لرد ولدمورت!
به خاطر همه چیز!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.