اینسوی خانهی ریدل
نجینی که به اتاقش رفته و مشغول آماده شدن بود، بعد از امتحان کردن شالگردنهای فراوانی که پاپای عزیزش به مناسبتهای مختلف برایش خریده بود، به بستن چهارتای آنها رضایت داد.
یک بار دیگر خودش را در آینه برانداز کرد.
- زیبا و خواستنی هستم.
سپس با دُمش پاکت را که روی شومینهی اتاق بود برداشت. پاکت کنار عکس دو نفرهاش با لردسیاه بود. نگاهی به عکس کرد :
- فیس!
آنسوی خانهی ریدل
لردسیاه بعد از خالی کردن خشمش بر سر آن مورچه، درحالی که نامهی احوالپرسیِ سینوس در دستش بود وارد خانه شد و به سمت اتاقش رفت. در راهروها که عبور میکرد صدای زمزمهی آرام و گاه خندهها و غرغرهای شاد مرگخوارانش را از پشت در بستهی اتاقهایشان به گوشش میرسید و موجب شد احساس کند این اتفاق از زلزلهزدگی کمتر نیست:
-
به اتاقش رسید و قبل از آنکه وارد شود، نجینی را دید که جلوی در اتاقش آماده و شیک و زیبا، چنبره زده و منتظرش بود:
-
هنوز که نرفتی نجینی. از ما چی میخوای؟ عصرونهت رو هم که خوردی. وقت شامت هم که نیست. دیگه به ما احتیاجی نداری. مستقل شدی. تنهایی اینور اونور میری. امروز تنها برای افتتاحیه میری، لابد فردا تنها به نوتلابار میری. پسفردا تنها به..
نجینی وسط صحبتهای لرد آرام خزید و از پاهای لرد بالا رفت. لرد سعی داشت با لگد کمجانی نجینی را از خودش دور کند که هم به دخترش آسیب نرسد هم دلخوریش را نشان دهد. بهرحال او لردولدمورت بود. جاذبه و ابهتش را در همه حال حفظ میکرد.
نجینی بالاخره به شانهی پاپایش رسید و با دُمش نامه را روبروی صورت لرد گرفت تا بتواند بخواند:
نقل قول:
بانوی محترم،
پرنسس نجینی !
از شما دعوت به عمل میآید
تا جهت شرکت در اردوی تفریحی در پیس اسکیِ توچال،
در زمان و مکان مقرر حضور به هم رسانید.
با تشکر
پینوشت: "رضایت والدین الزامیست"
لرد با فهمیدنِ اینکه نامهی نجینی هم دعوتنامهی افتتاحیه نیست کمی آرام گرفت. قلمپری ظاهر کرد و میخواست زیر برگه را امضا کند و در همان حال گفت:
- ما راضی هستیم. برو، ولی حسابی روی برفها بخز، با کسی صحبت نکن، شام هم نخور و زود هم برگرد..
لرد دست از امضا کشیدن برداشت:
- نه ما خیالمون راحت نیست. طاقت دوری از دخترمون رو نداریم.
- فیسس؟!
- همین که گفتیم!
- سسیس فسسسس!
- خیر! همین جا کنار ما بمون. ما هر لحظه قراره برای افتتاحیه بریم . هر لحظه ممکنه دعوتنامهی ما برسه. حتما جغد ما دچار سانحه شده. ما الان دیگه تقریبا مطمئنیم. ما منتظریم.
نمیخوایم تنهایی انتظار بکشیم.نجینی راه افتاد که از شانههای لرد به پایین بخزد که لرد او را محکم در آغوش گرفت!
لحظاتی بعد، اتاق لردسیاه
نجینی درحالی که گره بزرگی خورده بود درون سبد مجللش قرار گرفته بود و به لرد نگاه میکرد:
-