هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱
#91
ناگهان در اتاق باز شد و آماندا در حالی که دستمال بزرگی را در دست گرفته بود وارد گردید.

- بگین چی شده؟ من از بستگانشم!

بلا با چشمان تنگ شده به آماندا نگاهی انداخت و با حالت تهدید آمیزی بند انگشتانش را شکست. در همین حال لودو کتاب را کنار گذاشت و گفت:

- اینجا فقط در مورد مار های کوچیک و بی آزار که نه سمی هستن و نه ترسناک نوشته شده. چیزی هم در مورد ریختن فلسای مارها ننوشته. نوشته اینا پوست میندازن ولی نه اینطوری.

بلاتریکس بر روی گهواره نجینی خم شد و گفت:

- خب نجینی پوست انداخته!

ایوان سرش را به نشانه نفی تکان داد و گفت:

- این یه اصطلاحه. اگه نجینی پوست انداخته باشه الان باید بدنش پر فلسای جدید باشه ولی اینی که ما میبینیم پوستشه. من که می گم فلسای
نجینیو به پوستش بچسبونیم.

بلا غرشی کرد و باعث شد ایوان عقب نشینی کند. آماندا که داشت دستمال را در جیبش می چپاند بدون توجه به وضعیت بقیه گفت:

- از من به شما نصیحت. آخرش مجبور میشین یه مار دیگه رو بجای نجینی بیارین.

ناگهان نجینی از جا جست و به سمت آماندا خزید. دندان های تیزش را به نمایش گذاشت و... لحظه ای بعد آماندا در حالی که با دست راست مچ دست چپش را گرفته بود بر زمین افتاد و پس از چند تکان بی حرکت شد.

بلا لبش را گزید و گفت:

- اینو چی کار کنیم؟ حالا خوبه مشکل نجینی فقط فلسشه. هنوزم می تونه آدم بکشــ-

ناگهان آماندا از روی زمین بلند شد. در حالی که با حیرت به جایی که نجینی گاز گرفته بود نگاه کرد و گفت:

- حیف این بازیگری ای که من الان به خرج دادم! نـ... نجینی تو زهر نداشتی؟

نجینیِ بدون فلس و فاقد زهر با غصه زیر پتویش خزید.




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱:۰۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۱
#92
لینی که دلش قدری بحال روفوس سوخته بود، گفت:

- می خوای ببرش تو آشپزخونه و ازش بخواه یه غذایی درس کنه. اینجوری معلوم می شه طرف مالی هست یا نه!


آشپزخانه ریدل

روفوس در حالی که پیشبندی را بدور زندانی می بست گفت:

- ببین ما- زندانی...ما اینجا بهت غذا نمی دیم. تو باید خودت زحمت آشپزیو بکشی. منتهی قبل از اینکه غذاتو بخوری ما تستش می کنیم تا ببینیم سمّیش کردی یا نه! خوب شروع کن!

روفوس رویش را از زندانی برگرداند و آهسته به لینی گفت:

- دیدی نقشمو چه خوب اجرا کردم؟ الانه که مالی خودشو لو بده!

لینی نگاهی به زندانی که هنوز تکانی نخورده بود انداخت و گفت:

- نقشه من بودا!

مدتی گذشت. صدای فریاد لرد که درخواست ناهار کرده بود شنیده شد و آنی مونی آن سه را از آشپزخانه بیرون انداخت. در طول این مدت زندانی هیچ حرکتی نکرده بود. روفوس دوباره زندانی را به دژ مرگ بازگردانده و مشغول شکنجه او بود.

لودو و ریگولوس به زحمت دستگاه کروشیوی الکتریکی را خاموش کردند. با اینکار خنده های زندانی هم قطع شد.

ریگولوس صندلی ای را جلوی زندانی گذاشت و روی آن نشست. سپس در حالی که سعی می کرد مخوف جلوه کند گفت:

- ببین زندانی اگه حرف نزنی ما هم بهت آب و غذا نمی دیم تا زودتر بمیری!

ناگهان آندرو در حالی که کتابی در دستش بود وارد شد. صورتش رنگ پریده و موهایش پریشان بود. ریگولوس با صدای بلند سرفه کرد تا آندرو را بخود آورد. آندرو از جا پرید و گیج و منگ اطرافش را نگاه کرد. کمی بعد بخود آمد و گفت:

- نمی دونم چطور از اینجا سر درآوردم! می خواستم برم آشپزخونه... همش بخاطر این کتاب شاهنامست!

ریگولوس که علاقه مند شده بود تکرار کرد:

- شاهنامه؟

- آره. دارم نبرد رستم و اسفندیار رویین تنو می خونم!

آندرو موهایش را عقب زد و به سرعت از اتاق بیرون رفت. ریگولوس با بهت گفت:

- رویین تن؟! خیلی کلمه آشناییه...یادم باشه برای فهمیدن معنیش یه سر به فرهنگنامه ریدل بزنم. ولی باشه واسه بعد! فعلا باید هویت این عمو رو بفهمیم!



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۲۶ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۱
#93
صبح روز بعد - اتاق لرد

لرد ولدمورت با فش فش نجینی بیدار شد و با خواب آلودگی گفت:

- الان نه نجینی...الان می خوام ریشمو بزنم...

نشست و چند بار پلک زد. ناگهان فریاد زد:

- این امکان نداره! پس سکه ها کجان؟

لرد از روی تخت بلند شد و اتاق خالی از سکه را زیر و رو کرد.

- یعنی کاسه ای زیر نیم کاسس؟ یا شایدم دارم خواب می بینم! روفــــــــــــــــــوس؟؟


خانه ریدل

تمامی مرگخواران در پشت مبل ها، آشپزخانه و مرلینگاه سنگر گرفته بودند. لودو نیز شب قبل به بهانه گرفتن کارنامه اش به همراه روفوس از خانه رفته بود. همه با نگاه هایی نگران به پله هایی که به اتاق لرد منتهی میشد چشم دوخته بودند.

ناگهان در خانه ریدل باز و هوگو در آستانه در ظاهر شد. با صدای گرفته ای گفت:

- آخه چرا من اینقدر بد شانسم؟ رفته بودم با سکه های تقلبی یه داروی خواب آور خیلی قوی بگیرم برای لرد؛ تا رسیدم دم مغازه سکه ها غیب شدن.

از آن طرف خانه، صدای کراب بلند شد:

- خو آخه باهوش...لرد که به همین زودی به خواب ابدی فرو میره. دارو رو واسه چی می خواستی؟

دیگران با شنیدن حرف کراب نفسشان را در سینه حبس کردند. همگی بیماری لرد را از یاد برده بودند.

آماندا از زیر میز بیرون خزید و در وسط سالن ایستاد. سپس با خوشحالی گفت:

- راحت باشین. لرد نمی تونه از پله ها بیاد پایین. فعلا وضعیت سفیده!

هیچکس حرکت نکرد. آماندا گفت:

- چتونه شما؟ جن دیدین؟

سکوت مرگباری بر سالن حکم فرما بود. صدایی از پشتش شنیده شد:

- پول ها کجان؟

آماندا برگشت. لرد ولدمورت از پله ها پایین آمده بود و دقیقا روبروی او ایستاده بود.



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۱
#94
1-این ورد دائمی است یا کوتاه مدت؟اگر دائمی است چگونه و با چه وردی اثر آن از بین میرود؟

این ورد کوتاه مدته. چون تسترال ها ذاتا نامرئی هستن و بسته به قدرت طلسم مدت بیشتری مرئی می مونن.

2-یک تسترال نصفه نیمه ظاهر کنید و خصوصیات ظاهری اش را شرح دهید.

تسترال من فقط دوتا بال مرئی داره! دو تا بالش سیاه و مثل بالای خفاشه.
یه چیز دیگه هم دیدم. اولش فکر کردم رد پاشه اما بعد فهمیدم که اون سم ها بوده که مرئی کردم.

3-یک رول درباره ی یک تسترال نصفه نیمه و ترسناک بنویسید.


- دوشیره بروکل هرست! حواستون کجاست؟

آماندا ناگهان هوشیار شد. استرجس را دید که روبرویش ایستاده بود.

- من با تو چی کار کنم بروکل هرست؟ ما اومدیم وسط جنگل ممنوعه برای معرفی چوبای مناسب برای جارو، اونوقت خوابت می بره؟ نگاش کن...یه تسترال نصف رداشو خورده!

آماندا چرخی زد و با دیدن ردای جیغ بلندی کشید.

پروفسور پادمور اخمی کرد و گفت:

- خیلی خوب! یک شنبه، سه شنبه و پنج شنبه ساعت 9 تو دفتر من برای جریمه حاضر می شی.

- ولی پروفسور اون موقع دونگ یی داره. من می خوام ببینم!

- ساکت! ساعت 9 تو دفتر من حاضر می شی. کاری می کنم که تا عمر داری یادت نره استادی به نام استرجس پادمور داشتی!

بعد از دور شدن استرجس آماندا در حالی که سعی داشت لبخند شیطانی اش را پنهان کند با خود گفت:

- منم کاری می کنم که فراموش نکنی دانش آموزی به نام آماندا بروکل هرستی داشتی!


چند دقیقه بعد

آماندا پاورچین پاورچین به استرجس نزدیک شد. چوبدستی اش را به سمت جایی که لونا گفته بود تسترال آنجاست گرفت و زمزمه کرد:

- شو تسترالیوس!

سپس بلند گفت:

- پروفسور، یه تسترال داره رداتونو می جوه.

استرجس برگشت و با دیدن تسترال نصفه و نیمه از جا پرید. تنها سر تسترال مرئی بود. یک چشم در حدقه نداشت و هنگامی که دهان باز می کرد تنها دو دندان نیش در آن دیده می شد. پروفسور دستش را روی قلبش گذاشت و بر روی زمین افتاد.


چند روز بعد

آماندا در حالی که با ماری در راهرو ها قدم می زد به او گفت:

- مادام پامفری می گه تا آخر ترم باید بستری بمونه. سکته قلبی کرده...حالا می تونم دونگ یی ببینم!

4-عکس یا نقاشی از یک تسترال ارائه دهید.


تصویر کوچک شده


رنگش سیاهه ها!




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
#95
1. تاحالا دوست داشتی جای کس دیگه ای باشی؟ کی؟

2. خودتو در آینده چطور می بینی؟ (از لحاظ قیافه...شغل...محل زندگی...اخلاق)

6. !! جادوگران کجاها باعث پیشرفتت شده؟

7. چرا اومدی راون؟

8. اینارو به ترتیب علاقه مرتب کن:
جادوگران، رولیدن، ترشک، نمره A ، رولای ارباب

9. دوس داری چه تغییری تو جادوگران انجام بدی؟

10. توانایی خاصی داری که مردم معمولی ازش بی بهره باشن؟



دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه همزاد! ریگول!



ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۸ ۲۱:۰۲:۲۷


پاسخ به: مرحله اول کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
#96

راونکلاو
VS گریفندور

دو مرد، دو نفر از سیاه ترین جادوگران تاریخ، بر روی کاناپه ای بزرگ روبروی شومینه ای خاموش نشسته بودند. لرد ولدمورت در کنار روح جدش، سالازار اسلیترین، نشسته بود و به درخواست او گوش می داد.

- تام! خواهش می کنم خواسته ی منو به انجام رسون. الان سالهاست که اسلیترین به جایی نرسیده و من دارم تو گور میلرزم. از نفوذت استفاده کن، الان کل جامعه ی جادوگری دست توئه... حتی مدیر هاگوارتزم مرگخوار توئه!

لرد ولدمورت بدون درنگ جواب داد:

- نگران نباش جد عزیزم. من دوباره گروهت رو زنده میکنم، اونا قدرتمندترین میشن! ولی چطور ممکنه توی گور بلرزی وقتی اینجا بغل من نشستی؟ مگه من میزارم؟ اصلا به چه اجازه ای داری تو گور می لرزی؟


چند روز بعد:

صدای در تمرکز ایگور را به هم ریخت. بدون اینکه دست از کارش بردارد اجازه ورود داد. روفوس وارد اتاق شد و به سمت میز مدیر رفت. بدون اینکه حرفی بزند، آنقدر منتظر ماند تا بالاخره ایگور سرش را از روی کاغذ پوستی های روی میز برداشت و با پرخاشگری گفت:

- واسه چی عین برج زهر مار اینجا وایستادی؟ حواست باشه من مدیر هاگوارتزم ها! جامعه جادوگری-

ایگور با دیدن قیافه روفوس که بر خلاف همیشه کاملا جدی بنظر می رسید ساکت شد. روفوس شمرده شمرده و با لحنی جدی،‌ که ایگور حدس میزد قبل از ورود به دفتر چند بار اینگونه حرف زدن را تمرین کرده، گفت:

- ارباب میخوان اسلیترین برنده ی کوییدیچ باشه. راونکلاو این بازیو میبره!

قبل از اینکه ایگور اعتراضی کند، روفوس اتاق را ترک کرد و ایگور را با دهان باز تنها گذاشت. ناگهان فکری به ذهن ایگور رسید، چشمانش برقی زد و پوزخند زنان گفت:

- داور!


روز مسابقه - رختکن گریفیندور:

- بچه ها همگی آماده این؟ یادتون باشه که ما فقط برای برد نمیریم، بلکه برای تحقیر کردن راونکلاو میریم! اونا ضعیف ترین تیم این دوره هستن! هافلپاف هم که تو بحران مالیه، پس اگه این بازیو ببریم از تنها رقیبمون یعنی اسلیترین هم جلو میفتیم و قهرمان می شیم! :zogh:

بعد از اتمام نطق رون، کاپیتان تیم کوییدیچ گریفیندور، همه دست هایشان را به هم زدند و با خوش حالی به بیرون از رختکن قدم گذاشتند.


همان موقع - رختکن راونکلاو:

اضطراب تلخی تمام وجود راونی ها را فرا گرفته بود. ویکتور کرام، کاپیتان تیم کوییدیچ راونکلاو، نگاهی به چهره ی نگران هم تیمی هایش انداخت. تصمیم داشت به آنها روحیه دهد اما با صدای گزارشگر منصرف شد و همراه بقیه از رختکن خارج گشت.

گرمای خورشید، بلافاصله آنان را در بر گرفت. هوا صاف و آفتابی بود و هر از گاهی نسیم خنکی می وزید. حلقه های طلایی دروازه در دو طرف ورزشگاه، با تابش نور خورشید درخشش خیره کننده ای پیدا می کردند. پایه های آن ها با چمن خوش رنگ و بوی زمین تلاقی پیدا می کرد و فضایی سرشار از شور و انرژی می ساخت.

تماشاگران حاضر در زمین، بیشتر ورزشگاه را به رنگ آبی درآورده بودند. اکثر اسلیترینی ها و هافلپافی ها نیز تیم راونکلاو را تشویق می کردند. تیم راونکلاو با دیدن اشتیاق تماشاگران به وجد آمد و روحیه گرفت. اما این خوشحالی زیاد طول نکشید؛ چرا که تمام شور و امید راونکلاوی ها با دیدن لبخندهای تمسخرآمیز بازیکنان تیم گریفندور از بین رفت.

با سوت داور، بازی شروع شد. لی جردن بازی را گزارش می کرد:

- همون طور که گفتم گریفیندور شانس زیادی برای برد راونکلاو داره، در حقیقت راونکلاو اصلا شانسی در مقابل تیم قوی گریفیندور نـ - :pretty:

لی جردن با دیدن چشم غره ی ترسناک پروفسور مک گونگال، آب دهانش را قورت داد و گفت:

- البته که داره! راونکلاوی ها خیلی امید دارن، همیشه گفتن عشق قدرتمندترین سلاحه... اصلا بهتره اینجور بحثا که باعث تفرقه و اختلاف می شه رو اینجا نزنیم!

در بین هیاهوی تماشاچیان که از حرف های لی سر در نمی آوردند صدای سوت داور شنیده شد که یک پنالتی به نفع راونکلاوی ها گرفته بود.

- و حالا میبینیم که در اقدامی عجیب و ناجوانمـ... عجیب و گیج کننده ... عجیب و اشتباه ... باشه اصن خطای دید داور!

لی بالاخره کلمه ای را پیدا کرد تا از نگاه های مک گونگال در امان بماند.

-راونکلاو سومین گلش رو هم به ثمر میرسونه. نتیجه ی بازی 80-30 به نفع گریفیندوره! نگاه کنین چه مثلت هجومی زیبایی تشکیل دادن، بانو ویولت بودلر به گرنجر پاس میده، گرنجر به تانکس، تانکس دوباره به بودلر و همینطور این چرخه هی تکرار میشه. اینقدر سرعت انتقال سرخگون زیاده که راونیا هم موندن کدوم سمت برن و بله! کاملا واضح بود که گل میشه. نه نه صبر کنین! داور خطا گرفته، ولی چرا؟ :vay:

همهمه در ورزشگاه بالا گرفت. داور ادعا داشت که علت خطا، برخورد مدافع گریفیندور با مهاجم راونکلاو بوده است.

- مک لاگن میبینیم که با عصبانیت داره با داور دعوا میکنه، البته که اعتراضش بجاست. مهاجم راونکلاو بی دقتی کرده اما داور گوشش بدهکار نیست. مثل اینکه داور تو تشخیص رنگ قرمز از آبی مشکل داره! به هر حال سرخگون دست مکدونالد میفته که داره به سرعت به سمت دروازه میره، اما خودخواهی میکنه و سرخگون میفته دست گریفیندور و بازم یه حمله ی دیگه و گل برای گریفیندور!

گریفندوری ها بحث با داور را بی نتیجه می دیدند. صدای گزارشگر به شکل آزار دهنده ای در گوششان می پیچید :

- مدافع گریفیندور بعد از یه برخورد شدید با مدافع راون به زمین سقوط میکنه اما داور اونو به فیلم بازی کردن و گول زدن داور متهم میکنه و خطا به نفع راونکلاو گرفته می شه. یه بازدارنده به سرعت به سمت فلور دلاکور جستجوگر راونکلاو میره اما دلاکور ... اصلا چیزیو که میبینم باورم نمیشه! فلور از چوبدستی استفاده کرد! اما داور ادعا میکنه که چیزی ندیده و همون بازدارنده میخوره تو دماغ رون ویزلی. یه گل دیگه برای راونکلاو!

اینبار لی سعی کرد کمی هم گروهی هایش را شاد کند. به همین دلیل بر روی بازی راونکلاو متمرکز شد و شروع کرد:

- چانگ در حالی که می خواد پاس بده به مکدونالد برخورد میکنه و هردو در حالیکه دارن به هم غر میزنن به دور شدن سرخگون و گل شدنش توسط تانکس نگاه می کنن... بروکل هرست چماقشو بالا برده تا بازدارنده ای رو از راکوود که میخواد گل بزنه دور کنه اما چماقش ناشیانه به راکوود برخورد می کنه. سرخگون پرتاب میشه و در دستان دروازه بان یعنی رون ویزلی قرار میگیره... مک دونالد بعد از یه تلاش ناموفق برای رسوندن سرخگون به چانگ از جاروش آویزون می شه ولی بروکل هرست به دادش می رسه.

لی جردن با خنده ای گزارشش را ادامه داد:

- اینطور که به نظر میاد صورت همه ی تماشاگرای حاضر در ورزشگاه سرخ شده، راونکلاوی ها از بازی افتضاح تیمشون خجالت میکشن، هافلپافی ها و اسلیترینی ها حرص میخورن که چرا راونکلاو هرچی جون میکنه بازم نمی تونه گل بزنه و گریفندوری ها هم از داوری ناعادلانه و شدت عصبانیت آتیش گرفتن!

لی نگاهی به مک گونگال انداخت که از تعجب دهانش باز مانده بود و نمی توانست با حرف های حق لی مخالفتی کند.

-و حالا مهاجمای گریفیندور سبک تاکا تیکی خودشون رو به نمایش میذارن. مهاجما و مدافعای راونکلاو جلوی سه تا حلقه جمع شدن تا اونا رو متوقف کنن اما موفق نمیشن و بازم گل! راونکلاو 60 به 100 هنوز عقبه و باید دنبال گریفیندور بدوه! اوه اوه اونورو نگاه کنین، هردو جستجوگر به سرعت دارن به یه طرف میرن، انگار گوی زرینو دیدن. اووه خدایا!

لی با چشمانی گرد شده از جایش بلند شد و تا جایی که توانست خود را جلو کشید تا ببیند چیزی که دیده واقعیت داشته یا نه! فلور که دیده بود نمی تواند از جستجو گر گریفندور، آرسینوس جیگر، جلو بزند، پشت جاروی او را گرفته بود.

لی سرجایش برگشت و فریاد زد:

- داور نگاش کن! اون جاروی آرسینوس جیگر رو گرفته. داور داور، دروازه رو ول کن، جستجوگرارو بچسب! :vay:

آرسینوس سرش برگرداند و سعی کرد دستان فلور را از جارویش جدا کند که چیزی متوقفش کرد. فلور موهایش را باز کرده بود و با پلک زدن های مداوم چنان عشوه می آمد که آرسینوس گوی ذرین را فراموش کرد؛ متوقف شد و گفت:

- ای جــــــــــــــانم!

فلور به آرسینوس چشمکی زد و از او دور شد تا دوباره به دنبال گوی ذرین بگردد.

فریاد های لی که اینبار به خود زنی رو آورده بود همچنان ادامه داشت:

- پروفسور به جون خودم این داوره عینکیه و عینکشو جا گذاشته! خطا خطا! هی وای من بازم خطا به نفع راونکلاو.

فریاد های اعتراض آمیز گریفندوری ها ورزشگاه را پر کرده بود. با اینکه بازی 140-90 به نفع گریفندور بود ولی با این داوری ناعادلانه، ممکن بود نتیجه بازی عوض شود.

لی با صدایی وحشت زده فریاد زد:

- خدای من! بازدارنده ها رو ببینین!

دو بازدارنده که توسط مدافعین گریفندور به سمت دروازه بان راونکلاو، ویکتور کرام فرستاده شده بودند ناگهان تغییر جهت دادند و به سمت بانو ویولت رفتند. بانو ویولت از سر راهشان کنار رفت اما باز دارنده ها دوباره به سمتش بازگشتند. گویا قصد تعقیب او را داشتند.

اینبار صدای مک گونگال بود که از میان غوغای تماشاچیان شنیده شد:

- آقای مدیر این چه وضعیه؟!

برای مک گونگال مهم نبود که این اتفاق چگونه افتاد. خوشبختانه کسی اهمیت نمی داد که جن های خانگی ایگور، چه دستوراتی از اربابشان میگیرند. ایگور به حرف مک گونگال اعتنایی نکرد.
صدای بغض کرده لی تماشاچیان را به بازی برگرداند:

- مک دونالد به تانکس تنه میزنه و توپو با خطا ازش می گیره. یعنی... بدون خطا. اون سرخگونو به راحتی گل می کنه چون دروازه بان گریفندور کوچیکترین توجهی به بازی نداره و مثل بقیه اعضای تیم با نگاهی نگران مسیر پرواز بانو ویولت رو دنبال می کنه که ماهرانه از برخورد بازدارنده ها جاخالی میده. اووه. امکان نداره... دارم درست میبینم؟! گوی ذرین داره...

لی نتوانست ادامه دهد. گوی ذرین با سرعت خیلی کمی به سمت فلور حرکت می کرد. فلور خوش حال و بهت زده از این اتفاق دستش را دراز کرد تا گوی ذرین را بگیرد که ناگهان آرسینوس که تمام مدت با نگاه به فلور از بازی غافل شده بود سر رسید و زود تر از فلور که جا خورده بود گوی ذرین را گرفت.

- ایـــــــــــــــــــــــــول! بازی تموم شد!! داور نمی تونه اعتراضی کنه. گریفندور برد! ما بردیــــــــــــــــــم!

فریاد شادی قرمز پوشان به هوا بلند شد و صدای غرولندها، و بعضا گریه ی طرفداران راونکلاو را در خود گم کرد.



ساعاتی بعد - باز هم رو به روی شومینه خاموش:

سالازار کنار لرد، بر روی کاناپه نشسته بود اما اینبار لرد بود که از او درخواست می کرد:

- جد عزیزم، دنیا دو روزه. دفعه بعدی هم هست. خواهش می کنم گریه نکن!


و اینگونه بود که پست ما به سر رسید، اسلیترین به همراه راونکلاو به جام نرسید!!



پاسخ به: مرحله اول کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
#97

راونکلاو
VS گریفندور

دو مرد، دو نفر از سیاه ترین جادوگران تاریخ، بر روی کاناپه ای بزرگ روبروی شومینه ای خاموش نشسته بودند. لرد ولدمورت در کنار روح جدش، سالازار اسلیترین، نشسته بود و به درخواست او گوش می داد.

- تام! خواهش می کنم خواسته ی منو به انجام رسون. الان سالهاست که اسلیترین به جایی نرسیده و من دارم تو گور میلرزم. از نفوذت استفاده کن، الان کل جامعه ی جادوگری دست توئه... حتی مدیر هاگوارتزم مرگخوار توئه!

لرد ولدمورت بدون درنگ جواب داد:

- نگران نباش جد عزیزم. من دوباره گروهت رو زنده میکنم، اونا قدرتمندترین میشن! ولی چطور ممکنه توی گور بلرزی وقتی اینجا بغل من نشستی؟ مگه من میزارم؟ اصلا به چه اجازه ای داری تو گور می لرزی؟


چند روز بعد:

صدای در تمرکز ایگور را به هم ریخت. بدون اینکه دست از کارش بردارد اجازه ورود داد. روفوس وارد اتاق شد و به سمت میز مدیر رفت. بدون اینکه حرفی بزند، آنقدر منتظر ماند تا بالاخره ایگور سرش را از روی کاغذ پوستی های روی میز برداشت و با پرخاشگری گفت:

- واسه چی عین برج زهر مار اینجا وایستادی؟ حواست باشه من مدیر هاگوارتزم ها! جامعه جادوگری-

ایگور با دیدن قیافه روفوس که بر خلاف همیشه کاملا جدی بنظر می رسید ساکت شد. روفوس شمرده شمرده و با لحنی جدی،‌ که ایگور حدس میزد قبل از ورود به دفتر چند بار اینگونه حرف زدن را تمرین کرده، گفت:

- ارباب میخوان اسلیترین برنده ی کوییدیچ باشه. راونکلاو این بازیو میبره!

قبل از اینکه ایگور اعتراضی کند، روفوس اتاق را ترک کرد و ایگور را با دهان باز تنها گذاشت. ناگهان فکری به ذهن ایگور رسید، چشمانش برقی زد و پوزخند زنان گفت:

- داور!


روز مسابقه - رختکن گریفیندور:

- بچه ها همگی آماده این؟ یادتون باشه که ما فقط برای برد نمیریم، بلکه برای تحقیر کردن راونکلاو میریم! اونا ضعیف ترین تیم این دوره هستن! هافلپاف هم که تو بحران مالیه، پس اگه این بازیو ببریم از تنها رقیبمون یعنی اسلیترین هم جلو میفتیم و قهرمان می شیم! :zogh:

بعد از اتمام نطق رون، کاپیتان تیم کوییدیچ گریفیندور، همه دست هایشان را به هم زدند و با خوش حالی به بیرون از رختکن قدم گذاشتند.


همان موقع - رختکن راونکلاو:

اضطراب تلخی تمام وجود راونی ها را فرا گرفته بود. ویکتور کرام، کاپیتان تیم کوییدیچ راونکلاو، نگاهی به چهره ی نگران هم تیمی هایش انداخت. تصمیم داشت به آنها روحیه دهد اما با صدای گزارشگر منصرف شد و همراه بقیه از رختکن خارج گشت.

گرمای خورشید، بلافاصله آنان را در بر گرفت. هوا صاف و آفتابی بود و هر از گاهی نسیم خنکی می وزید. حلقه های طلایی دروازه در دو طرف ورزشگاه، با تابش نور خورشید درخشش خیره کننده ای پیدا می کردند. پایه های آن ها با چمن خوش رنگ و بوی زمین تلاقی پیدا می کرد و فضایی سرشار از شور و انرژی می ساخت.

تماشاگران حاضر در زمین، بیشتر ورزشگاه را به رنگ آبی درآورده بودند. اکثر اسلیترینی ها و هافلپافی ها نیز تیم راونکلاو را تشویق می کردند. تیم راونکلاو با دیدن اشتیاق تماشاگران به وجد آمد و روحیه گرفت. اما این خوشحالی زیاد طول نکشید؛ چرا که تمام شور و امید راونکلاوی ها با دیدن لبخندهای تمسخرآمیز بازیکنان تیم گریفندور از بین رفت.

با سوت داور، بازی شروع شد. لی جردن بازی را گزارش می کرد:

- همون طور که گفتم گریفیندور شانس زیادی برای برد راونکلاو داره، در حقیقت راونکلاو اصلا شانسی در مقابل تیم قوی گریفیندور نـ - :pretty:

لی جردن با دیدن چشم غره ی ترسناک پروفسور مک گونگال، آب دهانش را قورت داد و گفت:

- البته که داره! راونکلاوی ها خیلی امید دارن، همیشه گفتن عشق قدرتمندترین سلاحه... اصلا بهتره اینجور بحثا که باعث تفرقه و اختلاف می شه رو اینجا نزنیم!

در بین هیاهوی تماشاچیان که از حرف های لی سر در نمی آوردند صدای سوت داور شنیده شد که یک پنالتی به نفع راونکلاوی ها گرفته بود.

- و حالا میبینیم که در اقدامی عجیب و ناجوانمـ... عجیب و گیج کننده ... عجیب و اشتباه ... باشه اصن خطای دید داور!

لی بالاخره کلمه ای را پیدا کرد تا از نگاه های مک گونگال در امان بماند.

-راونکلاو سومین گلش رو هم به ثمر میرسونه. نتیجه ی بازی 80-30 به نفع گریفیندوره! نگاه کنین چه مثلت هجومی زیبایی تشکیل دادن، بانو ویولت بودلر به گرنجر پاس میده، گرنجر به تانکس، تانکس دوباره به بودلر و همینطور این چرخه هی تکرار میشه. اینقدر سرعت انتقال سرخگون زیاده که راونیا هم موندن کدوم سمت برن و بله! کاملا واضح بود که گل میشه. نه نه صبر کنین! داور خطا گرفته، ولی چرا؟ :vay:

همهمه در ورزشگاه بالا گرفت. داور ادعا داشت که علت خطا، برخورد مدافع گریفیندور با مهاجم راونکلاو بوده است.

- مک لاگن میبینیم که با عصبانیت داره با داور دعوا میکنه، البته که اعتراضش بجاست. مهاجم راونکلاو بی دقتی کرده اما داور گوشش بدهکار نیست. مثل اینکه داور تو تشخیص رنگ قرمز از آبی مشکل داره! به هر حال سرخگون دست مکدونالد میفته که داره به سرعت به سمت دروازه میره، اما خودخواهی میکنه و سرخگون میفته دست گریفیندور و بازم یه حمله ی دیگه و گل برای گریفیندور!

گریفندوری ها بحث با داور را بی نتیجه می دیدند. صدای گزارشگر به شکل آزار دهنده ای در گوششان می پیچید :

- مدافع گریفیندور بعد از یه برخورد شدید با مدافع راون به زمین سقوط میکنه اما داور اونو به فیلم بازی کردن و گول زدن داور متهم میکنه و خطا به نفع راونکلاو گرفته می شه. یه بازدارنده به سرعت به سمت فلور دلاکور جستجوگر راونکلاو میره اما دلاکور ... اصلا چیزیو که میبینم باورم نمیشه! فلور از چوبدستی استفاده کرد! اما داور ادعا میکنه که چیزی ندیده و همون بازدارنده میخوره تو دماغ رون ویزلی. یه گل دیگه برای راونکلاو!

اینبار لی سعی کرد کمی هم گروهی هایش را شاد کند. به همین دلیل بر روی بازی راونکلاو متمرکز شد و شروع کرد:

- چانگ در حالی که می خواد پاس بده به مکدونالد برخورد میکنه و هردو در حالیکه دارن به هم غر میزنن به دور شدن سرخگون و گل شدنش توسط تانکس نگاه می کنن... بروکل هرست چماقشو بالا برده تا بازدارنده ای رو از راکوود که میخواد گل بزنه دور کنه اما چماقش ناشیانه به راکوود برخورد می کنه. سرخگون پرتاب میشه و در دستان دروازه بان یعنی رون ویزلی قرار میگیره... مک دونالد بعد از یه تلاش ناموفق برای رسوندن سرخگون به چانگ از جاروش آویزون می شه ولی بروکل هرست به دادش می رسه.

لی جردن با خنده ای گزارشش را ادامه داد:

- اینطور که به نظر میاد صورت همه ی تماشاگرای حاضر در ورزشگاه سرخ شده، راونکلاوی ها از بازی افتضاح تیمشون خجالت میکشن، هافلپافی ها و اسلیترینی ها حرص میخورن که چرا راونکلاو هرچی جون میکنه بازم نمی تونه گل بزنه و گریفندوری ها هم از داوری ناعادلانه و شدت عصبانیت آتیش گرفتن!

لی نگاهی به مک گونگال انداخت که از تعجب دهانش باز مانده بود و نمی توانست با حرف های حق لی مخالفتی کند.

-و حالا مهاجمای گریفیندور سبک تاکا تیکی خودشون رو به نمایش میذارن. مهاجما و مدافعای راونکلاو جلوی سه تا حلقه جمع شدن تا اونا رو متوقف کنن اما موفق نمیشن و بازم گل! راونکلاو 60 به 100 هنوز عقبه و باید دنبال گریفیندور بدوه! اوه اوه اونورو نگاه کنین، هردو جستجوگر به سرعت دارن به یه طرف میرن، انگار گوی زرینو دیدن. اووه خدایا!

لی با چشمانی گرد شده از جایش بلند شد و تا جایی که توانست خود را جلو کشید تا ببیند چیزی که دیده واقعیت داشته یا نه! فلور که دیده بود نمی تواند از جستجو گر گریفندور، آرسینوس جیگر، جلو بزند، پشت جاروی او را گرفته بود.

لی سرجایش برگشت و فریاد زد:

- داور نگاش کن! اون جاروی آرسینوس جیگر رو گرفته. داور داور، دروازه رو ول کن، جستجوگرارو بچسب! :vay:

آرسینوس سرش برگرداند و سعی کرد دستان فلور را از جارویش جدا کند که چیزی متوقفش کرد. فلور موهایش را باز کرده بود و با پلک زدن های مداوم چنان عشوه می آمد که آرسینوس گوی ذرین را فراموش کرد؛ متوقف شد و گفت:

- ای جــــــــــــــانم!

فلور به آرسینوس چشمکی زد و از او دور شد تا دوباره به دنبال گوی ذرین بگردد.

فریاد های لی که اینبار به خود زنی رو آورده بود همچنان ادامه داشت:

- پروفسور به جون خودم این داوره عینکیه و عینکشو جا گذاشته! خطا خطا! هی وای من بازم خطا به نفع راونکلاو.

فریاد های اعتراض آمیز گریفندوری ها ورزشگاه را پر کرده بود. با اینکه بازی 140-90 به نفع گریفندور بود ولی با این داوری ناعادلانه، ممکن بود نتیجه بازی عوض شود.

لی با صدایی وحشت زده فریاد زد:

- خدای من! بازدارنده ها رو ببینین!

دو بازدارنده که توسط مدافعین گریفندور به سمت دروازه بان راونکلاو، ویکتور کرام فرستاده شده بودند ناگهان تغییر جهت دادند و به سمت بانو ویولت رفتند. بانو ویولت از سر راهشان کنار رفت اما باز دارنده ها دوباره به سمتش بازگشتند. گویا قصد تعقیب او را داشتند.

اینبار صدای مک گونگال بود که از میان غوغای تماشاچیان شنیده شد:

- آقای مدیر این چه وضعیه؟!

برای مک گونگال مهم نبود که این اتفاق چگونه افتاد. خوشبختانه کسی اهمیت نمی داد که جن های خانگی ایگور، چه دستوراتی از اربابشان میگیرند. ایگور به حرف مک گونگال اعتنایی نکرد.
صدای بغض کرده لی تماشاچیان را به بازی برگرداند:

- مک دونالد به تانکس تنه میزنه و توپو با خطا ازش می گیره. یعنی... بدون خطا. اون سرخگونو به راحتی گل می کنه چون دروازه بان گریفندور کوچیکترین توجهی به بازی نداره و مثل بقیه اعضای تیم با نگاهی نگران مسیر پرواز بانو ویولت رو دنبال می کنه که ماهرانه از برخورد بازدارنده ها جاخالی میده. اووه. امکان نداره... دارم درست میبینم؟! گوی ذرین داره...

لی نتوانست ادامه دهد. گوی ذرین با سرعت خیلی کمی به سمت فلور حرکت می کرد. فلور خوش حال و بهت زده از این اتفاق دستش را دراز کرد تا گوی ذرین را بگیرد که ناگهان آرسینوس که تمام مدت با نگاه به فلور از بازی غافل شده بود سر رسید و زود تر از فلور که جا خورده بود گوی ذرین را گرفت.

- ایـــــــــــــــــــــــــول! بازی تموم شد!! داور نمی تونه اعتراضی کنه. گریفندور برد! ما بردیــــــــــــــــــم!

فریاد شادی قرمز پوشان به هوا بلند شد و صدای غرولندها، و بعضا گریه ی طرفداران راونکلاو را در خود گم کرد.



ساعاتی بعد - باز هم رو به روی شومینه خاموش:

سالازار کنار لرد، بر روی کاناپه نشسته بود اما اینبار لرد بود که از او درخواست می کرد:

- جد عزیزم، دنیا دو روزه. دفعه بعدی هم هست. خواهش می کنم گریه نکن!


و اینگونه بود که پست ما به سر رسید، اسلیترین به همراه راونکلاو به جام نرسید!!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۸ ۱۵:۳۹:۰۲


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
#98
اثری از لودو نبود. جیمز سیریوس جیغ کشید:

- شاید افتاده تو چاه دستشویی...آخیش...از یکیشون خلاص شدیم.

روفوس خود را به سرعت به آنجا رساند و گفت:

- یعنی چی افتاده؟ چه بلایی سر لودو آوردین بوقیا؟ کارنامش تو جیبم بود!

رون گفت:

- نگران نباش مرلینگاه ما دو تا در داره. آخه بخاطر چی اینقدر-

روفوس حرف رون را قطع کرد و گفت:

- خب چرا دو تا داره؟

- یه درش شخصیه و یکی عمومی.

-

- همه اعضای محفل از یه در عمومیش وارد میشن. از در شخصیش هم سیریوس بلک استفاده میکنه.

- خب در دیگش کجاست؟

رون، روفوس را از مرلینگاه بیرون کشید و او را در موقعیتی قرار داد تا تمام زوایای خانه را ببیند. سپس به در سمت چپ مرلینگاه اشاره کرد و گفت:

- اون در شخصیه که فقط سیریوس ازش استفاده می کنه. نمی دونی چقدر دوس دارم از اونجا وارد مرلینگاه شم.

روفوس که با قیافه ای به درب عمومی مرلینگاه نگاه می کرد با خود فکر کرد:

- منو لودو که جلوی اینا کم میاریم. اینا از اول دیوونه بودن! شاید امشب بتونیم درو بترکونیمو ببینیم چطوریاس...

سپس بلند پرسید:

- اگه از اونجا وارد شیم ویوی(view) داخل مرلینگاه فرق داره دیگه نه؟

- نه. ولی از اونجا وارد شدن کلاس داره!

ناگهان صدای خرت خرتی از آشپزخانه شنیده شد و لحظه ای بعد لودو در حالی که خیس آب شده بود از آنجا بیرون آمد.

بانو ویولت در حالی که با بهت به لودو نگاه می کرد پرسید:

- کجا بودی؟ چی کار می کردی؟

لودو به بانو خیره شده بود و جواب نمی داد. بانو پرسید:

- حالت خوبه؟

- البته که خوبم...ویولت من!



پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
#99
آگستوس با وحشت فریاد زد:

- کمـــــــــــــــــــک! من از سوسک می- من به سوسک آلرژی دارم! دورش کنین!

سپس به پشت دستگاه پول ساز که داشت با سرعت پول تولید می کرد پناه برد. لینی که کاملا جدی بود به سمت دستگاه پولساز رفت. در همین حال لونا بر روی سوسک شیرجه زد و آن را در حالی که سعی داشت سکه ای 50 گالیونی را از میان پول ها بردارد گرفت.

- لونا؟؟ این دستگاه چرا خاموش نمیشه؟؟

لونا سوسک را از سکه 50 گالیونی جدا کرد، آن را از پنجره بیرون انداخت و گفت:

- برو دنبال آماندا!


چند دقیقه بعد

آماندا با درماندگی دست از ور رفتن با دستگاه برداشت و گفت:

- از کار نمیفته. یه نفر اینو دستکاری کرده.

سر لینی، لونا و فلور بی اختیار به سمت آگوستوس برگشت.

آماندا نفس عمیقی کشید و گفت:

- مهم نیست کی این گندو به دستگاه زده. الان باید یه جوری از کار بندازیمش. شاید مجبور شیم-

فلور جیغ زد:

- دستگاهو نابود کنیم؟ عمرا!

لینی گفت:

- اگه این وضع ادامه پیدا کنه کل تالار پر پول میشه.

آگوستوس که احساس مسئولیت کرده بود آماندا را از جلوی دستگاه کنار زد و گفت:

- فعلا بهتره کاری کنیم تا دستگاه مبلغ کمی بیرون بده.

آماندا با پرخاشگری گفت:

- نه! زیاد! باید زیاد باشه تا قبل از نابود کردنش-

- نه باید کم باشه تا دیر تر کل تالارو-

سکه ای 0.5 ناتی از دستگاه بیرون آمد و مستقیما داخل گلوی آگستوس پرید.همه بجز لونا که با دیدن این صحنه به شدت در فکر فرو رفته بود، به سمت آگستوس شیرجه رفتند.

لینی گفت:

- حالا چی کار کنیم؟

آگستوس در حالی که انگار داشت بیهوش میشد گفت:

- تنفس مصنوعی!

هر سه نفر خود را عقب کشیدند. آماندا با انزجار گفت:

- اصلا از دست ما کاری بر نمیاد. ببریمش درمونگاه. مادام پامفری اگه خواست بهش تنفس مصنوعی می ده.

آگستوس به سرفه افتاد و سکه از دهانش بیرون پرید.

آماندا با خوشحالی گفت:

- ایول به خودم با این همه استعداد پزشکی. نمی دونم چرا لرد نمی خواد من دکترش بشم؟!

لونا ناگهان بشکنی زد و گفت:

- فهمیدم چی کار کنیم! چطوره یه حساب تو گرینگوتز باز کنیم و پولا رو توش بریزیم؟! دستگاه پولسازم همونجا می زاریم!

خیلی پایین تر - جایی میان آسمان و زمین - سوژه مورد نظر: سوسک!

شپلخ

هوگو دستی در موهایش کشید و با کمال تعجب سوسک را از میان آنها بیرون کشید.

- ریتا؟؟ بگو چی شد!



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱
- ببخشید آقا، میشه بگین این رد یاب چطور کار می کنه؟

لودو و روفوس، در یک مغازه لوازم صوتی و تصویری ، این سوال را از فروشنده پرسیدند.

فروشنده ردیاب را از لودو گرفت.او همانطور که با ردیاب ور میرفت آن دو را زیر چشمی می پایید و همین موضوع روفوس را نگران کرد.روفوس در حالی که ظاهرا مشغول ارزیابی کیفیت تلویزیون ها بود دست لودو را کشید و گفت:

- بیا در ریم لودو. گفتم که مغازه رو اشتباه اومدیم. اصلا شاید اینی که تو بهش میگی ردیاب یه وسیله خطرناک باشه... یه سلاح...یه...واو عجب صحنه ای!

لودو خود را از دست روفوس که سرگرم شده بود خلاص کرد و جلوی پیشخوان برگشت. مرد فروشنده شروع به صحبت کرد:

- این ردیاب تنظیم شد. اون نقطه چشمک زن آبی شمایین و اون نقطه چشمک زن قرمز چیزیه که رد یاب بهش بسته شده. البته الان کسی از اینا استفاده نمی کنه... بهتون پیشنهاد می کنم-
لودو رد یاب را از دستان مرد بیرون کشید و از او تشکر کرد. مرد با ناراحتی گفت:

- میذاشتین حرفمو میزدم. خوب پولش میشه-

روفوس با شنیدن واژه پول، جلوی پیشخوان رفت و با حالتی از خود راضی اسکناس مچاله شده، یعنی همه پولی که داشتند، را روی پیشخوان انداخت. او همانطور که همراه لودو از مغازه خارج میشد گفت:

- بقیش مال خودت.

ناگهان فروشنده از جایش بلند شد و به سرعت به سمت آنها دوید. یقه لودو را گرفت و گفت:

- تا بقیه شو ندین جایی نمیرین.


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۱ ۱۸:۵۷:۰۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.