هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۹۴
#91
آرسینوس میخواست سرش را با میزش به دو نیم تقسیم کند. آرسینوس میخواست ماسکش را بردارد و موی کَنان مویه کُنان بر روی و سر پویان شود چون آب اندر جوی او. آرسینوس میخواست بلاک شود. آرسینوس به نیستی رسید. به نیروانا دست یافت. با براهماپوترا یکی شد و...
ولی نه.
آرسینوس به یاد آورد که ارباب به او اعتماد کرده و کل ایفا را سپرده دستش تا بازجویی کند. آرسینوس به خاطر آورد که ارباب هر چند پست یک بار بر میگردد و اطلاعات به دست آمده را ارزیابی می کند. آرسینوس روحیه گرفت و یک برتی بات خورد تا دو واحد به stamina یش اضافه شود، خودش را جمع و جور کرد و روی لادیسلاو متمرکز شد که هنوز داشت توضیح می داد:
-...پدربزرگ مرحومم، لادیسلاو پاتریشوا دامنوزوکیچ باستیکا پرالفرین کاباناس وارزلیمون شاقولف ادسون آرانتس دوناسیمنتو پله دآسیس مورایرا پورتو آلگر زاموژسلی، مسوول فرهنگستان زبان و ادبیات انگلیسی عصر برنز بود. برای کلمات مهاجم از فرهنگ های غربی معادل می ساختن. مثلا به جای موبایل فول تاچ بگیم همراه رایانه مالش شونده صفحه تخت. متاسفانه عمرش وفا نکرد برای خیلی از کلمات دیگه معادلی پیدا کنه. مثلا ما متاسفانه هنوز از کلمه کروات استفاده می کنیم در حالی که براش میشه معادل بهتری شبیه دراز آویز زینتی داشت...

بنابراین لادیسلاو می گفت و می گفت و می گفت و می گفت، و با هر میگفت ، آرسینوس برتی بات ها را یکی بعد از دیگری می خورد و می جوید و تکه تکه می کرد و کروشیو می زد و دومینو وار روی زمین می چید و منفجر می کرد...

یک ساعت و سی دقیقه بعد، وقتی هر گونه امیدی برای ساکت شدن لادیسلاو به یاس مبدل شده بود(تازه رسیده بود به جایی که پدر مرحومش لادیسلاو پاتریشوا دامنوزوکیچ باستیکا پرالفرین کاباناس وارزلیمون شاقولف ژاوی هرناندس کروس نیمار داسیلوا سانتوس راموژسلی جونیور با مادرش آشنا شده بودند!) و آرسینوس هم دیگر برتی باتی برایش نمانده بود، رودولف خردمندانه تصمیم گرفت زاموژسلی را با سی لنسیو ساکت کند و نفر بعدی را بفرستد تو. بهرحال اگر زاموژسلی هر کاری کرده بود یا نکرده بود، تعریف کردنش برای لرد نصف عضلات زبانشان را نابود می کرد. پس بر فروهر پاکش درود اصلن!

آرسینوس در حالی که در تلاش برای حفظ قوه عقلیه اش، عرق از سر و رویش جاری بود و چیزی نمانده بود زیر نقابش غرق شود، نگاه تشکر آمیزی به رودولف کرد و با اشاره دست نفر بعدی را به اتاق بازجویی فراخواند. فلورانسو خودش را به درون اتاق پرتاب کرد و با صدای تیزی فریاد کشید:
-ملت شاهد باشید!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: اگه بخواین از پارک هری پاتر یه چیز بخرین اون چیه؟
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۹۴
#92
من یه دست کامل ردا و کروات و شالگردن و پولیور هافلپاف می خرم
هرچند آدم کازپلی نیستم ولی دوست دارم داشته باشم، موقعیتی دست داد و تنها بودم بپوشم


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۹۴
#93
تنها و مهم ترین سوال من اینه که آیا خدایی اون پیرهن سفیده که من باهاش صحبت کردم تو نبودی؟



تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۹۴
#94
یک ورود تاثیر گذار همواره با ترکاندن در، سوراخ کردن دیوار، نزول از آسمان یا آپارات روی سر یکی از اشخاص حاضر در صحنه میسر نمی شود. گاهی همین که توی مرکزی که هر کس با کلی دبدبه و کبکبه وارد می شود و کلی آدم دورش را میگیرند، یواشکی و مستتر در پس زمینه وارد شوی، فرم را پر کنی، جا بدهی لای فرم هایی که از نفرات قبل به جا مانده و بعد جیم بزنی، خودش کلی تاثیر گزار است.

خب...شاید هم نباشد.

بنابراین وندلین در حالی که چوب دستی هیزم مانندش را توی هوا تاب می خورد، و دست هایش که سابقا با دستکش های سبز بلندی پوشانده شده بودند و حالا به شکل غم انگیزی خاکستری می نمودند خودنمایانه تکان تکان می داد، در معیت هیچ کس، چون اصولا آدمی تنها زاده شده و تنها از دنیا می رود، و در سکوتی که با صدای چرق چرق دوربین کالین کریوی و دوستان شکسته می شد، خودش را به مرکز پذیرش کاندیدا های...(باقی اسم تاپیک رفته زیر tab بغلیش و قابل خوندن نیست) رساند. بدون هیچ گونه اصطکاک و برخورد غیرعادی با مسوول دریافت فرم های پر شده خوش و بش کرد، فرمش را گرفت، پر کرد، و با همان بال بال زدن ها و چوبدستی تکان دادن ها از ساختمان خارج شد. وی از کودکی عادت داشت تلاش نویسنده برای رقم زدن یک حضور تاثیر گذار و خفن را به بوق بکشد.

هشدار: فرم زیر ظرف بیست و چهار ساعت آینده آتش خواهد گرفت. در صورت مواجهه با بوی گاز یا جرقه های رنگی فاصله ایمنی را حفظ کرده، به 125 جادویی جغد بفرستید!

مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (به ماه یا سال):
با در نظر گرفتن دوره آلتیدا و هستیا جونز و الادورا بلک بودنم، چند تا برهه تاریخی رو باید با هم جمع زد اجازه بدین حساب کنم...
[نامبرده ساعاتی چند با چرتکه جادویی، ماشین حساب جادویی، قلم پر پاسخگوی ویزلی و متلب درگیر بود تا بالاخره موفق شد به نتیجه برسد!]
دو سال منهای سه ماه بعد از time skip ، دو سال منهای چند ماه اون اواسط قبل از time skip ، شما بگیر سه سال و چهارماه به صورت مفید!

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه های وابسته (آزکابان و موزه):

چند صباحی فعالیت در انجمن دفاع از حقوق ساحرگان زیر نظر بانو پرنس داشتم و یکی و نصفی ماموریت با ایشون رفتم، تعدادی هم پست پراکنده در آزکابان. در مجموع، تقریبا هیچی

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن های ایفای نقش:

دو دوره غیرمتوالی چهار پنج ماهه ناظر گروه هافلپاف بودم و با این گروه تونستیم به نایب قهرمانی هاگوارتز و قهرمانی کوییدیچ هاگ برسیم. البته این سابقه من نیست، سابقه تمام تازه وارد های با غیرت و تازه نفسیه که اون ترم ما رو همراهی کردن و دمشون گرم

از نظر سوابق برجسته فردی-به درد میخورن مگه؟-، یه بهترین تازه وارد راونکلاو دارم، یه بهترین تازه وارد مرگخواران، یه بهترین تازه وارد سایت که حساب نی چون تازه وارد نبودم، یه فعال ترین عضو مرگخواران، یه بهترین نویسنده هافلپاف، چیز دیگه ای اگه بوده مهم نبوده که یادم نیست
[شکسته نفسی از صفات بارز نامبرده می باشد!]


شرح برنامه های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه های وابسته:

اون طرح موزه که دابی داره روش کار می کنه رو باید حمایت کرد تا بالاخره به یه جایی برسه. درسته یه جن قدرت های جادویی داره، ولی یه جن دست تنها یه جن دست تنهاست
اون گروهک های وزارتی، کارآگاهان وزارت که هیچ اثری ازشون دیده نمیشه، اداره های جادویی وزارت، اون دادگاه و زندان که داره خاک می خوره و نه کسی رو میندازیم توش نه کسی رو در میاریم ازش مافلدا هاپکرک حتی! (امروز بعد از پنج سال دیدمش، تکون نخورده کرم حلزون مصرف می کنی؟) اینا پتانسیل خوبی دارن. میشه فعالشون کرد. البته به جز مورد آخر! :| مثلا جرائم منجر به زندان خیلی کم منجر به زندان میشه، هیجان زندان رو آورده پایین:| بعد الان کله زخمی چهار ماهه تو زندانه، نیمی از اعضای وقت ایفا برای وکالتش اقدام کردن، لکن دادگاهش برگزار نمیشه! (راستی چرا محفل نمیاد یه ماموریت بده نجات سرباز پاتر؟)
با توجه به اینکه آزکابان زندانه و مثل بقیه انجمن های ایفا نیست، میتونیم آحاد جامعه رو محکوم به فعال کردنش بکنیم، البته منظورم این نیست که به محفل بگیم اگه هری رو پس میخواین یه ماموریت بدین تو آزکابان:| بیشتر روی همون محکومین و کسانی که اعلام جرم می کنند مانور باید داده بشه...
+من در این زمینه اجازه می خوام اینو بگم که اگـــــــــــــــــــــــــــــــــر آرسینوس وزیر نشه، برای آزکابان و ملحقات باید از تجربه ش استفاده بشه. یا لااقل من قصد دارم حتما این کار رو بکنم. چون به شدت قبول دارم سیاستش رو؛ نه کامل، ولی خیلی.

فعلا نظر دیگه ای ندارم. از بیرون تز دادن خیلی راحته، ولی لزوما هر تزی که از بیرون بدی قابل اجرا نیست که! الان هم نگاه نکنید یه پاراگراف عریض و طویل حرف زدم، کل محتواش رو بررسی کنید دو سه تا تز بیشتر نیست

شعار انتخاباتی:
ما شعار نداریم، در عمل باید خودمونو ثابت کنیم اصولن
[نامبرده تاکید کرد شعارش دقیقا همین می باشد! وی تصریح کرد، درست است که شعار ندارد، لکن خالی گذاشتن فیلد شعار انتخاباتی از ادب به دور است، در نتیجه از همین جمله به عنوان شعار بهره خواهد برد!]

+مُردم تا ارسال شد:|


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: ثبت نام از اساتید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۹۴
#95
تاریخ جادو:|
یه روزی که ترجیحا پنجشنبه نباشه:|

گیری کردیما!
رد صلاحیت کنین منو برم


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۴۷ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴
#96
[بله خب...علیرضا مرده بود. دیگه هم مادرش از هاگوارتز فارع التحصیل شده بود هم باباش، لکن به دلیل وابستگی خاصی که علیرضا به تالار داشت، هر دوشون تصمیم گرفته بودن علیرضا رو بذارن بمونه تو تالار عمومی هافلپاف و بدین ترتیب علیرضا مثل گورکنی که مادر و پدرش فارغ التحصیل شدن و اونو اهدا کردن به کمد افتخارات هافلپاف، با نسل های متوالی هافلی ها زندگی کرده و نمرده بود. بعد یکهو الان دیگه مرده بود. خب شما قوری هلگا رو به اون قدمت و عظمت بزنی خرد کنی بعد بندش بزنی درست نمیشه که فرزندم! جاش می مونه! الان واسه چی قیف میای که «میدونم باید چیکار کنم» دست نویسنده بعدی رو میذاری تو حنا؟!]


ملت با خیال آسوده رفتند که بخوابند و لاکرتیا و قاتل دست و پنجول تو حنا، توی تالار عمومی تنها ماندند. لاکرتیا نگاه منزجری به جسد گورکن انداخت و با غصه سر تکان داد:
-الان که بیشتر دقت می کنم میبینم نمیدونم باید چی کار کنم. قاتل، عزیزم، کرم داشتی زدی نماد تالار رو کشتی؟ من حالا با چه رویی تو روی بچه ها نگاه کنم؟

ولی غصه خوردن، با اینکه آسان ترین کار دنیا در مواجهه با مشکلات ریز و درشت است، عموما هیچ دردی از مشکلات در هیچ سایزی دوا نمی کند. اصولا هیچوقت آسان ترین راه بهترین راه نیست. مثلا برای به خاک سیاه نشستن آسان ترین خرد و خاکشیر کردن قوری باستانی هلگاست، ولی با توجه به اینکه قوری بند می خورد، خیلی رویش حساب نکنید. کشتن گورکنی که نمی شود زنده اش کرد راه حل قطعی تری است. امتحانش هم مجانی است!

قاتل که تصمیم داشت برخیزد و نخورد غم جهان گذران، نشست تا دمی-تا صبح-به شادمانی گذرانده و خواب لقمه های گوشت و جگر و پیازداغ ببیند. لاکرتیا جوبدستی اش را به تلافی فروکرد توی گوش قاتل و بعد خودش را روی یکی از کاناپه ها انداخت.
-الان از سه حالت خارج نیستم. یا معجون مرکب پیچیده می خورم و تبدیل میشم به گورکنتیا، یا دوباره جانورنما میشم و تلاش می کنم این دفعه شبیه گورکن بشم، یا اینکه...هوم...یا اینکه میرم سراغ آرسینوس تا ببینم معجونی چیزی در راستای زنده کردن گورکن های باستانی داره به کارم بیاد یا نه! درسته که ازش خوشم نمیاد و ارباب هم ممنوع کرده که از هم خوشمون بیاد، ولی به هر صورت اون از من خوشش میاد...! هوم...ریمل و خط چشممو کجا گذاشتم؟


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۱۹ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴
#97
هکتور در ادامه مکاشفات و مسامعاتش اضافه کرد:
-ولی ما نمیتونیم اینجوری سوژه رو ادامه بدیم! الان ارباب بعد از این پست یه رزرو طولانی می زنن تا این سوژه رو هرس کنن، اینطوری تاپیک به گل می نشینه!

ملت که از این دریافت های آسمانی هکتور به ستوه اومده بودن کمی به هم زل زدن و کمی به وسیله اپلیکیشن «فرهنگستان ریدل.apk» کلمات سوژه و رزرو و پست و تاپیک رو سرچ کردن ولی به نتیجه خاصی نرسیدن، بنابراین موهای هکتور رو بلند کردن، توی یه برج بلند زندانیش کردن، بلا رو با سیب سمی فرستادن سراغش و وینکی رو با هفده جن خانگی مسلح در معیت اون اعزام کردن به سوی تشکیلات فوق الذکر. بدین ترتیب دست هکتور تا پایان سوژه از تاپیک دور ماند و آرامش به جمع مرگخواران بازگشت.

پس از تبعید هکتور و سامان گرفتن نسبی اوضاع آرسینوس سوال همیشگیش رو مطرح کرد:
-حالا ما داریم به کدوم سو میریم؟

وندلین در حالی که فندکش رو با صدای اعصاب رنده کننده ای(!) روشن و خاموش می کرد، جواب داد:
-هر کاری می کنین شما رو به اجداد اصیل زاده تون نیاین هر کدوم یه راهکار بدین که سه پست طول بکشه...ارباب میزنن کل سوژه رو منهدم می کنن بعد دست همه مون می مونه تو حنا!

روونا که دست کم نهصد و بیست و سه راهکار مفید در ذهنش آماده کرده بود تا ارائه کند با غرولندی عقب نشست. نهصت و بیست و سه عدد خوبی بود. از کافی هم یکی دو قدم اونطرف تر بود. کیه که قدر بدونه! رودولف که دو بار گروهبندی شده و بالغ بر صفر دفعه به راونکلاو راه پیدا کرده بود، در حالی که با طرف کند قمه اش سرش را می خاراند پرسید:
-ارباب که الان خوابن، کی میزنه سوژه رو منهدم می کنه پس!؟

لاکرتیا که همون یک باری که گروهبندی شده بود حتی از نزدیک راونکلاو هم رد نشده بود اضافه کرد:
-سوژه چیه؟ پست کیه؟

وندلین با ابروی بالا انداخته به لاکرتیا زل زد که می دونست شب ها با گوشی الادورا کلش آو کلنز بازی می کنه و سکوت پیشه کرد. زنوفیلیوس لاوگود در حالی که گره از موهای آشفته ش باز می کرد پیشنهاد راونکلاوی ای داد تا بالاخره این گروه هم نقش مفیدی در این پست ایفا کرده باشه
-حالا که نمیشه لرد رو با روش های امتحانی خودمون به هوش بیارین، بیاین بی خیال به هوش آوردن لرد بشیم، یه جانشین از بین خودمون انتخاب کنیم و به حرکت مستقیم الخط قبلیمون ادامه بدیم. هوم؟


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴
#98
بله، و رودولف با قمه ای که چکه چکه از آن خون می چکید وارد شد و پشت سر اتو ایستاد. آرسینوس نگاهی به قمه و نگاهی به خونی که ازش می چکید کرد و بعد چشم چرخاند تا با آیکون «یوهاهاهاها» با رودولف چشم در چشم شود که چشمش به چشم های رودولف افتاد که به شکل به اوتو خیره شده بودند. بنابراین چشمش به طرف اوتو برگشت که با چشم های گشاد شده به چشم های آرسینوس زل زده بود و از ترس می لرزید. سر تا پای اوتو را بر انداز کرد و به سختی چشمش را از دو شاخه ای که از جیب بغل اوتو بیرون زده بود و خدا می دانست سرش به کجا میرسید برداشت.
پیش از اینکه الهه چشم و ملحقات یونان با اراده ایزدی وارد شده و نگارنده را به بوق دهد، آرسینوس برای بار آخر چشم هایش را به رودولف دوخت.
-رودی؟
-
-رودولف؟
-
-رودولفوس لسترنج!:
-

آرسینوس نفس عمیقی کشید و تیر آخری که در ترکش داشت پرتاب کرد:
-بلاتریییییییییییکس!

رودولف از جا پرید و در واکنش به حمله ناجوانمردانه آرسینوس، فریاد کشید:
-کو؟! کجاست؟! همسر عزیزم! من به ساحره هایی که موهای وزوزی سیم ظرفشویی طوری دارن و از کلامشون شرارت می باره علاقه خاص دارم! باور کن من به ساحره های عینکی که موهای آبی و شالگردن ریونکلاو دارن علاقه خاص ندارم! چی شده؟! چی شده؟

آرسینوس با چـشـ...اهم...با صورتی بهت زده که از پشت نقاب نو و برق انداخته اش پیدا نبود، به رودولف نگاه کرد که بالا و پایین می پرید و موی کَنان مویه کنان به دنبال همسر عزیزش از اتاق بیرون می دوید. به دنبال ساحره مو آبی شالگردن پوش اطراف اتاق را بر انداز کرد که از بخت بد...نتیجه جستجویش این بود:
تصویر کوچک شده


آرسینوس:
اوتو:
من:
دوشاخه:
بلاتریکس:
رولینگ:
بازم من:
روونا ریونکلاو:
لودو بگمن:
ننه بگمن:
مجددا من:
اصلا من تک، شما همه!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴
#99
کجا؟
کوه، کدوم کوه؟همون کوهی که آهو تاب داره‌های بله، بچّه صیّاد به پایش دام داره‌های بله!

+یعنی مشتاقم ببینم این مکان توی جمله چطور ظاهرا میشه ها


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
آقا اگه شناسه قبلیا حساب نی من تازه وارد محسوب میشمخعلی خوبه!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.