هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۰:۳۸ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#1
بينز از ميان تاريكي ها! بيرون مي آد و يه ميكروفون دستشه! توش داره جيغ مي زنه:

- خوشگلا بايد برقصن!!

پاهاي فراوان آراگوگ يهو شروع به جنبش مي كنن و آراگوگ ديگه نمي تونه تحمل كنه! پس مي آد وسط!! وسط قفس قر و فر مي آد!!! مك هم كه آهنگ انگار كنترل رو ازش گرفته، آراگوگ رو همراهي مي كنه!

كم كم ملت هم شروع مي كنن به جنبش! بينز مي ره بالاي قفس مك و آراگوگ. ميكروفون رو مي اندازه و خودش رو براي پريدن روي دست جمعيت آماده مي كنه! اما در عوض روي زمين فرود مي آد چون يادش رفته بوده كه روحه.
خلاصه ملت مي خواستن تازه وارد هليكوپتري و بندري و چيزهاي تو اين مايه ها بشن كه يكي داد مي زنه:
- مامور! مامور!
ملت جيغ كشان هي دور خودشون مي گردن تا بالاخره چند نفر روي ضبط مي پرن و صداش رو خفه مي كنن!!

ماموره سروكله اش پيدا مي شه و همه كريچر رو مي اندازن جلو! (در همين موقع دوربين روي دست وينكي كه پشت كريچره و اون رو هل مي ده، زوم مي كنه!!)
وينكي كه صورتش رو چنگ مي اندازه، مي گه:
- آخه براي چي شووور من؟! زن و بچه داره!!

يارو ماموره با صورتي پر از خشانت نزديك مي شه. عينكش رو مي زنه و با دقت به داخل قفس آراگوگ و مك نگاه مي گنه. آراگوگ هنوز ژست رقصش رو داره! ژسته اينه: اما به صورت ثابت!
- شنيدم كه يه باغ وحش راه انداختين! با اجازه ي كي؟!
ملت كه مي بينن قضيه فقط باغ وحشه، نفس راحتي مي كشن!! كريچ آب دهنش رو قورت مي ده و با ترس و لرز به بالا نگاه مي كنه.
- باغ وحش... باخ وحش كجا بود؟! اشتباه...اومدين!

- اوه، بله! هنوز كاملا راه نيفتاده! مي خواستيم به شهرداري(!) مراجعه كنيم!
همه برمي گردن و هري رو مي بينن كه جلو مي آد. دستش رو طوري گرفته انگار كه داره اسكناس...نه يعني گاليون مي شمره!


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
#2
ريونكلا و هافلپاف!!


- خب بچه ها زود باشين تا زودتر برسيم ورزشگاه!
كورن دست هاش رو به هم مي زنه و نگاهي به وضعيت آشفته ي تالار مي اندازه. بعد كف دستش رو محكم به پيشونيش مي زنه و روي مبل ولو مي شه.
- مدافعا! مگه قرار نشد دعوا رو تموم كنين؟! حالا هركي يه كدوم از چوب ها رو برداره ديگه!
باتيلدا و الكسا بدون اينكه لحظه اي دست از گيس كشي و اينا بردارن، با هم مي گن:
- امكان نداره! اون چوبه مال منه!
كورن نگاهش رو به لونا و وينكي مي اندازه و ناگهان اميد دوباره به دلش بر مي گرده. چون اون دوتا بحث رو تموم كردن و حالا دارن با هم نخودي مي خندن! اما تا كورن مي خواد نگاهش رو از اونا بگيره، يهو جيغ ويغ شروع مي شه!
- چي چي شوهر من غيرت نداره!!!
- خودت رو به اون راه نزن! اون روز كه...
كورن گوش هاشو مي گيره تا ديگه چيزي نشنوه و ديگه جرئت نمي كنه به آوريل و چو نگاه كنه. بعد يهو چيزي محكم به پاش مي خوره و صداي "تالاپ" همراه با لرزش كل ساختمون هاگوارتز شنيده مي شه و دومي حس مي شه!!
آراگوگ به زور خودش رو از زمين جدا مي كنه و مي گه:
- آخ، ببخشيد كورن! خوردم به پات و ولو شدم! من...
- تو بي جا كردي به پاي من خوردي! تو براي چي ولو شدي؟ اصلا پاي من به تو چه ربطي داشت؟! اصلا چرا ما الان مسابقه داريم؟ اصلا كي شماها رو انتخاب كرد؟ اصلا...
در همين موقع گروه امداد متشكل از چو و آوريل، كورن رو با خودشون مي رن و آوريل در حالي كه سعي داره جلو دهن كورن رو بگيره، مي گه:
- چيزي نيست! فشار ناشي از كاپيتاني زده به سيستم عصبيش...
در همين لحظه از تالار عمومي خارج مي شن و صداي آوريل ديگه شنيده نمي شه.

چند دقيقه بعد
بالاخره بعد از تلاش هاي بي وقفه و از خودگذشتانه ي گروه امداد، كاپيتان به نظر بهتر مي شه و بازيكنا دنبالش به طرف ورزشگاه راه مي افتن. البته باتيلدا و الكسا هنوز به مشاجره ي حياتي خودشون ادامه مي دن و يه ديوار ضد درز صدا! دور خودشون كشيدن! (حالا يه جوري ديگه! بي خيال شو)
وقتي مي رسن به ورزشگاه، مي بينن كسي نيست و سوت و كوره! لونا كه جارو رو هي تو دستش تاب مي ده، مي پرسه:
- كاپيتان! مطمئني بازي امروزه؟!
وينكي هم صداي ترق تروق انگشتاش رو در مي آره و مي گه:
- آررره!‌ امروزه؟ يا فردا؟ يا ديروز بوده و...
- خب! حالا كه چيزي نشده! فوقش يه كمي تمرين مي كنيم تا آماده تر بشيم! درسته؟! در ضمن چون زمانش رو نمي دونيم، بازي هر لحظه ممكنه شروع بشه!!
- يعني تو نمي دوني كي هست؟!
- من از فليت ويك يه چيزي تو مايه هاي تاريخ امروز رو شنيدم!
- خب اگه اون تاريخ، ماه ديگه باشه چي؟!

يه ذره بعد
كورن داره كبودي چشمش رو تو آينه بررسي مي كنه و خوشحاله كه جون سالم به در برده! اگر چو چادر رو نداشت، چي مي شد! يعني اگر ديروز هاگزميد نمي رفتن و چو چادر رو نمي خريد و تو جيبش جا نمي موند...!!
كمي اون ورتر ملت ورزشكار (!) بازيكن چادر رو تو رختكن برپا كردن و دارن كباب به سيخ مي كشن!!!
- بچه ها ولي عجب جالب شدا! خوب شد اين طوري شد! جالا مي شه حسابي حال كرد!
آوريل اين رو مي گه و به فوت كردن آتيش ادامه مي ده!!
- بجنب آوي! مي گم چه خوب شد من اين گوشت ها رو از كلاس "مراقبت از موجودات جادويي" كش رفتما!
البته اين حرف رو باتيلدا به خودش مي گه چون اين طوري امن تره!

خلاصه شب مي شه و ملت وقتي مي خواستن برن بخوابن، كورن خودش رو جلو مي اندازه و به سمت چادر مي ره.
-خب ديگه! شب بخير! من كاپيتانم و در ضمن تنها جادوگر!
- اتفاقا به همين دليل تنها جادوگر بودن، بايد بيرون بخوابي!!
الكسا رو به ساحره ها مي كنه و مي گه:
- چو، اين دستشويي و آشپزخونه هم داره ديگه؟!
- البته!
كورن كه ناگهان يهو قضيه دستگيرش مي شه، داد مي زنه:
- باب صبر كنين! دستشويي اينجا سالهاست گرفته!! صبر...
اما قبلش در چادر بسته شده بوده!

تو مايه هاي نصفه شب
- بگو ديگه! اين نقشه ات چيه بالاخره؟
- بابا صبر داشته باش. خب رسيديم! ببين، من مي خوام...
- بجنب !
- زود باش!
- داشتم مي گفتم اگر مي ذاشتي! خب، مي خوام جاي ورزشگاه رو تغيير بديم!
- هان؟!!!!
- ورزشگاه رو يه جاي ديگه مي بريم! اين طوري اونا ورزشگاه رو پيدا نمي كنن و دير مي رسن و بهتره بگيم اصلا نمي رسن!
- حالت خوبه احيانا؟!
- نه، راستش يه كمي احساس سرماخوردگي دارم! در ضمن داور رو هم به يه طريقي با خودمون مي آريم كه مشكلي نباشه!
-

روز بعد: روز مسابقه!
صداي شيپور توي راهرو پيچيده و ملت تماشاچي ريوني دارن از تالار بيرون مي آن تا برن ورزشگاه. سرتا پا طلايي هستن!!
- رزي مطمئني اشتباه گرفته نمي شيم؟! رنگ بهتر نبود؟
- رنگ ديگه اي موجود نبود! نه، ضايعيم!(از اون لحاظ) مشكلي پيش نمي آد! در ضمن به بدنتون دست نزنين چون رنگ به اين زودي خشك نمي شه!!
از قلعه خارج مي شن و هي مي رن و مي رن و راه مي رن تا يهو كرچر كه جلوتر از همه بوده وايميسته و همه از پشت بهش و بهم! مي خورن.
- اصلا حواسم نبود! فكر كنم اشتباهي پيچيدم.
و بعد به زمين بياباني روبروشون اشاره مي كنه. در همين لحظه باد مي وزه و چند تا كاكتوس ماكتوس، غلط زنان از جلوشون رد مي شن. هيچ چيزي كه شبيه ورزشگاه باشه، ديده نمي شه.
- بچه ها نگاه كنين!
فلور به چندتا هافلي اشاره مي كنه كه كمي اونورتر سمت چپشون ايستادن. يكيشون مي گه:
- اه! يادم رفت ورزشگاه اينجا نيست! بيا بريم!
بعد دوتايي به طرف سمت چپ مي دوئن.
- بياين دنبالشون بريم!
- ولي بچه ها، يه چيزي: اينا چه جوري مارو نديدن؟!
در همين هنگام نويسنده دخل فرد مجهول الحال رو مي آره تا درس عبرتي باشه براي ديگران: فضولي ممنوع!


يهو صداي شيپور و سوت و اينا شنيده مي شه و ريوني ها از خواب مي پرن! كورن بين خواب و بيداري داد مي زنه:
- پاشين! واي! شروع شد! بازي شروع شد!
ساحره ها به سرعت از چادر مي ريزن بيرون.
- شانس آوردي كه امروز بود!
بعد لاي در رختكن رو كمي باز مي كنن و مي بينن بازيكناي هافلي وسط زمين و دور داور جمع شدن.

- داور عزيز! ببين! الان يك دقيقه گذشته و پيداشون نشده! بذار بريم خونه كار داريم! نمي ان!!
يهو در رختكن ريوني ها كنده مي شه! لونا كه از همه به در نزديكتر بوده، مي گه:
- من كاري نكردم! پوسيده بود خودش!
همون طور كه چشماي هافلي ها چند تا مي شه، تماشاچي هاي غيور ريونكلا وارد مي شن!! همشون دستاشون رو از هم باز كردن و به خيال خودشون عقاب شدن!

متاسفانه دو كاپيتان با هم دست نمي دن چون تيم هافلپاف از تعجب خشكشون زده. ولي با صداي سوت داور يهو به خودشون مي آن و درك تند سرخگون رو مي قاپه. قبل از دور شدنش مي گه:
- كه اين طور! هيچ اشكال نداره! ما به هر حال امروز مي بريم!
صداي گزارشگر كه يه هافليه، تو ورزشگاه مي پيچه:
- متاسفانه گزارشگر اصلي نتونستن بيان و من سعي مي كن بي طرفانه قضاوت كنم!
در همين موقع، درك سرخگون رو به دنيس پاس مي ده. باتيلدا و الكسا كه در مورد چوب ها هنوز به صلح نرسيدن، هردو تا به يه چوب چسبيدن! با هم يه بازدارنده به طرف دنيس مي فرستن.
بازدارنده به دنيس مي خوره اما قبلش سرخگون به ماندانگاس پاس داده شده! اون هم مستقيما به سمت دروازه مي ره. سرخگون رو شوت مي كنه! آوريل كه گيتارش تو چادر چند تا لكه پيدا كرده، داره تميزش مي كنه!! صحنه اسلوموشن مي شه. سرخگون داره هي نزديكتر مي شه و آوريل هنوز سرش پايينه! سرخگون ديگه كاملا نزديك سر آوريل مي شه!
- لعنتي، پاك شو ديگه!
نزديك دماغش مي شه! و... يهو آوريل گيتار رو جابه جا مي كنه و سرخگون مي خوره به گيتار و بعد از متلاشي كردنش، از مسير منحرف مي شه!! جيغ آوريل به گوش مي رسه:
- نه، هرچي مي خواي از من بگير اما گيتارم رو نه! نـــــه!
گيتار به زمين مي رسه و هرچي ازش مونده بوده، ديگه باقي نمي مونه. روحش شاد! داور هم كه بيچاره پول نداشته عينكش رو عوض كنه، گيتار رو نمي بينه و خطايي اعلام نمي شه!!
بازي به همراه هياهوهاي تماشاچيا، از سر گرفته مي شه. هيچ كس هم به احساسات جريحه دار شده ي آوريل توجه نمي كنه!
اين بار سرخگون دست وينكيه. با خودش مي گه: " بهتره قبل از اين كه بازدارنده بهم بخوره و مدل موي جديدم خراب شه، پاس..."
همون موقع نيمفادورا بازدارنده اش رو به طرف وينكي نشونه مي ره! وقتي توپ به وينكي مي خوره و اون رو از جاروش آويزون مي كنه، سرخگون تالاپي مي افته تو دست هاي لونا كه پايين وينكيه! لونا هم مي گه:
- از آسمون سرخگون ميايه! () چه جالب!
و بدون وقت تلف كردن به سمت دروازه ي هافل مي ره. حلقه ي وسط رو هدف مي گيره و شوت مي كنه! اما بين گرفتن سرخگون و بستن بند كفشاش مي مونه! منظم و مرتب بودن يا گرفتن توپ؟ مسئله ممكن است اين باشد. با خودش فكر مي كنه:
"اگه از اين صحنه عكس بگيرن و بند كفشام باز باشن... اصلا جالب نمي شه!"
پس تا خم مي شه، توپ از بالا سرش رد مي شه و خيلي خوشگل مي ره تو حلقه! ريوني هاي طلايي كيسه هاي تخمه رو زمين مي ذارن و رقص عقابي اجرا مي كنن!! گزارشگر جيغ مي كشه:
- فكر كنم كار طلسم فرمان بود! داور بايد رسيدگي كنه!
داور هم اعلام مي كنه كه هيچ مشكلي وجود نداره و بازي ادامه پيدا مي كنه.

چو و اسپراوت هنوز در حال گشتن هستن و در حين اين كار، چندتا عكس هم با تماشاچيا و چندتا هم با هم مي اندازن. مثلا تو يكي از عكسا چو داره الكي اسپراوت رو خفه مي كنه و تو يكي ديگه برعكس! خلاصه حسابي خوشن! غافل از اينكه گوي زرين هم تو عكس خودش رو جا داده و ژستي به اين صورت: گرفته.
پيوز و سدريك هم دارن خودشون رو گرم مي كنن تا شايد وارد بازي شن! براي شروع مي خوان سه دور، دور زمين چمني بيضي شكل بدوئن.

لودو لبخند شيطاني مي زنه و بازدارنده اي به سمت كورن مي فرسته! بازدارنده ويژ ويژ كنان به كورن نزديك مي شه اما كورن جاخالي مي ده و اينقدر از كارش هيجان زده مي شه كه سرخگون رو اشتباهي مي اندازه پايين! دنيس هم كه پايين كورن آماده وايستاده، اون رو تو هوا مي قاپه. بعد از كلي ويراژ دادن و جاخالي دادن، موفق مي شه با سرخگون مقابل دروازه ي ريون ظاهر بشه! اما آوريل خون جلو چشماش رو گرفته و چون مي بينه دنيس لفتش مي ده، خودش مي ره جلو و كم مونده سرخگون رو از دستش بكشه بيرون! دنيس هم از ترس توپ رو به عقب پرت مي كنه. درك و لونا براي گرفتنش جلو مي آن اما محكم به هم مي خورن!! و كمي پايين تر -روي زمين- ولو مي شن! سرخگون رو هم ماندانگاس مي گيره!
- گــــل! ماندانگاس به راحتي و با مهارت تمام توپ رو از حلقه عبور داد! چه مي كنه اين آوريل؟!
اما آوريل هنوز حواسش به دنيسه و فكر مي كنه توپ دست اونه!

چو و اما يه لحظه از عكس گرفتن دست مي كشن. گوي كه ديگه خيلي جو كيرز شده، مياد وسط! هي قر و فر مي آد و عكاسه هم همين طور "چيك چيك" عكس مي اندازه!! دو تا جستجوگر چشماشون رو مي مالن و دوباره نگاه مي كنن.
(ژست گوي زرين بود اين)
- اين خودشه؟!
- فكر كنم!
چو يه عكس از جيبش بيرون مي آره كه زيرش نوشته شده: گوي زرين. بعد مي گه:
- خودشه!
اما كمي بعد به سرنوشت لونا و درك دچار مي شن.
اما بلافاصله بعدش، پيوز به سرعت مي آد و گوي رو مي گيره!!
گزارشگر با تمام وجودش جيغ مي كشه:
- بازيكن ذخيره با مصدوميت جستجوگر وارد عمل شد! برنده ي بازي: هافلپاف!


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶
#3
ريونكلا و گريفندور


- پس شنيدين چي گفتم؟ فردا صبح تمرين داريم. مي دونم يكمي دير شده ولي از هيچي بهتره.
چو كه ديد هيچ توجهي بهش نمي شه و ملت دارن هم چنان از سر و كول هم بالا مي رن، بلندگوي بزرگش رو از جيبش (بله، جيبش!) درآورد و داد زد:
- فردا تمرين داريم!
بازيكنان عزيز تيم حتي يك لحظه هم دست از كار برنداشتن و همه با هم گفتن: "باشه!"

صبحش!
ورنون خميازه كشيد و گفت:
- چو، مي تونيم با لباس خوابامون بيايم؟ تمرينه ديگه!
كاپيتان هم كه داشت دكتر و كورن رو روي زمين مي كشيد (چه زوري!) جواب داد:
- باشه. الان برو آوريل اينا رو از تختشون پرت كن پايين.
ورنون نگاهي به در خوابگاه دختران كرد و آب دهنش رو با صداي بلندي قورت داد.
- بهتره خودت بري! من حوصله ي دردسر ندارم!
چو كورن و فيلي رو روي زمين گذاشت و آستيناش رو بالا زد!

چند ثانيه بعد:
- آخ!
- چو، راه بهتري نبود؟!

كمي بعد همه بازيكنا بالاخره خودشون رو نزديك زمين كوييديچ رسوندن و منتظر دستورات كاپيتان شدن. لونا كه حواسش نبود و داشت ته جاروي باتيلدا رو مي كند، با تعجب گفت:
- بچه ها، صدايي نمي آد؟ انگار كلي آدم اين اطراف جمع شدن و شعار مي دن! نمي دونم شايد توهم باشه.
بقيه هم كمي دقت كردن و ديدن لونا درست مي گه! اما چي كار مي كــ...
ناگهان جمعيتي از ناكجاآباد پيدا شد و مانع ادامه ي تفكرشون شد و به تعجبشون اضافه كرد!!
كورن كه داشت به سرش مي زد بلكه از خواب بيدار شه، گفت:
- اينا دارن به سمت ما مي آن؟!
بقيه هم تكرار كردن: " اينا دارن به سمت ما مي آن!!"
اما ديگه دير شده بود! جمعيت مستقيما به سمتشون اومد و در ضمن از روشون رد شد! (متاسفانه اين صحنه تا سال ها در ذهن دكتر موند. بعضي وقت ها يهو از جا مي پريد و داد مي زد:" اومدن! الانه كه له بشيم!" و هيچ روانپزشك و روانشناس و روانكاو و غيره اي نبود كه بتونه اون رو درمان كنه.)
از ذكر جزئيات بعد از اون حمله ي خونين بي خيال مي شيم چون شما كودك عزيز دارين اين رو مي خونين و ممكنه روتون تاثير بذاره و بعد بياين يقه ي من رو بچسبيد. فقط قسمتي از مكالمه ي رد و بدل شده رو اينجا مي آريم:
- چو... مطمـ...ئني كه امروز... مسابقه اي نيست؟!
- خب... نه!

- اهم!
گزارشگر ميكروفون جادوييش! رو امتحان كرد و بعد گفت:
- بله، امروز ديدار دو تيم گريفندور و ريونكلا در پيشه! در ضمن پروفسور دامبلدور گفتن اعلام كنم كه لطفا، مثل وحشي ها رفتار نكين و اقلا" چند تا صندلي سالم در ورزشگاه باقي بمونه. الان گروهي اوباش وارد زمين شدن كه معلوم نيست كي هستن و چرا به خودشون رنگ قرمز ماليدن و لباس خواب پوشيدن!
گزارشگره دوربين همه كاره شو! در آورد و نگاه دقيق تري به اون گروه انداخت.
- چوچانگ، كاپيتان تيم ريونكلا در ميانوشن ديده مي شه ولي صورت بقيه قابل تشخيص نيست.
پروفسور فليت ويك ميكروفون رو از دست گزارشگر كشيد و داد زد:
- اون تيم ريونكلاست!
و ناگهان ورزشگاه منفجر شد! البته از خنده.

يك ساعت بعد خلاصه ملت تونستن خودشون رو جمع و جور كنن. چند نفر به درمانگاه منتقل شدن و حتي يكي از بازيكنان تيم گريفندور به تنفس مصنوعي () احتياج پيدا كرد.
داور كه خودش رو رو زمين مي كشيد، وسط زمين اومد و به زور گفت:
- دو تيم... آماده باشن! كاپيتانا با هم...
و ديگه نتونست ادامه بده!
بعد، بازيكنا سوار جاروهاشون شدن و منتظر پرتاب شدن سرخگون.

سوت!!

بازي شروع شد. آوريل كه دست راستش شكسته بود!!، سعي كرد با دست چپش سرخگون رو بگيره اما لارتن زودتر قاپيدش. بعد بلافاصله به جسيكا پاس داد و جسيكا هم به هدويگ . لونا به بازدارنده ضربه زد اما ضربه اش فقط اون قدر كارساز بود كه چند سانتي متر جلوتر بره و تو صورت چو بخوره. حالا فكر كنم صورت چو هم غير قابل تشخيص شد!!
اون طرف زمين هدويگ سرخگون رو به طرف حلقه ي سمت چپ دروازه شوت كرد. باتيلدا داد زد:
- هي، درست نيست كه دوتا مهاجم همزمان دوتا سرخگون پرتاب كنن! من اعتراض دارم!
در همين لحظه صداي گزارشگر تو ورزشگاه پيچيد:
- گــــل!‌ ده امتياز براي تيم گريفندور در چند ثانيه اول بازي! شروع خوبيه.
و قرمز پوشان تماشاچي موج مكزيكي راه انداختن!

بازي از سر گرفته شد. اين بار سرخگون دست كورن بود اما بعد نبود! چون پروفسور سینیسترا بازدارنده اي رو به طرفش فرستاد. كورن رو جاروش سر و ته شد! آوريل سرخگون رو تو هوا گرفت و در حالي كه لبخند پهني زده بود، با بازدارنده ي استرجس روبرو شد. اما موفق شد سرخگون رو به طرف فيلي پرت كنه. فيلي خودش رو نازك كرد! و از بين جسيكا و لارتن رد شد. توپ رو گرفت و به سرعت به سمت دروازه و آلبوس دامبلدور رفت.
يه ذره جلو دروازه چپ و راست رفت و بعد از يك چرخش به دور خود، سرخگون رو پرتاب كرد. توپ به سمت چپ رفت اما آلبوس به طرف راست شيرجه زده بود. توپ نزديك حلقه شد. خيلي نزديك! اما از كنارش گذشت!! لونا خيلي سريع چو رو محكم گرفت تا يه وقت چماقش به بازدارنده و بعد بازدارنده به دماغ فيلي نخوره.

ورنون و مريدانوس هم چنان دورزمين مي گشتن. مريدانوس چند بار تظاهر كرد گوي زرين رو ديده (كه البته دفعه ي چهارم واقعا ديده بود) اما بعد گمش كرد! ورنون با خودش فكر مي كرد كه بد نيست اون هم اين كلك رو امتحان كنه.

اين بار سرخگون دست فيلي بود. مي خواست جلو بره كه يهو لارتن جلوش ظاهر شد و از طرف ديگه جسيكا. لبخندي شيطاني روي لب جسيكا و لارتن ديده مي شد. پشت سر اون ها آوريل روي جاروش بالا و پايين مي پريد و دستاشو به طرف بالا دراز كرده بود. دكتر باستر با خودش گفت كه حالا بايد يه پاس بلند بده و قبل از اين كه يكي از بازدارنده ها خودش رو شوت كنه يك ور. اومد دست به كار بشه كه جسيكا و لارتن حلقه ي محاصره رو تنگ تر كردن. هي جلو مي اومدن. فيلي به خودش لرزيد و داد زد:
- نه، من نمي خوام دوباره له بشم! دورشين جمعيت شيط...
اما نتونست جمله شو تموم كنه چون اون قدر به عقب خم شده بود كه از جاروش پرت شد پايين! هدويگ دنبال فيلي رفت و سرخگون رو كه تو هوا بود، قاپيد. و در ضمن از بازدارنده ي لونا جاخالي داد. چو كه داشت سقوط فيلي رو تماشا مي كرد، با كف دستش محكم به پيشونيش زد. زير لب گفت:
- ديوونه!! بايد وقت استراحت بگيرم!

اون طرف زمين، ورنون گوي زرين رو ديده بود. چيزي طلايي وسط زمين برق مي زد. دسته جارو رو به طرف وسط زمين گرفت و به سرعت به طرفش رفت. مريدانوس ورنون رو ديد و بعد وقتي مسير حركتش رو تعقيب كرد، گوي رو ديد! اون هم به سرعت وارد عمل شد. عقب تر از ورنون بود ولي هنوز اميد وجود داشت.
تماشاچي ها هم از جاشون بلند شدن و براي تشويق اون دو تا جستجوگر فرياد مي كشيدن. گزارشگر هم كه جوگير شده بود تو ميكروفونش داد زد:
- خيلي هيجان انگيزه! جستجوگرها مثل اين كه گوي زرين رو ديدن. چه زود! اما كي زودتر...
فريادش ناگهان قطع شد. ورنون كه دستش رو به طرف جلو دراز كرده بود، با چشماي گشاد شده به طرف گزارشگر نگاه مي كرد! چو از بالاي ورنون پرواز كرد و پرسيد:
- چي كار مي كني ورنون؟! مگه گوي رو نديدي پس زود باش! با دستت مي خواي هوا رو بگيري؟
اما ورنون با دهان باز به گزارشگر اشاره كرد و آروم گفت:
- بازدارنده... به گوي خورد! رفت تو دهن اون!!
مريدانوس كه خودش رو به اون جا رسونده بود هم حرفش رو شنيد و با ناباوري به گزارشگر خيره شد. گزارشگر ميكروفون رو انداخته بود و گلوش رو چسبيده بود!
- كم...ك!! دارم...خفه...
- خب، روحش شاد باد! فكر كنم مجبورن شكمش رو بشكافن تا گوي در بياد!
چو اين رو گفت و خنده اي عصبي كرد! استرجس كنارش اومد و با خوشحالي گفت:
- فعلا كه ما جلوتر بوديم!
باتيلدا كه از جاروش به لطف لونا فقط يك چوب راست مونده بود، تو گوش چو يادآوري كرد:
- و اين خيلي بده!!


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: عضویت در کوئیدیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ یکشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۶
#4
من هم تو كوييديچ هستم! غول غارنشين...!

موفق باشی غول عزیز.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۶ ۱۸:۴۰:۲۷

هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۵
#5
یک مقاله بنویسید و در اون هر آنچه در مورد دوئل میدونید رو بیان کنید تعداد خط اصلا مهم نیست فقط کیفیت مقاله مهمه و نکاتی که باید به اون اشاره کنین.

دوئل به طور خلاصه مي شه: يه چيز مفيد و خيلي لازم و خوب. براي انتقام، قدرت نمايي، پوز به خاك مالوندن! و... .
طرفين رو در روي هم مي ايستن. (روي سكوي دوئل يا حالا هر جا) بعد تعظيم مي كنن و دوئل شروع مي شه! بستگي به نوع خشانت ادامه اش فرق مي كنه!!
اگر دو شخص دوئل كننده خيلي با هم كار داشته باشن، دوئل حالا حالاها ادامه داره و حتي از وردهاي نابخشودني هم استفاده مي شه. تا وقتي كه يكي از پا بيفته و...!
اما بعضي دوئل ها جدي نيستن و با رضايت دوئل كننده ها خيلي راحت به پايان مي رسن.
بعضي ها هم متوسط هستن و در اونا قصد، كشتن طرف مقابل نيست. فقط دماغ يارو خون مي آد و پاش مي شكنه و از اين حوادث!
افرادي كه با هم دوئل مي كنن مي تونن ساحره و جادوگر يا سفيد و سياه و ... باشن و اين فرق نمي كنه.


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۵
#6
سوال اول
گليهديوس
بايد چوبدستي رو به طرف سر طرف مقابل نشانه بريم و بعد از تمركز زياد، يك چرخش به چوبدستي بديم و هم زمان ورد رو بگيم.

سكمن خلوو
چوبدستي به سمت پيشاني هدف مي ره و بعد از تمركز، با كمي بالا آوردنش ورد رو مي گيم.

سوال دوم
بستگي به اين داره كه شخص چقدر مهارت و تجربه در به كار بردنش داشته باشه.
نوع ورد هم مهمه. بعضي وردها پچيده تر هستن و زمان زيادتري مي برن.
بايد به قدرت شخصي كه ورد روش اجرا مي شه توجه كرد.
به طور تقريبي زمان مناسب ده دقيقه است


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۵
#7
سوال اول
گرگينه ها
گرگينه ها طبق رده بندي وزارت سحر و جادو، در طبقه ي XXXXX قرار دارند. يعني جانداراني كه اهلي يا رام كردن آن ها غير ممكن است.
وقتي گرگينه اي انساني را گاز مي گيرد، او را هم گرگينه مي كند و تا به حال درماني برايش پيدا و كشف نشده است. فقط مي شود عوارض بد اين بيماري را كاهش داد.
اما آن ها هميشه خطرناك نيستند و فقط در شب هايي كه قرص ماه كامل است تغيير شكل مي دهند. در بقيه ي روزهاي ماه مانند انسان هاي معمولي هستند. اگر وقتي تغيير شكل مي دهند خود را در جايي زنداني نكنند، آن وقت است كه خطرناك مي شوند. دنبال يك انسان مي روند و او را به هر موجود ديگري ترجيح مي دهند!

سوال دوم
موجوداتي كه در اين گروه قرار دارند بسيار بسيار كم خطرند و مي توان گفت هيج آزاري به ما نمي رسانند.مثل چترك كه به دنبال كرم خاكي است و غذاي جن خاكي محسوب مي شود.
يا كرم فلوبر كه در معجون ها استفاده مي شود.

سوال سوم
اين موجودات رو نتونستن به دام بندازن و رام شدني نيستن.


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#8
1. خون اسب تک شاخ با چه هدفی مصرف می شود؟
عمر جاودانه اما نفرين شده به اون شخص مي بخشه. و انسان رو از خطر مرگ دور نگه مي داره حتي اگر كاملا به اون نزديك باشه!

2. یک خاصیت از موی اسب تک شاخ را بنویسید ؟
در ساختن چوب دستی ازش استفاده مي كنن و همچنين در ساخت معجون ها.

3. اسب تک شاخ در کدام یک از مناطق زیر زندگی میکند ؟
الف - جنگل ها


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: كلاس تغير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#9
1_ تشاب چيست و مخفف چه كلمه ايست ؟
مخفف تغییر شکل اشیای بی جان هستش.

2 _ در حالت تشاب بايد تمركز بيشتر باشد يا تشسا ؟
تشسا كه تغییر شکل ساده انسانه.

3 _ تشج چيست و مخفف چه كلمه اي است ؟
تغییر شکل جانوران.

4 _ آيا در تشج جانداران به انسان ها تبديل مي شوند ؟
نه چنين چيزي امكان نداره انجام بشه.

5 _ آيا تشسا تغيير شكل كل اعضاي انسان است ؟
نه فقط اعضايي مثل مو و ناخن تغيير مي كنند.

6 _ آيا تشسا را مي توان در مورد جانور نما ها استفاده كرد ؟
هر چقدر كه ظاهرشون تغيير كنه، جانورنما بودنشون تغيير نمي كنه.

7 _ آيا تشسا جزو تغيير شكل هاي آسان است ؟ { منظور از سختي تفكر است }
خير! انجام اين تغيير شكل سخت است و هركسي از عهده ي آن بر نمي آيد.

8 _ تمركز در تشسا بايد بيشتر باشد يا تشج ؟
در تشسا.

9 _ آيا تشاب جزو تغيير شكل هاي پيچيده است ؟
خير. خيلي آسون نيست اما سخت هم نيست. مثلا يك پر رو راحت مي شه به يك ورق تغيير شكل داد. بستگي به كاري كه مي خوايم انجام بديم هم داره.


10 _ آيا مي شود تشاب را در مورد انسان استفاده كرد ؟
خير. فقط براي اشياي بي جان.


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: كلاس نجوم و اختر فيزيك
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۵
#10
كسوف و خسوف

خسوف يا ماه گرفتگي پديده اي است كه مانع رسيدن نور خورشيد به ماه مي شود. مواقع تقريبا زيادي در طول يك سال، زمين بين ماه و خورشيد قرار مي گيرد. زمين بسيار بزرگتر از ماه است پس مانع رسيدن نور خورشيد به آن مي شود.
در اين مواقع سايه ي زمين روي سطح ماه مي شود و اگر از زمين دنبال ماه بگرديم آن را پيدا نمي كنيم چون به دليل نرسيدن نور خورشيد و سايه ي زمين، كاملا سياه به نظر مي رسد.
مدت خسوف طولاني است و ممكن است به دو ساعت برسد.
كسوف يا خورشيد گرفتگي پديده اي است كه مانع رسيدن نور كامل خورشيد به زمين مي شود. ماه در مداري به دور زمين مي گردد و زمين هم در مداري به دور خورشيد مي گردد. بعضي اوقات زمين، خورشيد و ماه در يك خط راست قرار مي گيرند يعني ماه بين خورشيد و زمين است.
ماه جلوي خورشيد را گرفته پس افرادي كه در زمين هستند خورشيد را يا كاملا سياه مي بينند و هيچ نوري به آن ها نمي رسد و يا فقط بخشي از خورشيد را نمي بينند.
كسوف به صورت جزئي، كامل و حلقه اي ديده مي شود.


قوس و قزح

بعضي وقت ها بعد از بارش يا در هنگام بارش نم نم باران رنگين كمان ديده مي شود. اين پديده ي شگفت انگيز و زيبا اين طور اتفاق مي افتد:
نوري كه از قطرات باران عبور مي كند شكسته مي شود. قطرات مثل منشور نور را تجزيه و بازتاب مي كنند.
نور سفيد خورشيد به وسيله ي منشور تجزيه مي شود و هفت رنگ زيبا را پديد مي آورد:
بنفش، نيلی، آبي، سبز، زرد، نارنجی و قرمز.
اين رنگ ها طول موج و انرژي هاي متفاوتي دارند.
رنگين كمان وقتي تشكيل مي شود كه هم باران ببارد و هم خورشيد بتابد. عصر و صبح زود زمان هايي هستند كه خورشيد خيلي بالاي آسمان نيست پس رنگين كمان در اين زمان ها ديده مي شود.


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.