شصت و نهمین دورهی ترینهای سایت جادوگران برای انتخاب بهترینهای فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا میشود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایستهی این فصل یاری کنند.
مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
داخل ایستگاه کینگز کراس خیلی استرس داشتم همش می ترسیدم که نتونم یه جادوگر خوب بشم.مامانم رز بهم می گفت :«
همه ی ما این استرس رو داشتیم ولی باید همیشه به خودت بگی که تو مهم نیست توی چه گروهی بیوفتی مهم اینه که به اون گروهی که افتادی کمک کنی و همیشه بدونی که چه بیوفتی توی گروهی که می خوای بیوفتی چه نخواهی تو جادوگر با استعدادی میشی.»
بعد بابام اسکروپیوس بهم گفت:«
و بدون که ما همه جوره بهت اعتماد داریم و تو رو باور داریم.»
بلاتریکس دستش را پایین اورد و به جسم ضعیف هرمیون زیر پایش خیره شد.
_ میگی هری کجا است یا بازم دلت شکنجه میخواد؟
_ من... هیچی... نمیدونم...
با صدای جیغ بلند بلاتریکس به خود امد
_ بیا اینجا ببین اینو میشناسی؟؟
_ چشم...
طلسمی ک رون روی هری پیاده کرده بود در حال درست شدن بود و اندکی از چهره اش معلوم بود.
هری در ذهن خود به دنبال راه حلی برای نجات می گشت...
اگر ... اگر "او" می امد... چه میشد؟
_ اینجا چههه خبرهههه؟؟؟؟
میرتل پایین اومد و و گفت:
- خب از چی ناراحتی؟!
دراکو یه بار دیگه اون صحنه رو جلوی چشمش آورد.
میرتل از همان خنده های مخصوص کرد و گفت:
- چقدر زشت دروغ میگی! راستشو بگو ببینم. چرا گریه می کنی؟
دراکو آهی کشید و گفت:
- آدم ها برای چی گریه می کنن؟! وقتی ناراحتن گریه می کنن دیگه!
هاگرید که سرد درگمی او را دید گفت:( نمای بیرون فقط یک جادوی سادس هری . اگه پسر خوبی باشی خودم یادت میدم.)
صاحب مغازه که مردی پیر و خمیده بود گفت:(انگار یه سال اولی اینجا داریم!)
هاگرید گفت:(لطفا بهترین جنساتو براش بیار استیفن ، اون یه سال اولیه خاصه.)
استیفن نگاهی به هری کرد و گفت :(خاص؟چرا خاص ؟)
همانطور که به هری نگاه میکرد متوجه زخم روی پیشانی اش شد. چشمانش برقی زد و گفت :(معلومه که بهترین اجناسمو برای شما میارم اقای پاتر ، از دیدنت خوشبختم مرد جوان.)
به نام خدایی که خالق جادوگران و ماگل هاست
از طرف آلبوس دامبلدور
به وزیر سحر و جادوی ایران
پیام محبت آمیز شما را خواندم و بسیار از شما مردم بزرگ سپاسگذرام.حمایت شما از این جادوگر بدون شک به من قوت قلب و نیروی بسیار می بخشد.در خصوص دعوت جنابعالی باید عرض کنم من ترجیح می دهم در مدرسه هاگوارتز بمانم و جایی نروم.اما اگر فشار های وزارت خانه بریتانیا زیاد شد،به ناچار نزد شما خواهم آمد.خداوند جادوگران و روح پرفتوح مرلین بزرگ،همواره یار و یاورتان باد
والسلام
هرمیون گفت: «باید بریم پناهگاه. همکارای چارلی گفتن دیروز میخواسته برگرده خونه اما بعد غیبش زده.»
رون گفت: «به نظرم حالا که اسمشونبر داره قدرتمند میشه نباید از اینجا بریم بیرون.»
او و هری پاتر به دفتر پروفسور دامبلدور رفتند .
- سوروس ، هری منظوری نداشته . دست رون بهش خورده و معجونش ریخته .
وقتی که پروفسور دامبلدور و پروفسور اسنیپ با هم بحث می کردند ، هری سرش را در قدح اندیشه فرو برد . ولدمورت را دید که دارد طرفدارانش را احضار می کند . مرگخواران آمدند و ولدمورت مثل همیشه در باره ی کشتن هری حرف می زد .