یک روز گرم تابستان، هوای شرجی شمالبرای بار سوم بود که کتاب7 رو میخوند، دیگه داشت چشماش در میومد. روزی که رتبه ی کنکورش اومد، دیگه تصمیم گرفته بود کتاب 7 رو دانلود کنه و بخونه . 3 روز طول کشید تا تونست کتاب رو تموم کنه.
3 روز پشت صفحه ی مانیتور...دیگه حالی برای انتخاب رشته هم نداشت.
والان 1 سال از همان موقع میگذشت. بار دیگه کتاب رو خونده بود.هنوز براش تازه بود.
نکته ی عجیبی تو ذهنش مونده بود: زندگی و نیرنگهای آلبوس دامبلدور...
چه اسم جالبی...ولی هیج جا در سایت چیزی در این مورد ندیده بود. پشت پی سی پرید و تایپ کرد:
درخواست تایید تاپیک زندگی و نیرنگهای آلبوس دامبلدور!
دنیس در جواب نوشت:
نقل قول:
سلام دوست عزيز سوژه اين تاپيك قبلا توسط وزير داده شده بود كه بنده در جريان بودم كه الويت رو به ايشون ميدم چون خيلي زودتر از شما مي خواستن اين تاپيك رو در انجمن محفل ققنوس بزنن! بهتره با همديگه يه صحبتي من باب اين تاپيك بكنيد
هوم! تو ذوق اش خورده بود. مسنجرش دیرنگی صدا زد!
albus potter! این دیگه کیه تو این هیری ویری!
لابد وزیره! وا چه حرفا!
اما خود
وزیر مردمی بود. همان کسی تا به حال از لجاجت های کلاه بازی و لوگو بازی اش حالش به هم میخورد. شاید یه بچه سوسول بود.
در مسنجر:آسپ: ببین ! قبل از این که تو به فکرت برسه، من بهش فکر کرده بودم.حتی با محفلی ها هم برنامه اش را داشتم که بعد از زدن بریزیم توش بترکونیمش!
ریگولس: باشه قبول! همین که دنیس گفت، فکر کردم شاید قبل از من به ذهن یه نفر دیگه رسیده باشه...باشه! ولی من تاپیک رو بزنم؟ آخه من درخواست دادم!
آسپ: آخه چه فرقی میکنه؟
ریگولس: چون من معتقدم میتونه رنک بهترین ایده رو بگیره! و این ایده هم که خیلی توپه! اگه اجازه بدی ، من این تاپیک رو بزنم.
آسپ:
یعنی تو برای یه رنک میخوای تاپیک رو بزنی؟؟؟........
چند دقیقه ی بعد بعد از یک دوئل نفس گیر!
ریگولس : باشه ! از اول هم گفتم که ممکنه کسی قبل از من به نظرش رسیده باشه، پس باشه تو بزن چون خیلی بهتر میتونی مدیریتش کنی!
یک ماه بعد: چت باکس:ریگولس بلک: وزیر مردمی آن شد:
بارتی کراوچ: برای وزیر بقل میذاری ریگووولی؟
ریگولس بلک: به ریش مرلین که گول خوردم. تو مسنجر آسپ منو خفت کردم ،
ریگولس بلک:گفت تو چتر باکس برام یه بقل بذار...یه کیسه گالیون هم داد دستم!
آلبوس سوروس پاتر: ای ریگولوس بی چشم و رو!
ریگولس بلک:
ریگولـــــس صحیح است!
چند روز بعد: یاهو مسنجر پژمان: ببین،یه سوال داشتم: تو ،تو این سایت چند تا دوست داری؟
شهاب: نمیدونم...زیاد نیست..من دو سال نبودم، خیلی ها از اون وقت رفته اند.
پژمان: حالا چند نفر ازشون مونده اند؟
شهاب: هوم!
چو چانگ. ایگور کارکاروف.بارتی کراوچ. از وقتی هم برگشته ام
: نارسیسا مالفوی. سوروس اسنیپ .بلاتریکس لسترنج...هوم! چطور؟ کمه؟
پژمان: نه! تعدادش مهم نیست ! یعنی با هاشون صمیمی هستی؟ هر مشکلی برات پیش بیاد ، بهشون میگی؟ مثل دو تا دوست؟
شهاب: هوم! آره...آره دیگه! دوستای صمیمی من هستند خب! حالا چطور مگه؟
پژمان: هوم؟ هیچی..همینطوری...*
چند دقیقه ی بعد: پژمان: راستی ببین من ازت دعوت میکنم که به ارتش وزارت ملحق شی. من پست هات رو خوندم . خیلی خوب مینویسی!
شهاب: هوم! نه! من دیروز درخواست مرگخواری داده ام! ممکنه تایید شم.
پژمان: هوووم! پس از این به بعد من و تو با هم دشمن هستیم!
شهاب: هان؟
پژمان: تو از این به بعد مرگخوار میشی و من هم وزیرم! پس دشمن هستیم!
شهاب : بابا بیخیال !
ما با هم دوستیم! حدودا دو هفته بعد بود که پژمان صندوق دریافتش رو باز کرد. یه پیام شخصی از شهاب داشت:
نقل قول:
زنديگي و نيرنگهاي دامبل
گه واقعا فكر ميكني كه من بايد اين تاپيك رو بزنم ، من شرايطش رو تا نيمه ي مهر ندارم.
اين دوره از مسابقات بهترين هاي سايت رو بيخيال ميشم(ببخشيد ولي برام خيلي مهمه كه اين تاپيك بهترين جايزه رو ببره) تا نيمه ي مهر فكر هاتو بكن ببينيم كه اون موقع كي ميتونه اين تاپيك رو بزنه.
پس تا اون موقع باي
فرداش شهاب پیامی از پژمان داشت:
نقل قول:
شهاب من خیلی وقته می خوام اون تاپیک رو بزنم ولی نمیتونم. سخته واسم. از وقتی تو اون درخواست رو توی لندن و دیاگون دادی دیگه اون تاپیک رو حق خودم نمیدونستم. امممم...هرچی فکرش رو می کنم می بینم نامردیه من بزنم. یک هفتست می خوام بزنم همش ناراحت میشم. به نظرم رفاقت و دوستی ها خیلی بیشتر از یک تاپیک ارزش داره. خودت تاپیک رو با اسم خودت بزن. هیچ اسمی هم لازم نیست از من بیاری. فقط خودت تاپیک رو بزن.
اینطور شد که ریگولس بلک ، با احترام تمام نسبت به آلبوس سوروس پاتر، روی دگمه ی عنوان در محفل ققنوس کلیک کرد.
ولی هم آلبوس سوروس پاتر، دوست بزرگش، رو در پست اول آورد و هرجای دیگه هم که بحث تاپیک شد، گفت که این ایده ی مشترکشون بوده....
و هرجای دیگه هم که باشه داد میزنه:
پژمان یکی از دوستان خوب من در این سایت شد! امروز روزیه که میگم یه اسم دیگه به اون 6 نفر اضافه شده و به دوستی با اون اسم
افتخار میکنم.
*هیچ وقت نفهمیدم چرا اون سوال رو ازم پرسیدی؟؟؟
** همه ی دیالوگ ها با در نظر گرفتن مقداری خطا ، دقیقا نقل شده اند.