هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
حدود هشت ماه از آخرین جلسه ی حضوری رسمی سایت که تولد دو سالگی سایت بود میگذرد و حالا تصمیم گرفتیم بار دیگر به صورت رسمی جلسه ای حضوری برگذار کنیم.

از تمام اعضای سایت دعوت میشود در این جلسه ی حضوری، اختصاصی و رسمی سایت جادوگران شرکت نمایند:



زمان: پنج شنبه مورخ بیست و سوم شهریور ماه
ساعت 14
مکان: رستوران بوف ظفر (نام دیگر: بوف ونک)
آدرس: تهران-خیابان ولیعصر-پایین تر از ظفر(بالاتر از چهارراه میرداماد)



برای اطلاعات بیشتر در مورد مکان و آدرس جلسه به سایت رسمی رستوران بوف (کلیک کنید!) مراجعه نمایید.


اهداف میتینگ:
گردهمایی جادوگران و بحث در مورد مسائل مختلف سایت و انواع بحث های هری پاتری و بحث های متفرقه




با تشکر

*مدیریت جلسه-آلبوس دامبلدور و روبیوس هاگرید*



Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۸:۰۷ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۸۵

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
به نظرم بهتره برای گزارش جلسات حضوری دو تاپیک وجود داشته باشه یکی گزارش جلسه های رسمی در همین تاپیک و یکی یه تاپیک دیگه برای نوشتن بقیه افراد


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۶:۵۵ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
ببینم دامبلدور اینجور معلومه سالی یکبار جلسه رسمی برگذار می شه من به همین غیر رسمی هاشم راضیم چون می دونم جلسه ی رسمیی در کار نیست!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۴:۰۲ شنبه ۳ تیر ۱۳۸۵

هلنا گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۶ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 443
آفلاین
هوووم ملت جادوگر گزارش این میتینگم خواهشا بنویسین شما بنویسین من ببینم چیا باید سانسور بشه منم بنویسم

شرمنده از پست نهایت ارزشی فقط میخواستم ملت ببینن این تایپیکو که بیان بنویسن

از این به بعد فقط گزارش جلسات حضوری رسمی سایت نوشته میشه!(دامبلدور)


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۴ ۱۱:۱۱:۲۶

««دلبستگی من به جادوگران و ""اعضایش"" بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو میکنید»»
دامبل جمله Û


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲:۴۴ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۸۵

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
سلام علیکم؛

هر چند اصولاً به جلسات حضوری سایت جادوگران ربطی نداره ولی...


... دوست دارم از تمام بچه‌هایی که دیروز لطف کردن و در همایش "آکادمی فانتزی" شرکت کردن، جداً تشکر کنم! چندتایی از بچه‌ها مثل وزیر شیکم، کفی، سهی شیطون جیگر و عسل رو دیدم! بقیه رو هم که ندیدم و اومدن بازم ازشون متشکرم!

بازم مرسی و چاکریم!

====
حادل کبیر!


!ASLAMIOUS Baby!


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲:۵۴ شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
یک چندتا چیز یعنی حرف رو باید بگم که قبول ندارم!
اولیش!
نقل قول:
کریچر:تجربه و تحقیقات نشون داده که گزارش میتینگ رو کسی میخونه و برای کسی جالبه که خودش تو میتینگ بوده باشه


باید بگم برای منکه نیستم بسیار جالبه بدونم چه خبر بوده و چی کار کردین! با اینکه نه تو متینگ بودم و نه یکدونه از شماها رو دیدم شاید من فرق می کنم یا این سایتها و گفته اشون اشتباه هست!

در ضمن چرا خبر ندادین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من یک کاری داشتم!

در ضمن خواهشمندم کسانی که با جمعیت 30 نفری همراه بودن بیان گزارش بزنن!!!!!!!! تنبل شدین!

و اینکه برام عجیبه شما می گید همگانی نبوده و بیشتر 40 نفر حضور داشتن! عجب متینگ خصوصیی


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
هووومك ..چقدر هيجان انگيزه كه بعد از گذشت يك هفته از ميتينگ گزارش بنويسي ، البته مسلما به اين دليل انقدر طول كشيد تا چند نفر ديگه اي هم بنويسن ، چون برنامه هفته پيش شباهت زيادي به ميتينگ نداشت و بيشتر همه در پي يافتن بقيه بودن و در آخر هم براي چند دقيقه همه همديگه رو يافتن و دوباره هر كسي واسه خودش يكجا رفت

چون كريچ و تيكا به صورت كاملي گزارش نوشتن من فقط چند نكته رو همينجوري براي دور هم بودن ذكر مي كنم

1-ما ( يعني من و سيريش ) در ابتداي ورود چون ميخواستم جادوگر بازي در بياريم و از ميان انبوه جمعيت روي پل ( كساني كه نمايشگاه رفتن ميدونن كدوم پل رو ميگم و همچنين ميزان آدم روي اون پل رو هم ميدونن ) عبور نكنيم از يك طرف ديگه رفتيم و در آخر اين مسير مجبور شديم با چنگ و دندان از تپه صعود كنيم

2- در همين حين از پشت پيام را تشخيص داديم و پس از اظهار وجودي به او و اينكه يحتمل تو را اينجا كسي نمي بيند ( كه بعدا ثابت شد ) وارد نمايشگاه شديم

3-در اين بين من يك كتاب خوف خريدم كه كف همه رو بريد

4-ساحره ناشناس كريچ خيلي زود بر من شناس شد و او كسي نبود جز هرميون پاتر

5-ساحره دلگير هم با يك ذره تاخير پيداش شد و او هم كسي نبود جز هنزل ( هلنا گرنجر )

6-در يكي از غرفه ها به دليل اينكه ساحره دلگير مريض بود و ساحره ناشناس خسته شده بود من به عنوان يك مادر فداكار از بقيه جدا شدم و آنها را چون كودكان دلبندم در ميان چمن هاي بيرون گذاشتم تا هوا بخورند و وقتي بقيه رو دوباره پيدا كردم فهميدم سيريش خودش را گم كرده است و به هيچ وجه هم در دسترس نمي باشد

7-در آخر بعد از 2 ساعت سيريش فقط با تهديد حذف كاربر از سوي وب مستر پروانه اي پيداش شد وگرنه همچنان در اونجا مشغول زمزمه كردن 2 از 5 و نگران از نيافتن 5 از 5 بود.

8-من بعد از صد سال دوباره ويدا رو ملاقات نمودم و خاطره بدي از خود بر جاي گذاشتم چون معني جمله اي را كه قرني در پي يافتن معنايش بودم را از او پرسيدم و او بلد نبود و به من اخم كرد و كتاب يك آقاي بيچاره اي را كه داده بود امضا كنه رو هم اشتباه امضا كرد

9-در پي اين حادثه من سريع از جلوي نشر تنديس گريختم و به بقيه كه بيرون منتظر بودن ملحق گشته و متواري شدم.

10-براي جبران اين موضوع به سوي غرفه كتاب هاي خارجي رهسپار شديم و در كمال تعجب به ما گفتند كه كتابهاي داستاني انگليسي را انتشارات ايراني ميفروشند و نه آنها و به اين ترتيب بن كتاب خارجي كه با ذوق و شوق تهيه كرده بوديم ارزشي جز كاغذ نيافت !

11-پس از مدتي ما ( دوباره من و سيريش ) از بقيه ( كريچ ،‌ كرام و تيكا ) جدا شديم و از همان راهي كه آمده بوديم بازگشتيم و درس عبرتي برايمان نشد كه از راه ماگل ها برويم !


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵

تیکا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰
از مکانی دنج
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
کریچ راست میگه کسایی که به میتینگ میرن و به قولی پایه اند به خوندن ونوشتن گزارش بیشتر علاقه نشون میدن ! باور نداری از خود من بپرس پایه همیشگی جلسات حضوری!!!
( یه شکلک برای پایه بودن هم بذارید لطفا !!!)
اوایل اردیبهشت بود تاپیک جلسات حضوری هم به علت شلوغ کاری بچه ها بسته شده بود ! من هم هی پاپیچ کریچ میشدم که این محل مورد علاقه منو باز کن !! بالاخره با تلاش من و یه عده دیگه این تاپیک باز میشه ولی چه باز شدنی
یه عده تو این تاپیک سر گرم بودند و یه عده دیگه در پشت پرده نقشه هایی برای میتینگ میکشیدند ! منم خبر نداشتم و هی همه جا پست میزدم که این میتینگ چی شد تا اینکه لرد ( همون کرام خودمون ، منم تا آخر نوشته کرام صداش میکنم چون تا اون موقع لرد نشده بود ) توی گفتگو با مدیران پست زد که میتینگ خصوصیه منتظرمیل باشید ولی یکی دو روز گذشت به من میل نزدند
برام اصلا قابل باور نبود به خاطر همین پیگیر شدم .... دیدم من تنها نیستم دراکو و خیلیهای دیگه هم میلی در یافت نکردند ( آخه پیام فقط آیدی ساحره هارو بلده ) منم رفتم پیش حاجی ... حاجی هم به عنوان مدیر میتینگ دعوتم کرد و گفت میلو بیخیال شو 11 بیا جلوی درب شمالی !

جمعه ساعت 10 صبح جلوی درب شمالی :
خوبه کسی نیست !من که کسی رو ندیدم خیلیها میگفتند که ما از 10 صبح اینجاییم !ولی من که ندیدمشون
شاید مثل من رفه بودند یه دوری بزنند !


جمعه ساعت 11صبح جلوی درب شمالی :

کریچو سریوسو لیلی و حاجی سخت مشغول صحبتند
یه عده ساحره هم کمی دورتر ایستادند
سلام
سلام خوبی؟
خوبم تو چه طوری ؟
کریچ با صدای بلند : مگه برات میل اومده که اومدی؟ کی دعوتت کرده ؟
من هم با خونسردی حاجی رو که با حالت خاصی در حال خندیدن بود رو نشون دادم !!!
کریچ:
بعدش کرام هم اومد دامبل و بقیه بچه ها هم 10 دقیقه بعد اومدند (انگشت دست دامبل تو آتل بود )
یه عده از بچه ها به علت گیزر دادن یکی از مامورین حرکت کردند !
و بقیه هم هم !!
توی اولین سالن بچه ها از هم جدا شدند ! من ، حاجی ، کریچ ، لیلی و سیریوس و کرام با هم بودیم .
12:30 قرار بود همه جلوی حوض جمع شن ( عجب جای خلوتی ) ماکه رسیدیم اونجا نتونستیم کسی رو پیدا کنیم
5 دقیقه بعد جلوی استخر ایستاده بودیم ولی هیچ کدوم از بچه ها رو نتونسته بودیم پیدا کنیم ! من رفتم یه دوری زدم ولی نه ! کسی یافت نشد گشته ایم ما !!!
فقط تونستینم چد تا از ساحره ها رو ببینیم هرمیون پاتر ،خانم دلگیر ...
لیلی هم هی جوش سیریوس رو میزد !
بعدش هم صف ساندویچی و .....
لیلی هم دلگیر رو برد مسجد تا دلگیر استراحت کند
- تیکا بیار اون همبرگرا رو که مردیم از گشنگی
- پس بقیه کوشند ؟
ناگهان یکی داد زد شما تیکا هستید ؟
- بله در خدمتم شما ؟
- هرمیون پاتر
-خوشبختم
- پس بالاخره برا شمامیل زدند ؟
- نه منو حاجی ...
.
.
.

بعد از ناهار گروه 2 هم به ما ملحق شدند !
بعد گلایه گذاری ها که چرا شماها مارو کاشتیدو ... بحث های جادو گری شروع شد .... یه خانمی به جمع ما اضافه شدند که باعث ناراحتی و دلگیری و عصبانیت و... در کرام شدند !!
جماعت جادوگر حرکت کردند ولی متا سفانه باز هم همدیگر را گم کردند
کرام و کریچ و.. ویدا جونشونو دیدند و ما که متوجه نشدیم آنها با ویدا مشکل دارد یه ویدا با اینها ! ولی رفتاری بس دوستانه با هم داشتند !
حاجی هم از ما جدا شد تا به دوستش در انتشارات زهره بپیوندد !
من ماندمو کریچ وکرام وسیریوس و لیلی !
لیلی و سیریوس هم جلوی سالن 41 از ما جدا شدند !
تنها با 1 مدیر و 1 وبمستر
به صورت اتفاقی حاجی را تو بین این همه جمعیت پیدا کردیم
یه سر رفتیم مطبوعات چون وبمستر ارزشی می خواست از بچه ها گل آقا بدلیل معرفی سایت جادوگران تشکر کند
نمیدونم من بچه ها رو پیچاندم یا اونا منو پیچوندند !
که من تنها شدم ! ولی 30 دقیقه بعد این 3 نفر رو جلوی سالن 27 یافتم در حال زمزه کردن 2 از 5 ، 4 از 5 ، 1از 5 نمیدونم شاید یه جور تسبیح جادوگری باشه
با هر کلکی که بود به دامبل زنگیدم! مطبوعات بودند گفتم ما جلوی 27 نشستیم میاید بیاید اینجا گفتند میایم اونجا ولی...
15 دقیقه بعد چون خبری ازشون نشد ما هم از هم خداحافظی کردیم و...
منم تا آخرین لحظات در نمایشگاه بودم و...... کریچ فکر نکن فقط شما رو بیرون کردند
تا باشد از این میتینگ ها !!
توهاهاها!!!!!!!


ویرایش شده توسط تیکا در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۱ ۱۹:۳۸:۰۶
ویرایش شده توسط تیکا در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۱ ۲۰:۱۵:۰۶

تصویر کوچک شده




@T!k


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
تجربه و تحقیقات نشون داده که گزارش میتینگ رو کسی میخونه و برای کسی جالبه که خودش تو میتینگ بوده باشه سایتهای بزرگ اماری مثل
www.puyan.com
www.kerma.co.sr
حرف من رو تائید میکنن پس من از روی علاقه یک گزارش مینویسم . گرچه میتینگ عمومی نبود

خوشحال و خندان رسیدم نمایش گاه که دیدم هیچ کس نیومده معمولا دامبل تلپ همیشه نیم ساعت زودتر از همه میرسه ولی اینبار معلوم نبود کدوم قبرستانی گیر کرده بود
( همر یعنی شوخی)

از بدو ورود نگاه های یک نفر من رو خورد کرد و احساس تحت نظر واقع شدن من را در بر گرفت
بعد از مدتی
دینگ داننگ دونگ( با موبایل شماره گرفتن)
الو حاجی چطوری کجایی؟
حاجی: من سالن 27 هستم
من: ساعت چند می یای دم در؟ مگه قرارمون اینجا نبود؟
حاجی : می یام الان می یایم

چند دقیقه بعد

دو تا جادوگر اصیل از دور نمایان میشن
من: سلام چطوری سیریش
سیریش: سلام تو چطوری کریچ
من: سلام چطوری لیلی
لیلی: سلام تو چطوری کریچ
من : چرااز توی نمایش گاه اومدین
اونا: ما رفتیم کتابامون رو هم گرفتیم
من با خودم: اینا که همه کتاباشون رو خریدن
سیریش: پیام رو دیدی؟
من: نه کجا بود؟
سیریش: دم در به عنوان نشانه وایستاده
من: من که ندیدم

در همین حین شخص مرموز که نگاهاش من رو خرد کرده بود خودش رو نشون داد
ناشناس: شما از سایت جادوگرانید؟
ما: یعنی این قدر تابلوئیم؟
ناشناس: آره
سیریش : کریچ تو همیشه ما رو لو میدی با اون دمت
شخصی مرموز: من یک ساعته اینجام ولی کسی نیومده داشتم سکته میزدم
کریچ خطاب به شخصی مرموز: تو پیام رو ندیدی؟
شخص مرموز: نوچ

نیم ساعت بعد( ساعت 11:30)

تقریبا بچه ها اومدن و الان قراره ما از جلوی در حرکت کنیم ولی هیچ کس تکون نمیخوره

15 دقیقه بعد

یک اقاهه: آقایون خانوما متفرق شین( ما هر جا میریم بهمون گیر میدن)
ما: ای بابا بچه ها راه بافتین( در اینجا ناگهان 30 نفر هم زمان حرکت کردند که باعث ایجاد اندکی تابلوئیت شد)

مقداری جلوتر
حاجی: کرام بیا بریم دیگه چی کار میکنی؟
من: هوی کرام بجنب ظهر شد
پویان اون عقبا اصلا محل .... هم نمیزاره

مقداری دیگه جلوتر
میلاد بدو بدو از عقب می یاد وبا لحنی ارزشی درخواست میکنه ما وایستیم تا بعضی ها که عقب موندن برسن( مثل این کاروانا که تو بیابون میرن )
ما وایمیستیم ولی چون اونایی که از ما عقب موندن هم وایستادن ما خسته میشیم دوباره راه می افتیم

مقداری جلوتر
حاجی : کرام بوقی راه بیا
پویان همچنان داره با برو بچ خوش و بش میکنه

یک مقدار جلوتر کرام سر عقل می یاد و خودش رو به ما میرسونه
( در این هنگاه ما کاملا به دو تیکه تقصیم شدیم)
افرادی که با ما بودن : من و حاجی و کرام و لیلی و سیریش و شخص مرموز با نگاه های کنجکاو و شخصی که کمی دلگیر بود از بس پاستیل خورده بود و تیکا ( ازاین به بعد اگه دیگه اسمش رو نیاوردم بدونید کنار خودم بوده تا ته ته ته ته میتینگ)

مقداری بعد در یکی از غرفه ها
یک دفعه سه ساحره با یک اپارات جزئی جدا میشن و میرن اندکی بعدس یریش در پی یک عمل انتحاری 180 درجه بر میگرده و از راه مخالف میره

ساعت 12:25 دقیقه
حاجی: بچه ها دیگه باید به سمت حوض حرکت کنیم 12:30 اونجا قرار داریم
در همین حین لیلی دوباره به ما ملحق میشه
لیلی: سیریش کو پس؟
ما: نمیدونیــــــــــــــــــــــــم
من برم هم سیریش رو پیدا کنم هم خانم دلگیر و خانم مرموز رو بیارم
ما: به سلامت

12:25 دور حوض

حاجی: بچه ها چیزی میبینین؟
ما: نه
حاجی: از اون 20 نفر ادم 1 دونشون رو هم نمیبینین؟
ما: نه

12:45 دور استخر

من: تیکی برو دور حوض رو یک دور بزن ببین کسی رو میبینی
تیکا: نمیرم
من:
چه جور دانشجوی نمونه ای هستی تو الان باید با بو کشیدن پیداشون کنی مثلا شریف درس میخونی
تیکا که واقعا فکر کرده خبریه : باشه من رفتم
15 ثانیه و 3 دهم ثانیه بعد
تیکا: من اومدم
ما: چه زود چی جوری همه جا رو گشتی؟
تیکا: از اون ور رفتم بعد از اون مسیر رفتم بالا یک دور اون ور زدم و از اون راه باریکه رفتم........
ما: بسه بابا الان ببند


ساعت یک
لیلی به همراه دو ساحره و بدون سیریش مجددا به ما ملحق میشه و ما در کفیم چطور اینا ما رو اینقدر راحت پیدا میکنن ولی اون جمعیت انبوه رو نه

ساعت 1:15
شخص مرموز: من گشنمه دارم میمیرم من همیشه تو خونمون الان غذا هه رو دیگه زدم دسرمم خوردم
حاجی: باشه بابا بریم اون ور شاید دیدیمشون اگرم نبودن یک چیزی همون جا بخوریم

در صف غذا

ساحره ی دلگیر : من دیگه دلم خیلی گیر شده میخوام برم خونمون یکی من رو برسونه دم در و برام ماشین بگریه
حاجی: ماشین گیر نمی یاد وگر نه من خودم تا دم در کولت میکردم نمیتونی تحمل کنی؟
دلگیر: نه
من: برو تو مسجد بخواب
حاجی: راش میدن؟
من: فکر نکنم
لیلی: امتحان میکنیم

10 مین بعد لیلی بدون دلگیر که تو مسجد گزاشتش بر میگرده

اندکی بعد ما در حال خوردن غذا هستیم که موجودی به نام سدریک فحش گویان از دور پیداش میشه همراه این موجود دوپایی از تیره ی ای اس الیان هم وجود داره

پیام : شما کجایین پس؟
سدریک: بوقی ها مگه قرار نبود بیاین کنار حوض

ما: به جووون مادرمون ما اونجا اومدیم ولی پیداتون نکردیم الان بقیه کجان؟
سدی: 30 نفر کنار حوض نشستن
ما: مااااااااااااااااااااااااااااا
حاجی : خوب الان که ما داریم غذا میخوریم شما بیاین اینجا
سدی: ما میریم غذا میخوریم بعد می یایم پیش شما

30 دقیقه بعد

دراینجا مقدا متنابهی جادوگر از دور دستها به سمت ما می یان
جمعیت هی زیاد و زیاد تر میشه اما هم چنان سیریش پیدا نشده

مقداری بعد وقتی دیگر لیلی از دوری سیریش به مرز دیوانگی میرسد کرام پیش قدم شده با موبایل فوق العاده پیشرفتش در حالی که هیچ موبایلی در اون ساعت کار نمیکرد یک اس ام اس به سیریش میزنه و با اون در یک مکان اسلامی قرار میزاره

20 دقیقه بعد

لیلی: پس کوو؟
من: کرام چی جوری قرار گزاشتی تو
کرام: گفت می یام جلوی مسجد دیگه

چند دقیقه بعد سیریش هویدا میشه و خانواده ای از نگرانی در می یان
( لازم به ذکره سیریش در زمان غیبت گویا بهش خوش گزشته بوده)
بعد از غذا خوردن در حالی که مجددا داریم فک می زنیم و تا 1 کیلومتری صدامون پخش میشه ناگهان با یک چهره ی جدید روبه و می شویم
حاجی: کریچ بیا اینجا مرگخوار مهربون اینجاست
من:
همه: ای ول ای ول
در همین حین جنگ سختی بین کرام ومرگخوار مهربون در میگیره که کرام پس از مقلوب شدن به یاس فلسفی دچار میشه و دقایقی بعد که تیکا داشته باهاش صحبت میکرده به قصد کشت اون رو میزنه

بعد از جدا شدن از مرگ خوار مهربون ما راه میافتیم ولی باز بعضی ها راه نمی افتن ما وایمیستیم ولی بعضی ها بازم راه نمی افتن ما دو مقدار جلو میریم اونا یک مقدار جلو میرن و همین باعث میشه ما برای اخرین بار گروه دوم رو ببینیم و یک وداع تلخ صورت بگیره
از اونجایی که بقیه ی میتینگ دیگه به شما ربطی نداره اوناش رو نمیگم ولی چند نکته ی جالب رو میگم

توی صف غذا
لیلی با صدای بلند: کریچ حاجی کجاست
ملت:

حضور همیشه در صحنه ی تیکا و آقای میر باقری ( مدیر نشر تندیس)

روحانی شدن چهره ی هلنا بعد از خروج از مسجد( گویی روح تازه در او دمیده بودند او را تا ان حد خوشحال ندیده بودم)

دیدار مجدد با یکی از برو بچ قدیمی که معرف حضورتون هست ( ممد بلک)

خفت شدن من توسط مارولو که به صورت ضربتی دم در یک سالن صورت گرفت ( با خانواده اومده بود ولی بعدا پیچوندشون)

یک کتاب خریدم خیلی شبیه هری پاتره ( البته قبل از اون نوشته شده) اگر بخونینش میبینین رولینگ از این کتاب خیلی استفاده کرده

تیکا ما رو پیچوند و من و حاجی و کرام مجبور شدیم یک ساعت دم دستشویی زنانه منتظرش بمونیم

در اخر با غرفه دارها رفتیم خونه در واقع انداختنمون بیرون


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۵:۴۱ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵

بلید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۴ شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۹ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
از هر کجا که خون اشامی باشد بلید هم هست .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 251
آفلاین
فرانك اين رو داشته باش تا دفعه ي بعد ضرب شستي به جناب نشون بدم كه بحث پرسپليس رو وست نكشي كه بگم همتون آبكشين.
در مورد مخابرات بايد بگم اون روز بايد ميدادنش چوبدست شكسته ي رون ويزلي رو ميگرفتن (اين جور وقتا معلوم ميشه چه مملكت درب و داغوني داريم)
گروه 2 و 3 زود همديگه رو پيدا كردن و جا داره چيزي در مورد بلرويچ و مالفوي و خود جناب عالي عرض كنم ماجراي گم كردن گروه اول و سوم:
بليد" اونا رفتن"
بلرويچ "چي؟"
فرانك "راستي لرد من ميخوام ارتيكوس رو توي تيم خودم بيارم"
بليد"حاجي و ما بقي دارن دور ميشن"
بلرويچ " باشه فرانك ايرادي نداره راستي بليد تو ميخواي چيزر گرد باد باشي ؟ يا بهتره خودت يه تيم تشكيل بدي."
بليد"اونا رفتن گمشون ميكنيدا؟"
مالفوي(قابل ذكر خود خود مالفوي بود شك نكنيد مو قشنگم بود)
مالفوي"....."
فقط سكوت.....
فرانك " اين ارتيكوس رو مخش رو ميزنم"
بليد "گم شدن"
بلرويچ "بليد تو فعاليتت رو توي كوئيديچ زياد كن و اگر خاستي تيم تشكيل بدي زود دست كم 3 نفر رو پيدا كن......راستي بقيه كوشن؟"
بليد" الان شكلكها نيستن كه بزارم خودتون بفهميد ديگه قيافه ي من چه شكلي شده" شما جاب من بودين چي كار ميكردين؟
من كه ميخواستم همونجا شمشيرم رو بيرون بكشم و گردن هر سهتاشون رو بزنم .كه متاسفانه دسته اي ماگل از انجا عبور كردن و مانع شدن.
---------------------------------------------------------------------------
دامبلدور مسدوم هم (آمادست)
شوخي كردم .
دامبلدور عصبي بود خيلي زياد اين باعث ناراحتي شديد من شد (حالا من چي كاره حسن اونم كه براش ناراحت شدم؟؟مبحث آسلاميه)
شير تو شير بود هيچ كاري نكرديم فقط حرس خورديم و ساندويچ گاز زديم بلرويچ هم كه از قافله وانگهي عقب بود .
بي پرده بگم از اين كه اعضا رو ديدم خوشحال شدم ولي اين ميتينگ عذابي بيش نبود.
راستي.
سالازار خيلي باحال بود خيلي زياد.
سدريك هم داشت يه خورده با حرفي كه زد من رو قاطي ميكرد شانس اورد كه همراه گروه ديگه گم شد وگرنه نمايشگاه تبديل به قتلگاه سدريك عزيز ميشد.
---------------------------------------------------------------------------
در اخر كسي كه دامبلدور رو حرس داد منتظر باشه كه تيغه ي شمشير من رو ببينه.


ویرایش شده توسط بلید در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۰ ۱۲:۴۶:۴۹

خوشحالم كه دوباره برگشتم.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.