ده دقيقه از دو بعد از ظهر مي گذشت اما هنوز خبري از استاد جديد درس ماگل شناسي نبود.رون خميازه اي كشيد و درحاليكه به عكس ها و پوسترهاي روي ديوار هاي كلاس نگاه مي كرد با بي حوصلگي گفت:«به نظر مي رسه درس كسل كننده اي باشه
»
هري شانه هايش را بالا انداخت و به عكس هايي كه در گوشه كنار اتاق چسبانده شده بودند و قسمت هايي از زندگي و ابزار مورد استفاده ماگل ها را نشان مي دادند نگاه كرد.
در همين موقع در كلاس با صداي شديدي باز شد و ساحره اي جوان در حاليكه چهره اش در پشت انبوه كتاب،پوشه و پرونده هايي كه در دست داشت پنهان شده بود وارد اتاق شد و با ضربه آرام پا در را پشت سر خود بست.
_«ببخشيد بچه ها...انگار يه مقدار دير كردم»
ساحره كتابها و كاغذ ها را روي ميز رها كرد ،دستي به موهايش كشيد و با لحني آرام تر از قبل ادامه داد:«خب نيازي به توضيح نيست...اينجا كلاس ماگل شناسيه و من هم ليلي اوانز استاد اين درس در ترم جاري هاگوارتز هستم...ما اينجا جمع شديم تا با گوشه هايي از زندگي ماگل ها،ابزار و وسايلشون ،عادت ها وآداب معاشرتشون آشنا بشيم؛ماگل ها رو بشناسيم و از همه مهمتر نحوه ي معاشرت و دوستي با اونها رو ياد بگيريم...»
دراكو به آرامي در گوش گويل زمزمه كرد«
دوستي!» و بعد صداي خنده فضاي كلاس را در بر گرفت.
پرفسور اوانز بي توجه به خنده ي تمسخر آميز بچه ها ادامه داد:«در اين كلاس شما با شيوه ي متفاوتي از تدريس آشنا مي شيد و اميدوارم خيلي زود خودتونو با اين شيوه وفق بديد...من بيشتر از هر چيز از شما انتظار دارم آموزش هاي كلاس رو به صورت عملي و كاربردي درك كنيد و بتونيد در مواقع لزوم از اونها استفاده كنيد...به همين دليل سعي دارم به جاي تأكيد صرف روي تئوري و حفظيات شما رو با زندگي واقعي ماگل ها از نزديك آشنا كنم...»
صداي همهمه ي بچه ها فضاي كلاس را پر كرد.پرفسور در حاليكه آرام روي ميز مي كوبيد گفت:«سؤالي هست؟»
نويل با دست پاچگي دستش را بالابرد و بريده بريده پرسيد:«پرفسور ممكنه منظورتونو واضح تر توضيح بديد»
پرفسور اوانز با لبخند جواب داد:«منظورم كاملاً واضحه...شما توي اين كلاس از طريق اردوهاي آموزشي ،بازديد ها ي مستمر و يادگيري روش مطالعه ي درون فهمي از نزديك با زندگي ماگل ها آشنا مي شيد....خب اگه سؤال ديگه اي نداريد شروع مي كنيم!...براي حركت اماده ايد؟»
دانش آموزان با حيرت به هم خيره شدند.پروتي با ترديد دستش را بالا برد وپرسيد:«اممم...ببخشيد پرفسور...منظورتون اينه كه الآن قراره به محل زندگي ماگل ها بريم؟!»
پرفسور اوانز دستي به چانه اش كشيد و در حاليكه مي خنديد گفت:«خب دوشيزه پاتيل فكر مي كنم انجام همچين بازديدي براي جلسه ي اول كمي زود باشه!...شما قبل از هرچيز بايد ياد بگيريد ماگل ها رو دوست داشته باشيد و آسيب پذيري اونها نسبت به دنياي جادوگري رو درك كنيد...دوستان من در وزارتخونه به من اطلاع دادند امروز بعد از ظهر قراره توي دادگاه شماره ي 10 متهمين پرونده ي حمله به ماگل ها مورد محاكمه قرار بگيرن...خب كمي غير متعارفه ولي من از پرفسور دامبلدور درخواست كردم مقدمات حضور ما در دادگاه رو آماده كنن...از شما انتظار دارم در طول جلسه،با سكوت كامل از جايگاه حضار جريان محاكمه رو دنبال كنيد و هفته ي آينده يه گزارش كامل از مشاهداتتون و همچنين برداشت شخصي خودتون در مورد پرونده رو به من ارائه بديد...خب سؤالي نيست؟»
بهت و حيرت فضاي كلاس را در بر گرفته بود و دانش آموزان در سكوت به يكديگر نگاه مي كردند.
پرفسور اوانز نگاهي به ساعتش انداخت و گفت:«خب وقت زيادي باقي نمونده...براي رفتن به دادگاه از شومينه ي كلاس استفاده مي كنيم...همه پشت سر من لطفاً....»
خب!همونطور كه متوجه شديد براي انجام تكاليف اين كلاس بايد به تاپيك دادگاه شماره10 مراجعه كنيد.
_با توجه به نوع تاپيك و سوژه هاي اون، پست ها ي تكي مد نظر كلاس هستن.
_شما بايد جريان يك محاكمه، با توضيح جرمي كه عليه ماگل ها صورت گرفته رو شرح بديد.طنز و جدي بودن پست چندان تفاوتي نداره فقط با توجه به موضوع كلاس بهتره ماجرا رو به نفع ماگل ها بنويسيد!
_هري پاتري بودن داستان رو فراموش نكنيد!ضمناً لازم نيست همه ي ماجرا رو به طور كامل شرح بديد،پست شما مي تونه بريده يا فريمي از يك داستان باشه.
_اهميت شروع و پايان مناسب رو در پست هاتون فراموش نكنيد.
_سعي كنيد به جاي ناشيانه وارد كردن خودتون به فضاي داستان ، ماجرا رو از ديد يك راوي يا سوم شخص شرح بديد.
_ساير نكات در بقيه ي كلاسها و همچنين تاپيك هاي توضيحي هاگوارتز مطرح شدند.
_اگه سؤالي داشتيد اينجا مطرح نكنيد.هميشه راههاي ارتباطي مناسب تري مثل پيام شخصي، مسنجر،چترباكس!،ايميل،تلفن،جغد،فكس و ...وجود دارن!!
موفق باشيد