داخلی Bite Fight - سرور سه
اول تو تاریکی غار چیزی نمیشه دید ، اما با کمی دقت ، میشه سه هیکل بلند و باند پیچی شده رو که همزمان دستاشون رو برای خفه کردن بلند کردن و جلو می رن رو تشخیص داد!
ونوس درحالی که به دیوار غار تکیه داده کالیما ی شکستشو به یه گوشه پرت می کنه و به مومیایی ها زل میزنه که دارن هر لحظه بهش نزدیک میشن!
ونوس زیر لب : کاش حرف پاپا زئوسمو گوش می کردم خونه می موندم!!
و در همون حال با تمام قدرت مشتشو عقب می بره تا به صورت اولین مومیایی ممکن بکوبه که ...
*
امپراطور : آخ!!!
و به دیوار کوبیده میشه!!!
سالازار : سلام ونی
ونوس : سالی ؟ تو ؟ اینجا ؟ من؟ چه خبر شده؟ این چیزه چندش چیه تو دست من؟
و با وحشت بادبزن پرققنوس رو پرت می کنه زمین!
سالازار : به بقایای ققی بیچاره بیشتر احترام بذار
مرلین به سمت امپراطور میره و کمکش می کنه بلند شه!! همه دور ونوس جمع میشن ، امپراطور یکم عقب تر از بقیه می ایسته !!
( تو رو خدا سایتو نگاه!! اینجا حتی سر اسمایلی ها هم کلاه می ذارن!!!
)
ونوس :
خب؟
سالازار: اهم ... خب ما الان درگیر یه جنگیم ...احتیاج به نیروی کمکی داشتیم!!!
ونوس: و ؟
مرلین : ما فکر کردیم شاید یه ساحره بتونه کاری که ما نتونستیم بکنه!!!
ونوس : دقیقا چه کاری ؟
امپراطور : وارد اردوی دشمن بشه و ایگور رو گیم اور کنه!!! اینجوری طلسم هایی که روی اردوگاه گذاشته خنثی میشه و ما میتونیم واردش شیم!
ونوس: واسه همین منو از یه جای درست و حسابی کشیدین اینجا ؟
بعدش می تونم برم؟
سالازار: As You Wish!
***
پشت بوم قصر / دژ / کاخ / زیرآبیوس؟؟!!
بلیز و ایگور که از بالا منظره ی پر پر شدن مرگخوار ها رو دیده بودن با عجله هوکی رو از دو طرف می گیرند و به سمت جایی که ارتششون اردو زده فرار می کنند!!!
ایگور هوکی رو می سپره به بلیز ، و خودش به چادر اختصاصیش ! که چیزی کم از دژ امپراطور نداره برمی گرده .
چند لحظه بعد
صدای در میاد !
ایگور : بیا تو !!!
بلیز همراه با شخصی شنل پوش وارد میشه !: این خانوم می خواستن شما رو ببینند!
ایگور : می تونی بری !
بلیز خارج میشه!!
ایگور : خب با من چی کار داشتین؟
ونوس کلاه شنلشو می ندازه ... کل چادر از نوری صورتی - طلایی روشن میشه!!!
ایگور :
ونوس :
ایگور :
ونوس به ایگور نزدیک میشه ... دستشو آروم روی گردنش می کشه...ایگور احساس میکنه رو ابراست و بعد...
تق!
گردن ایگور رو میشکنه!!!!
بعد در حالی که داره دستاشو با یه دستمال گنده ی صورتی پاک می کنه کنار پنجره میره و سوت می زنه!!!!
**
سالازار : گوش کنید ! ونی علامت داد ! کار تمومه حالا ما می تونیم وارد اردوگاه دشمن بشیم!
*
داخل چادر!!! با صدای پاق بلندی!!! سه پیرمرد ظاهر میشن!!!
و زبونشون بند میاد !
هر سه :
سالازار : م م م م رده؟؟؟
مرلین آروم به جسد !! نزدیک میشه و با لوله آفتابش به ایگور سیخونک می زنه! گردن ایگور که به طرز بدی شکسته به یه طرف دیگه میفته!!
مرلین : آره انگار !!!
سالازار و مرلین از خوشحالی دستای همدیگه رو می گیرند و شروع می کنند به لامبادا رقصیدن!!!:banana:
امپراطور : بسه دیگه !!!
این امکان نداره!!!
و یه کتاب قطور خاک خورده رو از زیر عباش ! ببخشید شنلش! می کشه بیرون و با عجله شروع می کنه به ورق زدن!
: همین جاها بود ! ایناها ! طبق قوانین رول پلیینگ !! کسی نمی تونه تو نوشته ها سایر شخصیت ها رو بکشه!!!
سالازار : و این یعنی این که...
: شما تو تله افتادید!!!
ایگور بلند میشه !!! و ترق توروق! گردنشو دوباره جا می ندازه!
برق قرمزی چشمای ایگور رو فرا می گیره و دستاشو به سمت اونا تکون میده
سالازار از ترس می پره تو بغل امپراطور! مرلین که به ونوس نزدیک تره آفتابشو حمایت گرانه جلوی او می گیره که صدمه نبینه!!!
ونوس : مری لین آفتابت پر بود؟
مرلین : نه؟!
ونوس : پس چرا من احساس می کنم زمین خیسه؟
هر دو به پایین نگاه می کنند!!!
دیگه از اردوگاه خبری نیست!!! هر دو روی یه کوه یخ وسط دریا هستن!!!
صدای قهقهه ای در فضا می پیچه : اینست قدرت ایگور!!! یوها ها ها ها!
پای مرلین لیز می خوره و داخل آب میفته ! ونوس در آخرین لحظه لوله ی آفتابشو می چسبه و سعی می کنه بکشتش بالا !! اما زورش نمی رسه و خودشم به لبه ی آب نزدیک میشه!
مرلین : نه ونی ! بدون من ادامه بده !!!
ونوس : نــــــه ! منو تنها نذار مری لین!!!
مرلین با آخرین نفس : مراقب ... آفتابم ... باش ...
و دسته ی آفتابه رو ول می کنه ... و در بین موج های دریا گم میشه!!!!!
****
من به چه زبونی بگم که نمی تونم بنویسم؟!
ویرایش : اگه دیدید نمی تونید ادامش بدید پست منو پاک کنید! اشکالی نداره