هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۲:۱۴ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
سالازار كه معلوم نبود از كجا وسط جمعيت ظاهر شده بود بعد از ديدن بلايي كه كريچ و اسكي سر مرگ خوارها آوردن بلند فرياد زد :
زنبيل . . .!

در همين موقع مقدار زيادي زنبيل در هوا ظاهر شد و علاوه بر نگه داشتن نوبت پست تمام جورابا و دستمال ها رو جمع كردن و دوباره به مبدا شون بر گردوندن
كريچ و اسكي خوشحال از اينكه مهماتشون دو باه پيش خودشون برگشته خوشحال و شاد شدند و به جنگيدن ادامه دادن!

-=-=-
يه نمه اونور تر
سيريوسيوش در حالي كه وزير خاكستر قورت داده فسقلي رو دزده بود فرياد زد : اتحاد ادامه داره
دقيقا دو سوت بعد از فرياد سيريشيوس ملت نوشابه اي شروع كردن به شعار دادن : هيچ اشكالي نداره اتحاد ادامه داره
هيچ اشكالي نداره اتحاد ادامه داره هيچ اشكالي نداره اتحاد ادامه داره
در همين هنگام امپراطور از نا كجا آباد ظهور ميكنه
ملت ميرن تو كف
امپراطور به كف هيچ اهميتي نميده و سريعا كنترل امور (شعار دادن ) رو در دست ميگيره هيچ اشكالي نداره سيريش وزير مياره هيچ اشكالي نداره سيريش جنو مياره هيچ اشكالي نداره سيريش كه ريش نداره و . . . .

يه كمي قبل :
ايگور كه توي آسمون با يه طلسم عجيب غريبي تصادف كرده بود با يه دامن صورتي گل گلي در حال كي چتر آفتاب گيرشو ميچرخونه از وسط ميدان نبرد رد ميشه و به سمت ساحل حركت ميكنه !
ملت دوباره ميرن تو كف !!!
امپراطور از دور : اها ايگور !! ايگو نگاهي با ناز و عشوه انجام ميده
امپراطور : آوه ! صفر از پنج!!1

سالازار :

حدودا همين موقع ها بود كه سيريش خالكوبي با موتور پرنده اش فرود اومد و يه گوني كه توش يه جن بود رو پرت كرد كف زمين پشتبوم قصر / دژ / كاخ / !!
سر جن 5 سانت توي كلاه خاكستري اش فرو رفت!
جن بلند شد و با وقار ايستاد و گفت
جن : من جن خاكستريم ! من نژاد خاكستري ها را دوباره احيا ميكنم !
سالازار و امپراطور نگاهي بهم ميكنن سالازار زير لب ميگه : خوبه خاكستر هاي شومينه ريخته روش ها!! اگه خاكستر هاي آتشفشان بود چي ميشد . . .
امپراطور در حالي كه دستي به ريش 12 تيغه شده اش ميكشيد
پاور دي وي دي رو باز ميكنه!
در چند تا لحظه اينو اونور
تصاويري از مرلين و ونوس - نارسيسا و مرلين - مري و مرلين و مرلين و مرلين در اينور اونور آسمون ديده ميشه !
ملت همه باز كف ميكنن !!
امپراطور : ايول اين فيلمه 2009 بذار تا سالي پست ميزنه ما اينو ببينيم!
سالي : امپي چي بنويسم
امپراطور : دارم فيلم نگاه ميكنم ! مدتشم 24 ساعته! برو فردا بيا! وقت قبلي هم بگير !
سالي به پست زدن ادامه ميده!!!

-=-=-=

در ميان همين يه ذره ميان برنامه بليز از يه جاي مجهولي ليز ميخوره ميره وسط جنك و داد ميزنه

آهااااااي ملت وزير و بردن ! وزيرو خوردن !!

ملت براي بار هزارم كف ميكنن و سكوتي عظيم به وجود مياد !

بليز نگاهي به قيافه هاي ابله مرگخواران ميندازه و داد ميزنه ميگه
منتظر چي هستين بليزين تو قصر/ دژ / كاخشون !!!!1

سالازار در حالي كه به بليز پوزخند ميزنه كانال رو عوض ميكنه!!!

-=-=-=-=--=-=--=-
ممكنه برخي عزيزان كمي در خوندن اين پست من دچار خود درگيري و قاطي كردگي بشن! پيشا پيش عذر ميخوام !!


ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۱ ۲:۱۸:۱۸

نمایشنا


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

سر سیریوس بلـک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۷ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰
از Graveyard
گروه:
کاربران عضو
پیام: 582
آفلاین
غاری نامعلوم در زمانی نامعلوم

محوطه ای مخوف و تاریک..هیچ چیز دیده نمیشد ..سیاهی مطلق..تنها پیکرهای کوچکی که به سرعت از باقیمانده چیزی که زمانی نیروهای نوشابه ای بودند عبور میکردند..موش به یکی از انسان های افتاده بر روی زمین نزدیک تر شد..بوی انسان مشامش را پر کرد و بعد قبل از اینکه فرصت فرو کردن دندان هایش در دستان مرد را داشته باشد صدای مهیبی کل محوطه را به لرزه در آورد.....

دلمو شیکوندی برو حالشو ببر
با من نموندی برو حالشو ببر
گیلدی رو فروختی برو حالشو ببر
با گیلدی نساختی برو حالشو ببر ....

دیگه مثل شیکم پیدا نمیشه
تو شیکمو نخواستی برو حالشو ببر

-: هاااااااا گیلدی؟ غضنفر ؟ پیژامه پارتی؟ کجاس؟ موتورم کو؟؟؟ عینکم کو؟؟؟

شپلخ !!!!!!!!!!!!!!!!

سر مرد محکم در یکی از استالاکتیت یا حالا استالاگمیت های غار فوق خفن مخوف زیرزمینی فرو میره ...مدل فیلم the butterfly effect مرد روی زمین میوفته...لرزشی بدنش رو فرا میگیره ..خاطرات کالین و پیژامه پارتی ها ذهنش رو پر میکنه..شنل امپراطور در فضا موج میزنه ..کریچر داره میگه ارباب کجا میریم ...صورت جن خونگی خاکستری تر و کثیف تر میشه ..هوکی حالا داره جلوی چشمای مرد اعتراف میکنه ...خون از بینی مرد سرازیر میشه و سپس....ur loading has been completed..welcome back to game..plz press f5 to continue

سیریوس با حرکتی به موهاش از جاش بلند میشه و در غار به جلو میره

پشت بوم قصر خفن اتحاد

کریچر و اسکاور تنها بازماندگان اتحاد خاکستری تا آخرین توانشون در حال مبارزه هستن

اسکاور: کریچر آسمون رو نگاه کن چرا اینها تموم نمیشن؟ تمام دستمالای من تموم شد ..این بازی چرا کنسول قدیمیه؟ مگه دستگاه جدیدا رو هنوز سی دی خور نکردی؟

کریچر: این از اون بازی جاپونیاس ..باید reload کنی تا دستمالا دوباره ظاهر بشه

اسکاور نگاهی دوباره به جمعیت میلیونی مرگخواران و دوباره نگاهی به خودش و کریچر می اندازه ..کریچر هم در همون زمان همین کارها رو انجام میده..برقی در نگاه هر دو دیده میشه و به هم نزدیک میشن..همینجور نزدیک تر تا اینکه دستهاشون با هم تماس پیدا میکنه ...دستهای جن در دستهای دستمالی اسکاور فرو میره...برقی آبی همه جا رو فرا میگیره

کریچر: یکی آهنگ دوقلوهای افسانه ای رو پخش کنه

جوراب و دستمال بیشتر از اونچه که در ذهن کسی بگنجه اطراف دوقلوها رو در بر میگیره ...برق آبی حالا نور شدیدی از خودش ساطع میکنه و اسکاور و کریچر در حالی که همچنان دستهاشون تو دست همه به پرواز میان....

آهنگ دوقلوهای افسانه ای همچنان داره پخش میشه !

چادر نامعلوم مرگخوارن در زمانی کمی جلوتر

بلیز در حال تر و خشک کردنه هوکی وزیر معظم هستش و ایگور با کارت اعتباری جدید ولدسلش از راه دور نیروهای میلیونی رو هدایت میکنه

ایگور: چی؟ نیروهای ناشناخته؟ از کجا؟ بوی جوراب میدون جنگ رو پر کرده؟ ساحره ها یک وقت آسیب نبینن ..دارن از حال میرن؟ یعنی چی میگی پروانه ای شدن و دارن دنبال یک جسم ناشناخته دیگه میان؟ رندوم مرگخوار ..الو الو رندم مرگخوار 3467865 ..خودم الان دست به کار میشم .....بلیز بلیز من وارد عملیات میشم ..مواظب وزیر معظم باش

ایگور دستهاش رو به سمت بالا میگیره...نور سیاهی ایگور رو در بر میگیره و بعد شترق ...رنگهای متفاوتی در نور ظاهر میشن...صدای پت پتی میاد و جاروی پرنده ایگور در حالی که دود از دمش بلند میشه جلوش ظاهر میشه

-: هنوز در مورد این جلوه ویژه مشکل دارم نمیدونم چرا دمش آتیش میگیره و رنگهاش عوض میشه

ایگور نچ نچ کنان سوار جاروش میشه و به پرواز در میاد

در آسمان

ایگور در میان تجمع میلیونی مرگخوارها که حالا اکثرشون رو ساحره تشکیل داده همینجور داره سعی میکنه جلوتر بره ولی نمیدونه چرا همینجور داره به سمت چادر پنهان کردن وزیر نزدیک تر میشه ..

-: یعنی چی؟ چی شده ؟

ایگور خودش رو در حالی پیدا میکنه که به طور متناوبی کلید f1 رو داره فشار میده تا خودشو دوباره سلکت کنه

تجمع همینجور به چادر نزدیک و نزدیکتر میشه...رنگ روشن لباسهای ساحره های رندوم مرگخوار آسمون رو به صورتی تبدیل کرده ..ترسی وزیر رو فرا میگیره ...اون این رنگ رو از روز اولی که دزدیدنش به یاد داره ...سعی میکنه نقطه آغازین این تجمع رو پیدا کنه ولی نمی تونه ....ترسی ناشناخته به وجودش چنگ میزنه ...............

-: چون باک بیک عفونت دندانی پیدا کرد مجبور شدم موتورم رو از پارکینگ در بیارم

عینکی سیاه....موهایی بلند و کت چرم....هوکی ناله ای میکنه و خودشو به دست تتو کرده میسپره ( سیریوس یک عالمه تتو همه جاش داره !! )

سیریوس در آسمون اوج میگیره و در پی این تغییر مسیر کل ساحره ها روی چادری که حاوی بلیز بود فرود میان

ایگور از جایی دور در آسمان : نه !!!!!!!!

____________________ اتحاد ادامه دارد


ویرایش شده توسط سيريوس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۱ ۱:۰۲:۱۷

ما به آن سید و این میر اردادت داریم
ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم

[url=http://us.battle.net/wow/en/character/burning-legion/


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
اردوگاه مرگخواران

سالازار همونطور بغل امپراطوره و از گردنش آویزونه که امپراطور پرتش می کنه پایین:
- شرم بر تو باد ای سالی ناموس گریز، در آغوش من چه می کنی؟

جد جون:
- هیچی باب! قبلا مرلین با ریشش نارسیسا رو خفه کرده بود ترسیدم به ریش اون پناه ببرم به عبای تو گیر دادم. شرمنده امپی جون

ایگور که به اندازۀ کافی گردنشو ترق و توروق داده، همونجور دستاشو می بره طرف اونا. امپراطور متوجه میشه که دستای ایگور دارن نزدیک میشن ولی پاهاش سر جاشون ایستادن:
- این چگونه حیله ایست که اطراف ما را فرا گرفته؟

در همین موقع ایگور از در چادرش میاد تو و با دستگاه کنترل از راه دوری که دستشه، ایگوری که جلو امپراطور و سالازار بوده خاموش می کنه و دستای طرف، تو یه قدمی اونا متوقف میشه. وقتی با نگاه حیرت زدۀ دو نفر مقابلش مواجه میشه، لبخند ملیحی می زنه:
- من بچگیام عاشق کاراگاه گجت بودم یه ایگورشو سفارش دادم

بعد یهو دو « نات» یش میفته:
- شما امپراطور و سالازار هستین که اومدین دوباره هوکی رو بدزدین؟ افراااااااااااااااااااااااااااااااااااد...

چادر بلیز!

بلیز هوکی رو نشونده پشت میز و کلاهشو که پر از خاکستره برداشته تا بتکونه:
- شلخته! آخه تو جن خونگی هستی و من باید کلاهتو تمیز کنم؟

هوکی یهو متوجه میشه که بلیز داره چیکار می کنه:
- خاکسترامو نتکون! من خاکستر دوست داشت. من یه جن خاکستری بود. من خواست زیرآبیوس کریچرو زد و خودم نیروی خاکستری شد

بلیز کلاه وزارت رو روی سر هوکی می کوبه و هشدار میده:

نقل قول:
ما به باقالی رای ندادیم که به باقالی راضی باشیم

(اصلاحیه: اون شکلکه اضافی بود!)

هوکی به طور غیر قابل تصوری به راه سیاه هدایت میشه :angel:

روی کوه یخ

ونوس از ناراحتی همونجور داره اشک می ریزه و ضجه می زنه:
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــه! مرلیــــــــــــــــــــــــن! منو تنها نذار! اونم تو این دنیای بی در و پیکرو وسط این همه یخ

و در همین حین اونقدر از آفتابۀ مرلین که خودش مونده و مرلین رفته، دلخوره که پرتش می کنه تو دریا!

( اینجا ونوس یه پس گردنی به نگارنده می زنه و میگه عمرا اگه اینجوری گریه کنه و زار بزنه یا آفتابه رو تو دریا پرت کنه، ولی نگارنده عمرا اگه آدم شه )

در همون حیص و بیص، یه صدای ملکوتی از پشت سر ونوس گریان به گوش می رسه:
- خوب مچتو گرفتم! پس بالاخره اعتراف کردی که به حضور آقایون احتیاجه؟

ونوس روشو بر می گردونه و با دیدن مرلین که از فرق سر تا نوک پا خیسه ذوق می کنه:
- جونمی! چطوری زنده موندی؟

مرلین با اندوه جواب میده:
- آفتابه مو قربونی ِ امپراطور دریا کردم، نذرم پذیرفته شد و برگشتم

-----------

می دونم چرت و پرت شد. یه چیزی نوشتم دور همی سرمون گرم شه.



Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۹:۵۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
داخلی Bite Fight - سرور سه

اول تو تاریکی غار چیزی نمیشه دید ، اما با کمی دقت ، میشه سه هیکل بلند و باند پیچی شده رو که همزمان دستاشون رو برای خفه کردن بلند کردن و جلو می رن رو تشخیص داد!

ونوس درحالی که به دیوار غار تکیه داده کالیما ی شکستشو به یه گوشه پرت می کنه و به مومیایی ها زل میزنه که دارن هر لحظه بهش نزدیک میشن!

ونوس زیر لب : کاش حرف پاپا زئوسمو گوش می کردم خونه می موندم!!

و در همون حال با تمام قدرت مشتشو عقب می بره تا به صورت اولین مومیایی ممکن بکوبه که ...

*

امپراطور : آخ!!!

و به دیوار کوبیده میشه!!!

سالازار : سلام ونی

ونوس : سالی ؟ تو ؟ اینجا ؟ من؟ چه خبر شده؟ این چیزه چندش چیه تو دست من؟

و با وحشت بادبزن پرققنوس رو پرت می کنه زمین!

سالازار : به بقایای ققی بیچاره بیشتر احترام بذار

مرلین به سمت امپراطور میره و کمکش می کنه بلند شه!! همه دور ونوس جمع میشن ، امپراطور یکم عقب تر از بقیه می ایسته !!



( تو رو خدا سایتو نگاه!! اینجا حتی سر اسمایلی ها هم کلاه می ذارن!!! )

ونوس : خب؟

سالازار: اهم ... خب ما الان درگیر یه جنگیم ...احتیاج به نیروی کمکی داشتیم!!!

ونوس: و ؟

مرلین : ما فکر کردیم شاید یه ساحره بتونه کاری که ما نتونستیم بکنه!!!

ونوس : دقیقا چه کاری ؟

امپراطور : وارد اردوی دشمن بشه و ایگور رو گیم اور کنه!!! اینجوری طلسم هایی که روی اردوگاه گذاشته خنثی میشه و ما میتونیم واردش شیم!


ونوس: واسه همین منو از یه جای درست و حسابی کشیدین اینجا ؟ بعدش می تونم برم؟

سالازار: As You Wish!

***

پشت بوم قصر / دژ / کاخ / زیرآبیوس؟؟!!

بلیز و ایگور که از بالا منظره ی پر پر شدن مرگخوار ها رو دیده بودن با عجله هوکی رو از دو طرف می گیرند و به سمت جایی که ارتششون اردو زده فرار می کنند!!!
ایگور هوکی رو می سپره به بلیز ، و خودش به چادر اختصاصیش ! که چیزی کم از دژ امپراطور نداره برمی گرده .

چند لحظه بعد
صدای در میاد !
ایگور : بیا تو !!!
بلیز همراه با شخصی شنل پوش وارد میشه !: این خانوم می خواستن شما رو ببینند!

ایگور : می تونی بری !

بلیز خارج میشه!!

ایگور : خب با من چی کار داشتین؟

ونوس کلاه شنلشو می ندازه ... کل چادر از نوری صورتی - طلایی روشن میشه!!!

ایگور :

ونوس :

ایگور :

ونوس به ایگور نزدیک میشه ... دستشو آروم روی گردنش می کشه...ایگور احساس میکنه رو ابراست و بعد...
تق!
گردن ایگور رو میشکنه!!!!


بعد در حالی که داره دستاشو با یه دستمال گنده ی صورتی پاک می کنه کنار پنجره میره و سوت می زنه!!!!

**
سالازار : گوش کنید ! ونی علامت داد ! کار تمومه حالا ما می تونیم وارد اردوگاه دشمن بشیم!

*
داخل چادر!!! با صدای پاق بلندی!!! سه پیرمرد ظاهر میشن!!!
و زبونشون بند میاد !

هر سه :

سالازار : م م م م رده؟؟؟

مرلین آروم به جسد !! نزدیک میشه و با لوله آفتابش به ایگور سیخونک می زنه! گردن ایگور که به طرز بدی شکسته به یه طرف دیگه میفته!!

مرلین : آره انگار !!!

سالازار و مرلین از خوشحالی دستای همدیگه رو می گیرند و شروع می کنند به لامبادا رقصیدن!!!:banana:

امپراطور : بسه دیگه !!! این امکان نداره!!!
و یه کتاب قطور خاک خورده رو از زیر عباش ! ببخشید شنلش! می کشه بیرون و با عجله شروع می کنه به ورق زدن!
: همین جاها بود ! ایناها ! طبق قوانین رول پلیینگ !! کسی نمی تونه تو نوشته ها سایر شخصیت ها رو بکشه!!!

سالازار : و این یعنی این که...

: شما تو تله افتادید!!!

ایگور بلند میشه !!! و ترق توروق! گردنشو دوباره جا می ندازه!

برق قرمزی چشمای ایگور رو فرا می گیره و دستاشو به سمت اونا تکون میده

سالازار از ترس می پره تو بغل امپراطور! مرلین که به ونوس نزدیک تره آفتابشو حمایت گرانه جلوی او می گیره که صدمه نبینه!!!


ونوس : مری لین آفتابت پر بود؟

مرلین : نه؟!

ونوس : پس چرا من احساس می کنم زمین خیسه؟

هر دو به پایین نگاه می کنند!!!
دیگه از اردوگاه خبری نیست!!! هر دو روی یه کوه یخ وسط دریا هستن!!!

صدای قهقهه ای در فضا می پیچه : اینست قدرت ایگور!!! یوها ها ها ها!

پای مرلین لیز می خوره و داخل آب میفته ! ونوس در آخرین لحظه لوله ی آفتابشو می چسبه و سعی می کنه بکشتش بالا !! اما زورش نمی رسه و خودشم به لبه ی آب نزدیک میشه!

مرلین : نه ونی ! بدون من ادامه بده !!!

ونوس : نــــــه ! منو تنها نذار مری لین!!!

مرلین با آخرین نفس : مراقب ... آفتابم ... باش ...

و دسته ی آفتابه رو ول می کنه ... و در بین موج های دریا گم میشه!!!!!

****
من به چه زبونی بگم که نمی تونم بنویسم؟!

ویرایش : اگه دیدید نمی تونید ادامش بدید پست منو پاک کنید! اشکالی نداره


ویرایش شده توسط ونوس در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱۰:۰۶:۰۰
ویرایش شده توسط ونوس در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱۶:۰۲:۳۸
ویرایش شده توسط ونوس در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱۶:۰۶:۴۱



Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۴:۰۳ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
ایگور و زابینی حالا مثل دو تا مگس از گردباد مرگخواران جدا شدن و به طرف هوکی رفتن که روی تخته سنگ بزرگی ایستاده بود و انگار میخواست سخن رانی انجام بده...
هوكي در ميان اين شلوغ بازار صداي ويز ويز بلندي ميشنوه و نگاهي به آسمون ميندازه :
ايگور و بليز خوشحاااال ميرسن به وزير و جفتشون شروع ميكنن به حرف زدن !!
وزير :

همان لحظه در يه جاي قلعه ! نارسيسا در حالي كه داره نيناش نيناش ميخونه و به سالازار ميخند و همينطوري توي ملت ميچرخه يه طناب سفيد ميپيچه دور گلوش و ميكشدش !!! (بعدها وقتي كه اين قصر تبديل به موزه اي شد اين قسمت رو به نام جوب ناخن نارسيسا نام گداري كردند چون جاي ناخنهاي نارسيسا روي زمين بود!)

سالازار بعد از مدتي كه زيادي طولاني بود (از عوارض پيريه ) تونست طلسم رو بشكنه و حالت عادي در بياد
ساحره شما 3204 : ببخشيد شما به رنگ صورتي علاقه داريد ؟؟
سالازار يه نيمچه آسلاميوس ميزنه! ساحره چادر پيچ ميشه!!
در همين ضمن
كريچر فرياد ميكشه جوارب به پيش ملت كيش و كيش و كيش!!
خطوط مرگخوار ها خط خطي ميشه و ملت عينهو برگ خزون ميريزن زمين
اسكاور براي اينكه كم نياره لخت ميشه!!!! ملت :
اسكاور داد ميزنه‌: من لباسام از بهترين دستمال ها درست شده الان همتون سيفيد ميشين !!!!
ملت :

در يه ذره زمان اون ور تر نارسيسا!

در اين مورد چيز زيادي نميشه گفت فقط تا اين حد كه دوربين رد ناخن هاي نارسيسا رو دنبال ميكنه و به زير ريش مرلين ميرسه !!!!

-=-=-=-=-=-=-=
در تمامي اين زمان ها !
امپراطور كبير تاريكي دعاهايي جديد به دعايش اضاف ميكند !
امپراطور : : همي اي خداوندگار تاريكي همه را به راه راست هدايت فرما ، اي خداوندگار روشنايي خاموش! اي ممد برقي روشن ! اي كساني كه آسلام آورديد به گوش !
با اين دعاي دوبار مثبت فرا گولاگرخيدگي ملت همه اول پاوز ميشن بعد استاپ دوباهر كه پلي ميشن اينطورين!‌
ملت ::

در همين ضمن فرشته اي صورتي رنگ! عين آدامس بادكنكي! در حالي كه با بادبزن پر ققنوس مرگخوار ها رو پر پر ميكنه از آسمون مياد پايين!!!
ملت همچنان :
سالازار خودشو به مرلين و امپراطور ميرسونه و سه تاييشون باهم : :angel: :angel:

. . .


ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۴:۰۶:۰۵

نمایشنا


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
اوضاع داشت به نفع وزارتيا تموم ميشد، اما هيچكس نميدونست كه هوكي با كلاه وزارت، داره از پله ها مي ياد بالا تا با نيروي عظيم وزارت، ياور اتحاد خاكستري باشه!!!

در میان بیلیون ها مرگخوار


ایگور چشمانش از ارتفاع چند هزار پایی یک کلاه جادویی وزیر را میبیند که داره از پله ها قلعه( نفهمیدیم این مکان آخر قصر هست دژ یا خانه شایدم کپره) بالا می آید....

کمی تعجب میکنه و به طرف پایین شیرجه میره... ولی اشعه پلک های مرلین به دم جاروش میگره و دود از جاروش بلند میشه ...

در حالی مرگخواران مثل یک گرد باد عظیم(کاترینا) به قطر چند هزار سال نوری دوره قصر پرواز میکرند هوکی خود را به مکان بلند رسانده بود ...
((تصویر ماهواره ای از ازدحام مرگ خواران!))
تصویر کوچک شده

ایگور که حالا همچنان جاروش دود میکرد نگاهی دوباره به پایین انداخت... و متوجه شد که زیر کلاه جن خونگی (وزیر اعظم جادوگری) است.
ایگور: نمیدونم این جن چطوری وزیر شده وقتی کلاش مثل کیسه افتاده روش...

زابینی که حالا صورتش سوراخ سوراخ شده بود به طرف ایگور آمد...

ایگور: زابینی اینا جایه چیه رو صورتت!؟

زابینی : جایه نیش های این ماره سالارازه...

ایگور:عجب نیشی داشته مطمئنی مثل باسیلیکش کشنده نیست؟!

زابینی: نمیدونم! لابد نبوده!
ایگور : خوب زابینی دیدی بلاخره ویزر سالمه و نجاتش دادیم اونهاش اون پایینه بهتره سریع از اینجا دورش کنیم...

ایگور و زابینی حالا مثل دو تا مگس از گردباد مرگخواران جدا شدن و به طرف هوکی رفتن که روی تخته سنگ بزرگی ایستاده بود و انگار میخواست سخن رانی انجام بده...


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۲۱:۵۲:۲۵

جادوگران


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
نارسیسا: یا مرلین! اینم که خودش شد جزو نیروهای خاکستری


روي پشت بومب!


_ كسي منو صدا زد؟

_ نه مرلين، چشمكتو بزن!

و مرلين ميره كه به چشمك زدنش ادامه بده كه يك شير خشك خورده اي از مرگخواراي ميلياردي( هر روز بيشتر از ديروز !!!) ، از غفلت مرلين سو استفاده ي خطرناكي ميكنه و با يك طلسم سكتوم سمپراي غليظ، حدود 2 نانومتر!!! از ريشوان پرپشت مرلين رو به ديار عدم مي فرسته!!!


ناگاهان....


_ آآآآآآآآآآآآآآآآآ


مرگخوارِ بي ناموسِ مربوطه:

مرلين:


بقيشو مي تونين خودتون حدس بزنين! فقط همينقد بدونين كه مرگخوار ِ... ولش نميخواد بدونين!



اما خب با اينكه مرگخوار به جزاي عمل زشت و قبيحانه و دور از آسلاميوس خودش رسيده بود، اما بريده شدن اون مقدار از محاسن مرلين، اون رو به شدت ضعيف كرد! به طوريكه پلك زدنهاش از 360 پلك بر ثانيه به 123 پلك در ثانيه تقليل يافت!!!!!


از اون طرف، سروقت امپراطور...


امپراطور دعاي مخوف خودشو ميخونه و داراي يك قدرت خفن و پيچيده اي ميشه كه كلا از درجه ي گولاخيت به فراگولاخي و سپس گرخيدگي از خود ميرسه!!!! ( جان تو!)

شعله هاي آتشي سوزان بود كه ورا احاطه كرده بود، هيچ كس، هيچ سلاحي را فكر در آن نبود تا دفاعي كند جان خويشتن را! وندها با ديدن سرخي چشمان وي، رها شدند، شايد همگان محو اين جادو بودند، شايد هم از ترس بود! كس نداند!

امپراطور، خنديد، خنده اي از سر قدرتي سهمناك! قدمي برداشت و با دستانش به سوي اين خاكيان بي مقدار اشاره اي كرد. و بعد قدم دوم را برداشت ....


و از قضا پايش يه لبه ي ردايش گير كرد و با مخ خورد زمين( ) و كلا همه كه تا اون لحظه داشتن از ترس به ديار باقي صعود مي فرمودند، از خنده به مرز تركيدگي ميرسن!!!!


امپراطور:



اوضاع داشت به نفع وزارتيا تموم ميشد، اما هيچكس نميدونست كه هوكي با كلاه وزارت، داره از پله ها مي ياد بالا تا با نيروي عظيم وزارت، ياور اتحاد خاكستري باشه!!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
در همین هنگام در داخل اون غاره که مشخص نبود جریانات چیه

نارسیسا: می‌گم که! ما چرا اصلاً این‌جاییم؟!
سیریوس: چون فامیلیم؟!
نارسیسا: برو باب! فامیل چیه؟! تو یه خائن به اصل و نسبی و منم اینجا توهم زدم گمونم!

با آوردن کلمۀ توهم، طلسم شکسته میشه و نارسیسا خودش رو توی قصر مالفوی درحال دید زدن تو کمد جادوی سیاهی می بینه که از قرن ها پیش نسل به نسل بین مالفوی ها گشته بوده.

در کمد رو می بنده و یه نفس راحتی می کشه: چه کابوسی بودا!!! توی یه غار داشتم دنبال حکم وزارت واسه پسرم می گشتم. اونم وقتی که وزیر محبوبمون رو داریم و پسرم سرش گرم زندگی خودشه و به وزارت علاقه ای نداره

یهو علامت شوم روی ساعدش علامت میده: ویژژژژژژژژژژژ
ساعدش رو به گوشش نزدیک می کنه و صدای ایگور رو می شنوه که قاچاقی و دور از چشم لرد سیاه داره از داغ شوم سوء استفاده می کنه:
- همه‌ی افراد! در کنار من جمع بشین...

با خوش فکر می کنه: چی شده یعنی؟ مگه میشه یه جایی یه خبری باشه و من نباشم؟

به مقصدِ مبدأ امواجی که از ساعدش بیرون میاد آپارات می کنه.

پشت بوم قلعه، قصر، دژ یا کلاً همون ساختمونه

سالازار همونطور داره با بیک باک بحث می کنه و طلسم ول می کنه که یهو درمورد نوار غزه با باک بیک دچار اختلاف نظر میشه.

باک بیک: ( ترجمه شده!) در نوار غزه مسائل خیلی غیرآسلامیک بودن و ملتو بیخودی کشتن.
سالازار: برو باب! تو که حالیت نیس. این غزه ایا جلوه های ویژه شون خیلی گولاخه. همش فیلمه!
باک بیک: فیلم نیست من خودم اونجا یه روز رمانتیکو سپری می کردم که ضدحال خوردم.
سالازار: خوب اصلا به ما چه باب. تو چی می فهمی از سیاست؟ تو که خیلی خنگی!

سالازار یادش نبوده که به یه هیپوگریف نباید توهین کرد و درنتیجه، باک بیک به طور کاملا ناگهانی تصمیم میگیره سر و ته شه! و بازم در نتیجه سالازار کمی تا قسمتی کله پا میشه وسط همون دو سه میلیون ساحره ای که دور و بر بلیز بودن.

بلیز متوجه میشه یهو آمار طرفداراش به یک دهم رسیده و وقتی عامل این جنایت مخوف رو پیدا می کنه، موهاش سیخ میشه، یه بال و پری (خروس شد بچه مون) هوا میده و درحالی که دستاشو تیریپ بزن بهادرا از دو طرف باز کرده طرف موجود مزاحم حمله می بره:
- سالازااااااااااااااااااااااااااااار... می کشمت!
*****
داخل قصر - اتاق شکنجه

هوکی سرشو انداخته پایین و به سفیدی بیش از اندازه ای که دستمالای اسکاور روش به وجود آوردن نگاه می کنه و به خاطر بدبختی خودش زار می زنه که :

پااااق

- هی نارسی! دمت گرم. تو از کجا پیدات شد؟

- سلام بچه پررو به چه حقی به من میگی دمت گرم؟ تو چطوری اینقده سفید شدی؟

هوکی با ناراحتی یه نگاه دیگه به خودش میندازه:
- تو دیگه دست رو دلم نذار! کار دستمالای اسکیه

نارسیسا متفکرانه به هوکی خیره میشه. همونطور که داره فکر می کنه که تصمیم بگیره بازش کنه یا درمورد دستمالای اسکی بیشتر تحقیق کنه می پرسه:
- دستمالاش خیلی کلاس دارن؟ همه چی رو اینجوری سفید می کنن؟ من با کریچر خیلی مشکل دارم. از وقتی دیدم تو خونه گریمالد لباسای سیریوسو چه جوری میشوره و آبشو تو چه غذاهایی می ریزه می خوام یه حالی ازش بگیرم. به نظرت تو غذاش از این دستمالا بریزم وسواسی میشه؟

و همزمان دستای هوکی رو باز می کنه.

هوکی دستاشو مالش میده و بلافاصله خودشو پرت می کنه تو شومینه تا با خاکسترای اون تو، از سیفیتی در بیاد ولی بعد از بیرون اومدن از شومینه، طرز حرف زدنش عوض میشه.

هوکی: یوووووهاهاهاها... وزیر که جن باشه هیپو گریفم حرف می زنه

نارسیسا: یا مرلین! اینم که خودش شد جزو نیروهای خاکستری


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۷:۰۰:۲۱
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۷:۳۱:۵۲
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۸:۱۴:۳۹


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
تا این لحظه:

هوکی؛ وزیر سحر و جادو توسط اتحاد خاکستری یا گروه چهار + یک (سالازار اسلایترین - امپراطور تاریکی - سیریوس بلک - کریچر - اسکاور) دزدیده شده. اهداف این گروه مخوف چندان روشن نیست و وزیر سحر و جادو را به قلعه‌ی مخوف تو در توی بسیار خفن و تاریک و وحشتناک و غیره‌ی خود منتقل کرده و او را زیر شدیدترین شکنجه‌های ممکن قرار داده‌اند تا اسراری که خودشان هم نمی‌دانند چیست (وگرنه اسرار نمی‌شد خب!) از زیر زبان وزیر سحر و جادو بیرون بکشند.

در همین هنگام ایگور کارکاروف برای نشان دادن قدرت خود و پز دادن به سایر مرگ‌خواران و شاخ‌بازی به تنهایی عملیاتی حمله‌ای برای نجات دادن وزیر ترتیب است. عملیاتی که لرد ولدمورت از آن بی‌اطلاع است و در صورت مطلع شدن از این تک‌روی تبعات بدی برای وی در بر خواهد داشت.

با طعمه قرار دادن بلیز رابینی، کارکاروف و مرگ‌خواران موفق شدند نیروهای موسوم به نوشابه‌ای (یاران وفادار قدیمی امپراطور) را در نوعی دام پارتی بی‌ناموسی گرفتار کنند و سیریوس بلک را هم تحت نوع طلسم فرمان خاص به نام طلسم فرمون پارتی اسیر نمایند و با خود همراه سازند.

سالازار اسلایترین به عنوان آخرین راه حل مرلین کبیر را به کمک طلبیده و این در حالی است که موج عظیمی میلیونی از مرگ‌خواران که آسمان از تعداد آن‌ها به رنگ سیاه درآمده در حال حمله به قلعه برای نجات وزیر سحر و جادو هستند...

آیا اتحاد خاکستری توانایی مقابله با این حمله را خواهند داشت؟ آیا اینیگو ایماگو شدیداً روی اعصاب است...؟ آیا وزیر بالاخره نجات پیدا خواهد کرد...؟ آیا پیژامه‌ی پاتر راه‌راه آبی دارد...؟
حقیقت به زودی از پشت ابر بیرون خواهد آمد...



*******************

اسکاور: بچه‌ها چه زود شب شد!

سالازار: نه شب نشده! میلیون‌ها مرگ‌خوار هستند که دارن به ما حمله مي‌کنند!

امپراطور: د همینه دیگه! حالا هی کارتون جاپنی نگا کنین! کریچ! برو درو از پشت نگه دارن نتونن بیان تو!

کریچر: من حرفی ندارم! فقط میلیون‌ها نفرن‌ها! تازه کلی هیرو هم باهاشونه!

امپراطور:‌ خیالی نیس این‌جا بِیس ماست! اونا می‌خوان کَپچِر د ِ هوکی انجام بدن! عوضش چون ما کمیم اونا زیادن امتیاز بازی رو ما مي‌گیریم!
البته آخرش مي‌میریم! منتهی هدف برد و باخت نیس! هدف جایزه نیس! هدف مسابقس!

هوکی: ای موجودات فرومایه! من رو آزاد کنین تا در مجازاتتون تخفیف قایل بشم!

امپراطور: آهاهاهاهاهاها! تو مارو دست کم گرفتی! حالا قدرت ماها رو شاهد باش! سالی آهنگ Mission Impossible رو برو!

سالازار: به چشم!


در همین هنگام؛ در ارتش چند میلیونی مرگ‌خواران!


کارکاروف: دو میلیون از در جلو حمله می‌کنین! چهار میلیون از بالا! شیش میلیون از پنجره‌ها، یه ده دوازده میلیونم با من بیان که تنها نباشم. تو و تو و تو... شما سه تا هم با بلیز برین!

بلیز: یه کم زیاد نیس؟ نمی‌تونم مدیریتشون کنم!

کارکاروف: خیله خب بعدش که به قلعه رسیدین هر کدومتون به یکی از سه گروه دیگه بپیوندید! دیگه نبود؟! راستی نارسیسا اینا کوشن؟!

بلیز: تو همون غارن که نمی‌دونیم کجاس و معلوم نیس چطوری رفتن توش و اصولاًٌ چرا؟!

کارکاروف: آهان! خب مهم نیس! من و خودت بسیم!

حمــــــــــــــــــــله!


و بدین ترتیب بود که همچون موج‌های عظیمی از تاریکی و نیستی، همچون پرندگان ابابیل، همچون یورش ملخان بر دشتی سرسبز! ارتش چند صد میلیونی مرگ‌خواران به سمت قلعه هجوم بردند و آسمان و زمین از تعداد آن‌ها سیاه گشت.

کارکاروف: هی بلیز کجایی؟! بلیز!؟! اَه برین کنار! چقدر زیادین! هی تو سمت چیه؟!

مرگ‌خوار: رَندوم مرگ‌خوار ۴۵۳۷۲۶۸ قربان!
کارکاروف: خوبه برو بلیز رو پیدا کن!
رَندوم مرگ‌خوار ۴۵۳۷۲۶۸ : باشه قربان! فقط صدها میلیون مرگ‌خوار هست این‌جا که هی جاشون عوض میشه! یه کم ممکنه طول بکشه!

کارکاروف: اَه بی‌خاصیتا! دین دین دی دی دین دین (صدای شماره گرفتن): الو بلیز؟ کجایی؟! کجا؟! بقل یه مرگ‌خوار که لباسش بنفشه؟...چی؟ الان رفتش؟ خب تو دیگه دنبالش نرو یه جا وایستا... ها؟! ... الان نزدیک سه تا ساحره که با مایو اومدن هستی؟!؟ چه ارتش خوبی!‌ کجان؟! الو بلیز؟! الو؟! اَه اعتبار ولدسلم تموم شد! تک‌خورا! حالتون رو بعدن مي‌گیرم!


در یه هنگامی خلاصه! داخل قلعه، قصر، دژ یا کلاً همون ساختمونه


هر پنج نفر دور هم جمع شده و دست‌هاشون رو روی هم گذاشتند.

سالازار: امپی به نظرت آهنگ افسانه‌ی سه برادر می‌ذاشتیم بهتر نبود؟

امپراطور: نه خب ما پنج نفریم! بعدش صحنه اکشن و حماسی و احساسیه! ... اهم! نقشه این است برادران من! ما به پشت‌بام قلعه رفته و تا جان در بدن داریم تا آخرین مرد می‌جنگیم!

کریچر: ایول! من می‌گم فرار کنیم!

اسکاور:‌ به نظر منم این نقشه‌ی بهتریه!

مرلین: البته خیلی حماسی نیست منتهی منم موافقم! فوقش دوباره می‌دزدینش.

امپراطور: نه دیگه این بار صدها میلیون مرگ‌خوار از وزارت‌خونه دفاع خواهند کرد! چاره‌ای نیست برادرانم! لیوبی تو به برج غربی رفته و پرچم ما را تا آخرین لحظه به احتزاز درخواهی آورد... شانگ‌فی تو باید به سرحدات شمالی بروی تا یادگاری از ما... هاه؟! من دارم چی می‌گم؟! سالازار اسلایترین؟!

سالازار در حال سوت زدن: خیله خب بابا! بیا همون آهنگ قبلی رو گذاشتم!

کریچر: نــــــــــــــــــــه ما هممون می‌میریم!

و بدین ترتیب بود که پنج یار اتحاد خاکستری پذیرفتند که فرار کنند ولی در میان آن‌ها هنوز یک مخالف وجود داشت.

اسکاور: بچه‌ها بدویین! سریع‌تر! باید برسیم زیرزمین!

کریچر: من دارم می‌دوئم! ولی خیلی عجیبه ما داریم بالا می‌ریم! امپراطور مطمئنی راه درسته!؟

امپراطور: چـــــــــــــی میــــــــــــــــگی؟! یعنی به من شک دارین؟!

مرلین: نه خب ولی من همیشه به اشتباه فک می‌کردم زیر زمین باید پایین باشه!


=============

چند لحظه بیرون قلعه

کارکاروف: اَه نه این چه وضعیه؟! بلیـز کجایی بابا؟! بلیــــــــــــــــز! نه اون‌طوری نه! شما ده میلیون قراره با دژکوب باشین! یه کم نظم داشته باشین! شما چهل میلیونم سعی نکنین همتون با هم از پنجره‌ها برین تو خب!

صدای آهنگ موبایل کارکاروف (رپ بخونین!)

ولدی تو فک کردی خیلی خفنی؟!
ولی اشتباه کردی تو اگه فک کردی مثل منی!
منم ایگور! خوشتیپ و جسور!
مو داره کلم ده برابرت، قد ِ یه مینتور!


کارکاروف: هوووم باید میکس جدیدم رو رینگ‌تون کنم... الو بلیز؟! چه عجب به عقلت رسید من اعتبارم تموم شده! کجایی؟! هااااا؟! استخر مختلط؟! کجا؟! پس حمله چی میشه؟!.... یعنی چی تو فقط دو میلیون ساحره با خودت بردی؟!... پس من چی کار کنم؟!... اون کی بود بهت گفت بلیز جونم بیا ماساژت بدم...؟!... پنج از پنج؟! نـــــــــــــــــــــــــــه! آواداکداورا!

و به این صورت بود که کارکاروف از فرط خشم گوشی خود را کشت.


کارکاروف: این دیگه غیر قابل تحمله! همه‌ی افراد! در کنار من جمع بشین...

و دوباره به این صورت بود که ناگهان همه‌ی چند صد میلیون مرگ‌خوار مثل براده‌ی آهن‌ربا به سمت مرکز صفحه که بلیز در اون قرار داشت جذب شدند!

کارکاروف: اوه مای چیز! همتون با هم نه! نــــــــــــــــــــــه!


داخل قصر - روی پشت‌بام


سالازار: هوووم این‌ جا اصلاً شبیه زیر زمین نیست...

مرلین: من فک می‌کردم به این می‌گن پشت بوم!

اسکاور: بچه‌ها آسمون رو نگا کنین! تمام مرگ‌خوارا یه جا جمع شدن!

کریچر: امپراطور! تو مارو گول زدی! تو آوردی پشت بوم مارو!

امپراطور: چـــــــــــــی میــــــــــــــــگی؟! من از این جا به عنوان انباری استفاده می‌کنم واسه همینم با زیرزمین فرقی نداره!

سالازار: قانع کنندس! خب حالا که این‌جا اومدیم فک کنم باید بمیریم! پس آماده‌ی جنگ می‌شیم! حـــــــــــــــــمله!

سالازار اسلایترین سوار بر باک‌بیک (که اونم یه جایی بود همون نزدیکی‌ها) در حالی که با باک‌بیک درباره‌ی مسائل اقتصادی و سیاسی روز صحبت مي‌کرد به سمت موج عظیم مرگ‌خواران زوپیس قهرمانه گویان رویش برد و به قدری سریع از خود طلسم ول مي‌داد که حرکت دست‌هایش دیده نمی‌شد و صف مقدم مرگ‌خواران را متلاشی کرد.

در پشت او کریچ با جادوی سیاه هزار جوراب نشسته‌ی پرنده در حالی که هزار جفت جوراب دورش حلقه زده بودند و او را به پرواز درآورده بودند به صف مرگ‌خواران زد و جمع بزرگی از آن‌ها را دچار خفگی نمود.

اسکاور شجاع نیز سونامی عظیمی از دستمال کاغذی‌های ویژه‌ی موبر خود ساخت و تعداد بسیاری از مرگ‌خواران را به کام بی‌مویی و در پی آن مرگ بر اثر زیاد سیفید بودن کشاند.

در روی پشت‌بام مرلین جادوگر پیر و نیرومند ایستاده بود و به صورت مرتباً چشمک مي‌زد و دسته‌های هزارتایی از مرگ‌خواران را عانا منفجر می‌کرد.

و در پایان امپراطور تاریکی، این موجود پلید و خیلی‌ بدجنس روی سقف نشسته و سرگرم خواندن دعای بسیار پیچیده‌ای بود تا قوی‌تر طلسم خود را علیه ارتش بی‌پایان مرگ‌خواران به کار گیرد.

=========
در همین هنگام در داخل اون غاره که مشخص نبود جریانات چیه

نارسیسا: می‌گم که! ما چرا اصلاً این‌جاییم؟!
سیریوس: چون فامیلیم؟!


ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۵:۵۴:۰۹
ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۶:۲۲:۲۹

!ASLAMIOUS Baby!


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷

هوکیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
از جزاير بالاك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
بليز:اااا .. اينجا چقدر برا من آشناست احساس ميكنم يه سه چهار رول پيش من اينجا بودم داشتم باباكرم ميرقصيدم .. بعدش نميدونم چي شد يهو اومدم قاطي شما ..
ايگور:تعجب نكن .. هر چي گاد اف روله ريخته توي اين جنگ .. و كلا خدايان قدرت نا محدود دارن و ميتونن هر چيزي رو هر وقت خواستن تغيير بدن ..

همان زمان - دژ امپراطور تاريكي

امپراطور : اصلا هول نكنيد .. من الان يه افكت گردباد ميام همشونو جمع كنه ببره ..

امپراطور بعد از گفتن اين حرف كف دستاشو به هم ميچسبونه و شروع ميكنه فشار اوردن به خودش به طوري كه تمام رگ هاي بدنش متورم ميشه و خلاصه حسابي زور ميزنه !!

در همين هنگام مرلين متوجه سالازار ميشه كه آسوده دل پشت سر امپراطور وايساده .
مرلين:سالازار يالله بيا كنار ، خطرناكه اونجا وايسادي ..
سالازار:نه ممنون من جام راحته !!
مرلين از خود گذشتگي ميكنه و سريع ميره يقه سالازارو ميگيره و از منطقه خطر دور ميكنه .
_پسرم اين خيلي داره زور ميزنه ، ميترسم گردبادش منحرف باشه از يه جاي ديگش بيرون بزنه

كم كم ذرات گرد و غبار موجود در اتاق شكنجه به حركت در ميان و گرد باد كوچكي در كف دستان امپراطور تشكيل ميشه .
امپراطور دستانش رو به طرف پنجره و سپاه مرگخواران ميگيره و فرياد ميزنه :قدرت گرد باد در كف دستان من !!!!!!!
و بعد درست مثال زماني كه ميخواسته توي جشن تولد 1500 سالگيش شمعهاي كيكشو فوت كنه ، يك ابر فوت نثار گردباد ميكنه !!

گرد باد به سمت سپاه مرگخواران يورش ميبره و شروع ميكنه به بزرگ شدن و هعي بزرگ و بزرگ تر ميشه !!

ايگور : ياران من نترسيد من الان همه چيزو درست ميكنم !!

در همين زمان ايگور يه سري عمليات انجام ميده كه كلا هيچ كس نمفهمه چي كار ميكنه ، چون كلا ايگور كاراش قابل فهم براي ادراك عموم نيست () و گردباد از درون متلاشي ميشه و تبديل به نسيم خنكي ميشه كه موهاي ايگورو نوازش ميكنه.

به فرمان ايگور سپاه چند صد ميليون نفري مرگخواران اوج ميگيرن ، آسمون در ظلمات فرو ميره و پرتوهاي خورشيد راه گريزي براي رسوندن خودشون به زمين پيدا نميكنن ، ايگور كاركاروف فاتحانه نگاهي به دژ ميندازه ، نوك چوبدستيشو به سمت پايين ميگيره و فرياد ميزنه :
حمـــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــه!!!


ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۴:۴۹:۰۰
ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۴:۵۲:۳۰

آیینه خود بین
-------------------------------------
[url=http://www.jadoogaran.org/edituser.php]انجام اصلا�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.