ولدک:فکر کردی این جوجه فسقلی می تونه اخبار خونه ی ریدل رو بدزده!
دامبلدور:تو هم فکر کردی کوچولوت می تونه منو گول بزنه؟تدی کجاست؟
ولدک بلیز تبدیل شده به تدی رو به جلو جلو آورد. دامبلدور سعی کرد ذهن تدی دروغی جدید رو بخونه که با مانع بر خورد کرد و فهمید این یکی هم تدی نیست.بعد مرگخوارها را از زیر نظر گذراند و متوجه غیبت لوسیوس و بلیز شد.
لوسیوس که زندانی خودشون بود پس این یکی تدی هم بلیز بود.در نتیجه تدی واقعی الان در خانه ی ریدل بود . در همین موقع نقشه ای در ذهنش نقش بست .
چون همه ی ملت مرگخواریون وسط حیاط بودند کار دیدا برای پیدا کردن تدی زیاد هم سخت نبود.پس باید سر این جمعیت را گرم می کرد تا در این موقع دیدالوس تدی را پیدا کنه این گونه می توانست نقشه اش را عملی بکند.
دامبلدور:آه تام می دونی وقتی هنوز تو هاگوارتز بودی استادا چه واقعیتی رو در موردت می دونستن؟
_اونا فکر می کردن که می دونن ولی در واقع نمی دونستن ولی الان همه می دونن که من ...
دامبلدور وسط حرف ولدک می پرید و گفت:نخیر منظور من این نبود.
همه می دونستن که تو با اون بیم...
ولدک هم قبل از این که دامبلدور جمله اش را تمام کند خیلی سریع گفت:حالا هر چی! تو این چیزای خصوصی رو بین همه بگی؟
_چرا نگم؟
....
در همین موقع در زندانی نمور و تاریک ،با دیوار هایی تیره و خاک خورده در انتهای راهرو زیر زمین خانه ریدل...
تدی در سلولش فریاد می زد:فکر کردین بوقیا اگر صد تار مو هم از من بکنین هم چیزیم نمی شه دوباره موهام در میاد .من که مثل تو نیستم ولدک بوقی که موهام در نیاد شما همتون بوقی هستید . بوقیایی که
...ا دیدا تو آمدی !
دیدالوس که از زیر شنل نامرئی بیرون آمده بود و با یک ورد باعث شد که تدی دیگه نتونه حرف بزنه و با کلیدی که کنار در مرگخوارا جا گذاشتن در رو باز کرد و وارد شد.
_بسه دیگه اگر والدینت بفهمن تو چه چیزایی گفتی! خدا می دونه !شاید اونا کار نا تمام مرگخوارا رو با موهات، برات تموم کنن.فعلا به خاطر این که هنوز نفهمیدی ما الان تو خونه ی ریدلیم و مرگخوارا صدات رو می شنون پس تو نباید اسم من رو داد بزنی، لازم نیست اصلا حرف بزنی . وقت باز کردن دستات رو هم ندارم راه بیافت بریم.
و هر دو زیر شنل نامرئی رفتند. دیدالوس به هیچ عنوان توجهی به تقلای تدی برای حرف زدن نمی کرد و او را به زور به دنبال خود کشید.و در اواسط راه برای آسان تر شدن کار طلسم فرمان را به کار گرفت.به این تر تیب هر دو خیلی راحت از ساختمان خارج شدند . و به پشت محفلیا رفتن و در آن جا دیدالوس و تدی از زیر شنل در آمدند.
سپتیما خبر را به دامبلدور رساند . و دامبلدور رو به ولدک کرد و گفت :حالا بگذریم از این بحث یک معامله باهات دارم.
_ ولدک که از عوض شدن موضوع خوش حال بود گفت:بگو ببینم.
_اگر ما این جا در گیری داشته باشیم خونه ی ریدل ممکنه صدمه ببینه . اگر قبول کنی تدی رو به ما بدی ما هم حمله رو بعدا در جای دیگه ای انجام می دیم و در ضمن اون مورد رو هم من بیان نمی کنم. قبوله؟
ولدک بعد از کمی تفکر
گفت :قبوله.
تدی دروغین به طرف محفلی ها رفت .و همراه همشون در میدان گریمولد ظاهر شد.در همان موقع دامبلدور او را خلع سلاح کرد و گفت:این بلیزه ببریدش پیش لوسیوس حالا ما دوتا اسیر ازشون داریم و تدی رو هم ازشون پس گرفتیم.ywink:
محفلی ها برای هوش و ذکاوت دامبلدور دوباره دست زدند.
در همین میان چندین اتفاق صورت گرفت؛دیدالوس طلسم فرمان را از روی تدی برداشت . دامبلدور هم در خانه ی گریمود را گشود و چوبدستی لوسیوس جلوی بینی اش قرار گرفت. و در همین موقع بلیز هم از شگفت زده شدن محفلیا
استفاده کرد و چوبدستیش را قاپید و به پیش لوسیوس رفت.
لوسیوس:این نکته رو یادت باشه که اگر کسی رو در اتاقی زندانی می کنی چوبدستیش رو روی پاتختی اتاق جا نگذاری؛تا دقایقی دیگر ارباب و مر گخوارا، تو و محفلی های دیگر رو به اون دنیا می فرستن.راستی شما ها که این قدر زحمت کشیدید چرا فقط یکی شونو آزاد کردید؟
ملت محفلی:یکی شون؟
تدی فریاد زد:اون شب من و جیمز با هم گیر افتادیم.
ملت محفلی:
....
ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۱ ۲۲:۵۱:۲۲
ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۱ ۲۲:۵۳:۰۷