همون موقع سوروس هم تو فاصله ی دو قدمی لرد ظاهر شد.
-سرورم چرا نرفتین تو؟
-مگه کوری؟اینجا یه یازده داریم و یه سیزده،خبری از شماره ی دوازده نیست.
-اِ...ببخشید یادم رفته بود شما نمیتونین اینجارو ببینین،من میرم دامبلدور رو صدا کنم بیاد بیرون،تا شما ها بتونین خونه رو ببینین.
و به سمت خونه ی شماره ی دوازده راه افتاد.درست همون موقع،اسکورپیوسم ظاهر شد و با دیدن سوروس نیشگون ریزی از بارتی گرفت.
-پسره ی بوقی،مگه نگفتم نذار سوروس بیاد؟
بارتی که جای نیشگون اسکورپیوس رو میمالید،گفت:
- خب نمیتونستم دست و پاش رو ببندم که.
اسکورپیوس چشم غره ای به بارتی رفت و مشغول کشیدن یه نقشه ی دیگه شد،ولی با شنیدن صدای دامبی که از خونه اومده بود بیرون و مشغول سلام و علیک با لرد بود،به خودش اومد.
-حالا چرا دم در وایسادین؟بفرمایین داخل،خونه ی خودتونه!
لرد به مرگخواراش اشاره ای کرد و اونام بعد از لرد به سمت خونه ای که چند دقیقه ی پیش از وسط دو خونه ی شماره ی یازده و سیزده،سر در آورده بود،حرکت کردن. اعضای محفل،تو خونه،سر پله ها وایساده بودن و لبخند های مسخره ای به چهره داشتن؛مرگخوارا هم با دیدن اونا لبخند های زورکی زدن.
-خواهش میکنم راحت باشین،فکر کنین خونه ی خودتونه.
همین که لرد اومد به مرگخواراش دستور بده که راحت باشن،صدای داد و بیداد اسکورپیوس بلند شد.
-آی...آی پام...مامــــان پـام!
نارسیسام بدو بدو رفت پیش اسکورپیوس.
-الهی مامان بزرگ قربونت بره چی شد؟
-مامان بزرگ،آی...یه یویو که نخش باز بود،پیچید دور پام...آی!
یهو همه ی برگشتن سمته جیمز.
-جیمز؟
-نه عمو آلبوس،کار من نبود.
-پس کار کی بود؟اینجا کسی به جز تو یویو نداره.
-نه آلبوس،کار جیمز نیست،من یویو ی جیمز رو ازش گرفته بودم و تو کمدم قایم کرده بودمش؛هرکی آوردتش اینجا،با افسون جمع آوری این کارو کرده.
-خب پس اگه مالی درست بگه،با یه جادوی قبلی پیشین همه چیز معلوم میشه.
همون موقع، اسکورپیوس که میدونست اگه این کارو بکنن،میفهمن کار،کاره خودِ اسکورپیوس بوده،دست از گریه بر میداره و میگه:
-حالا میخواین این بار رو بیخیال شیم؟