سوژه ی جدیدلرد سیاه دم در خانه ی ریدل ایستاده بود و غروب زیبای خورشید پشت کوه های پر برفی که از ایوان خانه ی ریدل پیدا بود را نگاه میکرد. اما حرکت مرد جوانی که با تمام سرعت به سمت خانه می دوید و برگه ای را در هوا تکان می داد حواسش را پرت کرد.
- چی شده آنتونین؟
- ارباب!! ارباب!! قبض برق اومده! الان از اداره ی پست میام. یارانه ها رو برداشتن، پول برق خونه ی ریدل اومده 748 هزار تومن! 400 هزار تومنش هم مازاد بر الگوی مصرف بوده!
- واقعا؟
- بله ارباب! باید یه کاری بکنیم!
لرد سیاه به دفترش هجوم برد و مشغول قدم زدن شد. گروه مرگخواران آن قدر بودجه نداشت که این قدر پول بدهد. آن هم هر ماه!! چند ساعتی گذشت و لرد سیاه به تفکر ادامه داد. ناگهان در اتاق با صدای تق تق به حرکت افتاد. لرد سیاه فریاد زد:
- کیه... کیه...در میزنه؟؟ درو با لنگر می زنه؟
- منم.. منم آنتونین! ایده آوردم براتون!
- اگه راست میگی دستتو از زیر در نشون ... هیچی بیا تو آنتونین.
آنتونین با شتاب داخل شد و گفت:
- ارباب! فهمیدم چیکار کنیم. اون چشمه ای که از بالای کوه میاد بعد به خونه ی ریدل می رسه دو شاخه میشه رو یادتون میاد؟
- بله.
- ما میتونیم همین دیوار اتاق شما که مخالف جریان نهر و درست همون جاییه که نهر دو شاخه میشه رو گسترش بدیم و یه سدش بکنیم. بعد خودمون توربین بزنیم اونجا برق تولید کنیم.
- آفرین ! برو سر کوچه دو سه تا توربین بخر و بیا! بدو ببینم پسر!
آنتونین سریع رفت تا توربین و وسایل بنایی و ساخت سد بخرد... تمام مرگخواران مشغول کار شدند و طی سه روز سدی درست شده بود که از اطراف دیوار دفتر لرد سیاه امتداد می یاف و یک دایره را در بر می گرفت. آب در آن جمع می شد و یک راه خروجه هم داشت که دوباره آب را به بالای کوه می برد تا سرازیر شود و از هر ذره آب و انرژی اش بیش از یک بار استفاده شود. لرد سیاه درحالی که با خود فکر میکرد امکان ندارد ساختن سد به فکر دامبلدور برسد رز را به دفترش احضار کرد.
- بله ارباب؟
- رز!! کاری کنین که این سد زودتر پر بشه. من دیگه نمیتونم این صرفه جویی و استفاده از شمع رو تحمل کنم. زود باشین!
خلاصه... سد پر از آب شد و تولید برق خانگی آغاز شد. روزی از روز ها که لرد سیاه سخت مشغول بررسی تعدادی کاغذ در دفترش بود متوجه رطوبتی پشت گردنش شد. عینکش را که روی بینی اش تکیه داشت بالا زد و به دیوار پشت سرش ، که آن طرفش سد قرار داشت نگاه کرد. و متوجه سوراخی شد که در دیوار اتاق بود. لرد سیاه مطمئن بود که اگر به دنبال اهالی خانه ی ریدل برود بی شک دیوار سد ترک خورده و همه زیر آب فرو می روند. پس انگشتش را درون سوراخ دیوار کرد تا ملت آسیب نبینند.
پس از چند دقیقه لرد سیاه متوجه سوراخ دیگری کمی آن طرف تر سوراخ اول شد. پس انگشت اشاره ی دیگرش را درون آن سوراخ فرو کرد.
پس از چند ساعت آنتونین برای گفتن شب بخیر به اتاق لرد آمد و با دیدن صحنه ی رو به رویش خشک شد. آنتونین سریع پایین دوید و بقیه ی ملت را هم خبر کرد تا همه شاهد آن صحنه باشند. مرگخواران هم در حالی که ساندیس و پاپ کرن می خوردند آمدند. لرد سیاه گفت:
-آنتونین! منم، لرد فداکار! آه ای پترس! آسوده باش! حالا زود باش یه لیوان آب بده ارباب بدم منو از این جا نجات بده.
آنتونین لیوانی آب خنک برای لرد آورد و لرد سرش را بالا گرفت تا بتواند آب بخورد که متوجه سوراخ دیگری در بالای دیوار شد. باید هر چه سریع تر کاری می کردند!