لرد سیاه به ایوان نگاهی کرد.سپس دستانش را بهم قفل کرد و گفت :
-در حقیقت یک کار بیشتر نمیتونیم بکنیم. یکی کارول رو از اتاق تسترال ها بیاره بیرون. باید اجازه بدیم که جد بزرگوارم به جلسات مشاورش با این مشنگ ِ مشنگ زاده ادامه بده. منم لطف میکنم و چشممو روی تموم اون مدتی که کله زخمی طول داد تا بیاد و جونشو تقدیم ارباب کنه میبندم و یکیتون رو میفرستم تا بره اون سیم تلفن رو بیاره تا ببینیم چی بلده. بلا؟
بلاتریکس تکانی به ردای سبز رنگش داد و مشتاقانه به لرد نگاه کرد.
- بله سرورم؟ :pretty:
- آماده شو. میری خونه ی ویزلی ها . گرنجر رو بیار. یک نکته. لطفا زنده بیارش.
بلا با نارضایتی سرش را به نشانه ی اطاعت تکان داد. سوروس که منتظر فرصت گوشه ای ایستاده بود، پوزخندی زد و گفت:
- پیشنهاد میکنم که زرتو هم بپوشی. به هرحال شاید مادر خانواده اونجا در حال آشپزی کردن باشه .
بلا زیر لب غرولندی کرد و بی آنکه به سوروس نگاه کند از اتاق خارج شد. پشت سرش آیلین رفت تا باقی مانده های کارول را از اتاق تسترال ها دراورد.
کمی انطرف تر، اتاق سالازار کبیر: - ببینید پدر جان، شما باید به جلسات روان درمانیتون برگردید. اینطوری برای خودتون هم بهتره. ا
-دخترم من میدونم که شماها میخواین منو ببرین خانه سالمندان. چطور میتونید با پدربزرگ پیرتون اینطور رفتار کنید؟ من که جایی رو اشغال نکردم. . . اصلا من چطور میتونم جایی را اشغال کرده باشم وقتی که مردم؟
نارسیسا کلافه دستی به خرمن موهای طلایی اش کشید.
- خانه ی سالمندان چیه دیگه؟
دارم میگم باید برگردین به جلسات روان درمانیتون...چرا اینطوری میکنید...لوسیوس فکر کنم یک بیماری دیگه هم داره بهش اضافه میشه....چرا داره میزو میخوره ؟! :vay:
لوسیوس رد نگاه نارسیسا را دنبال کرد. سپس با حالت تحقیر آمیزی به سالازار نزدیک شد. دستش را گرفت و اورا روی صندلی کنار پنجره نشاند. نارسیسا سعی کرد کمی نرم تر صحبت کند بلکه بتواند از مشکل جدید سر در اورد. بنابرین لبخندی زد و دستان سالازار را گرفت.
- ببینید پدر جان، شما الان دارین میزو میخورین. چرا دارین اینکارو میکنید؟ چون از وضعیت تعادل خارج شدید. این خودش یک دلیل دیگه بر این که باید به جلسات مشاورتون برگردین. پس لطفا دیگه مخالفت نکنید.
سالازار عینکش را روی صورتش جا به جا کرد و ابلهانه لبخندی زد.
- فرزندم ، چرا فکر میکنی که من دارم میزو میخورم؟ این فقط یک تسترال بریان شدست که تامک عزیزمون برام اماده کرده. حالا بیا منطقی صحبت کنیم، به نظرت تو چرا یک تسترال بریان شده رو شبیه میز میبینی؟ ایا دلیل میتونه چیزی جز یک بیماری خاص باشه؟ پس از لحاظ منطقی باید با کارول مشاوره کنی. من با تامی صحبت میکنم فرزندم...اصلا غصه نخور .
نارسیسا کلافه به لوسیوس نگاه کرد و اهی کشید. ساعت ها بود که داشت سعی میکرد سالازار را مجاب کند اما هربار دقیقا به همین نقطه بازمیگشت. لوسیوس شانه بالا انداخت و به سردی گفت:
- بنابرین تنها راهی که باقی میمونه زوره .
- نه لوسیوس...اگه ارباب بفهمه با جدش اینطوری برخورد کردیم خیلی بد میشه.
اما لوسیوس بی توجه به نارسیسا، در یک جهش ردایش را روی سر سالازار انداخت و بدون اهمیت دادن به حال پیرمرد که دست و پا میزد، اورا از اتاق بیرون برد.
خانه ی ویزلی ها :
بلاتریکس چوب دستی اش را بیرون کشید.
- ببین مادر قرمزی ، اگر یک بار دیگه با من بحث کنی برای بار دوم میکشمت. گفتم اون گرنجر باید با من بیاد!