هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
در این اثناء، در کنار استخر، لُرد بین خیل مرگخوارا متوجه شد لینی و دافنه دارن با هم پچ پچ می‌کنن و خیلی زشت و زننده و اصن بد ( ) به ارباب چشم دوختن.

لُرد که اصلاً خوشش نمیاد کسی اینطوری بد نگاش کنه، با حالتی جذبه‌آمیزناک‌انگیز می‌گه:
- لینی؟
- بله سرورم؟
- چرا به ما خیره شدید؟
- سرورم همه همیشه همه‌جا در همه‌ی لحظات زندگانی‌شون محو جمال شما می‌شن!

همین لحظه دافنه صداش در میاد:
- ارباب مثل تسترال جادویی داره دروغ ِ غیر جادویی می‌گه!

لُرد با یک حرکت چوبدستی، دافنه رو همچون بلاجر و بلکه هم رز ( ! ) به ویبره وا می‌داره:
- دافنه؟! منظورت اینه که همه همیشه همه جا در همه‌ی لحظات زندگانی‌شون محو جمال ما نمی‌شن؟

دافنه که به علت بریک + بندری زدن صداهای عجیبی ازش در میومد، گفت:
- نـ .. نــ... نـــــههه! ســـــررر... وررر... ـم. یعـــ... نـی ما درررر مورررد ِ این ـن... حررررف... می‌زدیم...

لینی با ترس می‌پره وسط حرف دافنه:
- ما در مورد این حرف می‌زدیم که راه تموم شدن این مسابقه رو پیدا کردیم!

لُرد ولدمورت دافنه رو رها می‌کنه تا بخوره زمین، هوا بره، نمی‌دونی تا کجا می‌ره، ما این داف رو نداشتیم، دامبلو اذیت کردیم نفرینمون کرد. فوقع ماوقع!

- خب؟!

لینی علی‌رغم نگرانی فزاینده‎ش برای سلامتی لُرد سیاه آروم می‌گه:
- فقط کافیه اون بطری رو از دستتون بگیریم و سر بکشیـ...

- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهههه!!

و لُرد ولدمورت در بین هجوم ِ مرگخوارا به سمتش، از نظر ناپدید می‌شه!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
لوسیوس مالفوی روی تخت بزرگ و اشرافیش که دور تا دورش را پرده های از جنس ابریشم جادویی پوشانده بود در خواب عمیقی بود ولی بدنش کاملا خیس بود و در خواب چیزی با خود میگفت ... قصر اشرافی و خانوادگی مالفوی قدیمی ترین و کهن ترین قصر جادویی تاریخ میراث جهانی جادوسکو( معادل ماگلی یونسکو) یکی از هفت مکان عجایب هفتگانه جادویی نه هرگز حتی اگه شده باشه دراکو را قربانی کنم و نارسیسا را بلا عوض کنم حاضر نیستم این قصر را به این راحتی ها به یک مشت مرگخوار زوار در رفته ... ترکیده ... اسکلت... شپشو... بدم :pashmak:
...اصلا جدیدن لردسیاه این مرگخوارا رو از کجا آورده از کوچه زغالی ها تو بن بست آخر کوچه ناکترن؟
بابا قبلا مرگ خوار شدن هم سلسله مراتبی داشت

بله لوسیوس همینجوری تو خواب با خودش حرف میزد و عرق میریخت البته خیسی بدنش بیشتر از حد تولید عرق بدنش بود انگار که با سر رفته بود تا عمق 100 متری استخر قصر ...

ناگهان مالفوی با صدای داد خود از خواب پرید و مثل مرده های از گور گریخته بلند شد و روی تخت اشرافیش نشت و شروع به نفس کشیدن های شدید و پی در پی کرد انگار که داشته زیر آب خفه میشده...

هه ..! هه.. .هه.. هه. ..هه... یا پدر سالاراز اسلیترین این چه کابوسی بود ... نزدیک بود قصر عزیزم از دست برود ...
لوسیوس که حالا کمی حالش جا اومده بود از تخت بلند شد و به دور و ورش نگاهی انداخت شومینه سلطنتی روشن بود ... پوست اژدها ی بلغاری تمام دیوار اتاق را تزئین کرده بود مجسمه های بزرگ و خوفناک و اشرافی دکوری اتاق جلوه خاصی به اتاق اشرافی لوسیوس داده بود اما ناگهان چیزی آه از نهان لوسیوس بلند کرد...

یک مرغابی پلاستیکی بادی زرد رنگ خیس کف اتاق...
لوسیوس سریع به طرف پنجره اتاق رفت و به حیاط خیره شد دید که اطراف استخر یک عالمه جسد و ردای جادوگری و تعداد زیادی ساحره هست ...
عده ای در حال دادن تنفس مصنوعی به مرگخوارنی که روی زمین افتاده بودن آب استخر خالی شده بود چیزی شبیه ماهی بادکنی و جندش آور گوشه ای از استخر افتاده بود که معلوم شد همون شش پر از آب شده است...

و در گوشه دیگر لردسیاه بطری آب معدنی را بلند کرده بود و به مرگخوارن شیفته که به بطری زل زده بودن انگار که چیز مقدسی است و سرنوشتشان به آن بستگی دارد... نشان میداد.

ناگهان نارسیسا وارد اتاق شد..

اوه عزیزم بهوش اومدی...
زود بیا بریم پایین لردسیاه میخواد سرنوشت مسابقه را تایین کند بیا زود بریم ...
برو باهاش صحبت کن بهش بگو حاظری بشی جن خونگی خانه ریدل شاید از تصمیمش منصرف شد... لااقل اینجوری من و دراکو قصر را داریم...
لوسویس نگاهی به نارسیسا انداخت ...

یعنی واقعیت داره یعنی کابوس نبود....؟


جادوگران


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۴:۰۶ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه تصمیم میگیره مسابقه شنایی بین مرگخوارا برگزار کنه و قصر مالفوی ها رو به عنوان جایزه به برنده مسابقه بده.مرحله اول (که مسابقه شنای معمولی هست)رو هوگو ویزلی میبره.مرحله دوم اینه که شرکت کننده ها باید یکی رو با دستهای خودشون تو آب خفه کنن.آماندا هوگو رو میکشه و برنده مرحله دوم میشه.
مرحله سوم اینه که مرگخوارا آب استخر رو بنوشن.هر کسی که آخرین جرعه رو بنوشه برنده اس.بعد از مقادیری جنگ و دعوا و کشمکش فقط یک بطری از آب استخر باقی میمونه که تو دستای لرده و لرد باید تصمیم بگیره چطوری برنده رو تعیین کنه.

__________________________

-خب!ما الان یک بطری آب داریم...و یک مرحله ناتمام!باید تصمیم بگیرم که برنده چطور تعیین بشه.

مرگخواران زنده شده جلوی لرد سیاه صف کشیدند.همه بی صبرانه منتظر جمله بعدی لرد بودند.ایوان که لحظاتی قبل در اثر انفجار روی سطح آب پخش شده بود به کمک لودو سرگرم جا انداختن مفاصلش بود.
لرد سیاه نگاهی به بطری آب انداخت و نگاه دیگری به یاران منتظرش.
-هوم...همونطور که گفتم الان باید تصمیم بگیریم که...

-ارباب اینو که سه بار گفتین!

طلسمی قدرتمند, از لابلای صف مرگخواران به رز ویزلی برخورد و او را نقش زمین کرد.لرد سیاه لبخند تشکر آمیزی به بلاتریکس زد که باعث بیهوشی موقت بلا شد.مروپی تکه کاغذی از جیب ردایش در آورد و از لینی که در محلی نزدیک بلا ایستاده بود پرسید:
-زنده اس؟یا خطش بزنم؟

لینی با امیدواری مردمک چشم بلا را بررسی کرد....خیلی زود چهره اش در هم رفت و آه سردی کشید.
-م...ممم...من...واقعا...متاسفم!زنده اس!

درحالیکه مروپی سعی در به هوش آوردن زنگوله نقره ایش(بلا) داشت, لرد احساس کرد لازم است به سخنرانیش ادامه بدهد.
ولی واقعیت این بود که لرد سیاه هنوز نمیدانست چطور میتواند با یک بطری آب, برنده این مرحله را تعیین کند...




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
لرد چندتا بند انگشتش رو شکست و بعد با یه حرکت بطری آب رو از دست دامبلدور کشید بیرون.

- این بطری باید دست من باشه ریشوی نفرت انگیز. اصلا کی اینا رو راه داده اینجا؟

صدای خنده دامبلدور باعث شد قیافه مرگخوارها عصبانی تر بشه. دامبلدور نگاه محبت آمیزی به مروپ انداخت و گفت:

- بعد از عقد من هر موقع که دلم بخواد میتونم بیام و برم.تازه به عنوان ناپدریت بهت توصیه میکنم مودب تر باشی. قدیم ترها که توی هاگوارتز شاگرد من بودی مودب تر از این حرفا بودی.

لرد نگاهی به مادرش میندازه، مروپ هم نگاهشو به سمت رز کج میکنه، رز زیر چشمی به الا نگاه میکنه و الا هم مشغول تماشای ایوان میشه. لرد که میبینه نگاه کردن فایده ای نداشته یکی دیگه از اون طلسم های رعد و برقیشو اجرا میکنه!

- اوه فرزندان سفید من.این ابر سیاه چرا داره میاد سمت ما؟

- اونو نمیدونم ولی چرا ابرش صدا داره؟تا حالا ابر صدا دار ندیده بودم!

- خنگ خدا وقتی داری در مورد صدا حرف میزنی باید بگی نشنیده بودم، نه اینکه ندیده بودم!

دامبلدور میخواست به دعوا بین محفلی ها پایان بده ولی اولین رعد و برق به ریشش اثابت میکنه.ریش سفید عین فیتیله دینامیت همون طور که میسوزه به سمت بالا میره و لحظه ای بعد تمام بدنش آتش میگیره.

بقیه محفلی ها هم دچار صاعقه های بعدی میشن. این قائله تا وقتی که همه شون به طور کامل کز خوردن ادامه پیدا میکنه و بعد اون گردباد وحشتناکی شکل میگیره و محفلی ها رو به داخل خودش میکشه و به همراه اونا از پنجره بیرون میره.

لرد چشم غره ای به مادر عزیزش که هنوز سرش رو پایین انداخته بود میره و بعد بطری آب رو بالا میگیره:

- زنگ تفریح بسه دیگه. بطری تو دست منه و حالا میتونیم تصمیم بگیریم که کی و چطوری میتونه این آب باقی مونده رو بخوره.



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
حالا باید چیکار می کرد؟ کی برنده بود؟ تو کتاب های قانون دانشگاهش شاید چیزی راجع به برنده ی مسابقه ی آب خوری نوشته باشن.. اما کتاب قانونش کجا بود؟ ای بوق.. وکیل هم وکیل های قدیم! الان دیگه کره گی به مرده ها می رسید و همشون رو زنده می کرد و بعد اون باید تصمیم می گرف!

ولی اون از پسش برنمیومد ولدمورت بغضش ترکید و هق هق تو بغل مادرش که همون بغل نشسته بود گریه کرد!

- ننه من نمی تونم.. من که دامبلدور نیستم همه چیو بدونم! عررر! حالا من با این یه مشت کور و کچل که چششون به دهن منه چیکار کنم!؟

مروپی دست نوازشی به سر پسرش کشید ولی نیمه های نوازش دستشو پس کشید و این اولین بار در تاریخ جادوگران بود که کشف شد کله ی کچل لرد سیاه بسیار لیز و لزج و تهوع آوره، چون قبل از اون کسی جرئت همچین حرکتهایی رو نداشته طبعا! مروپ که قائمکی داشت دستش رو با ردای لودوی مرده پاک می کرد سعی کرد با لبخندی شیرین حرف بزنه:

- ببین قند عسل مامان! تو مادری داری که می تونه هر دعوایی رو به صلح تبدیل کنه اتفاقا من یه لیست از این دعواها دارم که الان برات می خونم.. ببین.. دعوای اسب و محفل.. البته تو این یکی کاری نتونستم بکنم.. دعوای اهـ ـو..
- مادر!!
- چیه قند عشل؟!
- قند عشل؟!
- اوا خاک عالم.. مادر غذام داره می سوزه!

مروپ بلند شد که درست مث موقعیت های قبلی که فرار رو بر قرار ترجیح داده بود پاشه بره که دید ولدک از دامانش آویزونه!

- مادر من به تو نیاز دارم! (عاقا جان پسره از دومن ننه ش آویزونه باید سر و ته باشه دیگه!)
- می خوای به آل جون مسیج بزنم!؟

و آن چشمهایی که احساس درشان قحط بود چنان شبیه به چشمای شرک شد که مرده هایی که تو صف بودن تا کره گی زنده شون کنه بلند شدن و خبردار وایستادن!

- غنچه ی خندون من پاشو آبرومونو بردی لامصب!

دقایقی بعد


و این گونه و به طرزی مطلقا غیر ژانگولری دامبلدور و دوستان خیلی تمیز و شیک و منطقی(!) وارد آلونک مالفوی ها شدن! دامبلدور اول طی یک حرکت عمو قناد وار در حالی که ورجه وورجه میکرد و برای دوربین دست تکون می داد و هورا می کشید وارد حیاط شد ولی بعد یادش اومد که این حرکاتا خوب نیست و ازش سنی گذشته و کسی که سر چهل تا نمیر المومین رو خورده نباید این مدلی باشه! در نتیجه خیلی آرام و متین در حالی که لارتن و دابی و سوروس در سمت چپ و استر و تدی و ریموس به همراه جیمز که با اسکایپ داشت قضیه رو رصد می کرد، وارد شد.

خیلی موقر کنار مروپ نشست و جنتلمنانه {به دلیل غیرتی بودن ناظر سانسور شد} بعد هم لبخند پیروزمندانه ای به ولدمورت زد!

- تامک می بینی! یه روزی تو داشتی در خونه ی ما رو از جا در میوردی و هر روز میومدی در خونمون گریه می کردی که آنیتا رو می خوای.. البته آنیتا هم محل نیزل بهت نمی ذاشت! حالا هم من اومدم ننه تو گرفتم و خب حالا دیگه تو و آنیت خواهر برادر محسوب می شین فرزند شیرینم!

- میشه بریم سر اصل مطلب؟!
- آها چرا که نه.. فردا می ریم عقد کنیم!
- اون یکی اصل مطلب!
- مطلب دیگه ای داشتیم بانوی زیبای من؟!

تقریبا چیزی نمونده بود که ولدک با سر بپره تو استخر و به این ذلت پایان بده که دامبلدور دست از شوخی هاش برداشت.. لبخند پر از آرامش همیشگیش رو زد و دست کرد تو ریشش و هی چرخوند.. نیم ساعتی آت و آشغال از ریش ریخت بیرون ولی بازم چیزی رو که می خواست پیدا نکرد. به تدی و لارتن اشاره کرد و اون دو نفر با سر شیرجه رفتن تو ریش دامبلدور و خلاصه هر کاری با همکاری و تعاون بهتر پیش میره.. تو کتاب اجتماعیمون نوشته بود!

و بعد از ساعتی که همه ی مرگخوارها و محفلی ها به صف وایستاده بودن اونی که باید پیدا شد!

- یافتم یافتم! عع.. این که اون نیست.. تدی این نمونه ی آزمایش هاگریده.. بغل دستش بطری آب بود.. آها.. آها..آه.. همینه همینه.. گرفتیش! درش بیار ببینم!

تدی یه بطری دو لیتری آب رو گرفت و به دامبلدور داد، یه بوس فرستاد و رفت عقب تو صف وایستاد!! دامبلدور که تو دلش داشت ملق می زد بطری رو به مروپ داد و گفت:

- بیا بانو! این بطری رو ما سال 1342 وقتی.. همم.. داستانشو بیخیال.. اون موقع از استخر مالفوی ها برداشتیم.. حالا هر کی اینو بخوره می ره مرحله ی بعد!

ولدک و مرگخوارها:


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
همون موقع آب و هوای حومه ی استخر به لطف جادوهای مخوف ارباب لرد ولدمورت کبیر به شدت دگرگون میشه. یک لحظه رعد و برق عظیمی توسط ابری که از ناکجا آباد پدیدار شده بود زده میشه و رگبار عظیمی شروع به باریدن میکنه و استخر در عرض یک ثانیه پر از آب میشه. اینجاس که 3 مرگخوار (گیلدی مرد!) سکته میزنن.

اما قبل از اینکه عمل سکته کردن کامل بشه ابر کنار میره و خورشیدی با اندازه ی ده برابر حالت طبیعیش ظاهر میشه و به سرعت آب عظیم جمع شده تو استخرو ذوب میکنه. این دگرگونیای آب و هوایی چنان مخوف بودن که گیاها خشک میشن، پرنده ها پروازکنان اونجارو ترک میکنن، جانوران جادویی چهارنعل راه مخالف رو پیش میگیرن، مرگخوارای مرده تکون میخورن، کره گی مداوم به آغوش نجینی پناه میبره و بالاخره آب موجود درون استخر بخار میشه ...

- چـــــــی؟ نــــــــــه!

صدای فریاد بلند رز همون اندک حشرات باقی مونده رو هم وادار به پرواز کردن و کوچ کردن به نقطه ای بسیار دورتر از اونجا میکنه.

الا با وحشت کف استخر زانو میزنه و با دستاش شروع به سابیدن زمین میکنه و دنبال یه قطره آب میگرده تا نوش جان کنه و برنده ی این مرحله ی مسابقه بشه، اما این پشیمانیه که از آن اوست!

ایوان آخرین استخونش رو هم سرجاش سفت میکنه و میپرسه: یعنی این مرحله با این همه تلفات ...

اشاره ای به کپه ی مرگخواران ترکیده میکنه و ادامه میده: برنده نداشت؟

لرد از سرجاش بلند میشه و نجینی رو که همچنان کره گی بهش چسبیده رو تو دستاش میگیره و میگه: برنده آخرین نفریه که آخرین قطره رو نوشیده.

الا بدون درنگ کف استخر تف میکنه و خم میشه و تفشو میخوره و با حالت به سمت لرد برمیگرده و میگه: من بردم ارباب!

لرد یه لحظه تو انتخاب سختی قرار گرفت. از یه طرف گیلدی آخرین کسی بود که آبو خورده بود و از طرف دیگه الا، مرگخوار جن خونگی کشش، حاضر به تف کردن و دوباره خوردن اون شده بود. باید کی رو برنده اعلام میکرد؟ کدوم یک از مرگخواران شجاعش؟ اما لرد بیدی نبود که با این بادها بلرزه کسی نبود که نتونه تصمیم به این ساده ای رو بگیره.

- کره گی! مرگخوارای دیگه رو زنده کن تا برنده رو اعلام کنم.




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
با شنیدن این جمله از طرف لرد همه سر ها به طرف گیلدروی برگشت. گیلدی که سنگینی نگاه جمعیت حسابی ترس به جونش انداخته بود قیافه معصومی به خودش گرفت.
-اهم...ببینید،جون دادا من اصلا و هیچ جوره نمیتونم اینا رو دوباره به داخل معده م بر گردونم!!

گیلدروی یه قدم عقب رفت، جمعیت مرگخوارها یه قدم جلو.

-اصلا تو چهره و وجنات من میگنجه من اینکارو کنم؟ نه انصافا می گنجه؟

لاکهارت باز یه قدم عقب رفت، بقیه یه قدم جلو.

-الان سوسک های لی هم بودن این خفت و خواری رو قبول نمی کردنا!!

گیلدروی یه قدم به عقب رفت، مرگخوارها متعاقبا یه قدم جلو

.اینجا بود که گیلدی متوجه شد کم کم داره به دیواره استخر نزدیک میشه و آب دهنش رو به زحمت قورت داد...

‏[‏چند دقیقه بعد‏]‏

لاکهارت که صورتش به رنگ سبز روشن در اومده بود و چشماش داشت از حدقه می زد بیرون، به جلوی رداش چنگ زد و خس خس کنان روی زمین افتاد...و خخخخخخ، تموم کرد:‏‏|‏

با توجه به اصل همرفتی مایعات و قاطی شدن محتویات استخر و معده لاکهارت طی مدتی که الادورا و رز از مچ پا گرفته بودنش و ایوان و لینی از کله، و گیلدروی جیغ می زد و اون چهار نفر فوق الذکر می بردنش سمت استخر، بعد از تموم شدن کار لاکهارت چیزی جز سه چهار لیوان ناقابل ته استخر نمونده بود...! 




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۰:۱۴ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ایوان که کله اش روی سطح آب شناور بود سعی کرد با حرکت فک پایینیش که با مصیبت سر جاش نگهش داشته بود خودش رو از اون ماده اضافی بد شکل و حال بهم زنی که گیلدروی به آب اضافه کرده بود دور کنه.در همون حال با التماس گفت: جون هرکی دوست دارین منو از اینجا بیارین بیرون!خودم یه قصر مالفوی بهتون میدم فقط منو بکشین بیرون!

رز که تریپ فداکاریش گل کرده بود به سرعت تور پروانه گیری! ظاهر میکنه و استخون های ایوان رو قبل از آغشته شدن به محتویات اضافی روی آب از داخل استخر جمع میکنه. بعد به سمت گیلدروی میره و تور پروانه گیری رو توی سر اون خرد میکنه و میگه: یعنی رز نیستم اگه تمام این آب رو خوردت ندم!زود باش گند کاری هات رو جمع کن...جمع کن چیه،بخورشون!سریع!

گیلدروی با انزجار به آب باقی مونده داخل استخر نگاه کرد و بعد نگاه ملتمسانه ای به لرد انداخت تا شاید بتونه کمکی از جانب لرد بگیره.لرد پوزخند زد و از اینکه مرگخوارش همچین انتظاری از اون در ذهنش داره گیلدروی رو شکنجه میکنه و بعد در حالیکه سعی میکنه فاصله اش رو با استخر حفظ کنه تا چشمش به محتوای داخلش نیفته میگه: میدونم الان چه احساسی دارین.خیلی خوب میدونم.حالتون بهم میخوره؟چندشتون میشه؟بدتون میاد؟خب خیلی بیخود کردین!

لرد کمی خودش رو جا به جا میکنه و ادامه میده: حرف من خیلی واضحه.کسی که آخرین جرعه رو بخوره برنده است.برامم مهم نیست چه چیزی توسط چه کسی توی آب استخر ریخته شده الان.بخورین،فقط بخورینش!

ایوان که سعی میکرد تکه پاره هاش رو سر هم کنه گفت:ولی ارباب اون آب رو حتی چرکولک ترین جادوگرای مفلوک کوچه ناکترن هم نمیخورن!چه برسه به ما.

لرد:کروشیو ایوان.اتفاقا خیلی هم بهتر شد.اینطوری هیجان مسابقه برای ارباب بیشتر شد!حالا زودتر تصمیم بگیرین که چطوری این کار رو میکنین.ارباب مشتاقانه منتظره!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
یک ربع بعد:

ایوان دستشو از لای استخوناش رد میکنه و شُشـِش رو لمس میکنه و فریاد میزنه:

- ارباب این قابلیتش خیلی کمه، داره پر میشه. تازه سنگینم هست، دارم شل و ول میشم، آه ارباب ... بای!

ایوان جلوی چشمای لرد در اثر سنگینی ششه پر شده از آب خرد میشه و میشکنه و استخوناش تو استخر میفتن و رو آب اندک استخر شناور میمونن.

رز استخونی از ایوان که نزدیک بود با خوردن آب تو دهنش بفرسته رو اونور پرت میکنه و با خوش حالی میگه:

- یک رقیب کمتر، احتمال برد بیشتر!

رز اینو میگه و با انگیزه ی بیشتر مشغول خوردن آب میشه. الا که یه چشمش 4 نه ایوان که پکید، 3 مرگخوار دیگه س و یه چشمشم به قطره های(!) آبیه که مینوشه، با ضربه ی دست ایوان به خودش میاد.

- دستتو ببر اونور اسکلت!

الا دست ایوانو که کورکورانه تو آب داره شنا میکنه و اینور اونور میره و لحظاتی پیش ضربه ای به سرش وارد کرده رو برمیداره و میذاره کنار استخر.

گیلدروی که صورتش مث گچ سفید شده یه جرعه دیگه آب میخوره و به سختی میگه:

- آخ جووون، فقط اندازه 5 لیوان آب مونده.

ولی همون موقع حالش بد میشه و همونجا بالا میاره!

-

3 مرگخوار دیگه و حتی ایوان با وحشت به آبی که با محتوای دهن گیلدی تزئین شده خیره میشن و دست از خوردن آب برمیدارن.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.