هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۳

ایرما پینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 184
آفلاین
دخترک سه ساله،جیغ زنان میدوید و چمن های باغ را زیر پاهای کوچکش لگد میکرد.
هکتور-صبر کن،نرو اونوری.مورگانا....بچه فرار نکن.

مورگانای کوچک با دیدن عصبانیت هکتور،با سرعت بیشتری شروع به دویدن به سمت ساختمان سفید و باشکوه ریدل ها کرد.

خانه ریدل

ملت مرگخوار خسته از خانه تکانی روی مبل ها و کف زمین ولو شده بودند.و مشغول آه و ناله و شکایت بودند.

-آخ مردم از خستگی!
-از بس کار کردم،بال هام کج شدن!
_به دلیل خستگی،50 امتیاز از گریفندور کم میشه!
-از صبح تا حالا دارم موهای بلاتریکسو از روی زمین جمع میکنم!
-از بس کار کردم،دیگه بخار نمیکنم!
-من دیگه نمیتونم رنگ عوض کنم!
-هنوز کلی کار مونده،میخوام خودمو بکشم!
-من به ساحره هایی که میخوان خودکشی کنن علاقه خاص دارم!

در میان صدای آه و ناله مرگخواران،در ورودی خانه ریدل باز شد و
دخترکی کوچک در حالی که در ردای بزرگی دست و پا میزد،گریه کنان وارد شد.

-این دیگه کیه؟
-جاسوس محفله؟
-دختر همسایه بغلیه؟
_نذری آورده؟
-ارباب خودشونو این شکلی کردن؟
-فامیل آرسینوسه؟

دختر گریان،بدون توجه به مرگخوران،از راه پله بالا رفت.
و مرگخواران همچنان مشغول حدس زدن بودن.

-از اقوام لینیه؟
-خواهر هکتوره؟
-مامور برقه؟

کودک از پله ها بالا رفت و از راهروی عریضی گذشت.و نهایتا در مقابل در بزرگ و زیبایی روی زمین نشست و با کشیدن جیغی،دوباره شروع به گریه کرد.

در خلوت لرد

لرد در حالی که روی تختش لم داده بود،و پایش را روی پایش انداخته بود،مشغول تخمه شکستن بود.
البته تخمه شکستن قطعا از ابهت لرد کم میکرد.اما هیچ کس مزاحم خلوت لرد نمیشد.
همه ی مرگخواران میدانستند که در مواقع خاصی نباید مزاحم لرد شوند.
در حالی که پوست تخمه را روی سر نجینی تف میکرد،با خود فکر کرد" ارباب بودن هم گاهی وقتا خوبه!!! "

سکوت خلوت لرد با صدای جیغی از بین رفت.
لرد سریعا با چوبدستی پاکت حاوی تخمه را نابود کرد.و به سمت در اتاق رفت.

-اگه دستم به اونی کی جیغ زد برسه...
در اتاق را باز کرد و با دختری گریان رو به رو شد.





ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۲ ۲۳:۳۰:۰۱

Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
سوژه جدید

هوس قدم زدن در باغ خانه ریدل، ممکن است به سر مرگخواری بیافتد. اما اینکه در چه ساعتی هوس قدم زدن کرده باشی نکته مهمی است. و از آن مهم تر این است که حتما متوجه باشی به کدام سمت می روی.
اینها همان نکاتی است که متاسفانه مورگانا، در آن روز خاص، هیچ دقتی برایشان صرف نکرده بود. اینکه وسط یک ظهر تابستانی گرم، راه بیافتی وسط باغ و همزمان سرت پایین بوده و مشغول نوشتن تاریخنامه مرگخواران باشی، آن هم آنقدر دقیق که حتی نیم متر جلوتر را هم به زحمت ببینی، کاری است که فقط از مورگانا بر می آید. طوری که حتی خودش هم نفهمد چند ساعت است که یکسره قلمش را حرکت میدهد و فقط می نویسد
- به نام نامی قدر قدرت! قوی شوکت! عظیم هیبت! مخوف صورت! لرد ولدمورت کبیر(هجب) نگاشته میشود تاریخنامه خانه ریدل از آغاز پاییز سال... آخ!!!

با برخورد جسم سنگینی به سرش که بوهای عجیبی از آن ساتع می شد، مجبور شد سرش را بگیرد بالا و با هکتوری مواجه شود که با فرمت و چند لحظه بعد تر، شبیه موجودی گرسنه، با فرمت drool: به مورگانا خیره شد.
مورگانا تکانی خورد و کتاب قرمز رنگ تاریخنامه از دستش افتاد.
- اهم....سلام هک...هکتور! ظهر قشنگیه نه؟
- خیلی مورا! خیلی ... تشنه ات نیس؟
- نه... نه هکتور خیلی ممنون!

مورگانا سعی داشت بگریزد. شاید اگر به درختی، داربستی، دیواری نزدیک بود می توانست . اما متاسفانه تنها مسیری که میشد دید آزمایشگاه هکتور بود. برای مورگانا راهی نمی ماند جز انتخاب بین بد و بدتر! آهی کشید و گفت:
- خیلی خوب! ولی هر چی که دارم به ارباب می رسه! از ساتین هم راکی نگه داری میکنه. ردا و لوازم پیغمبری ام رو بدید به مرلینکم! تیر و کمانم رو با هام دفن کنید

هکتور:
- چی داری میگی مورا؟
- خوب دارم وصیت میکنم بوقی! این چیزی که داری به خورد من میدی جدیده! معلوم نیس چی به سرم بیاری که !

صدایی که شبیه یک مرثیه بود از ابرهای کمی بالاتر از ارتفاع قصر به گوش آن دو رسید
-مورا رو کشتن هی هی! خینش رو ریختن هی هی!

مورگانا:
هکتور:
- زود باش اینو بنوش تا عالم بالا رو بر سرم هوار نکردی! بین مرگخوارا مورا انتخاب کردیم !

مورگانا بلاخره تن به قضا داد و معجون را نوشید. نوشیدن همانا و درست شدن ابری دور و بر مورگانا همان! ابر که کنار رفت. هکتور با بهت به روبرویش خیره شد. در واقع او عملا مورگانایی نمی دید.... در ارتفاعی عادی برای یک انسان، هیچگونه مورگانایی یافت نمیشد.
اما...
کمی از پایین تر از ارتفاع مورد نظر هکتور، دخترک سه ساله ای، زیر خروارها لباس که n سایز از او بزرگتر بودند، دست و پا میزد. دخترک از دیدن هکتور جیغ بلندی زده و تاتی کنان به طرف خانه ریدل دوید. تنها از گردنبند و موهایش می شد فهمید به آن دختر مورگانا می گویند.
هکتور نتوانست دنبال دخترک بدود چون ظاهرا ازهر چیزی که سر راهش سبز میشد می ترسید. حتی گربه خودش!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۲ ۲۲:۲۹:۳۴

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۳۰ سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
(پست پایانی)

لرد سیاه و ملت مرگخوار با شنیدن صدا به فکر فرو رفتند!

-صدای چی بود؟
-طلسم انفجار؟
-کسی خواست ما رو بترسونه؟
-برای چی باید کسی بخواد هتل رو منفجر کنه؟ این سوء قصدیه به جان ارباب؟!

ملت مرگخوار به نتیجه ای نرسیدند...به همین جهت به انتظار دستور بعدی لرد سیاه نشستند که صدورش زیاد طول نکشید.
-مایلیم در استخر هتل شنا کنیم! ردای شنای ما را آماده کنید! شما هم آماده شوید.

لودو فورا جلو پرید.
-ارباب ردا رو فراموش کنید...اینجا با ردا شنا نمی کنن. برای شنا لباس مخصوصی دارن. اگه مایل باشین باید اونو بپوشین.

لرد سیاه موافقت کرد.
-ما خودمونو با شرایط تطبیق می دهیم! لباس شنای مشنگی را به رودولف بپوشانید تا ما ببینیم!

چند دقیقه بعد لودو پرده اتاق را کنار زد!
-دادادادااااام!

-
-
-
-لودو؟ شما به این می گین لباس؟

لودو که خودش هم به سختی جلوی خنده اش را گرفته بود جواب داد:
-بله ارباب! این مایو می باشه! هنوز هم تمایل به شنا دارید؟

لرد سیاه تمایلش را از دست داده بود...ولی دیگر مرگخواران که بسیار پررو بودند همچنان اصرار به شنا کردن داشتند. و نتیجه این اصرار تعدادی از کارکنان هتل بودند که وحشت زده با حوله هایی که در دست داشتند ساحره ها و جادوگران را دنبال می کردند!
بلاتریکس در حال دویدن سعی می کرد موهای نرم و لطیفش را داخل کلاه شنا فرو کند. هکتور که هنوز موفق نشده بود از استخرخارج شود داخل پاتیلی نشسته بود و با ملاقه پارو می زد.
در گوشه ای از استخر سطح آب را لایه نازکی از روغن فرا گرفته بود. با کمی دقت می شد سیوروس اسنیپ خشمگین را که با عصبانیت روی آب دست و پا می زد دید.

لرد سیاه متعجب شد!
-لودو اینجا چه خبره!

لودو نفس نفس زنان برای لحظه ای جلوی لرد توقف کرد.
-ارباب ظاهرا اینجا ساحره ها و جادوگرا باید از هم جدا باشن و جادوگرا ساحره ها رو نبینن و شنا هم ممنوعه.خنده و آب بازی هم بسیار ممنوعه. جادوگر بودن از همش ممنوع تره. ارباب جونمون در خطره!
و به فرارش ادامه داد...

لرد سیاه آهی کشید...این مکان جادویی هنوز برایش جالب بود. ولی وقت برگشتن رسیده بود.


پایان




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین

لرد که از اعمال آن روز لودو به خشم آمده بود، چهره در هم کشیدیده و به یاد خانه و کاشانه خویش افتاد و اشکی در آن چشمان خبیث و شیطانی اش جمع گشت و هق هق کنان چوبش را به سمت هکتور چرخانیده، کروشیویی نسارش نمود.

-آآآآآخ!

هکتور که از همه جا بی خبر بود سر از پادری به بالا آورد و چون آلباتروسی که مارمولک نیم پز در حلقش گیر کرده باشد لرد را نگریست و با صدایی قرمز کلاهیانه گفت:

- ارباب چی شده ه ه ه ه؟

- همش تقصیر این لودو بود که ما خانه آبا و اجدادیمان را ترک کردیم!

هکتور که در عجب مانده بود که این اغفال گری آن لپرکان گرا به او چه دخلی دارد،متضرعانه از لرد خویش بپرسید:

- ارباب این به من چه؟

- ما لردیم!نباید برای دوری از خانه گریه کنیم، بیرون هم هوا برای راه رفتن سرد است، به جایش کروشیو می زنیم!

در این هنگام بود که نیمی از نهنگ های آلبانی پس از شنیدن این فلسفه خود کشی کردند( و سوالی باقی ماند و آن هم این که آلبانی دریا ندارد؟!).در آن هنگام لرد به کروشیو دیگری می اندیشید که هکتور فریاد بر آورد:

- آخ!

- ما که هنوز کروشیوات نزدیم!

اما با بیست و سه درجه چرخانیدن چشمان و رویت لودو که آن هکتور مفلوک را به میان در و دیوار کوبانیده بود علت آن صوت نا هنجار دریافت. لودو سرخوش و شنگول در چهارچوب ایستاده بود و برای اربابش ابرو می جنبانید.

- مردک این چه حرکاتی است که در حضور ما انجام می دهی؟

- اربابا،قدر قدرتا، باقلوایا، یه چیزی براتون پیدا کردم!

- ما که چیزی نخواسته بودیم!... با این حال می آییم، اگر خوشمان نیامد سه تا کروشیو ات می زنیم!

- اگر خوشتون اومد چی ارباب؟

- باز هم چون وقتمان را گرفته ای سه تا کروشیو ات می زنیم.

در این هنگام باقی نهانگ های آلبانی نیز خودکشی کردند(البته اگر آلبانی دریا داشته باشد!). پس از آن لرد ردا بر خود ببپیچید و جست و خیز کنان به بیرون رفت و در را پشت سر خویش سخت بکوبید.اندر پس در هکتور معجون سبز رنگی از میان ردای خویش به در آورد و خندهای شیطانی از خود نماین ساخت که ناگهان صدایی سخت بر آمد:

- هکتور! در نبود ما تختمان را گرم کن! جفنگ بازی هم در نیاور!

هکتور که استعداد شیطانی اش کور گشته بود، چون آن صدای بشنید، معجون از دستش رها شد و در کف اتاق بپخشید و او بر خود سخت بلرزید...


پارکینگ هتل برادران مظفری به جز توحید:

مردی چاق و سخت تلو تلو خور در پارکینگ قدم می زد که ناگهانی شیء کوچک چشمک زنی دید که همچون ساعت صدا در می آورد از خود خویشتنش و شبیه دسته بزرگی سوسیس بود و روی آن نوشته بود:

از طرف توحید


را دید و ناگهان صدایی بلند چونان بــــــــــــــــــــــــــــوم به هوا خواست و همه گان آن صدا شنیدند، همه حتی سیسرون هارکیس که خیلی خیلی دورتر از کمی نزدیک مشغول خوردن سوسیس های صنایع غذایی خسرو بود.( شاید خود خسرو هم آن صدای را شنیده بود؟!).


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۳

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لرد وارد هتل می‌شه و هنوز چند قدم بیشتر برنداشته که لودو دوان دوان از کنار لرد سبقت می‌گیره و خودشو به پیشخوان می‌رسونه. هکتور با دیدن چهره‌ی درهم رفته‌ی لرد خودشو می‌ندازه وسط.
- ارباب دستور بدین تا الساعه معجونی درست کنم که درس عبرتی بشه برای لودو که دیگه جلوتر از شما به حرکت در نیاد.

لرد بدون اینکه نگاهشو از لودو برداره دستی به چونه‌ش می‌کشه و از هکتور می‌پرسه:
- چه جور معجونی؟

هکتور که موافقت برای ساخت معجونو تو چشمای لرد می‌دید، شروع به گشت و گذار تو جیبای عظیمش می‌کنه تا پاتیل و ماتیل و سایر وسایل معجون‌سازیشو بیرون بریزه و در این حین جواب می‌ده:
- اممم ... چه اهمیتی داره ارباب؟ مهم اینه که لودو با اون معجون آزار می‌بینه. مگه شما به معجونای من ایمان ندارین؟

لرد نگاهی به سرتاپای هکتور که بدین شکل کنارش ایستاده بود می‌ندازه. چه کسیه که از اثرات مخربی که ممکنه معجونای هکتور در پی داشته باشن باخبر نباشه؟
- ایمان داریم!

هکتور با خوش‌حالی چندین بار بالا و پایین می‌پره و بعدش خوش‌حال و خندان به سمت یکی از میزای توی سالن می‌ره و بساطشو پهن می‌کنه تا معجون مورد نظرو بسازه. مسلما هکتور منظور اصلی لردو متوجه نشده!

بالاخره لودو که کارش به اتمام رسیده با دسته‌ای از مشنگا به سمت لرد میاد. لرد با دیدن این همه مشنگ که چشمای همه‌شون خیره به چمدونای مرگخواراس و مستقیم هم به همون سمت میان و یکی یکی چمدونارو برمی‌دارن دل‌آزره می‌شه.
- مشنگ! دور شو از چمدون من!

لرد اینو می‌گه و چمدونشو از دست مشنگ بیرون می‌کشه. لودو با نگرانی جلو میاد و میگه:
- ارباب اینا فقط می‌خوان چمدونارو تا اتاقتون حمل کنن. کاری ندارن که!
- نمی‌خوایم! چمدونمون مشنگی می‌شه.
- ولی ارباب اگه مشنگ جماعت نخواد چمدون شمارو حمل کنه دیگه کی می‌مونه برای حملش؟ امم ... خودتون؟

لرد سکوت می‌کنه. اصلا از حرکات آن روز لودو راضی نبود. با خونسردی نگاهی به هکتور که با هیجان موادی رو مخلوط می‌کنه و تو پاتیل می‌ریزه می‌ندازه و می‌گه:
- خیله خب. بگین حمل کنن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
خلاصه
ولدمورت و مرگخواران به تور ایران گردی رفته اند.از کردستان،آذربایجان و تهران دیدن کرده و پس از کشتن یک مشنگ ، به لباس فروشی رفته و لباس مشنگی خریدند تا تغییر چهره بدهند. بعد از آن به اصفهان آمدند.در اصفهان پس از دیدن سی و سه پل و خوردن غذا،برای استراحت به سمت هتل رفتند...

________________________________________

هتل زیاد ستاره مرلینگاه سازی برادران ظفرپور به جز توحید

ساختمانی طویل و بزرگ، توجه مرگخوارانی را که به دلیل آپارت ناگهانی کمی گیج و منگ بودندT به خود جلب کرد.
لودو در همان حوالی یک منبر تهیه کرده،بالای آن رفته و شروع به صحبت کرد:
-دوستان من بین تمامی هتل های موجود،این هتل رو انتخاب کردم.شاید بپرسید چرا!؟
ولدمورت نگاهی به مرگخواران کرد،دستی با چانه اش کشید و گفت:
-چرا؟
-چون تبرکه
(متاسفانه از مرگخوار شیرین و بامزه مورد نظر خبری در دسترسمان نیست.نور سبزی دیدیم تحفه درویش ولی مرگخواری آنجا نبود.نهایتا اگر خبری دارید بگید خانوادش دلواپسن...) پس از اتمام مزه پرانی توسط مرگخوار لعین و انجام عمل کروشیو و آوادا بر وی، سر ها دوباره به سمت لودو برگشت.

-خب.می گفتم دوستان.علت انتخاب این هتل برای سکونت ارباب و مرگخواران محترم شهرت جهانی این هتل هست. این هتل یک اقامتگاه فرهنگی سیاحتی زیارتی صنعتی ورزشی و... هستش. همونطور که می دونید امسال تیم کویدیچشون رو هم دادن.اسشم به اختصار مرلینگاه سازی لندنه و تو کشور خودمون هم هست.
-اینا مگه مشنگ نیستن؟ پس واتس کویدیچ؟
-آفرین ممد مرگخوار. سوال خوبی پرسیدی.مشنگ هستن ولی نفوذشون زیاده. بین جادوگر ها هم عامل نفوذی دارن .

لودو سرگرم تعریف از تشکیلات برادران بود و مرگخواران هم سرگرم گوش دادن. ولدمورت که حس کرد اهمیتش کم تر از چند برادر مشنگ است و خود را در حال خارج شدن از کانون توجهات دید،نعره ای سر داد.
-ما خسته ایم لودو .جلوس میکنیم به داخل هتل!
و اینگونه شد که مرگخواران به سمت درب ورودی هتل یورش بردند.و در این میان حواس کسی به لودو نبود و هیچ کس او را در حال گرفتن دستمزد خود از برادران ظفرپور برای تبلیغ هتل،ندید.
جوانکی با کت و شلوار و کراوات و قیافه خفنگ مآبانه جلوی در ایستاده بود.
-با سلام! تمامی برادران ظفرپور ورود شما را به هتل شونصد ستاره مرلینگاه سازی خوش آمد می گویند.البته همشون به جز توحید .
-آفرین پسر جان! از ادبت خوشمان اومد. بگیر این گالیونو برو برا خودت بستنی بگیر.

هکتور با افتخار جهت باز کردن، به سمت در هتل رفت.

-اربابا! این که دستگیره نداره درش.معجون دستگیره در ساز بد...

صدای هکتور در میان نعره جیغ مانند ولدمورت کور شد.

-وایی فرار کنید.کله زخمی اون تو قایم شده.جان پیچ هام.
بیشتر مرگخواران پا به فرار گذاشتند.لودو جلو آمده و علت فرار را از لرد پرسید:
-اون کله زخمی ارباب مرگه . با شنل نامرئیش جلوی در ایستاده بود تا ما نزدیک شدیم درو باز کرد که مارو اکسپلیارموس کنه.
-یا مرلین. ارباب این در اصولا خود به خود باز میشه .برقیه.
-جدی میگی؟ چیزه.خودمون میدونستیم.قصدمون شوخی بود :-" ...
-خب ارباب من می رم دنبال ملتی که فرار کردن بیارمشون.
-لازم نکرده خرج اضافی میزارن رو دستمون.این همه خرجشون میکنیم تو سوژه هم تاثیری نمیزارن همین چند تایی که هستیم خوبه.به اندازه کافیم ممد مرگخوار هست دورمون.
-ولی سرورم.
-هیس حرف نباشه. میخواستن فرار نکنن بزدلای تسترال عمه.
-ولی شما خودتونم داشتین ف...
-حرف نباشه. حرف ما یکیه.
-باوشه .
-وارد می شویم...


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۵ ۱۱:۴۴:۲۷

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۰۷ پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۱۹ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ارباب سیتی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
لودو تعظیمی کرد و گفت :
-بله ارباب من یه رستوران خوب میشناسم یه کم دوره ولی غذاهاش خوبه .

مرگ خواران ان طرف تر دور از چشم لرد هکتور را دست انداخته بودند:
-پس از ارتفاع میترسی؟
-یادم باشه وقتی برگشتیم از سقف اویزونت کنم.
-

که ناگهان همگی با صدای نعره ی ارباب برگشتند :
-ارباب چی شده ؟
-چی چی شده ؟
-برای چی نعره زدید ؟
-نعره نزدیم ابله صدای قار و قور شکممان است . زود باشید به سمت رستوران برویم.

پس از چند ساعت پیاده روی به ساختمانی رسیدند که بزرگ بر جلوی ان نوشته شده بود :
"اکبر جوجه و برادران"

لودو اول وارد شد و پس گردنی محکمی از لرد خورد :
-فکر کردی اینجا همون لباس فروشیه که اول میری؟
-ببخشید لرد حواسم نبود .
و با پا در میونی چند از مرگ خواران لودو جان سالم به دیوار برد.

لرد وارد رستوران شد و به مشنگ ها نگاه میکرد که ناگهان گارسون به سمت مرگ خوارا و اومد و گفت :
-بفرمایید همین جا بشینید .چی میل دارید ؟

لرد به لودو گفت :
-ما چی میل داریم ؟
-من چه میدونم ارباب؟
-کروشیووو
-

در همین حال روونا تکه کاغذی رو برداشت که اسامی غذا ها روی ان نوشته شده بود و ان را به لرد نشان داد :
-ارباب باید سفارش بدیم ینی باید از تو اینا یکیو انتخاب کنیم برامون بیاره.

لرد با اخمی به روونا گفت :
-ما خودمان میدانیم بار اولمان که نیست.
و نگاهی به لیست غذا ها کرد و به گارسون اشاره کرد:
-ما بامدیریت جدید با نوشابه میخواهیم .
مرگخوارا جلوی خندشونو گرفته بودند که هکتور از میان ان ها بیرون امد و گفت:
-اربابا اون بامدیریت جدید نیست با مدیریت جدیده.
لرد نگاه اندر صفیحی به جمعیت انداخت و زیر لب گفت :
-خوب شد گفتی ما قبلا از این ها خورده ایم خوشمزه نیست ما چلوجوجه کباب با استیک ویژه میخواهیم .
گارسون سفارش بقیه ی اعضا را گرفت و رفت .

پس از نیم ساعت ...
غذا ها اماده روی به روی لرد و مرگ خواران بود که لرد گفت :
-شروووووووع میکن...
هنوز حرف کامل از دهان مبارک بیرون نیامده بود که مرگ خوارا به غذا حمله کردند لرد که وضعیت را این چنین دید روی غذا خیمه زده که مبادا چیزی از ان را مرگ خواران کش بروند .

پس از اتمام غذا ...

رستوران پر از مرگ خوارانی بود که تا سر حد مرگ خورده بودند و توان راه رفتن نداشتن .عده ی روی زمین ولو شده بودند هکتور با چند تن از مرگ خواران سر نوبت مرلین گاه در حال دعوا بود.

که لرد نعره ای دیگر براورد .
لودو مانند فشنگ پرید و گفت :
-چی شده ارباب ؟
-ما از ابتدای سفر استراحت نکرده ایم .به خواب نیاز داریم .
لودو که با تعجب نگاه میکرد گفت :
- اما ارباب اینجا رستورانه اینجا غذا میخورن نمیخوابن که .
-باز تو روی حرف ما حرف زدی ؟
- ببخشید ارباب. :worry:
که ناگهان لامپی بالای سر روونا روشن شد و گفت :
-میتونیم بریم هتل :zogh:
....
------------------------------------
اقا اگه میخواید یه کم قضایارو توی هتل پرورش بدین امیدوارم جالب بشه
بازم تصمیم با خودتون


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۵ ۱۰:۰۱:۵۶

تصویر کوچک شده


گرگینه تحت تعقیب


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
هکتور همچنان که بغضش گرفته بود با دیدن مرگخواران که نزدیک میشدند کمی امید گرفت و دوباره فریاد زد:
- بیاید دیگه! چقدر طولش میدید.

مرگخواران یک نگاه به هکتور کردند و یک نگاه به فضای بسیار شلوغ اطراف.

روونا مثل همیشه با یاری هوش ریونی گفت:
- خوب! واضحه که اگر بخوایم با جادو بیاریمش پایین مشنگ ها میریزن سرمون! پس باید یه حرکت دیگه انجام بدیم.

لودو که همزمان هم فضای اطرافش را زیر نظر داشت و هم مراقب بود که لرد یا مرگخوار دیگری از جمع آنها فاصله نگیرد گفت:
- اونوقت میشه بگی چه حرکتی باید انجام بدیم؟

روونا کمی تا قسمتی قرمز شد و گفت:
- باید بذاری تمرکز کنم لودو! ولی هر جور که شده ما باید بدون استفاده از جادو هکتور رو بیاریم پایین!

- اگه هرچه زودتر نیاریدم پایین رو همتون معجون میریزم!

لرد نگاهی به هکتور انداخت و غرید:
- چی گفتی هکتور؟ گفتی روی همتون معجون میریزم؟ یعنی منظورت اینه که ما هم جزو همه هستیم؟

لودو پیش از آنکه لرد هکتور را کروشیو کند گفت:
- امممم.... ارباب! منظور هکتور شما نبودید! شما از همه برترید! شما از همه بهترید! منظور هکتور ما بودیم! شما اصلا به خودتون نگیرید.

روونا بالاخره فکری کرد و گفت:
- به نظرم باید برای همدیگه قلاب بگیرید!

سیوروس کمی به روونا نگاه کرد و گفت:
- میشه دقیق تر توضیح بدید؟

- خوب.... قلاب یعنی اینکه یک نفر دو تا دستش رو در هم محکم کنه و بعد نفر بعد باید پاشو بذار رو دست اون یکی و بره بالا، بعدش هم اونی که رفته بالا دست هکتور رو میگیره و از لای شاخه ها درش میاره و همه باهم به خوبی و خوشی میان پایین!

لرد نگاه سردی به همه ی مرگخواران انداخت و غرید:
- فکری به ذهن برتر ما رسید! باید دو نفر از شما قلاب بگیرند و بعد هکتور را پایین بیاورند.

مرگخواران:

سپس لودو و رودولف زیر درخت ایستادند. رودولف دستانش را به یکدیگر قلاب کرد و لودو تلاش کرد از او بالا برود که این تلاش موجب شد هر دوی آنها بر اثر وزن لودو به شدت به زمین بخورند.

رودولف در همان حال که به سختی خودش را از زیر وزن لودو بیرون میکشید غرید:
- فقط صبر کن تا این مسافرت تموم شه! خودم صورتتو خط خطی میکنم.
- تنبیه ارباب کافی نیست؟ تو هم میخوای صورتمو خط خطی کنی؟

لرد که مشخصا خسته و عصبانی بود غرید:
- شما دیگر عجب تسترال هایی هستید! یک مشت سانتور دور خودمان جمع کرده ایم! جایتان را عوض کنید و سریعا هکتور را پایین بیاورید تا خودمان تکه تکه تان نکرده ایم!

لودو و رودولف پس از مقدار دیگری تلاش هکتور را پایین آوردند. هکتور به محض اینکه زمین سفت را لمس کرد مقابل لرد زانو زد و گفت:
- ارباب! من از ارتفاع میترسم.

مرگخواران پس از شنیدن این اعتراف هکتور:

لرد کمی به هکتور نگاه کرد و سپس رو به لودو گفت:
- لودو! سریعا ما را به یکی از غذا خوری های شهر راهنمایی کن! به شدت گرسنه هستیم.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۴ ۲۲:۵۴:۰۸
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۴ ۲۲:۵۵:۱۴


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
-پوخ
-صدای چی بود؟
- هکتور بالای درخت گیر کرده.دوستان کمر همت ببندین بریم نجاتش بدیم.
-واو اون چیه؟
-هکتور دیگه.
-اونو نمیگم که!اینورو نیگا کنید.
و اینگونه بود که مرگخواران محو زیبایی پلی شدند که دارای 33 دهانه بود.
-زیباست. ما دوست داریم
-ااا.ا
-بریم ببینیم!

ناگهان ولدمورت نعره زد:

-نههههه!
-برای چی لرد؟
-ما باید دستور بدیم. خب، دوستان بريم ببينيم ابتکار مشنگی را.
- میشه منو بیارین پایین؟
-وای خیلی جالبه.
-منو بیارین پایین
-بدویین بریم ببینیم
-منو تنها نزارین.نههه.
-وای خیلی هیجان دارم!

پس از چند ثانیه پیاده روی به بنای مذکور رسیدند.

-لودو توضیح بدید برامون. دوست داریم بیشتر با این بنای مشنگی آشنا بشیم
-سرورم این بنا یکی از تاریخی ترین بنا های کشور ایرانه. 33 پل
-لودو.
-بله سرورم.

ولدمورت با نگاه حاکی از ترحم به ملتی که در کنار پل عکس می انداخت به لودو گفت:

-این مشنگ ها دیوانه اند؟
-چطور سرورم؟
-تا جایی که دانش بی کران ما میگه،مردم وقتی زحمت و رنج ساخت پل رو به خودشون میدن که بخوان از یک جای صعب العبور رفت و آمد کنن. اینجا که کاملا تخته.عبور از اینجا از عبور از پل بس راحت تره
-نگین این حرفو سرورم.
-کروشیو نکبت!!!ما هرچی بخوایم میگیم.
-سرورم ما در حال مشاهده یکی از خروشان ترین رودخانه های این ناحیه هستیم.زاینده رود.
-ما رو مسخره می کنی لودو؟ ما که چیزی نمی بینیم اینجا.
-بخاطر سده.
-سد؟
-بله سدی که کمی اونور تر از رود زدن باعث شده آبی به اینجا نرسه.
-مشنگارو ببین تورو به مرلین.

و اینگونه شد که رفتند تا هکتور را نجات داده و کمی از خوراکی های معروف اصفهان بخورند.


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۹ ۱۸:۱۰:۵۵
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۹ ۲۲:۵۲:۰۱

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۳

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
خلاصه:
لرد و مرگخوارا تصمیم میگیرن به یک تور ایرانگردی برن و در ابتدای سفر از آذربایجان و کردستان عبور میکنند و از یک پیرمرد لباس های محلی میخرن و سپس به تهران میرن و در اونجا به شهربازی میرن و لرد یک نفر رو میکشه و مرگخوارا تحت تعقیب اعلام میشن پس تصمیم میگیرن به یک لباس فروشی برن تا تغییر قیافه بدن و شناسایی نشن.
ـــــــــــــــــ

لرد میخواست نفر اول وارد شود ولی لودو با چهره ای خیس از عرق جلوی لرد را گرفت و گفت:
- اهم ارباب اگه جسارت نباشه بهتره من نفر اول برم و صحبت کنم، مطمئنم خیلی بهتر میشه

لرد:
- باشه برو، ولی حواست باشه این ردا خوا.... ببخشید شلیطه خواری باعث نمیشه از مجازاتت کم بشه.

لودو که بار اولش بود قبل از لرد وارد جایی میشد با هیجان شدیدی اول نگاهی به مرگخوارا که با حسادت به او نگاه میکردند کرد: و سپس با حالت به لرد نگاهی کرد و آب دهانش را به سختی قورت داد و وارد مغازه شد.

مغازه بسیار بزرگ و شلوغ بود و انواع و اقسام لباس های زنانه و مردانه ، کت و شلوار ها، لباس های بچه گانه و همچنین دو عدد مرد بیش از حد مشنگ به عنوان فروشنده در آن یافت میشد.

لودو به آرامی وارد شد و شروع به خوش و بش کردن با فروشندگان کرد و در همین حین لرد و مرگخواران به آرامی وارد مغازه شدند.

لودو تقریبا کنترل اوضاع را بر عهده گرفته بود و همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت که ناگهان فروشنده ی دوم که تا الان ساکت بود جیغ خفنی زد که دیواره ی صوتی را شکاند! و با وحشت به تلویزیون موجود در مغازه اشاره کرد که ابتدا چهره ی مرلین ، سپس لرد و سپس بقیه ی مرگخواران را نشان داد و به عنوان قاتلین فراری از آنها یاد کرد، در نتیجه ی این حرکت تلویزیون لرد دوباره کبود شد و با سرعتی فوق العاده غیر عادی اول تلویزیون را منفجر کرد و سپس هر دو فروشنده را بیهوش کرد!

لودو:
- ارباب باز دوباره کشتیدشون؟ :vay:

لرد در کمال آرامش چوب دستی اش را بالا آورد و نوک آنرا فوت (!) کرد و سپس گفت:
- مردک تسترال جرئت داری از ما اشتباه بگیری؟ این گل بر سر ها اول چهره ی مرلین رو پیش از چهره ی زیبای ما نشان میدهند، درضمن ایندفعه فقط بیهوششان کردیم تا هم تنوعی شود برای خودمان و هم درس عبرتی باشند برای آیندگان.

مرگخواران سریع میخواستند شروع به پاچه خواری لرد کنند که لرد گفت:
- در حال حاضر وقت تنگ است! آن ردای مشنگی سیاه را بدید ما بپوشیم کار داریم.

لودو که سعی میکند جلوی خنده اش را بگیرد:
- اهم... ارباب جسارت نباشه ولی به اون میگن کت و شلوار!

لرد:
- حالا هرچی! بدش به من سریع بپوشم کار دارم.

در همین حین یکهو مرلین خودش رو از وسط جمعیت جلوی لودو میندازه و اجازه نمیده که لودو کت و شلوارو به لرد بده و سریع میگه:
- ارباب همین الان یه آیه ای نازل شد مبنی بر اینکه من باید این کت و شلوار رو بپوشم.

- یعنی میگی آیه ای واسه ی لباس ما نازل نشده؟ آخر تو چجور هیپوگریف پیامبری هستی؟ بدیم ببرنت ور دست لودو؟

- چرا ارباب اتفاقا شانس یاری کرد واسه لباس شما هم آیه نازل شد، و بلافاصله مرلین کت و شلوار زرد خال خالی ای را به سمت لرد آورد چرا که تمام کت و شلوار ها و سایر لباس های مغازه در کیف ها و چمدان های مرگخواران جا خوش کرده بود.

- اِ این چقدر شبیه به کراوات هاگریده! :hyp:

- آودا کداورا! این رو زدیم تا تعداد کشته شده ها رند بشه! مشکلیه؟

کل مرگخوارا با لباس های رنگارنگی که پوشیده بودن:

لرد به سر و وضع مرگخوارا نگاهی کرد و تصمیم گرفت در مواقع حساسی مثل این ! خودش کنترل اوضاع رو به دست بگیره.

در همین حین لودو این وضعیت را میدید ولی جرئت نداشت حرفی بزند. مرگخواری سرش را از قسمت آستین پیراهن آستین کوتاهش بیرون آورده بود ، سیوروس اسنیپ به طرز جالبی شلوارک برمودا و پیراهن مجلسی را باهم ست کرده بود! و در این بین فقط لرد و مرلین و لودو سر و وضع درستی داشتند! مرلین کت و شلوار سیاه و با ابهت را همراه پیراهنی سیاه پوشیده بود، چهره ی لرد در کت و شلوار زرد و خال خالی که سه سایز برایش بزرگتر بود بینهایت خنده دار و غیر قابل تشخیص شده بود و لودو هم موفق شده بود یک پیراهن رکابی و یک شلوار شیش جیب را از چمدان سیوروس کش برود .

لرد حالا که از وضعیت خفن رها شده بود کنترل را به دست لودو داد و گفت:
- خوب حالا کجا میخوایم بریم؟

لودو ابتدا کمی فکر کرد ولی چون مخش کاملا پس از این اتفاقات تعطیل شده بود یک عدد نقشه ی جغرافیایی ایران را از کوله پشتی اش بیرون آورد و پس از کمی کج و راست کردن نقشه گفت:
- میریم اصفهان، همون جایی که بهش میگن نصف جهان.

پس مرگخواران پیش از آنکه کسی از لخت شدن مغازه مطلع شود با تمام سرعت آپارات کردند.



ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۸ ۲۳:۴۱:۰۰
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۸ ۲۳:۴۶:۰۷
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۸ ۲۳:۵۳:۴۳
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۹ ۱۳:۰۱:۳۱
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۹ ۱۴:۳۰:۳۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.