لودو تعظیمی کرد و گفت :
-بله ارباب من یه رستوران خوب میشناسم یه کم دوره ولی غذاهاش خوبه .
مرگ خواران ان طرف تر دور از چشم لرد هکتور را دست انداخته بودند:
-پس از ارتفاع میترسی؟
-یادم باشه وقتی برگشتیم از سقف اویزونت کنم.
-
که ناگهان همگی با صدای نعره ی ارباب برگشتند :
-ارباب چی شده ؟
-چی چی شده ؟
-برای چی نعره زدید ؟
-نعره نزدیم ابله صدای قار و قور شکممان است . زود باشید به سمت رستوران برویم.
پس از چند ساعت پیاده روی به ساختمانی رسیدند که بزرگ بر جلوی ان نوشته شده بود :
"اکبر جوجه و برادران"
لودو اول وارد شد و پس گردنی محکمی از لرد خورد :
-فکر کردی اینجا همون لباس فروشیه که اول میری؟
-ببخشید لرد حواسم نبود .
و با پا در میونی چند از مرگ خواران لودو جان سالم به دیوار برد.
لرد وارد رستوران شد و به مشنگ ها نگاه میکرد که ناگهان گارسون به سمت مرگ خوارا و اومد و گفت :
-بفرمایید همین جا بشینید .چی میل دارید ؟
لرد به لودو گفت :
-ما چی میل داریم ؟
-من چه میدونم ارباب؟
-کروشیووو
-
در همین حال روونا تکه کاغذی رو برداشت که اسامی غذا ها روی ان نوشته شده بود و ان را به لرد نشان داد :
-ارباب باید سفارش بدیم ینی باید از تو اینا یکیو انتخاب کنیم برامون بیاره.
لرد با اخمی به روونا گفت :
-ما خودمان میدانیم بار اولمان که نیست.
و نگاهی به لیست غذا ها کرد و به گارسون اشاره کرد:
-ما بامدیریت جدید با نوشابه میخواهیم .
مرگخوارا جلوی خندشونو گرفته بودند که هکتور از میان ان ها بیرون امد و گفت:
-اربابا اون بامدیریت جدید نیست با مدیریت جدیده.
لرد نگاه اندر صفیحی به جمعیت انداخت و زیر لب گفت :
-خوب شد گفتی ما قبلا از این ها خورده ایم خوشمزه نیست ما چلوجوجه کباب با استیک ویژه میخواهیم .
گارسون سفارش بقیه ی اعضا را گرفت و رفت .
پس از نیم ساعت ...
غذا ها اماده روی به روی لرد و مرگ خواران بود که لرد گفت :
-شروووووووع میکن...
هنوز حرف کامل از دهان مبارک بیرون نیامده بود که مرگ خوارا به غذا حمله کردند لرد که وضعیت را این چنین دید روی غذا خیمه زده که مبادا چیزی از ان را مرگ خواران کش بروند .
پس از اتمام غذا ...
رستوران پر از مرگ خوارانی بود که تا سر حد مرگ خورده بودند و توان راه رفتن نداشتن .عده ی روی زمین ولو شده بودند هکتور با چند تن از مرگ خواران سر نوبت مرلین گاه در حال دعوا بود.
که لرد نعره ای دیگر براورد .
لودو مانند فشنگ پرید و گفت :
-چی شده ارباب ؟
-ما از ابتدای سفر استراحت نکرده ایم .به خواب نیاز داریم .
لودو که با تعجب نگاه میکرد گفت :
- اما ارباب اینجا رستورانه اینجا غذا میخورن نمیخوابن که .
-باز تو روی حرف ما حرف زدی ؟
- ببخشید ارباب. :worry:
که ناگهان لامپی بالای سر روونا روشن شد و گفت :
-میتونیم بریم هتل :zogh:
....
------------------------------------
اقا اگه میخواید یه کم قضایارو توی هتل پرورش بدین امیدوارم جالب بشه
بازم تصمیم با خودتون