هکتور با نگرانی به چهره اربابش که اکنون بسار سرخ شده بود نگاه کرد. سپس با استرس گفت:
-ام... ارباب... میخواید معجون "ضد میمون" بهشون بدم؟ :worry:
-هکتــــــــــــــــــــــــــــــــــور از جلو چشم کور شو.
-ارباب معمولا از جلو چشم خفه شو میگنا!
-نه بابا! مگه درستش از جلو چشم دور شو نیست؟
هر دو مرگخوار با قیافه عصبی لرد روبه رو شدند. پس آنها هم مانند هکتور به گوشه ای رفتند تا در مقابل چشمان اربابشان نباشند. سپس لرد رو به مرگخوارانش گفت:
-اینجا چه خبره؟! چرا در اتاق مقدس ما علف روییده؟ کودوم بوقی اینکارو کرده تا بدم شام نجینی بشه؟
همه با ترس به هم نگاه کردند. سپس به زنو خیره شدند. زنو که از ترس بسار سفید شده بود گفت:
-ارباب اگه کاری ندارین من برم. دخترم منتظرمه.
ناگهان لرد با عصبانیت گفت:
-نـــــــه! هیچکسی حق نداره بره. آرسینوس توضیح بده.
آرسینوس خواست فرار کند. پس ابتدا یک قدم به عقب رفت ولی با دیدن چهره عصبی لرد متوقف شد و گفت:
-ام... ارباب، ما میخواستم شما رو به پارک ببریم. بعد زنو گفت پارک رو اینجا بیارم. هکتورم معجونشو به در و دیوار ریخت و اینی شد که میبینید.
لرد با خشم به تک تک مرگخوارانش نگاه کرد. هیچکدام از آنها تحمل این نوع نگاه کردن لرد را نداشتند، پس هرکدام خود را به کاری مشغول کردند. رودولف با قمه هایش بازی میکرد. سیوروس مشغول روغن زدن به موهایش شد. آرسینوس با کلاه وزارتش بازی میکرد. تا این لرد گفت:
-زنو فیلیوس لاوگود بیا اینجا.
زنو با خود گفت" این آرامش قبل طوفانه" سپس جلو رفت و گفت:
-ارباب همه این کارارو هکتور کرده! ارباب من فقط گفتم پارک رو بیاریم خونتون تا هر وقت دلتون خواست سوار چرخ و فلک بشین. من میدونم دوست دارین. ارباب اصلا همه اینا تقصیر روونا هستش! اون هوش ریونی رو به من داده. ارباب
لرد بار دیگر با آرامشی عجیب گت:
-هکتور حالا میتونی بیای جلو چشم ما.
هکتور آرام از پشت پاتیلش بیرون آمد و گفت:
-ارباب نه من کاری نکردم! همش تقصیر آرسینوسه! میبینی؟! چون به معجونای من حسودی میکنه، اونارو خراب میکنه! ارباب...
این اولین بار بود که هکتور ویبره نمیزد و نمیلرزید! ناگهان میمونی نارگیل دیگری را به طرف لرد پرتاب کرد. آرسینوس گفت:
-ارباب باید از این هزارتو بیرون بریم.
-کی به تو گفت که نظر منو گی؟! به نجینی بگم بیاد؟! نجینی... دخترم شام...
-نه ارباب من، چیزی نگفتم. من گفتم سردمه. ارباب خواهش میکنم!