هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۲۴ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


جمله بعدی که لرد شنید، آخرین قطره کاسه صبرش را هم لبریز کرد!

-کاغذ توالت تموم شده. اون جعبه دستمال کاغذی رو بدین که...

لرد سیاه توانایی تکان خوردن نداشت. ولی طی این مدت مشخص شده بود که نفرین هایش تا حدودی اثر می کند. درست جلوی پنجره قرار داشت. با خود فکر کرد: "ارزششو داره!" و با تمام وجود پنجره را نفرین کرد.
-امیدواریم اونقدر محکم بسته بشی که شیشه هات خرد بشن...

پنجره تکان آرامی خورد و به طرف لرد کاغذی رفت. با جعبه برخورد کرد و او را به طرف پایین هل داد...
لرد سیاه روی هوا چرخید و چرخید و با تمام توان به زمین کوبیده شد.

وینکی سرش را از پنجره خم کرد.
-اهه...تیکه تیکه شد...وینکی باید یک جعبه جدید خرید.

تکه های لرد سیاه روی زمین بودند. احساس ضعف می کرد...ولی هنوز زنده بود. می دانست که یک مرحله دیگر باقی مانده...

بازگشت!

وقتی کراب را دید که با سطل بازیافتش، شادمان، به طرفش می دود، فهمید که این مرحله هم به درستی انجام خواهد گرفت...


یک روز بعد:

-کیه؟
-ماییم ارباب...لایتینا و آماندا و لیسا و...
-و رز...که قافیه رو به هم زد. ما خودمون داریم می بینیمتون. از چشمی در!

صدای فریاد" صبر کنین...منم رسیدم...خودمو رسوندم" لینی از دور دست ها به گوش رسید. آستوریا قبل از همه وارد اتاق شد و در را پشت سرش به هم کوبید! مرگخواران با خودشان فکر کردند:"چشمی؟ از کی تا حالا لرد از چشمی استفاده می کنه؟"...

با باز شدن در وارد اتاق شدند و ناخودآگاه نگاه همه به طرف در برگشت.
-ار...باب...این که چشمی نیست...این...
-بله ...چشمه لیسا!

مرگخواران به چشمی که حالا به آن ها خیره شده بود نگاه می کردند.
-کمی هم آشناست...چشم اون دختره گرنجر نیست که درش آوردین؟

لرد رو به در فریاد کشید:
-کی بهت اجازه داد این طرف رو نگاه کنی؟ سرت به کار خودت باشه...

چشم فورا به طرف جلو برگشت و مرگخواران دور میز نشستند. همه می دانستند که این جلسه برای تعیین مجازات مرگخوار خطاکاری است که با سلامتی جسمی و روحی و روانی لرد سیاه بازی کرده بود!
ریتا اسکیتر...
ریتا در جلسه حضور نداشت...
وقتی چند دقیقه ای گذشت و لرد سیاه شروع به صحبت نکرد، صدای پچ پچ به هوا بلند شد.

-به نظر من تا حد مرگ شکنجه اش می کنن...
-به نظر من طلسم کششی روش اجرا می کنن و بعد هم می دنش که تسترال ها به عنوان آدامس بجون!
-همه جای خونه رو پر از حشره کش الکتریکی می کنن. از اینایی که حشره میفته توش و "تق" صدا می ده.

لینی که با نهایت سرعت بال می زد که خودش را به جلسه برساند، با شنیدن پیشنهاد آخر، سرعتش را کم کرد.

-اشتباه می کنید یاران ما! ما چنین مجازات هایی برای ریتا در نظر نگرفتیم. روزهای سختی رو سپری کردیم! تمام نفرین هایی رو که برای شما کرده بودیم در قدح اندیشه ای ریختیم تا بعدا یکی یکی اجرایشان کنیم. شانس آوردین که اربابی هستیم آینده نگر و دور اندیش...ما به کمک هورکراکس هایمان بازیافت شدیم! حتی برای این کار مجبور شدیم دو هورکراکس مصرف کنیم. چون بدجوری داغون شده بودیم! زیر سایه همگی!

گویل که طومار و قلم پری در دست داشت، زیر لب به کراب اعتراض کرد.
-میزو تکون نده. دارم می نویسم!
-اولا که ارباب چیزی نگفتن که هنوز. چی رو داری یادداشت می کنی؟ دوما من تکون ندادم!
-اولا کی گفته من حرفای ارباب رو می نویسم؟ من داشتم حرف ها و حرکات دست و چهره استاد آستوریا و استاد دگورث گرنجر رو یادداشت می کردم. دوما داری تکون می دی دیگه.

دو مرگخوار به طور همزمان به زیر میز نگاه کردند. به این امید که شاید باز شیطنت نجینی گل کرده باشد...ولی با دیدن پایه های میز، هر دو فریاد بلندی کشیدند و در حالی که همدیگر را بغل کرده بودند روی میز پریدند.

لرد سیاه از این صحنه بسی منزجر شد!

-دارین چیکار می کنین در محضر ما؟

-ارباب...زیر میز...یک جفت...
-بله...پا هست...می دونیم. دستاش هم توی کابینته. وصل کردیم به پاتیل. به عنوان دسته. همشون هم زنده هستن و حس می کنن. موهاش رو تو حموم بستیم. روش رداهامونو پهن می کنیم. گوش هاشو تو اتاق شما دو تا کار گذاشتیم...دماغشو...اممم...مایل نیستیم در این مورد حرف بزنیم. فعلا چیزی مشخص نیست. از دکتر وقت گرفتیم برای معاینه. باید ببینیم چی می شه...

مرگخواران متوجه حرف های لرد می شدند. ولی خودشان را به متوجه نشدگی زده بودند!
-ارباب...این...

-ریتاس... در اقصی نقاط خانه ریدل ها پخشش کردیم. به نظرمون اینجوری مفیدتره.با روده هاش طناب درست کردیم. بستیم به چاه گورستان. مغزش رو هم اهدا کردیم به ریون. استقبال کردن. پوستشو با دستگاه پرس باز کردیم و کشیدیم روی تک تک صندلی هایی که روشون نشستین. و نه بانز...هیچ بخشیش رو به تو نمی دیم. بی خودی هی دستتو بلند نکن. خودش هم راضی نیست. نه ریتا؟

مخاطب لرد خیلی زود مشخص شد...نگاه همه به طرف یک جفت چشم روی در برگشت...

ریتا در جلسه حضور داشت...


پایان




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- وای به حالتون اگه تو ما فین کنین! همین‌جا می‌شینیم از جامونم تکون نمی‌خوریم. دستمالی دست‌نخورده باقی می‌مونیم.

اما وقایع این مدت کاملا ثابت کرده بود که خواست لرد تاثیری در اونچه که اتفاق میفته نداره. وینکی که شاهکارش با نقص فنی رو به رو شده بود، تمام ذوق و شوق هنریشو از دست می‌ده.
- وینکی پشیمون شد. وینکی رفت که خونه رو تمیز کرد.

وینکی همزمان با گفتن این جمله، جعبه‌ی دستمال کاغذیو برمی‌داره و رهسپار خانه‌ی ریدل می‌شه.

- می‌خوای خونه‌ی ما رو با ما تمیز کنی؟ به جاش بذارمون رو اون میز تا مدتی در آرامش گوشه‌ای جلوس فرماییم.

فرقی نداشت که لرد با چه لحن یا تن صدایی صحبت کنه، در هر صورت گوش شنوایی در کار نبود تا حرفای اونو بفهمه. لرد با حسرت به میزی که لحظه به لحظه از پیش چشماش دور و دورتر می‌شد نگاه می‌کنه.

- تق!

حالا اون میز هم نشد، بالاخره این میز که بود! وینکی تقریبا لرد-دستمالو روی میزی کنار پنجره پرتاب می‌کنه و بلافاصله چندین دستمال از داخلش بیرون می‌کشه.

- آخ! ورقه ورقه شدیم. اگه نذاشتیمت رو میز و با چاقو پوستتو ورقه ورقه نکندیم.

اما پوست برای لرد کافی نبود. پوست بعد از کنده شدن دیگه وجودی از بدن محسوب نمی‌شد. دردی نداشت. اما لرد کاملا برگ‌های دستمالی که به پنجره‌ی چرک کشیده می‌شدن رو حس می‌کرد. لرد اونقد غرق در بخشی از وجودش که به دیوار کشیده می‌شد شده بود که متوجه نشد دلفی سرفه‌کنان بخش دیگه‌ای از وجودشو کند و برد و چندین فین هم درونش کرد!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
صورت لرد چمنی شده بود. سبز شده بود. بوی چمن تازه کوتاه شده گرفته بود. بوی گیاه گرفته بود. لردی که سال ها بود نذاشته بود نجینی گیاه بخوره حالا گیاهی شده بود.

- همه تونو گیاه میکنم!

رز احتمالا با شنیدن این جمله خیلی خوشحال میشد. ولی رز اینو نشنید. هیچکس نشنید در واقع.

- وینکی عجب چیزی برای تزیین پیدا کرد! وینکی جن مچپیود!

وینکی چیزی که پیدا کرده بود رو با شوق و ذوق بالای سطل برد. اول به بالای یکی از سیخ ها متصلش کرد و بعد دید که کنار قوطی کنسرو نمای بهتری به اثر هنریش میده. در نتیجه یافته ی با ارزششو کنار کنسروِ لرد گذاشت.

- میوه؟!! میوه؟! اونم نه هر میوه ای، میوه ی نصفه ی گاز زده شده؟

وینکی نمیشنید. وینکی داشت کف حیاط دنبال قطعات دیگه ی اثر هنریش میگشت. جن بزرگوار کلا به اثر فی البداهه معتقد بود. لرد در همین حین داشت هفت تا از هفتصد هزار هورکراکسشو قسم میداد که دوباره تبدیل شه. به خودش تبدیل نمیشه به یه چیز درست حسابی تبدیل شه حداقل!!

- عه! مرکز اثر وینکی غیب شد؟ اثر وینکی جن بد موقع مغیوب!

درسته. لرد این بار به یه جعبه ی پر از دستمال کاغذی تبدیل شده بود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
در کسری از ثانیه، وینکی مجموعه عظیمی از انواع سوراخ کردنی ها و سوراخ شدنی ها را کنار کنسرو-لرد چیده بود تا خلاقیت و هنر محضش را در قالب یک شاهکار هنری به لرد هدیه کند. بله! وینکی به حدی هنرمند بود که صدها میکل آنژ و داوینچی و مونالیزا را توی جیبش میگذاشت. در عین حال که وینکی چشمه زنده ای از خلاقیت و هنرخالص دوران رنسانس بود، نیم نگاهی به خرده فرهنگ های جامعه مدرن هم داشت. به همین دلیل چندین تیلور سویفت و جاستین بربری هم توی جیبش انبار کرده بود تا جن همه فن حریف شود!
جن، چوب تیز و بلندی را در یک چوب تیز و بلند دیگر فرو کرد و آن را با چسب به گوشه ای از کنسرو چسباند.
-وینکی به ارباب، شاهکار هنری هدیه داد. وینکی جن پست-مدرن آرتیست!
-نمیخواد شاهکار ازمون بسازی جن بدبو! خودمونو بصورت معمولی بهمون هدیه بده. قول میدیم قبول کنیم.

وینکی، کلاه وزارتش را در آورد، مقداری از آن را برید و خواست به گوشه دیگری از کنسرو بچسباند که ناگهان میکل آنژ، کله اش را از جیب گونی وینکی درآورد تا درمورد شاهکار جن نظر دهد. بله! وینکی از کاربرد کنایه و تمثیل سر در نمی آورد و اگر قرار بود کسی را توی جیبش بگذارد، او را واقعا میگرفت و توی جیبش میگذاشت!
میکل آنژ گفت:
-سعی کن در زیبایی نه در نگاهت باشد و نه در چیزی که به آن می نگری!
-میکل آنژ راست گفت. وینکی جن زشت خووب؟

وینکی سپس مشتی در زمین زد و مقداری چمن به همراه خاکشان را از آن بیرون کشید. بعد هم چمن ها را با زیبایی تمام به سر و صورت لرد-کنسرو مالید.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۹:۵۸
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
لرد که حالا با سرعت زیادی داشت سقوط میکرد برای اولین بار بعد از تزریق واکسن واقعا دلش میخواست تبدیل شود! به چیزی نرم یا سبک تبدیل شود.و همینطور هم شد، اما نه چیزی نرم و سبک! برعکس... لرد سیاه به وسیله سنگین و سفتی تبدیل شده بود...نه انگار این روز ها بخت اصلا با لرد سیاه یار نبود!

-آخ دردمون اومد! به دردت میاریم ریتا!
-وینکی جن خوب بود! وینکی نذاشت حیاط خونه ریدل کثیف شد! وینکی جن مبردارالقوط کنسرو خوب؟

وینکی لرد سیاه را که حالا تبدیل به قوطی کنسرو شده بود برداشت تا به همراه بقیه آشغال ها دور بیندازد.

-نشونت میدیم جن! به ما میگه کثیف!

وینکی در حالی که زیر لب آوازِ"اربابی دارم که تکه فرار کرده ز دستم" را میخواند به سمت سطل آشغال حرکت کرد.

-یادمون باشه وقتی دوباره به هیبت خودمون برگشتیم تا شعاع هزار فرسخی خودمونو از سطل آشغال پاک کنیم، آشغالا رو میدیم بریزن توی خلوت تنهایی دلفی...

قوطی کنسرو در چند سانتی متری سطل آشغال قرار داشت که ناگهان فکری به ذهنش رسید:
-وینکی قوطی رو دور ننداخت! اونو با خودش برد تا از اون برای ارباب کادو درست کنه و ارباب رو خوشحال کنه! وینکی جن مخشحل الارباب خوب!
-خوبه یکی یادش بود ما ناپدید شدیم! بعدا تو رو مورد عنایت خودمون قرار میدیم جن!

اما هنوز چیزی نگذشته بود که لرد فرو رفتن جسم تیزی را در جسمش حس کرد...
-لعنت بهت... سوراخ شدیم! زخمیمون کردی جن! پشیمون شدیم... بعدا تو رو به یک قوطی کنسرو عظیم میخ میکنیم و وسط همین حیاط میذاریمت که سمبل عبرت بشی!


تصویر کوچک شده



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- پاس بده اینور!

ویبره‌های بی‌امان هکتور موجب می‌شه تا پرتاب‌هاش هم ویبره‌ای باشه. در نتیجه لرد از هر چهار طرف می‌چرخید و ویبره می‌رفت. همین موجب شده بود تا لرد سالازار سالازار کنه که به همون لباسشویی برگرده.
- ندین! اینقد مارو به هم پاس ندین. یا حداقل به هکتور ندین.

- خیلی سفته! چطوره به جای کوافل، بلاجر شه؟

عجیب بود که حتی وقتی هم تقدیر با لرد یار بود، به صورت کاملا پشیمون‌کننده‌ای آرزوهاش اجابت می‌شد! دیگه قرار نبود به هکتور پاس داده بشه، چرا که هکتور مهاجم بود و این‌بار قرار بود بعنوان بلاجر ازش استفاده بشه و این یعنی...

- دوشومب!

لرد اگه دماغ داشت، حالا چه در حالت پاپ‌کورنی و چه در حالت انسانیش، قطعا با ضربه‌ای که چماغ به صورتش وارد کرده بود، بی‌دماغ می‌شد! شاید اصلا علت بینی نداشتن لرد همین بود. در تقدیرش چنین آینده‌ای پیش‌بینی شده بود و با بی‌دماغی، درد این ضربه از ترسِ از دست دادن بینی کاسته شده بود.

- لعنت ما به همه‌تون. شانس آوردین بینی نداشتیم! ولی بینی نداشتن ما دلیل بر این نمی‌شه که وقتی به هیکل خودمون برگشتیم ندیم دماغ ریتارو از جاش در بیارین!

- عه نگاش کنین داره آب می‌شه.

توجه اعضای دو تیم کوییدیچ به پاپ‌کورنی که حالا آب ازش می‌چکید و ریز و ریزتر می‌شد جلب می‌شه.
- یخش آب شد. کوچیک شد. دیگه به دردمون نمی‌خوره. بندازینش دور!
- ما هم بعدا تو رو بیرون خواهیم انداخت. با اون ویبره‌هاش.

و باز هم تهدید شدن لرد به دور انداخته شدن! کاش حداقل داخل سطل آشغال می‌نداختنش، اما سرنوشت لرد این بود که از همون فاصله‌ی چند صد کیلومتری از دستان گویل رها شه و با سرعت شونصد کیلومتر بر ساعت، به سمت زمین سقوط کنه!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
اما آرزوهای لرد سیاه برآورده نمی شد، فقط نفریناش بود که برآورده می شد! پس همچنان به لرزیدن ادامه داد، تا یخ زد و دیگه نلرزید.
با وجودی که فکش هم یخ زده بود و نمیتونست حرفی بزنه، اما ذهنش که یخ نزده بود! پس تو ذهنش گفت:
-تبدیلت میکنیم به یخمک و میدیمت مرگخوارا بخورن، ریتا.

معلوم نبود لرد دقیقا چطور میخواست این همه بلا رو سر ریتا بیاره، اما حداقل آب یخی بود که باعث خنک شدن دل نداشته اش می شد.

لرد همینطور که داشت فکر می کرد چقدر دیگه طول میکشه تا از این یخ زدگی نجات پیدا کنه، صدای قدم هایی در حال نزدیک شدن رو میشنوه. اما وقتی صدای صاحب صدا رو میشنوه، آرزو میکنه که ای کاش هیچوقت به اونجا نزدیک نشه.

-برم اون معجون لیمونادی که گذاشته بودم برای ارباب تگری بشه، بیارم. قطعا ارباب وقتی متوجه بشن نوشیدنی خنک براشون درست کردم، برمیگردن.

-دور شو هک، از ما دور شو. نزدیک ما نیا.

اما دیگه دیر شده بود!
هکتور در فریزر رو باز میکنه و خم میشه تا معجونشو از تو فریزر برداره.
-عه... کی این توپ رو گذاشته تو فریزر؟ ببرم با بچه ها کویی کوچیک بزنیم.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۹:۵۸
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
لایتینا که صدای آلارم فر را شنیده بود با شور و شعفی ناشی از اولین استفاده از اش از فر، در آن را باز کرد. اما طولی نکشید که شادی وصف نا پذیرش به نا امیدی تبدیل شد:
-اِ... پس کو؟ خمیرم کو؟ یعنی اشتباه کار کردم باهاش؟ اِ ایناهاش! اینجاست که! فقط چرا انقدر کوچیک شده؟

سپس دانه پاپ کورن توی دستش را با عکس روی کتاب آشپزی مقایسه کرد. حتی چندین بار کتاب را چرخاند تا شاید از زاویه ای دیگر پاپ کورن و نان مد نظرش شبیه هم به نظر بیایند اما تلاش هایش نقش بر معجون شدند. این اصلا شبیه چیزی لایتینا پخته بود به نظر نمی آمد!
-هوم... وایسا ببینم گرمش کردم کوچیک شد... شاید اگه سردش کنم بزرگ شه! آره خودشه!
-میخواد مارو سرد کنه! وقتی به حالت اولمون برگردیم خودتو با تموم این وسایل مشنگیت قلع و قمع میکنیم!
-باید چیکارش کنم الان؟ آها باید بزارمش تو اون اتاق سفید سرده! اسمش چی بود؟... آها! زیفیرِر!

لایتینا پاپ کورن را برداشت و توی فریزر گذاشت تا بزرگ شود!

-این تو سرده! ما الان در حال سرما خوردنیم! دندونامون داره به هم دیگه برخورد میکنه... چرا ما داریم مثل اون هکتور میلرزیم؟ یکی مارو بیاره بیرون!


تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.