در همین لحظه مروپ که از دست کار های مرلین صبرش به سر آمده بود در عالم ناخوداگاه فریاد ملکوتی بلندی بر سر مرلین کشید با این مضمون:
مگه من نگفتم کاری کن که پسرم عاشق پرتغال بشه؟؟!
مرلین که در خواب به سر میبرد با شنیدن این فریاد قیمه هایش با ماست هایش قاطی شد و به طرز شک زده ای از خواب پرید و از آنجایی که خیلی هول شده بود خیلی ناگهانی آرزویی ک شنیده بود را بر آورده کرد. اما...
(مرلین در بارگاه):
آ او...یه مشکلی پیش اومده..ولی عیب نداره ظاهرا کاریش نمیشه کرد...فعلا بگیریم بخوابیم تا ببینیم چی میشه.
****
- پسرم حالا بیا اینو یه امتحانی بکن مطمئنم که...
هنوز حرف مروپ تمام نشده بود که چشمان لرد به پرتقال در دست مادرش افتاد که لحظه به لحظه به او نزدیکتر میشد.گویی ناگهان لرد دنیا را از زاویه ای دیگر میدید.رنگ نارنجی اش در میان فضای نیمه تاریک اتاق همچون فانوس نارنجی درخشانی جلوه میکرد و دانه های سیاه ریز روی پوستش همچون ستارگان خاموشی بر آسمانی روشن بود.چشمان لرد با دیدن پرتقال برق زد.
مروپ که این برق را در چشمان لرد دیده بود گفت:
مطمئنی هنوزم پرتقال نمیخوای؟
لرد جوری با چشمان حیرت زده به پرتقال خیره شده بود که انگار به سنگ رستاخیز مینگرد گفت:
این چه حرفیست میزنید مادر جان؟نگاه کنید به سبز اسلیترینی برگ هایش که چگونه با این نارنجی آتشین پوسته اش در جنگ است و آن شاخه ی ریز بالای برگ...آه...همچون چوبدستی که برای طلسم مرگ نشانه رفته باشد...
و در همین هنگام بود که پیش چشمان (وات د هل) گونه ی مروپ در پس زمینه آهنگ بیکلام آنشرلی پلی شد و لرد همچنان که با احساس سخن میگفت سعی داشت از طرفی این موج بزرگ احساسات تاریکی اش را با فشردن دم نجینی که در کنارش چمبره زده بود تخلیه کند.
- فسسسسسس!فسسسسسسس!(عااااااخخخخخ دمم له شدددد ارباب تو رو خدا آرومتر)
- پسرم چت شد یه دفعه؟حداقل به نجینی رحم کن ناقصش کردی.
لرد پرتغال را همچون جواهری با ارزش از دست مادر گرفت و با حالتی که اصلا از او بر نمی آمد چشمانش را بست و پرتغال را بویید.
- جلل مرلین!...مانده ام کدام تسترالی میتواند زیبایی این شاهکار خلقت مرلین را توصیف کند!این چنین اتشین و اینچنین ویرانگر...بوی اصالت را میتوانم از بند بند وجودش حس کنم.
نجینی:فسسسسس(اععععععععع)
مروپ پس از چندی بهت زدگی،بلاخره موتور ذهنش به جنبش افتاد و روشن شد و وقتی ساعتی پیش گفتگویش با مرلین را به خاطر آورد گفت:مگه دستم بهت نرسه مرلین.کاری میکنم که آرزو کنی کاش خربزه با عسل خورده بودی!
هرچند دیگر دیر شده بود اما باید تمام تلاشش را برای حفظ اباهت و هویت لرد به عنوان یک مادر به کار میبرد.پس لبخندی زد و با حالتی توام با ناامیدی و تظاهر به ناباوری خنده ی ریزی کرد و گفت:
قربون پسرم برم که اینقدر شوخه.حالا بده پرتغالتو برات پوست بگیرم...
نجینی:فسسسسسسسسسسس(اعععععععععع)
لرد بی توجه به فس فس های پیاپی نجینی از دُم درد گفت:
من از شما متعجبم که اینطوری درباره عزیز دلمان حرف میزنید مادر چطور میتوانید اینقدر بی انصاف باشید؟دستور میدهیم همین حالا برای پرتغالمان صندلی مخصوص بیاورند و در سالن اصلی در کنار صندلی ما بگذارند.
- چی داری میگی پسرم؟اخه صندلی برای یه پرتغال به چه دردی میخوره؟این شوخی رو لطفا تمومش کن!
- میخواهیم نامزد زیبایمان را به یارانمان معرفی کنیم.ضمنا دستور میدهیم که یک شنل سیاه درخور بانو پرتغالمان بدوزند و در نشان دادن تاریکی و سیاهی در دوختش کم نگذارند.
-
نجینی:اعععععععععععععععع
- ببخشید که این حرف را میزنم مادرجان اما اگر میشود لحظاتی مارا با پرتغالمان تنها بگذارید میخواهیم درباره آینده با ایشان صحبت کنیم
سپس کوسنی از مخمل سیاه ظاهر کرد و دم نجینی را رها کرد تا دو دستی پرتقال را روی کوسن بگذارد.
نجینی که احساس رهایی میکرد به سرعت خزید و زیر یکی از میزها پنهان شد تا در آنجا یک فکری به حال دم بی نوایش بکند.
و اینگونه بود که بانو مروپ با حالتی سردرگم و چشمانی حیرت زده بدون آنکه چیزی بگوید از اتاق خارج شد.
***
- آر یو سیریوس؟
- چطور جرعت میکنی به مادر ارباب بگی سیریوس؟!
- عه نه..منظورم اینه که واقعا؟
- نه پس خواستم دور هم بخندیم.یعنی تو فکر میکنی من اینقدر بیکارم الکسیا؟
-
الکسیا دیگر حرفی نداشت.درواقع همه سکوت کرده بودند.هیچکس باورش نمیشد که همچین چیزی واقعیت داشته باشد.چون اصولا لرد عاشق نمیشد چه برسد عاشق یک نوع میوه آنهم نه سبز،نه سیاه،بلکه نارنجی!
- بله،واقعا!
این صدای رابستن بود که تازه وارد اتاق شده بود و پشت سرش رابستن نیز وارد شده و در را بسته بود.
-تازه ارباب از ما خواستن که یه صندلی مخصوص با تشک نرم گلدوزی شده و یک ردای سیاه در خور یک مرگخوار بانوی محترم تهیه کنیم!
- درست شنیدم؟
این صدای سالازار اسلیترین بود که ناگهان از ناکجا آبادی پشت سرشان ظاهر شده بود.
مروپ:بله متاسفانه جناب سالازار.ایشون از یه...
- نمیخواهد برایمان توضیح دهی!خودمان در جریانیم.دلیل پرسشمان هم این بود که صداقت اسلیترینیتان را بسنجیم فرزندان!و یک نکته ی دیگر...کسی میداند این دختر کجاست؟
- کدوم دختر؟
- همین دخترک مو فرفری بلاتریکس
کراب با ناراحتی پاسخ داد:
از وقتی موضوع رو فهمیده غیبش زده فقط آخرین باری ک دیدمش اینقدر عصبانی بود که داشت رو یه ظرف میوه پشت سر هم کروشیو میزد.ولی من واقعا دلم واسه اون موزا سوخت.
همگی سکوت کردند.این چنین شرایط شلغم شوربایی کم پیش می آمد.چگونه باید ارباب را از این حالت عجیب نجات میدادند؟چه کسی میتوانست؟