هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۰:۲۷:۲۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 710
آفلاین
امید، به همان سرعتی که در صورت شورشیان نمایان شده بود، از بین رفت و جای خود را به خشم و عصبانیت داد.
- پلاکس تا حالا به این فکر کردی که ما اگه می‌تونستیم بریم داوینچیو گیر بیاریم، می‌رفتیم رنگ و کاغذ هم می‌خریدیم و لنگ تو نمی‌موندیم؟

پلاکس تا حالا به این موضوع فکر نکرده بود. اما در آن لحظه تصمیم گرفت فکر کند. و کرد.
- بله. همین الان فکر کردم. ولی همینه که هست. اگه وسایل منو می‌خواین داوینچیو بیارین اینجا.

گرسنگی هاگرید او را خطرناک‌تر از همیشه کرده بود. و به همین خاطر برای جلوگیری از جوش آوردن او و رخ ندادن اتفاقاتی جبران ناپذیر، سه چهار نفر از جمعیت دور تا دور هاگرید ایستاده و با بیل خوراکی‌هایی که از مغازه‌های اطراف کش رفته بودند را در دهان او پرتاب می‌کردند.

- خیلی خب پلاکس، ما نیاز داریم باهم مشورت کنیم.
- باشه.

شورشیان دور هاگرید که سردسته‌شان بود، حلقه زدند و شروع به مشورت کردند در مورد این موضوع که آیا ارزش دارد بخاطر چندتا تکه کاغذ و رنگ به دنبال داوینچی بروند یا باید از جای دیگری وسایل موردنیازشان را تهیه کنند؟


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
پلاکس، سخت در حال فکر کردن درباره ی درخواستش شد. باید چیز ساده تری انتخاب میکرد. چیزی که در حد ملت رو به رویش باشد. اما نباید ضرر میکرد... رنگ هایش، بسیار ارزشمند بودند و نمیتوانست بدون بها، آنها را بدهد برود.
- کمی زمان بدین!

سپس، چهار زانو روی زمین نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت. پس، تمام شورشی ها هم، از جمله هاگرید، روی زمین نشستند. و صد البته، باعث به وجود آمدن زمین لرزه و در نتیجه در هوا رفتن ملت شد.

- گوشنمه.
- صبر کن هاگرید. گر صبر کنی، ز ماست، غوره سازم.
- غوره دوس دارم.

کتی که نفهمیده بود چی گفته بود، فقط شانه اش را بالا انداخت.
پلاکس، با چهره ای که کمی امید در آن پیدا میشد، رو به شورشیان کرد.
- میتونین برام یه ست لوازم نقاشی بخرین؟
- نه!
- نیمبوس 2022 چی؟
- نه!

اخمی در صورت پلاکس، جا خوش کرد.
- این چیز آخریه که میگم. اگه لوازممو میخواین، باید برام جورش کنین.

امید، در صورت شورشیان درخشید.

- داوینچیو برام بیارین.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۱۰:۱۸:۳۵

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۹:۳۱ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۰۰:۵۷
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 227
آفلاین
اعتراض کننده ها بعد شنیدن این حرف یکدفعه سرشون رو بر می گردونن و به پلاکسی زل میزن که بعد حرف کتی بوم و نقاشی و رنگش رو برداشته روی کولش و در حال فرار کردنه.

- نه صبر کون.
صدای هاکرید به قدری بلند و ترسناک شده بوده که تظاهرکنندگان و پلاکس در آستانه سکته بودند.

- نگران نشید ناهار نخورلدم.

خیالت تظاهر کننده ها راحت شده بود و فقط یک چیزی مانده بود و آن هم رنگ و اسپره بود برای شعار نویسی.
- ما رنگ می خوایم.

پلاکس مثل کسایی که فرصت خوبی گیرش اومده باشه یه لبخند شیطانی میزنه و میره تو فکر.

- پلاکس؟

پلاکس به خودش میاد و اولین شرطش رو اعلام می‌کنه.
- من کلاه لبه دار می‌خوام.

ملت تظاهر کننده:

ملت نمیدونستند الان باید چیکار کن و کلاه از کجا بیارن و حتی هاگرید از گشنگی داشت به سمت پلاکس حمله و تظاهر کنندگان به زور جلوش رو گرفتن بودن.

پلاکس که می فهمید آبی از اینا گرم نمیشه تصمیم گرفت یه پیشنهاد دیگه بده تا شاید بر آورده کردن اون آسون باشه.




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۹:۰۳ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۲:۳۷ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
یک نفر از آخرای انبوه جمعیت فریاد زد:
- باید بنر درست کنیم. با اسپری رو دیوارا شعار بنویسیم. خودمونم تازه باید شعار بدیم و اعلامیه پخش کنیم.

هاگرید که از این همه پیشنهاد باهم تعجب کرده بود فقط گفت:
- چیزه! باشه باشه همین کار ها رو می کنیم. فقط بنر و اسپری و اعلامیه و اینجور چیزا از کجا بیاریم؟

کتی که هنوز کامل نرفته بود با شنیدن این حرف هاگرید برگشت.
- پلاکس کاغذ و اسپری و بنر و اینجور چیزا زیاد داره ها!

هاگرید با خوشحالی به سمت جمعیت برگشت.
- حالا می تونیم انقلابمونو شروع کنیم.
- هـــــــورا!
- حالا می تونیم این وزیر رو سرنگون کنیم.
- هـــــــورا!
- باید حکومت جدیدی رو شروع کنیم.
- هـــــــورا!
- ما می تونیم!
- هـــــــورا!

-اهـــم.
صدای کتی بود.
هاگرید دست از شعار دادن برداشت تا به کتی نگاه کنه.
- البته که تو رو فراموش نکردیم کتی جون. تو حکومت جدید رو نجات دادی نقش مهمی تو نابودی حکومت ظالمین داشتی. تو هم باید بشی معاون وزیر.

البته که کتی مقام و معاونت رو دوس داشت. هرچند که اصلا نمی دونست چی هست ولی اسمش که به نظر خوب می اومد.
ولی منظور کتی این نبود.
- من که منظورم این نیست منظورم اینه که اگه اینجور چیزا رو می خواین باید برین از پلاکس بگیرین! خودش که نمیاد دو دستی تقدیمتون کنه!




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۸:۵۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۲:۳۷ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۰:۴۹ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۹:۴۲:۵۶ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
خلاصه:
هاگرید که در هنگام وزیر شدن ایوا، به وزارت او اعتراض کرده بود و در خواست داشت که به جای او ویلبرت اسلینکرد وزیر بشود، حالا قصد دارد علیه ایوا انقلاب کند.
چون در کابینه ی ایوا افراد کمی باقی مانده اند و وزارت او ضعیف شده است.
***


و اینجا بود که هاگرید، به عنوان کسی که در چند پست قبل پیشنهاد انقلاب را داده و حال مردم فراموشش کرده بودند، با گام های سنگینش جلو آمد.
تنها این بار بود که ورود هاگرید به جای تخریب موجودات، باعث نجات پیدا کردن یکی از آنها شد.

هاگرید دست دراز کرد سمت گربه ی بینوایی که در دست مردم میلولید و جیغ میکشید. گربه را از چنگشان بیرون کشید و با بلند ترین صدایی که میتوانست اعلام کرد:
-حیوونا رو نکوشید. گوناه دارن.

مردم خیلی از خودشان خجالت کشیدن و گربه را رها کردند. کتی و قاقارو هم به سرعت آنجا را ترک کردند. امنیت نداشت خب.

-آهای مردم... ما داریم هدف اصلی انقلابمون رو فراموش میکنیم! مردم... ما باید اول وزیر ایوا رو از این جا بیرون کنیم تا بتونیم یه وزیر دیگه جاش بیاریم.

مردم سر تکان دادند و او را تایید کردند.
-باید فعالیت های انقلابی خودمون رو شروع کنیم! کسی پیشنهادی در این خصوص داره؟



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۰:۲۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
دلفی، بغض کرده و کتک خورده و سیاه شده، زیر گریه زد.
- خیلی بدین! اصلا میرم. خودتون هر کیو میخواین انتخاب کنین! اصلا ببینم بهتر از منم پیدا میکنین؟

سپس، لنگ لنگان داخل کوچه ای پیچید و محو شد. ملت جادوگر مانده بودند بدون وزیر.

- بنظرم باید قبولش میکردیم. حالا کی قراره وزیر شه؟

همه ملت، عقب رفتند. جز دخترک قد کوتاهی که انگشتش در دماغش بود و تذکر های حیوانش را نادیده میگرفت.

- نکن کتی! اَه! حالمو بهم زدی. یکم با نزاکت باش!

کتی، دستش را بیرون آورد و با طعنه آمیز ترین لحنی که میتوانست، جواب قاقارو را داد.
- همه که مثل توی قد کوتاه، تمیز و مسئولیت پذیر نیستن!

منتها، مردم لحن کتی را ندید گرفته و از روی ظاهر حرفش قضاوت کردند.
- بهترین گزینس! بهترین وزیر، کسیه که مسئولیت پذیر و تمیز باشه! تا اینم نرفته بیاین وزیرش کنیم!

سپس، ملت جادویی، حیوان پشمالو را روی شانه هایشان گذاشته و کتی را زیر پاهایشان له کردند.

- صبر کنین! حیوون منه! بزارین حداقل بادیگاردش بشم!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۹:۱۸
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
-صبر کنید.
-برخرمگس معرکه لعنت.

-آی مردم.
-چیه نیکلاس؟! بازم میخوای شواهد بی تدبیری و فساد اخلاقی هکتور رُو رو کنی؟
-نه خیر. اتفاقا میخوام بگم هکتور فرد بسیار لایقی به عنوان وزیره.

مردم کلکله کشیدند و هکتور را روی دوش بلند کردند تا وزیر کنند.
-صبر کنید.
-باز چیه بابا بجنب میخوایم یه تسترالی رو وزیر کنیم بریم کار داریم فردا صبح.
-آی مردم درسته که هکتور وزیر بسیار قابلیه اما توطئه ها و دسیسه ها زیاده. شاید بخوان هکتور رو بکشن. پس بذارید من بادیگارد ویژه ایشون بش......
-بکشن؟ منو بکشن؟ من کلی ارزو دارم. کلی دستورمعجون های جدید هست که هنوز نپختم. حیف میشم. من نیستم اقا.

هکتور خودش را از دست جمعیت رها کرد بعد هم بدو بدو در کوچه ی تنگی پیچید و در ان ناپدید شد. مردم که دیدند تنها شخص لایقی که به عنوان وزیر پیدا کرده بودند هم از دستشان پرید بسیار ناامید شده بودند و به خودشان که امدند دیدند دوباره دلفی را روی دوش گرفته اند.

-تو دوباره خواستی توطئه کنی؟
-رو دوش ما چیکار میکردی؟
-بابا خودتون بلندم کردین. یادتون نیست میخواستم معاون هکتور بشم؟

اما گوش ملت بدهکار نبود پس بار دیگر روی دلفی پریدند و اورا یک دل سیر کتک زدند.


ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۰:۰۷:۵۶

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵:۰۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
دلفی بیدی نبود که با این باد ها بلرزد! آیفون سیزده فرد ژنده پوش فقط یکی از سوژه های دلفی را پیدا کرده بود. پس سریعا دستش را توی جیب ردایش برد و خلوت تنهایی اش را بیرون آورد و چند تا از جادوگر هایی که محاصره اش کرده بودند را توی آن انداخت و در را پشت سرشان قفل کرد. بقیه جادوگر ها که دوست نداشتند گم و گور بشوند کمی عقب نشینی کردند.
دلفی دوباره ردایش را جمع و جور کرد و تکاند و گفت:
-این ها رو گروگان نگرفتم ملت جادوگر! همونطور که گفتم وزیری خواهم بود بسیار شریف.
-کجا بردیشون پس؟
-در محلی بسیار امن در خلوت تنهاییم گذاشتمشون. صرفا جهت تضمین جانی خودم. بهتون اطمینان میدم امکاناتی همچون هتل پنج ستاره در اختیارشونه.

سپس زیر لب گفت:
-پنج تا ستاره کوچیک اما! خیلی خیلی کوچیک.

او بسیار زبان باز بود. و ملت جادوگر بسیار ساده لوح بودند.
اما نه همه شان!

کسی از میان جمع داد زد:
-ولی ما همچنان نمیتونم بهت اطمینان کنیم وزیر بشی...

دلفی که از این وضعیت خوشش نمی آمد سعی کرد صندلی وزارت را در ذهنش گونی پر از گالیون مجسم کند تا مکانیزم فرار از بحرانش فعال شود.
و موفق شد!
دستش را دراز کرد و از میان جمعیت هکتور را که می دانست مغز ندارد از یقه اش گرفت کنار خودش پای تریبون آورد.
چه کسی را بهتر از یک شخص بی مغز می شد کنترل کرد؟
-حالا که به من اطمینان ندارید من کنار می کشم و معجون ساز برتر قرن وزیر میشه... من هم به عنوان مشاور وزیر کنارش خواهم بود تا اشتباهات گذشته من مثل رشوه خواری و سایر این اعمال سیاه ازش سر نزنه.

جادوگران یک بار دیگر گول خورده بودند!


تصویر کوچک شده



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۹:۱۸
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
همینطور که مردم دلفی را به سمت وزارت خانه می بردند تا به عنوان وزیر جدید و مردمی انتخاب شود. یک بدبختی که لباس های پاره پوره و مندرس بر تن داشت. حواس جمعیت را به خودش جمع کرد. دلفی زیر چشمی به مرد که صورتش را پوشانده بود نگاه کرد. به نظر بسیار پیر میامد. اما انگشتر قرمزی که بر دست داشت باعث شد تا دل دلفی مثل سیر و سرکه بجوشد. این یکی حتما برایش مشکل ایجاد میکرد.


-اهای مردم. اگر کسی رو میخواین به عنوان وزیر انتخاب کنید. فقط به وعده و وعیدهاش گوش ندید. از سر تفریح رای ندین. از سر دوستی و فامیلی رای ندین. حتما وقت بگذارین و چند تا پست طرف رو بخونید حداقل.

مردم با همدیگر پچ پچ میکردند و ارام تکان میخوردند. یک جوانی از داخل جمعیت فریاد زد.
-پست چیه دیگه؟
-پست نمیدونید چیه؟
-نه والا.
-پست دیگه.

نیکلاس گوشی ماگلی خودش که حالا که هر کی هر کی است اسمش را هم میاوریم. آیفون 13 پرو مکس اپل بود را بیرون کشید و وارد پروفایل دلفی شد. و توضیحات ان را برای مردم قرائت کرد.

نقل قول:
علاقه زیادی به زیرآب زنی, آتو گیری, رشوه گیری و اخاذی داره ولی به خاطر قیافه ساکت و مظلومش کسی باور نمیکنه.


-ایا واقعا میخواین چنین شخصی وزیرتون باشه؟

مردم سریع زیر دست و بال دلفی را رها کردند و زمین انداختند و بعد هم محاصره اش کردند.

-ای نامرد میخواستی از ما استفاده کنی بعد که وزیر شدی اخاذی کنی؟
-میخواستی رشوه بدی به جادوگرای سیاه که کارای سیاهتو بکنن؟
-میخواستی زیراب وزیرهای قبلی رو بزنی؟


دلفی همینطور که سینه خیز عقب میرفت. صدای دندان قروچه ی ملت عصبانی را شنید ملتی که به خاطر عدالت قیام کرده بودند و از ظلم و ستم و ناعدلالتی به تنگ امده بودند. مردم کم کم محاصره را تنگ تر کردند و چوب و چوبدستی خودشان را بیرون کشیدند. دلفی دیگر اشکش درامده بود.

-نه...نه... . صبر کنید به مرلین توضیح میدم براتون..آخخخخخ.

برای توضیح دیر شده بود.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.