هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۲:۳۷ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
ولی لرد همچنان سر جاش وایستاده بود و تکون نمی خورد.
- اولا لینی بار آخرت باشه سر ما داد می زنی، دوما بار آخرت باشه به ما دستور می دی و سوما هم ما این خرگوشو پسندیدیم می خوایم نگهش داریم. ببین چقدر سریع داره به سمت ما میاد. کاملا مشخصه محو ابهت ما شده.خب حالا باید برای ما بگیریدش.

لینی با یک چشمش لرد رو نگاه می کرد که از قرار معلوم هنوز متوجه قضیه نشده بود و با چشم دیگه اش به خرگوش که داشت با سرعت به سمت لرد می رفت و در همون حال زبونش بیرون بود و داشت دهنش رو برای بلعیدن لرد آماده می کرد خیره شده بود.
- اٍاٍاٍاٍاٍ... چیزه ارباب فکر نمی کنین که...
- سکوت کن ملعون. گفتیم ما این خرگوش را می خوا...

ولی لرد نتونست بقیه حرفش رو تکمیل کنه و درست لحظه ای که خرگوش به اون رسید توسط شخصی به عقب پرت شد و بعد از یک پشتک واروی المپیکی طور سه متر اون طرف تر روی زمین به این حالت( ) پخش شد.
لرد از زمین بلند شد و خرگوش رو دید که کمی دور تر روی زمین دراز کشیده بود و از شاخه ی بزرگی به عنوان خلال دندون استفاده می کرد.
- کدوم یکی از شما ملعون ها ما را هل داد؟ زود بگویید! کاریش نداریم. میخواهیم با او گفتمان کنیم.

نارلک از وسط مرگ خوار ها بالشو بالا آورد.
- ارباب اجازه! بلاتریکس بود.
- چی گفتی؟ بلا هلمان داد؟... بلایمان چطور جرئت کردی مارا هل بدهی؟... بلایمان کدام قبرستان رفتی. بلـــایـــمـــــان!

- اربـــاب!
صدای بلاتریکس بود که به نظر می رسید از جای خیلی دوری میاد.

- کجایی بلایمان؟
- ارباب کمکم کنین. این جا خیلی لزجـــــه!
صدای بلا از سمت شکم خرگوش می اومد.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
و خرگوش هم در جواب فریادی به همان بلندی کشید.این فریاد ها ادامه یافت و در این میان لینی بیچاره بود که داشت پرده ی گوشش را از دست میداد.

سوزانا(فریاد):حالا چونه نزن دیگه!ارباب خیلی برات مایه میذاره ها.هر روز یه ویزلی میدیم بخوری.

شاه خرگوش(فریاد):نه نمیام نه نمیخوام.ویزلی ها کلسترولشون بالاس برام ضرر داره.ایش

گوش های تیز لرد که از شنیدن این فریاد های نکره به سطوح آمده بود،به همراه یاران و کل تالار اسلیترین که درباره ی فریاد ها کنجکاو شده بودند در حیاط خانه ی خاله گرگه تلپورت کردند.
مورگانا با دیدن خرگوش به این بزرگی و وحشتناکی دلش غنج رفت.

- خرگوش خوشگله؟میای بریم قلعه ام تاکسیدرمیت کن...چیزه...تاکسیدرمی هامو نشونت بدم؟

ارباب که در همان نگاه اول،خرگوش بزرگ را پسندیده بود چنان نگاهی به مورگانا کرد که او از همانجا تا آخر پست یکی از کلاغ های سفید خود را تسخیر کرد و روی شاخه ی درخت نشست.

سوزانا(فریاد):دیدید چی براتون پیدا کردم ارباب؟

در معرض فریاد های مکرر بودن لینی را نیمه شنوا کرده بود.با این حال وقتی حرف از تقلب میشد،لینی در حالت ناشنوایی هم شنوایی داشت.

- دروغ میگه ارباب اول من پیداش کردم.

ارباب که به هر حال برایش مهم نبود چه کسی خرگوش را پیدا کرده گفت:خب،ما همین را پسندیدیم،بیاریدش.

اما به نظر می آمد خرگوش بیشتر ارباب را پسندیده تا ارباب،خرگوش را.همه به خرگوشی نگاه کردند که برای مدتی سکوت اختیار کرده بود.مردمک چشمان خرگوش چند برابر بزرگ شده بود و چند دقیقه ای میشد که به ارباب خیره شده بود.

- دیدید؟خودش با دیدن ما رام شد.خودت با ما بیا خرگوش!

اما اینگونه هیجان داشتن همراه ریزش آب دهان از لب و لوچه کمی مشکوک به نظر میرسد.به خصوص وقتی خرگوش بزرگ به طرز عجیبی شکار قبلی خود یعنی لینی را رها کرد(؟!)

لینی:فرار کنید ارباااااب!



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۴:۵۷:۰۲ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 94
آفلاین
خرگوش با یک دستش لینی رو گرفته بود و داشت به دهانش راهنمایی میکرد ؛ تازه فرش قرمز هم براش پهن کرده بود ( همون زبونش ) .
که یک دفعه ، یه صدای دیگه توجهش رو جلب کرد : ووااااییییی
این بار یه لقمه چرب و نرم و صد البته بزرگ داشت نسیبش می شد ، که حداقل پنجاه برابر از لینی که به اندازه بند انگشت بود بزرگتر بود ، این بود که لینی رو پس زد و به طرف طعمه جدیدش حرکت کرد ، سوزانا جیغ کشید : برو ، از من دور شو
که وسط ترسیدن هاش به فکر فرو رفت :
قسمت وحشت زده مغزش : برو بدو فرار کن
قسمت عاقل مغزش : آروم باش ، می تونیم باهاش مذاکره کنیم
قسمت وحشت زده مغزش : نمی شه با این حیوون زبون نفهم مذاکره کرد ، تنها راه فراره !
قسمت عاقل مغزش : بابا ما زبون خرگوشارو بلدیم !
قسمت وحشت زده مغزش : چرا وایسادی فکر میکنی فرار کن !
قسمت عاقل خطاب به قسمت وحشت زده : بابا تو که از اون حیوون زبون نفهم تری ، میگم ما زبون حیوونارو بلدیم !
قسمت وحشت زده مغزش: آه آره ، راس میگی ، جوگیر شدم

همون موقع حالتِ چهره وحشت زده ی سوزانا به عصبانی تغییر کرد و دست به سینه جلوی خرگوش غول پیکر ایستاد .
خرگوش هم ایستاد ، ( فک کنم می خواست ببینه سوزانا چی کار می خواد بکنه )
بعد سوزانا گلوش رو صاف کرد و یکی از بلند ترین نعره هایی رو کشید که لینی تا به عمرش دیده بود .



˹.🦅💙˼



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۷ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ یکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
با هر جست شاه خرگوش غول پیکر،قیامت گرگ های‌ تیتیش مامانی خائن به ذات فرا میرسید
لینی خرگوش شایسته ارباب رو پیدا کرده بود.
ارباب قرار بود شاهِ، شاه خرگوش بشه.
شاه شاهان!
اما مشکل اینجا بود که چطور این شاه خرگوش رو بگیره و مهار کنه و به خدمت ارباب برسونه
جیغ و فریاد گرگ ها بلند شد هر کدوم به سویی فریاد میزدن و کمک میخواستن.
چه پاشنه ها که در حین فرار نشکست،
دل ها که بماند افسوس..
خرگوش گرگ ها رو یکی پس از دیگری لقمه چپ میکرد.
سیلی سرخ رنگی راه افتاده بود که حاصل تراوشات بدن شقه شده گرگ ها بود.
چه صحنه جذابی بود
کاش ارباب بود و این صحنه رو رویت میکرد و فیض میبرد
کار گرگ ها یکی پس از دیگری به اتمام رسید
چنان گرگ ها رو با ولع تیکه پاره می‌کرد و داخل معده اش با لذتی وحشیانه جا داد که لینی حسابی دلش قش و ضعف رفت و گشنه اش شد
لینی با ذوق گفت:
_شاه خرگوشم حالا که عذا گرگا رو در آوردی و دیگه ظرفیتی برای دعوت کسی به روده هات نداری میخوام بهت مژده افتخار بزرگی که نصیبت شده رو بدم
شاه خرگوش به طرف لینی برگشت
لینی نگاهی به شکم بر اومده اش انداخت و گفت:
_بهت پیشنهاد میکنم همین الان خودتو برای یه رژیم غذایی سخت اماده کنی چون ارباب گالیون هاشو از تو جوب نیاورده بکنه تو شکم تو
ولی خب میتونیم با روغن دنبه هات مرگخوارای بی لیاقت رو خفه و بعد سرخ کنیم
شاه خرگوش قرشی گوشخراش کرد و به ادامه حرفای لینی گوش داد
_ناز نکن دیگه؛دستت رو بده تو دستم از اینکه بدون تو برم پیش ارباب میترسم..
شاه خرگوش در جواب لینی طناز طنز گو دوباره خرناسی وحشیانه تر کشید و خون خوارانه دندان های مسواک نخورده اغشته به خونش رو به لینی نشون داد
لینی در حالی که لباس زیر لازم شده بود با ترس نیشش رو باز کرد و گفت:
_شاه خرگوشی جونم بهتر نیست دهنتو ببندی تا کرمای ساکن بین صخره های زرد رنگ دهنت سرما نخورن؟
شاه خرگوش که دیگه صبرش تاب تاب عباسی شده بود جستی زد و به سمت لینی حمله کرد
لینی فریادی زد:
_اصلا غلط خوردم
و پا به فرار گذاشت..


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۴۳:۲۱
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۴۶:۲۰
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۴۹:۰۷
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۲:۵۸
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۴:۰۴
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۴:۴۶
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۶:۰۴


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۳۲ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
- موقعی که برای برنامه آشپزیتون حیوون شکار میکنین باید برای من بزرگترین خرگوش جنگل رو شکار کنید و کنار بگذارید.البته زنده...

لینی حرفش را قطع کرد.نه چون حرفش تمام شده بود.بلکه چون یکی از گرگ ها مدام بر پشت دستش میکوبید و نچ نچ میکرد،یکی دیگر ناخن هایش را میجوید و یکی دیگر هم دستش را روی گوش توله گرگش گذاشته بود که احتمالا حرف های لینی را نشنود؟!

- چطور میتونید انقدر بیرحم باشید؟ظلم به طبیعت و حیوانات تا کی؟ما وجترین هستیم خانوم محترم!

- یعنی شکار نمیکنید؟

یکی‌ دیگر از گرگ ها کتاب کوچکی که روی آن "آشپزی گیاهی خاله گرگه" نوشته شده بود را از کیفش در آورد و گفت:
تازه باید برای شرکت توی مراسم پنجشنبه شب،حتما یکی از دستورات غذایی خاله گرگه رو آماده کنی.

از این احمقانه تر نمیشد.لینی برای چند ثانیه آماده بود تا پس از آواداکاداورا زدن روی یک یک گرگ ها،مکان را ترک کند.اما ناگهان فکری به ذهنش رسید.اگر مقدار زیادی هویج و کلم و کاهو یک جا جمع میشد،شاید میتوانست یک خرگوش بزرگ شکار کند؟شاید نقشه ی فوق العاده ای نبود اما بهتر از هیچی بود؟

- پس من یه شرط دیگه دارم!پنجشنبه شب هممون باهم هویج پلو درست کنیم.هوم؟

گرگ ها کمی فکر کردند.آن یکی که کفش ورنی پاشنه بلند به پا داشت گفت:
اشکال نداره.اصلا به افتخار تو که تازه واردی تم هفته رو تو بگو.

و بقیه گرگ ها هم با خنده های نازک و پر کرشمه تایید کردند.

- چقدر عالی!پس کلم پلو و سالاد فصل هم اضافه میکنم!

پنجشنبه شب،حیاط خانه ی خاله گرگ بانو:

بوی هویج پلو،سالاد فصل و سالاد سزاری که روی آن به جای مرغ سرخ شده،بروکلی پخته شده گذاشته بودند،فضا را پر کرده بود و گرگ خانم های کدبانو،با تعارف تیکه پاره کردن،برای همدیگر غذا میکشیدند.
لینی در حالی که یک ظرف حاوی هویج تکه شده،کمی کاهو و گوجه درست کرده بود و آنرا سالاد فصل معرفی کرده بود،مدام اطراف را در انتظار کوچکترین نشانه از خرگوش ها دید میزد.
درست بود که خرگوش های این محوطه وحشی بودند اما شاید هنوز هم ذره ای از غریزه شان برای خوردن هویج و کاهو باقی مانده بود؟چه کسی میدانست.

اما به طرز ناامید کننده ای همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت.تا اینکه بشقاب های غذای روی میز،با لرزش ناگهانی زمین،شروع به پریدن کردند.

یکی از گرگ ها درحالی که بشقاب هویج پلویش را دو دستی چسبیده بود گفت:زلزله اومده؟

اما وقتی بقیه ی گرگ ها با وحشت به یکدیگر نگاه کردند،آن یکی گرگ هم ماجرا دستگیرش شد.

لینی درحالی که هیجانش را مخفی میکرد گفت:چی شده خانوما؟

یکی از گرگ ها با ترس گفت:خرگوش..شاه خرگوش داره میاد
- چقدر عال...یعنی..چقدر عجیب! اون دیگه چیه؟اوه حتما به خاطر تجمع زیاد هویج و کاهو تو یه جاست درست میگم؟فکر کنم ایده ی خوبی نبود که...

- نه! اون داره میاد مارو بخوره!

گرگ ها با وحشت شروع به جیغ زدن و فرار کردند.



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۱:۱۹:۱۰

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
گرگ سفیدی که ژاکت خال خال پشمی پوشیده بود و ناخن هاشو لاک بنفش زده بود با کفش پاشنه بلند ورنی اش جلو آمد و لبخند دندان نمایی به لینی زد.

لینی هنوز هم انتظار داشت که گرگ خفتش کند و به زندگی مرگخوارانه ی پر افتخارش خاتمه بدهد. اما همه گرگ ها با لبخند مهربانی به او زل زده بودند. مثل اینکه در قضاوتش درمورد سرزمین عجایب اشتباه کرده بود.

-این کفش و این هم تاج، از امروز تو عضوی از گروه گرگان مامانی هستی. یعنی گروه ما. تو ظرافت و زیبایی موردنظر مارو داری، ما وظیفه داریم بهترین و نازترین موجود جنگل باشیم. پنجشنبه شب ها هم جلسه پخت غذاهای خونگی داریم که شرکت توش برای اعضای گروه اجباریه.

گرگ بعد از این حرف ها یک جفت کفش پاشنه بلند طلایی و تاج فسقلی طلایی ای را به سمت لینی گرفت.
لینی وسوسه شد، در تمام دوران خدمت مرگخواریش تنها یک ردای سیاه و چندین مورد اخم مهربانانه دریافت کرده بود.
لرد سیاه هیچوقت به او کفش پاشنه بلند یا تاج مرگخواری نداده بود. هیچوقت با لبخند مهربانانه به او نگفته بود که زیبا و ظرف است.
آیا لینی به آنجا تعلق داشت؟

تصور ارباب که منتظر او بود تا برایش خرگوش بیاورد وارد افکار شوم لینی شد، آنها را آواداکداورا زد و فاتحانه و با اخم بر جایشان نشست. اگر ارباب دستور خرگوش داده بود لینی باید از زیر سنگ هم می شد خرگوش پیدا می کرد، یا چیزی را که شبیه خرگوش بود پیدا می کرد.

-به به، چه گرگای مامانی خوبی. قبوله، ولی منم برای پیوستن بهتون چند تا شرط دارم.


بپیچم؟


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۶:۰۸:۲۹
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 227
آفلاین
در دنیایی که خرگیوش ها خونخوار باشند و بخواهند دل و روده ات را بریزند کف زمین نباید انتظار هیچ چیزی را داشت. لینی هم انتظار داشت صدای خرناسه مال حیوانی باشد که میخواهد از پشت بپرد روی سرت و با زمین یکی ات کند اما لینی اشتباه می کرد.
شاید خرگوش های منطقه ی کناری زیاد خوب نبودند این یکی منطقه فرق داشت.
لینی انتظار داشت حیوان های خونخوار و حشره خوار ببیند اما با گرگ های مواجه شد که دامن های گل‌گلی و کفش پاشنه بلند می‌پوشیدند و اصلا مخوف و ترسناک بنظر نمی رسیدند.

- اوم شما گرگید؟
گرگ ها چند لحظه با چشمانشان با مدل گربه چکمه پوش به لینی زل زدند.

- ما گرگیم.
لینی انتظار جواب دیگری را داشت.

- تو از اونجا اومدی؟

لینی با سر تایید کرد.

گرگ ها لحظه ای مکث کردند و سپس حلقه ای تشکیل دادند و شروع به پچ پچ کردند و بعد چند ثانیه یکی شأن به سمت لینی رفت.

- ما تو رو پذیرفتیم.

بنظر نمی آمد آخر و عاقبت این قضیه خوب باشد.






پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
خلاصه:
ﻟﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﺠﯿﻨﯽ ﯾﻪ ﺣﯿﻮﻭﻥ ﺧﻮﻧﮕﯽ ﺟﺪﯾﺪ (خرگوش) ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ و خودش رفته بخوابه.
بعد از کلی جستجو تو دشت و جنگل، اسکورپیوس با ورد اکسیو (جمع‌آوری) خرگوشی ظاهر کرد و بابتش از مرگخوارا پول گرفت و بعدم فرار کرد.
لینی به عنوان نماینده مرگخوارا دنبال خرگوش رفت تا لونه‌شون رو پیدا کنه و باقی خرگوش‌ها رو هم همراه خودش بیاره تا نفری یه خرگوش به اربابشون هدیه بدن. اما زهی خیال باطل! خرگوش ها «خرگیوش» های خشنی از آب در اومدن که به اشتباه لینی رو پادشاه خودشون می‌دونستن. برای همین ازش اطاعت می‌کردن، اما بعد از اینکه به حقه‌ش پی بردن تلاش کردن تا بکشنش و دنبالش کردن تا زمانی که وارد یه منطقه شدن و اونجا بود که خرگیوش ها در رفتن.
--------

- ابهتو می‌بینی؟ الکی نیست دوازده ساله مرگخوار مورد علاقه‌ی اربابم ها!

لینی دور خود می‌چرخید و به تحسین و تکریم خود می‌پرداخت. هیچکس نمی‌توانست به باهوشی ریونی و ابهت مرگخواری او باشد؛ حتی خرگیوش‌های ترسناکِ دندان‌تیزِ بالانبین! لینی موفق شده بود یک ایل خرگیوش خشن و زشت را دست به سر کند.

همانطور که لن دور خود می‌چرخید و به خودستایی ادامه می‌داد، ناگهان صدای خرناسه‌ای از پشت سرش شنید.

- یا روح روونا.

خرناسه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. آن‌قدر که حالا گرمای آن را حس می‌کرد.
لینی سر برگرداند.
آرزو می‌کرد هیچوقت این کار را نمی‌کرد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۶:۰۸:۲۹
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 227
آفلاین
لینی کلا شانس نداشت. با اینکه می‌تونست با پیدا کردن خرگوش و آوردن اون برای اربابش مرگخوار محبوب بشه و دیگه تا آخر عمر اوضاعش گل بلبل بشه الان باید با خرگیوش هایی مقابله میکرد که به خونش تشنه بودند و هر مرگخوار و جانوری خطرناک تر بودند.
خرگیوش ها که سرشون کلاه رفته بود و خیلی عصبانی بودند شروع کردند به پرتاب کردن هویچ و انواع سبزیجات تا لینی رو تو هوا بزنن ولی بخاطر اینکه نمی تونستن بالای سرشون رو ببینن همه حمله هاشون خطا می رفت.

لینی که اوضاع رو خیط دید جهید و پرواز کرد تا از دست خرگوش ها فرار کنه. اما این خرگیوش ها درسته نمی تونستن بالاشون رو ببینن اما سرعتی چند برابر سرعت خرگوش معمولی داشتند و در چند ثانیه به لینی رسیدند.
لینی هعی سریع تر می رفت و خرگوش ها هم سریعتر دنبالش می رفتند و این تعقیب و گریز ادامه داشت تا وقتی لینی وارد منطقه ای متفاوت تر از قبلی شد.
خرگیوش ها که دیدند لینی وارد منطقه جدید شده از شدت ترس انتقامشون رو فراموش کردند و پا به فرار گذاشتند.
- اخیش.

لینی فکر میکرد خرگیوش ها از ترس اون فرار کردند اما در اشتباه بود




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵:۰۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
لینی که حسابی دست و پایش را گم کرده و کنترل گله ی خرگیوش هایش را از دست داده بود، سعی کرد یک بار دیگر آرامش خودش را حفظ کند و با قدرت های رهبری خداگونه اش گله ی خرگیوش ها را مهار کند. بنابراین سرفه تصنعی ای کرد ،بعد بلندگوی چند میلی متری اش را برداشت و گفت:
-ای خرگیوش های من! به عنوان خرگیوش اعظم، خدای خرگیوش ها و ملکه ی شـــ...

همین لحظه بود که یکی از خرگیوش ها درست مانند بقیه، بدون این که کوچکترین توجهی به حرف های لینی نشان دهد، یک تیکه از مبل مورد علاقه لرد سیاه را با دندان کند و بدون این که متوجه شود صاف توی صورت لینی پرت کرد. لینی که حرفش نیمه تمام مانده بود کم کم ستاره ها دور سرش شروع به چرخیدن کردند. در همین لحظه بود که نور ستاره ها پایین روی خرگیوش ها افتاد و همه شان از تابش نور الهی ساکت و آرام شدند!
-ما رو ببخشید ای خداوندگار خرگیوش ها.
-مارو ببخشید و همیشه بر ما بتابید ای ملکه ما!
-متقلب!
-لطفا رحمت خودتون رو شامل همه خرگیوش ها کنید.
-متقلب! متقلب!

خرگیوش هایی که مشغول راز و نیاز بودند، در همین لحظه رو به خرگیوشی که "متقلب، متقلب" گویان به سمت جایی که سایه لینی - که قطعا هیچ شباهتی به خرگیوش ها نداشت - افتاده بود، اشاره می کرد.
چیزی نگذشت که خرگیوش ها یکی یکی متوجه شدند کلاه گشادی سرشان رفته و همه یکصدا شروع کردند:
-متقلب متقلب!
-متقلب!
-شیاد!
-دروغگو!
-بگیرید به سزای عملش برسونیدش!

به نظر می رسید اوضاع حالا واقعا از کنترل خارج شده باشد!


تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.