هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ورزشگاه تیم ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۰۲ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱
#11

ماری مک دونالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
از اینجا تا آسمون... کرایه ش چقدره؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
ترنسیلوانیا و جام قهرمانی

پست ششم

در رختکن کوییدیچ

- خوب دیگه زودتر آماده شین!

همه ساحره‌‌ها این صورت به وزیر چپ چپ نگاه کردند.
- اهم وزیر، شما برو تو اون صندوق تا ما آماده شیم!

نخست وزیر به صندوق ۵۰ در ۷۰ سانتی که آماندا به اون اشاره کرد نگاهی‌ انداخت و گفت:
- من؟ اونجا برم؟!

قبل از اینکه وزیر اعتراضش رو به زبون بیاره، آماندا، تری و فلور دست و پایش رو گرفتند و داخل صندوق پرتاب کردند. تری با لحن پیروزمندانه‌ای رو به بقیه کرد.
- خوب، مشکل حل شد! زود آماده شید!

دقایقی بعد:

- این شکلاتای من کجاست؟

- آماندا! به نظرت ادوارد واسه تماشای بازی میاد؟!

- نخست وزیر ما کجاست؟

با این جمله کویین ناگهان همه به سمت صندوق برگشتند.
- چند وقته اونجاس؟ یادمون رفت در صندوق رو باز کنیم!

آماندا چوب دستیش رو بالا برد و وردی زمزمه کرد. بعد از چند لحظه وزیر از صندوق بیرون آمد.

- هولی‌ چیز! شما خجالت نمی‌کشین وزیر مملکت رو...

- اهم... وزیر دیر شدا! باید زود بریم سر بازی‌!

تری این را گفت و همگی‌ قبل از اینکه وزیر دوباره شروع به جیغ و داد کنه از رختکن خارج شدند و به سوی زمین بازی‌ راه افتادند.

ورزشگاه ترنسیلوانیا

فضای ورزشگاه تقریبا تاریک بود و اثری از نور خورشید دیده نمی‌شد. دور تا دور ورزشگاه رو درختان بلند و انبوهی پوشانده بودند و دیواری دژ مانند محیط ورزشگاه رو از جنگل جدا میکرد. انگار روشنایی‌ ورزشگاه تنها از مشعل‌ها و نور ماه تامین میشد. زمین بازی‌ و جایگاه تماشاچیان رو مه‌ فرا گرفته بود و ترس و خوف عجیبی‌ هم آنرا همراهی میکرد.

در قسمت هواداران تیم گردباد بیشتر صندلی‌‌ها خالی‌ بودند و فقط چند نفر دیده می‌شدند که با ترس به قسمت هواداران ترنسیلوانیا چشم دوخته بودند.

- فرانکشتاین؟! چرا اینا اینجوری اینقدر چپ چپ نگاه میکنند به ما؟!

- آخه تا حالا مومیایی، گرگینه، دراکولا و خون آشام یه جا با هم ندیده بودند!

در همون حال، پا گنده ( یک نوع دراکولا :دی) پلاکارد جادویی که یک دست اسکلت مانند روی آن با جوهری قرمز _ که بیشتر شبیه خون بود_ واژه ترنسیلوانیا رو حک میکرد؛ بالا برد و با صدای بلند و دوست داشتنیش ( ) ترنسیلونیا رو تشویق میکرد.

- اومدند! اومدند!! دو تا تیم وارد ورزشگاه شدند!

همون لحظه طنین زیبا و دلنشین صدای جواد خیابانی به عنوان گزارشگر ورزشگاه رو لرزاند!

- به نام مرلین، خدمت شما دوستان، هیولا ها، خون آشام ها، جادوگران و ساحرگان عزیز هستیم با بازی‌ هیجان انگیز ترنسیلوانیا و گردباد-

- نههههه، گزارشگر اینه، ما رفتیم خونمون باو، این از تماشاچیاشون، اینم از گزارشگرشون!

- بازیکنای تیم گردباد وارد ورزشگاه میشن... دافنه... ویزلی... جیگر... قولی‌...

دافنه که بر خلاف سایر بازیکنا هیجان و ذوق در چهرش دیده میشد با خوشحالی‌ به تماشاچیان ترنس خیره شد:
- اوه اون یه مومیایی واقعیه؟ بذارین برم ازش یه امضا بگیرم؟ من از بچگی‌ عاشق مومیایی‌ها بودم!

- و حالا تیم ترنسیلوانیا... کویین... مکدونالد... دیگر... بوت... بروکل هرست... دلاکور... بلا

- هی‌ ماری ببین کی‌ اینجاست!

ماری به جایگاه تماشاچیان برگشت و متوجه ادوارد شد که به او عاشقانه خیره شده بود و با دیدن این صحنه لحظاتی بعد غش کرد.

- مثل اینکه مشکلی‌ برای مهاجم ترنسیلونیا پیش اومده، انگار غش کرده یعنی‌ رو زمین افتاده.

همون لحظه تری هم متوجه لودو شد که در جایگاه تماشاچیان نشسته بود، قبل از اینکه تری عکس‌العملی همانند ماری نشون بده فلور حواس اون رو به جای دیگه پرت کرد. چند ثانیه بعد ماری به هوش اومد و قبل از اینکه دوباره به ادوارد خیره شه آماندا با عجله به طرفش رفت و از ایجاد فاجعه جلوگیری کرد.

- خوب، مثل اینکه داور مسابقه هم وارد شد، بله سالازار اسلیتیرین همین لحظه سرخگون، بلاجر‌ها و گوی زرین رو آزاد میکنه و در سوت خودش میدمه!

- مکدونالد سرخگون رو در دست داره، گرینگرس با شتاب کنارش پرواز میکنه ولی‌ بهش نمیرسه، و گل! گل! اولین گل به نفع ترنسیلوانیا!

مرلین با اضطراب به طرف آرتور برگشت.
-امیدوارم این ویکتور کارشو خوب انجام بده، نتیجه بایدِ نفع ما تموم بشه، اون قول داده!

آرتور تمام حواسش به شیطون بلا بود و به هیچ کدام از حرفای مرلین توجه نداشت.

-آرتور!

- مثل اینکه اتفاقی‌ برای کویین افتاده، تنها چیزی که روی جاروی ایشون هست پاشنه کفششونه، اوه نه دستشون هم معلومه، گویا تلاش داره دوباره رو جارو بشینه... و همین لحظه، گرینگرس اولین گل گردباد رو به ثمر می‌رسونه!

صدای خوفناک دراکولا‌ها توی ورزشگاه پیچید.

- دلاکور رو میبینیم که سخت مشغول جستجوی گوی زرینه... ولی‌ گرنجر، اون کجاست؟ اوه... انگار نزدیک جایگاه تماشاچیان شده و سعی‌ میکنه نژاد گرگینه هارو تشخیص بده!

همون لحظه آماندا یکی‌ از بلاجر‌ها رو محکم به سمت لی که سعی‌ میکرد کویین رو از مسیر منحرف کنه پرتاب کرد.

- و هفتمین گل! کویین سرخگون رو پرتاب میکنه و با پاشنه کفشش به سمت دروازه شوت می‌کنه! ترنسیلوانیا 70، گردباد 20!

همون لحظه فلور متوجه گوی زرین شد که با سرعت از کنار آماندا رد شد...


Only Raven

"دلیل بی رقیب بودن ما، نبودن رقیب نیست...دلیل بی رقیب بودن ما، قدرتمند بودن ماست!"









پاسخ به: ورزشگاه تیم ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱
#12

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
ترنسیلوانیا و جام قهرمانی

پست آخر

فلور به سمت گوی ذرین اوج گرفت ، موهای بلوند فلور پشت سرش موج می زد ، همه ی بازیکنان به فلور چشم دوخته بودند .

لی با عصبانیت فریاد زد : فرد یه چیزی به هرمیون بگو !

فرد با گیجی به لی نگاه کرد و پرسید : چی بگم ؟

لی بی توجه به فرد فریاد زد : هرمیون ! گوی ذرینو بگیر .

هرمیون که تازه از تشخیص دادن گرگینه ها و مومیایی ها از هم فراغت یافته بود ، به طرف لی پرواز کرد و رسید : چی شده ؟

لی که از آن طرف از شدت عصبانیت مشغول له کردن سوکسا بود ، به اعضای تیم گردباد گفت : برین جلوی فلورو بگیرین ، نذارین به گوی برسه !

دافنه لبخند موذیانه ای زد و جلوی راه فلور سبز شد و فلور را مجبور به زدن دور کاملی کرد. تری با عصبانیت پرسید : یعنی چی؟ اونا اجازه ندارن فلورو منحرف کنن!

وزیر جواب داد : توی کتاب قانون به این موضوع اشاره نشده پس اونا حق دارن .

آماندا با خنده پرسید : توی کتاب قانون چیزی در مورد پریزادا گفته ؟

وزیر پس از کمی تامل جواب داد : فکر نکنم .

تری فریاد زد : فلور ، ما وزیرو گرفتیم . مراقب هرمیون هم هستیم .

فلور از آن طرف ناگهان رو به روی لی که سد راهش شده بود ایستاد . لی با گیجی به فاصله ی کم میان خودش و فلور نگاه کرد سپس به چشمان فلور خیره شد .

فلور که لی را کاملا مسخ شده بود نگاه کرد و با خنده گفت : اوپس.

لی از روی جارویش سقوط کرد ، تیم گردباد همه با هم به سمت لی پرواز کردند و بالاخره دافنه موفق شد او را بگیرد .

اما در همین هرج و مرج فلور موفق شد گوی ذرین را بگیرد و مقام قهرمانی را از آن تیم ترنسیلوانیا کند .

هیچ کس به چهره ی غمگین مرلین نگاه نکرد و هیچ کس نیز متوجه شیطون بلا که به سمت آرتور رفت نشد نگاه همه به جام قهرمانی که در دست افراد تیم می چرخید دوخته شده بود .

قصر دراکولا

ماری پس از خداحافظی گرمی با ادوارد به سمت آماندا رفت و خطاب به اعضای تیم گفت : خوش حال شدیم از همکاری با شما من و آماندا دیگه بر گردیم آکسفورد .

فلور پس از در بغل گرفتن آماندا پرسید : شیطون بلا چی شد ؟

ماری گفت : اون فعلا با آرتوره هر وقت خواست برگرده به آرتور می گه .

تری هم فلور را گرفت و گفت : خب پس ما هم بریم .

وزیر پرسید : پس من و کویین چی ؟

دراکولا گفت : من شمارو می رسونم .

دراکولا گفت : یک دو سه ...

صدای پاق خیلی بلندی در قصر شنیده شد که ناشی از آپارات کردن تیم بود .

شانزالیزه

تری و فلور با تعجب به اتاقشان نگاه کردند ، لرد سیاه مدت ها پیش از آن جا رفته بود و نسخه آن ها نابود شده بود .

فلور با خنده گفت : تموم شد .

تری زد زیر خنده همین کلمه برای آن ها خیلی معنی داشت .

آکسفورد

ماری و آماندا دقیقا در همان نقطه ای که شیطون بلا را دیده بودند ضاهر شدند و قدم زنان به سمت خانه ی آماندا به راه افتادند .

آماندا پس از رسیدن به خانه پرسید : واقعیت بود ؟!

ماری که با عشق به عکس ادوارد نگاه می کرد گفت : آره .


کاخ ملکه

ملکه و وزیر درست جلوی در اتاق وزیر ظاهر شدند . ملکه به سرعت به سمت سگ هایش دوید و آن ها را در آغوش گرفت .

وزیر تصمیم گرفت حرفی نزند تا طلسمی گریبان گیرش نشود ، ملکه نیز تا آخر عمرش درباره آن موضوع حرف نزد تا شاید دوباره گل روی دراکولا را ببیند .

پایان سوژه


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا انگلستان
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۲
#13

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
محل انجام بازیهای جام حذفی


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا انگلستان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۲
#14

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
ققنوس آتشین


vs



بانوی چاق



این ورزشگاه در نزدیکی هتل ترانسیلوانیا ، هتل مخصوص هیولاها، واقع شده است . بنابراین برای تفریح این هیولاها که شامل مومیایی ها، خون آشام ها و... به دیدن بازی شما می آیند ، شما در حین بازی متوجه یک خون آشام ( چون شخصیت هردوی شما بانو هستش ،خون آشام مرد هستش.) خاص میشوید و به او علاقه پیدا میکنید و . . .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا انگلستان
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲
#15

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
پرنسیلوانیا


vs


گریف هود


پرنسیلوانیا که در ورزشگاه خانگی خود بازی میکند از حمایت هواداران هیولاییش برخوددار است . آیا این مسئله مشکلی در روند بازی ایجاد میکند؟



مهلت ارسال : 3 اردیبهشت


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۱ ۶:۳۳:۲۸

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا انگلستان
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
#16

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

صدا ها و سکوت ها! با هم در آميخته بودند! اسمان و زمين جا عوض کرده بودند. خورشيد و مه و فلک در کار بودند و اين نويسنده رول داشت مثلا از خودش هنر مي ريخت!

تيم گريف هود در رختکن مخصوص خودشان بودند. هر کدام با لباس کوييديچ روي نيمکت ها نشسته بودند و به کاپيتان تيمشان که ايستاده بود ، زل زده بودند. گودريک لباس تيم گريف هود که مملوع از رنگ بندي قرمز بود ، پوشيده بود. در اتاق نچندان بزرگ رختکن قدم مي زد و نيم نگاهي به بازيکنان مي کرد.

در يکي از همين نگاه ها يکي از بازيکنان گريفي بر روي زمين افتاد و شروع به جان دادن کرد. در اخرين لحظات اين کلمات را زمزمه کرد: « کاپيتان ... جوري نگام کرد .... ي که انگار ... کار اشتباه .... ي کردم ... و منم دوام ني...اوردم! » و جان به جان تسليم کرد. اکنون تيم گريف هود به خاطر گل کردن رگ غيرت يکي از بازيکنانش ، يک نفر کم داشت.

اما مجبورا تيم گريف هود به ميدان رفت زيرا که انها بسيار شجاع تر از اين حرف بودند. قبل از شروع بازي گودريک در رختکنشان به بازيکنان اينگونه گفت: « اي دوستان شجاع من! بايد جوانمردانه بازي کنيد. اي جستجوگر نبينم بخاطر گرفتن اسنيچ به جستجوگر تيم حريف تنه بزني! شما دو تا مدافعين! پرت کردن بلوچر رو به کلي فراموش کنيد چراکه اين در منزلت يک گريفي نيست که با توپ يکي را بزند! و شما مهاجمين! وقتي دروازبان براي گرفتن توپ خيلي تلاش کرد ، نبايد گل بزنيد! خوب نيست زحماتش هدر رود! دروازبان هم که مرد! خب پيش به سوي پيروزي! »

تيم گريف هود با سروصدا وارد ميدان ميشه اما همينکه وارد ميدان مي شوند يک از مهجمان تيم گريف هود ناپديد ميشه! گودريک که اکنون همراه ديگر هم تيمي هايش در هوا بود ، نگاهي به پشت کرد و ديد که مهاجمشان توسط يکي از تماشاگران در حال خورده شدن است! گورديک کمي در فکر فرو مي برد و بعد با خود مي گويد: « خب چيه مگه؟ تماشاگره ديگه! گشنه ميشه خب! »

اکنون تيم گريف هود 5 نفره بود و بازي با سوت داور شروع شد. همينکه داور توپ را پرت مي کند ، يکي از مهاجمان گريف هود خيلي سريع حرکت مي کنه و توپ رو مي قاپه و به سرعت به طرف دروازه حرکت مي کنه اما در نيمه ي راه گودريک پس گردني محکمي بر سر او مي کوبيد. بازيکن به طرف تماشاگران پرت مي شود و در زمان سقوط صداي گودريک را مي شنود که مي گفت: « تو از اول هم خون گريفي نداشتي! مرتيکه بدون اجازه توپ مي گيري؟ »

مهاجم گريف بر سر تماشاگران سقوط مي کنه و دقيقه اي استخوان هايش بر سطل اشغال مي افتد. اکنون تيم گريف هود چهار نفره مانده بود. بازي براي مدتي بدون اتفاق پيش مي رود تا اينکه يکي از مدافعين گريف هود به طرف رختکن مي رود تا اب بنوشد اما او ديگر بازنگشت! روحش شاد ، يادش گرامي!

گريف هود اکنون سه نفره شده بود. تماشاگران ديو تيم پرنسيلوانيا دونه دونه بازيکنان تيم گريف هود را شکار مي کردند. مدتي از بازي مي گذشت که يکي از تماشاگران به سمت دختري که در تيم گريف هود بازي مي کرد ، کرد و فرياد زد: « آهاي جيگر! بيا خوش بگذرونيم! »

بازيکن دختر گريف هود توجهي به او نمي کند اما وقتي گودريک را مي بيند ، به سمت تماشاگر مي رود تا گودريک عصباني نشود. ان دختر ناز نيز برنگشت! اکنون گودريک مانده بود و دروازه بان!

گودريک به عنوان جستجوگر تيم به دنبال اسنيچ بود اما زماني که اسنيچ را ديد و به سمتش رفت ، ديد که جستجوگر تيم حريف نيز به سمت اسنيچ مي رود. گودريک کنارش رفت و گفت: « سلام آقا! ببين من مي خوام اسنيچ رو بگيرم و مي خوام از کنار رد بشم و جلو برم! اجازه هست؟! »

جستجوگر تيم حريف لبخند مزحکي مي کند و گودريک را هل مي دهد به سمت تماشاگران! قبل از اينکه گودريک فرود بيايد ، خودره مي شود و تنها دروازه بان مي ماند. تیم پرنسیلوانیا اکنون فقط در مقابل خودش دروازبان را می دید. تیم دور هم جمع شد و با هم تصمیم حمله گرفتند اما قبل از همه دروازبان را دیدند که ارام به سمت تماشاگران می رفت.

دروازبان تیم گریف هود در حالی اشک می ریخت به سمت سکو تماشاگران رفت اما به سمت اخرین سکو رفت!

دروازبان به سمت چه غولی رفت که دستانش را روی صورتش قرار داده و هق هق گریه می کرد. بچه غول با خود می گفت: « بالاخره نتونستم ... یه انسان بخورم! »

دروازبان که تحمل دیدن گریه و زاری بچه غول را نداشت ، رگ گریفندوریش به جوش امد و دستش را روی سر بچه غول کشید و گفت: « ارام باش! بیا عمو رو بخور و گریه نکن! »

بچه غول نگاهی به دروازبان می کند و بعد با یک حرکت دهن ، او را قورت میدهد: « :zogh: »

و به این ترتیب تیم گریف هود توسط غول های تماشاگر خورده می شود و تیم پرنسیلوانیا به علت جوانمردی ، از بازی انصراف میدهد تا روح بازیکنان گریف هود شاد شود و بازی با نتیجه 300 بر صفر به نفع گریف هود به اتمام می رسد.


------------------------

ببخشید که یه روز دیر شد. بنظرم به علت اینکه رقیب هم هنوز پست نزده ، یه روز وقت تمدید بشه تا ایشون هم بیان و امشب بزنن پستشون رو و پست من هم هیچ نشه!

با تشکر



تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ دوشنبه ۴ آذر ۱۳۹۲
#17

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs فانوس


شروع : سه شنبه 5 آذر

پایان : جمعه 8 آذر

داور : سالازار اسلایترین


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱:۴۷ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۲
#18

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs فانوس

پست اول




در خیابان باریک و روشن از نور مهتاب، دو نفر در فاصله ی چند متری یکدیگر ناگهان پدیدار شدند. لحظه ای کاملا بی حرکت مانده و با چوبدستی هایشان سینه ی هم را نشانه گرفتند، سپس همین که یکدیگر را شناختند چوبدستی ها را زیر شنل هایشان پنهان کرده و فرز و چابک در یک جهت به راه افتادند.

اندکی بعد ساحره ی سیاهپوش ایستاد و رو به جادوگر سیبیلوی همراهش که کلاه شاپویی روی سرش گذاشته بود گفت: هی! بهتر نیست صبر کنیم بقیه هم بیان؟ ترجیح میدم وقتی میخوایم سرمونو بندازیم پایین و بریم تو مقر اونا بیشتر باشیم!

جادوگر شیک پوش متوقف شد و پس از تنگ کردن چشم هایش و اندکی سبک سنگین کردن گفت:

- اگرچه من برخلاف تو ترسی ندارم، ولی باشه! صبر میکنیم ...

- آفرین وزیر! تو خیلی شجاعی پسر! باید بهت مدال بدن

ده دقیقه ای گذشت و دو مرگخوار دیگر نیز در خیابان گریمولد ظاهر شدند و به تری بوت و وزیر دیگر پیوستند و منتظر نفر آخر شدند ... بالاخره صدای تـِـر تــِــر بلندی به گوش رسید و اندکی بعد در انتهای خیابان لودو سوار بر بولدوزر پرنده اش نمایان شد! چشمکی به تری زد و پس از کشیدن تیک آف و چند حرکت نمایشی گوشه ی خیابان پارک کرد و جمع 5 نفره ی مرگخواران به سمت خانه ی شماره ی 12 گریمولد حرکت کردند ...


_______________



تق تق تق تتق تق تتق

- هــــــوی چه خبره! مگه سر آوردی! چرا اینجوری در میزنی؟

جیمز فریاد کشان در را گشود و با دیدن افرادی که مقابلش ایستاده بودند جیغ شونصد ریشتری ای کشید و پا به فرار گذاشت!
وزیر دیگر که با مشت و لگد به در میکوبید دوان دوان به سمت مرلینگاه گریمولد رفت و در را پشت سرش کوبید و تا آخر پست همانجا سر کرد تا در یک زمان دو شناسه نقش را ایفا نکند

بلافاصله پس از بسته شدن در مرلینگاه، آلبوس دامبلدور در انتهای راهروی ورودی ظاهر شد و با آغوش باز به سمت دسته ی مرگخواران آمد! سپس فونتش را بنفش کرده و با استیلی خودداناپندارانه شروع به گفتن جملات فلسفی و حکیمانه ی مسجّع کرد که بسیار ایده ی جالبی بود

- آه ای فرزندان گمراه و تاریک! ای سواران جاروهای باریک! ای جویندگان توپ های دوتّا دوتّا! ماهیتا یکی ولی ذاتا جدا! ای فرو کنندگان به حلقه و سولاخ!

دامبلدور یه این جا که رسید دستی به میان کپه ی ریش هایش برد و به زحمت چانه اش را خاراند و به این نتیجه رسید که بهتر است مراعات اطفال عضو محفل را بکند و از ادامه ی قافیه پردازی اش چشم بپوشد پس هم تیمی هایش را به آشپزخانه راهنمایی کرد تا جلسه ی تصمیم گیری برای مسابقه ی اولشان در لیگ کوییدیچ را آغاز کنند ...


_______________



- خوب فرزندانم؛ طبق تحقیقات من تیم حریف به جز کاپیتانشون هیچ بازیکنی نداره که سابقه ی بازی تو لیگ برترو داشته باشه و همه شون از دم دسته یکین! در نتیجه بازی ای برای آنالیز هم نداریم ...

- به نظرت حریف دسته یکی نیاز به آنالیز داره؟

- شرط میبندم حتی بلد نباشن درست روی جارو بشینن

- اصن میخوان سوار چه جارویی بشن؟ 7 تا پاک جارو رو هم پول یکی از آذرخش های ما هم نمیشه

- اما فرزندان من! هیچ حریفی رو نباید دست کم گرفت ... حریفی که ازش شناخت کمی داریم خطرناک ترم هست، ما باید طبق برنامه ای که من تدوین کردم یک هفته تمرین فشرده و سخت رو برگزار کنیم تا آمادگی ...

- برو بابا پشمک دلت خوشه! فک کردی ما بی کاریم مث شماها؟! به اندازه ی موهای سرت ماموریت داریم هر کدوممون

- خوب پس وعده ی دیدار ما روز بازی، رختکن تیم ما مث آب خوردن قهرمانیم :pint:

- اما من اینجا کاپیتانم! من باید بگم ...

پیش از این که دامبلدور جمله اش را به پایان ببرد تری، لودو، دافنه و لینی آپارات کرده بودند!


_______________



همان شب در فدراسیون کوییدیچ جشن باشکوهی در حال برگزاری بود! مراسمی خلوت با حضور دو دوست قدیمی... قدیمی تر ... خیلی قدیمی تر از این حرف ها! سالازار و گودریک از ساعاتی قبل تمام کدورت ها و اختلافات گذشته را کنار گذاشته، دست بر شانه یکدیگر انداخته بودند و گیلاس هایشان به سرعت پر و خالی میشد، ساعت از 1 نیمه شب گذشته بود که بطری و گیلاس ها را کنار گذاشتند و سالازار گرامافون دفترش را روشن کرد تا دوتایی برقصند! آهنگ ها پشت سر هم پلی میشدند و دو پیرمرد هماهنگ با آن ها میرقصیدند ...

آهنگ عاشقانه و ملایمی پخش میشد که سالازار سبیل هایش را بالا داد و لب هایش را غنچه کرد ... گودریک که از تمایلات عجیب او بی خبر بود شرایط را نامساعد دیده و ترسید؛ پس تصمیم گرفت هرچه سریع تر نقشه ی شومش را عملی کرده و از مهلکه بگریزد!

با یک تکان چوبدستی گودریک آهنگ عاشقانه قطع شده و به جایش موزیک متن قیصر پخش شد، وی دست در جیب ردایش برد و چندین کاغذ پوستی و طومار بیرون کشید ...

- هی سالی! نظرت چیه اینارو امضا کنی دوست من؟

- چی هس؟!

- تو امضا کن رفیق! به خاطر رفاقتمون! ینی به من اعتماد نداری؟ من ازت خواسّم امضاشون کنی مرد ... انتظار نداشتم چرا و چگونه بیاری وسط

- تند نرو رفیق! باشه باشه، هرچی تو بگی ... ما سرمونم پای رفاقت میدیم ... سلامتی سه تن ...

سالازار سکسکه ای کرده و فراموش کرد دیالوگ را ادامه دهد؛ قلم پرش را برداشت و پای تمامی برگه های پیش رویش را امضا کرد و سپس مهر مخصوصش را نیز پای آن ها کوبید ...

گودریک فورا تمامی کاغذها را از زیر دست او بیرون کشید و آپارات کرد. صدای موزیک متن گادفادر از دفتر سالازار به گوش میرسید و سالازار که متوجه رفتن رفیقش نشده بود هنوز با او میرقصید!


_______________



ورزشگاه امجدیه در جنوب لندن صبح بهاری دل انگیزی را تجربه میکرد که آفتابی نه چندان شدید و نسیمی ملایم برای هر چه زیباتر شدن آن متحد شده بودند. زمین تمرین قدیمی و نه چندان مجهز تیم فانوس حداقل از نظر آب و هوا و شرایط جوی آماده و محیا برای اولین تمرین این تیم بود ... البته هنوز هیچ یک از بازیکنان در تمرین حاضر نشده بودند

- مرتیکه تسترال اینجا چرا داری فضاسازی میکنی آخه؟! برو استادیوم شونصد هزار نفری آزادی تا تمرین شروع نشده

- آزادی که مال فدراسیونه

- خوب با یه قرار داد موقتا در اختیار فانوس قرار گرفته


استادیوم شونصد هزار نفری آزادی در شمال لندن صبح بهاری ... همه چیز ردیف بود خلاصه البته کسی در زمین دیده نمیشد! بلکه همه در سالن کنفرانس مطبوعاتی جمع شده بودند، گودریک - کاپیتان، سرمربی و مدیرعامل تیم - مشغول معارفه بازیکنان جدید تیمش بود.

- نه دوستان! شما رسانه ها قصد شیطنت دارید! این اقدام ما یک حرکت ملی میهنی بود، چرا باید چارلی ویزلی که افتخار ملی ماست در یک تیم خارجی توپ بگیره؟ شما اسم اینو میزارید ولخرجی؟! به نظر من کسی که به این اقدام ما ایراد وارد کنه اجنبی پرسته ...

خبرنگاران از ترس این که متهم به اجنبی پرست بودن نشوند بیخیال پرسیدن سوالات بیشتر شدند و پس از گرفتن عکس از جستجوگر میلیاردی تیم فانوس منتظر رونمایی از دیگر بازیکن جدید این تیم شدند.

اندکی بعد جادوگری تنومند با موهای فر بلند وارد شد و روی صندلی کنار گودریک نشست.

خبرنگاران فک هایشان را از کف زمین جمع کرده و به کارلوس پویول - مدافع احتمالا اسبق بارسلونا - خیره شدند.

- آقای گریفیندور! قرارداد شما برای خرید این مدافع چند میلیارد گالیون بوده؟ دادن این همه پول به تیم های خارجی و استفاده از بازیکن های گرانقیمت خارجی به جای استعداد های جوان داخلی اجنبی پرستی نیست؟!

- کورممد!

با این اقدام گودریک کورممدی تنومند جلو آمد و خبرنگار مربوطه را از صحنه ی روزگار محو کرد

- دوستان لطفا فرافکنی و سفسطه نکنید! ما با اسپانسرهای مختلفی قرارداد بستیم تا هزینه ی خرید های تیم رو تقبّل کنند، همچنین برای لباس و جارو ها هم به خرج همین اسپانسر ها با کمپانی نایک قرارداد بستیم که جدیدترین مدل هاشون رو در این دوره از مسابقات لیگ در اختیار ما قرار بدن ...



هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲
#19

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

تیم فانوس

پست اول




صدای نفس هایش را به آرامی گوشی می داد. اکنون به این فکر می کرد که چقدر خوب می تواند نفس بکشد. استعدادش در این کار واقعا بی نظیر بود.

« هـــــــــــــــــــو ...... هـــــــــــــــــــو »

ناگهان یکی با عجله وارد اتاق شد و داد زد: « داری چیکار می کنی چارلی؟:vay: »

چارلی با خونسردی گفت: « دارم نفس می کشم! »

گودریک چیزی نگفت و جاروی پرنده ای که در دست داشت را محکم بر سر خود کوبید و بیهوش شد. چارلی از این کار گودریک کمی تعجب کرد و از تخت خوابش بلند شد. به طرف گودریک حرکت کرد و کنارش نشست. به آرامی او را تکان داد و گفت: « گودریک بیدار شو! الان وقت خواب نیست! »

در همین لحظه گودریک مثل جرقه بلند شد و فریاد زنان گفت: « آهای خدا! من چطوری بگم ما تا فردا فقط وقت داریم! مسابقه کوییدیچ داریم! عجله کنین! »

گوردیک همینطور بالا و پایین می پرید و خودش را به در و دیوار می زد. چارلی نیز با حالتی متفکرانه به گودریک می نگریست تا دلیل این کارش را بفهمد. در همین بین مینروا مک گونگال در حالی که کلاه بزرگش را بر سر داشت ، وارد شد و مثل خانوم مدیرا گفت: « اینجا چه خبره؟ »

چارلی به طرف مینروا چرخید و گفت: « نمی دونم! گودریک انگار عقلش رو از دست داده! »

مینروا نیز به دقت به گوردیک نگریست و در چاه افکار خود غوطه ور شد.


نیم ساعت بعد



گودریک بالاخره از بالا پایین پریدن خسته شد و بر روی زمین ولو شد. مینروا رو به چارلی کرد و گفت : « فک کنم عقلش برگشت! من تو یه مقاله ای خوندم مرد هایی که سنشون خیلی خیلی زیاده ، گاهی اوقات ذهنشون کار نمی کنه و بر اساس غریزه عمل می کنن! »

چارلی سرش را به نشانه ی تایید تکانی داد و گفت: « اره! حرفت درسته! این گودی ما هم این شواهد رو زیاد داره! »

مینروا: « بیا بریم برات چندتا مقاله در این مورد نشون بدم! »

چارلی و مینروا با یکدیگر به راه افتادند اما قبل از اینکه از تابلوی بانوی چاق خارج شوند ، گودریک از روی زمین بلند شد. خون مقابل چشمانش را گرفته بود. چوبدستیش را بیرون آورد و یک ورد بسیار قدیمی را اجرا کرد: « ایندیو کوییدیچو اینترنتو فیس بوکو ایرانو ژنو هسته ایو! »

نوری صورتی رنگ از چوبدستی گودریک بیرون آورد و به چارلی و مینروا برخورد کرد. با برخورد نور به آن دو ، هر دوی آنها نیم متر از زمین جدا شدند و معلق در هوا ماندند. گودریک جلوتر رفت و از تابلوی بانو ی چاق بیرون رفت و چارلی و مینروال نیز به صورت معلق به دنبالش می آمدند.

همه دانش آموزان شگفت زده به آنها نگاه می کردند. چارلی هوا پیچ می خورد و سعی در رهایی داشت: « وای خدا! می دونستم امروزه! خدایا من نمی خوام بمیرم! یا قمر بنی هاشم! خدایا ازرائیل رو نفرست! »

مینروا: « 5 امیتاز از گریفندور به خاطر کار بد ناظرشون کم می کنم! 5 امتیاز به گرفیندور اضافه می کنم بخاطر تحمل خودم در مورد مشکلات! 5 امیتاز از گریفندور کم می کنم بخاطر الودگی صوتی چارلی ویزلی! 5 امتیاز اضافه می کنم به گریفندور بخاطر طلسم خوبی که ناظرشون اجرا کرد! 5 امتیاز ... »


میدان کوییدیچ


گوردیک همینطور آن دو را معلق از برج طبقه ی هفتم به زمین کوییدیچ آورد. چوبدستیش را پایین آورد و آن دو را پایین گذاشت! دوباره تکانی به چوبدستیش داد و دو جارو ی پرنده را ظاهر کرد و به طرف آن دو پرت کرد.

« خب همینجا می مونین! هیچ جا نمی رین! بازی کوییدیچ داریم! »


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۲۲ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#20

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs فانوس

پست دوم



کورممد بعد از حذف خبرنگار مذکور به صحنه برمیگرده و در جایگاه ویژه(!) خودش می ایسته و منتظر اشاره ی بعدی گودریک میمونه.

الان تنها چیزی که برای جمع کردن این کنفرانس مطبوعاتی میشه گفت، اینه که صدای چیلیک چیلیک انواع و اقسام دوربینای مدرن و درپیت و فسیل و نسل جدید گوشی های هوشمند با دوربینای خفن تر از دوربین به گوش میرسه و فضا مدام با نور فلشا خاموش و روشن میشه. مثل رعد و برق!

در ادامه یه سری سوال و جواب و کتک کاریه(به کمک کورممد) که صورت میگیره و تمام این خزعولات فقط واسه این بود که به صورت کاملا خزی پست ما کش داده بشه.


فلش بک

- بزن بریم داوشی!

گودریک که از طرز صحبت کردنش عجله داشتن و هیجانش کاملا واضح بود اینو رو به سالازار میگه و با اشتیاق منتظر جواب سالازار میمونه. سالازار بدون هیچ جوابی فقط با تعجب نگاهی به گودریک میندازه.

- یه جای خوب!

گودریک اینو میگه و قبل از اینکه منتتظر عکس العملی از جانب سالازار بمونه، دستشو میگیره و هردو با صدای پاقی ناپدید میشن ...

سالازار چشاشو وا میکنه و با یه ساختمان بزرگ که انتهاش مثلثی شکل و به رنگ طلایی بود مواجه میشه. ساختمونی که بر اثر نور شدید خورشید، براق تر و زیباتر از همیشه به نظر میومد. سایر قسمتای ساختمون نقره ای رنگ و درخشان بود و دوباره رنگ طلایی بود که نام ساختمون رو به صورت برجسته روی سر در ساختمون حک کرده بود... "فدراسیون کوییدیچ جادوگران (QFJ)"

سالازار با دستش اشاره ای به ساختمون میکنه و به سمت گودریک برمیگرده.

- اینجا چی کار میکنیم؟

گودریک که از فرط هیجان حوصله ی جواب دادن نداره سریع میگه: دلت نمیخواد این تورو ببینی؟

سالازارم که دیگه نمیتونه ذوقشو از اینکه به محل کار خودش اومده رو پنهان کنه، میگه: رفتن به محل کارم با دوست قدیمیم؟ اوه رفیق تو محشری!

و هردو لبخندزنان و دست در دست هم به ساختمون نزدیک میشن و با پا درو نشونه میرن.

- به یاد قدیما!

- به یاد قدیما!

و لگدی نثار در میکنن و اونو به سمتی پرتاب میکنن و آماده ی قدم گذاشتن به درون فدراسیون محبوب ترین ورزش دنیای جادوگری و ساحرگی، یعنی کوییدیچ، میشن. اما هنوز از آستانه ی در رد نشدن که سالازار می ایسته.

- اصن چرا اومدیم اینجا؟

گودریک که داره با خودش فکر میکنه که این مغزشو از کی به ارث برده، چشماشو میچرخونه.

- اومدیم بستنی بخوریم.

سالازار با لبخندی کودکانه که نشون میداد کاملا از این وضع راضیه، همراه گودریک از در رد میشه. با نمایان شدن اونا، نگهبانا به محض دیدن این دو نفر تا کمر و یا حتی فراتر از اون دولا میشن.

- وااااای ما چقد خفنیم داوشم!

سالازار گوشزد میکنه: واقعا فک کردی اینا به خاطر توئه؟

- نه دیگه واسه پوله!

سالازار متوجه منظور گودریک نمیشه اما بازم چیزی نمیگه و فقط با سرعت توسط گودریک تو راهروها کشیده میشه.

پایان فلش بک



_______________




- زودباشین تن ِ لشا، این چه وضعشه آخه؟! پویول اون شکم گندتو مگه نگفتم آب کن؟ حالا چجوری میخوای رو جارو بشینی؟ به دو دیقه نرسیده جارو میاد پایین به خاطر وزن سنگینت!

پویول شرمنده سعی میکنه شلوارشو بالاتر بکشه تا گردی شکمش کمتر به چشم بخوره.

اونور چارلی داره سعی میکنه کوافل رو که لای موهای آنجلینا گیر کرده دربیاره. آنجلینا هم با صدای جیغ مانند داره اعتراض میکنه: من همیشه موهامو با شامپوی جانسون میشورم و حالا این کوافلی که به همه جا خورده، داره موهای منو خراب میکنه!

گودریک با خشم میخواد جوابی رو تحویل آنجلینا بده که با گیلدروی مواجه میشه. گیلدروی دستاشو رو شونه های گودریک میذاره و میگه:

- سخت نگیر! فشار زده بالا، همه دیوونه شدن. ما بیشتر از اونچه که فکرشو کنی تمرین کردیم و کاملا آماده ی مسابقه هستیم، شب و روز نداشتیم اصن ...

گیلدروی مکثی میکنه و با تردید اضافه میکنه: یکم استراحت بده خب.

گیلدروی با چشم غره ی گودریک دستشو از رو شونه ی اون برمیداره و راشو کج میکنه و همراه جاروش به اوج آسمونا برمیگرده. صدای داد و فریاد مینروا از سمت دیگه ای به گوش میرسه:

- هوی بوقی! اسم این بازی کوییدیچه نه گل کوچیکا! اینقد پاس نده لعنتی، بزن تو گل اون کوافلو!

فردوسی پور، به طور کاملا ناگهانی ای تو جایگاه تماشاچیا وارد میشه و با شور و حرارت خاصی بازیو تمرینو گزارش میکنه: اوه اوه، نگا کنین چی شد. مینروا داره فریاد میزنه! الانه که اون وسط دعوا شه ... ولی نه! مثل همیشه بازیکن خوش اخلاق و حرفه ای ما، بحثو جمع میکنه. (اشاره ی غیر مستقیم به مسی کرد! )

مسی با غرور کوافلو که از چنگ موهای آنجلینا خلاص شده رو میگیره و میگه: کوییدیچ حرفه ای ندیدی که اینو میگی! داشته باش!

و با فرزی تمام جلو پیش میره و با توجه به جثه کوچیک و سرعت زیادش (و نه مهارت فوق العاده ای که داره!!!) ملت مدافع و حتی بلاجر میترسن و از سر راش کنار میرن و همه فک میکنن که به به، چه خوب چندتا بازیکنو رد کرد و همونجا چهارتا توپ طلای پلاستیکی، تقدیم مسی میشه!

گویند که رونالدو به دلیل همین ناعدالتی ای که پیش بینی میکرده، حاضر نشده دعوت گودریک برای حضور تو تمرین تیم فانوس رو بپذیره و ... اممم حالا برمیگردیم به مسی.

الیور با دیدن نزدیک شدن مسی، گارد میگیره تا مثلا کوافی که قراره اون پرتاب کنه رو بگیره، اما مسی تو چند قدمی دروازه کوافلو پاس میده به آنجلینا، آنجلینا میاد گل بزنه که مسی میپره وسط کوافلو تو راه میقاپه و پاس میده مینروا! مینروا هم میاد بشوته که باز خرمگس معرکه چیز ... یعنی مسی، کوافلو میگیره و این وضع همینطور ادامه پیدا میکنه تا اینکه در طی یک حرکت گولاخانه که الیور به دلیل سرگیجه کلا از صحنه ی روزگار محو شده بود، گلی به ثمر میرسه و طرفداران مسی که رو هوا سیر میکردن، رو سر و کولش میپرن و به دلیلی سنگینی زیاد ایلی به سمت زمین کوییدیچ سرازیر میشن و ... دوووشووومب! زمین آسفالتشون میکنه!

اونور زمین کوییدیچ، چارلی ـه پکر به سختی دنبال اسنیچ میره، اما هرچی بیشتر تلاش میکنه، بیشتر از اسنیچ فاصله میگیره ... نه نه اشتباه نکنین! این اتفاقات تمامش مال سه روز پیشه! با تمرینات سختی که شکیرا (که همراه پیکه برای تمرین دادن به تیم دعوت شده بود) با چارلی کرده بود، اون کاملا قوی شده بود و هرچی بیشتر تلاش میکنه، بیشتر به اسنیچ نزدیک میشه و ... تمام! اگه مسابقه واقعی بود، الان اونا برنده شده بودن. حیف شد واقعا!

گودریک کف زنان گوشه ای ظاهر میشه و میگه: مطمئنم با این شیوه ای که بازیکنای بزرگ دعوت شده ی بین المللی، طی این تمرینات سخت بهتون آموزش دادن، کاملا آماده ی مسابقه شدین. ای نوادگانم! به پیش بتازید که بی شک برد از آن ماست!

فریاد احسنت و باریک و مرحبا و از ده آفرین بگیر تا هزارآفرین ملت بلند میشه و همچون وقتی که فرماندهی با سخنرانیش، لشگریو پر انرژی میکنه، بازیکنان تیم فانوس، تبدیل به بمب روحیه میشن.

گودریک محکم دستاشو به هم میزنه و از مسی و چندی دیگر از بازیکنان بزرگ میخواد که کار تمرین کردنشون با بازیکنای اصلی تیم رو به پایان برسونن و بعنوان تماشاچی، شاهد آخرین تمرین تیم باشن.

بعد از مشاهده ی تمرین، فقط یه چیزه که ذهن همه رو به خودش مشغول میکنه...

اونا کاملا آماده ن!



_______________




آغاز فلش بکی دیگر

سالازار و گودریک جلوی میز اطلاعات وایسادن و گودریک کیسه های سنگینه پر از گالیونی که از فدراسیون کش رفته شده رو زیر بغل میزنه و رو به سالازار، تند تند یه سری توضیحات میده و این وسط سالازار فک میکنه کلاه گنده ای سرش رفته.

- ببین سالازار، اینا همه ش به خاطر خودته، اینکه تو فدراسیونی که رئیسش تو هستی بخواد این همه بازیکن خفن و مشهور و برنده بیان و بهترین کمپانیا باش قرارداد ببندن افتخار بزرگیه که نصیب هر فدراسیونی نمیشه. تمام این اتفاقا تو لیگ تو افتاده! باید به خودت افتخار کنی بابا.

سالازار که با حرف های وسوسه کننده ی گودریک قدرت تفکرش رو از دست داده، همچنان توی چهره ش نیمی موافقت و نیمی مخالفت موج میزنه.

گودریک که میبینه سالازار داره راضی میشه اضافه میکنه: مطمئن باش تمامش به نفع توئه! تازه ما با هم رفیقیم، دوستا که به هم کلک نمیزنن، اونم چه دوستایی.سالازار خفن و گودریک کبیــــــــــــــر!

سالازار که معلومه کاملا راضی شده تصحیح میکنه: سالازار خفــــــــــــــــــــــــن!

بعدش با حالت جوگیرانه ای دستشو پشت گردن گودریک میندازه و هردو در حالیکه به هم قفل شدن، تلوتلو خوران به حرکت در میان.

پایان فلش بک مذکور


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۸ ۰:۵۵:۵۹








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.