1_ هر پستی که دل فراخمان می خواهد:
(مدافع)
- آخ .. اوخ .. ای فشفشه باد تمام اجداد مخترعت ای توپ!
لادیسلاو به سختی سعی می کرد بلاجر را با یک دست نگهدارد و زاویه مناسبی برای ضربه زدن به توپ قرمز رنگ پیدا کند. اما توپ مدام از دست او خارج می شد و ضربات سهمگینی به سر و صورت او می زد:
- دِ بزنش دیگه!
این هری پاتر، استاد درس پروازشان بود که فریاد می کشید.
- آه! اندکی صبرکنید جناب معلم، آآآخ.
سپس لادیسلاو زبانش را اندکی از دهان در آورد و پس از چند ثانیه ادامه داد:
- هنوز سرعت باد زیاد است.
آقای پاتر هنگامی که این کلام لادیسلاو را شنید، دو دستی بر فرق سر خویش کوبیده و صدایی از دهانش در آورد که ما رویمان نمی شود بگوییم. بعدش هم به لادیسلاوی که با یک دست توپ و با دست دیگر چماق و یک خطکش را نگاه داشته بود گفت:
- ول کن داداش، اصلا کوییدیچ تو خون تو نیست.
این حرف هنوز کامل از دهان مدرس بیرون نیامده بود که لادیسلاو توپ را رها کرده و با بیشترین سرعت ممکنه به سمت استاد پاتر حرکت کرد و چماق را نیز در دستش می چرخواند و فریاد می زد:
- ای استاد بی شخصیت، ای بی تربیت، ای سخنان رکیک و لبنیاتی بر زبان آور!
هری تنها مات و مبهوت سر جایش ایستاده و به این فکر می کرد که چه حرف رکیکی زده است که ...
- من که فوش ندادم بوقی!
با این حرف او لادیس ترمز دستی را کشید و چون کمربند ایمنی نبسته بود، از روی جارو پرت شده و در مقابل دبیر و دانش آموزان ذخیره پخش زمین گشت، اما به آن جهت که یک زاموژسلی اصیل بود به سرعت از جایش بلند شد و در مقابل استاد پاتر ایستاد و با افکت « سخنانی از بزرگان» گفت:
- هر کسی که بگوید «چیزی توی چیزی است» و یا بگوید «چیزی توی چیزی نیست» انسانی است به دور از فرهنگ و سخن رکیک بر زبان آور و لبنیاتی.
استاد پاتر ابتدا یک نگاه عاقل اندر صفیه به لادیسلاو انداخت و سپس گفت:
- هر چیزی، چیز نیست لادیس جون.
سپس سرش را نزدیک گوش لادیسلاو برد و چیز هایی در گوش او زمزمه کرد که ابتدا لادیسلاو را به این شکل
در آورد و او را اندکی این رنگ و آن رنگ کرد. بعدش هم پروفسور هری جیمز پاتر سرش را عقب کشید و لبخدی که چندان سفید و پاک نبود، زد. لادیسلاو با بهت زدگی پروفسور را نگاه کرد و گفت:
- واقعا؟!
- آره داداشم، آره.
- پس یعنی ما بی خودی به آن یارو که گفته بود «عجب شیر تو شیری» کروشیو زدیم؟ بعد الکی آن مغازه ای را که رویش نوشته بود کار تو ن را به آتش کشیدیم و منفجر کردیم؟ بعد اش هم .. آخ!
لادیسلاو نگاهی به بالای سرش انداخت و توپ بلاجر را دید که بالای سرش می چرخد و می گوید که:
- دفعه قبل کوییدیچ نداشتی دو نمره کم کرد جاش مادر سیریوس داد! این دفعه دیگه ده نمره کم میکنه بعد بجاش اعمال لبنیاتی انجام می دهاا!
لادیسلاو لبانش را گزید و رو به پروفسور گفت:
- ولی پروفسور از این کار ها نمی کندهااا!
هری ظاهری متین و با وقار گرفت و گفت:
- هر کاری از من بر می آد لادیس.
- لاو.
- جان؟!
- لادیسلاو هستیم پروفسور، لاو ما را فراموش کردید... اصلا ما برویم کمی کوئیدیچ بازی در آوریم، شما با نمرات جواب مرا دهید باشد؟ ظاهرا قبول کردید، پس بای بای.
لادیسلاو زمانی جمله اولش را قطع کرد که اولین جرقه های
شدن را در پروفسور دید و سپس به همراه بلاجر اوج گرفتند و دور شدند. در حالی که همه متعجب بودند که چرا در این رول هیچ شخصیت دیگری وجود ندارد، ناگهان بازیکنان تیم چیوریون وارد میدان شدند. ولی چون دبیر مربوطه سنش به دوره آن ها قد نداده و آن ها (لارتن و لیلی و استن و سینسیترا و میگورین و حتی سیریوس) را نمی شناخت، با اشاره دست آن ها را به خارج از سوژه راهنمایی کرد.
پس از آن وارد تنظیمات سوژه گشت و ورود کسانی که از نود دو به بعد کوییدیچ بازی نکردند را ممنوع کرد. پس از آن لادیسلاو به ذهنش فشار آورد و تیم کهکشانی کوئیدیچ کلاب ارزشی را در میان میدان ظاهر کرد.
تد ریموس لوپین موهایش را صورتی روشن کرده و در حالی که آیینه دستی کوچکی در دستش بود یک سری اداهای ناجور در می آورد. جیمز سیریوس پاتر هم با پیژامه و رکابی چهار زانو نشسته و بر کندن یک موی دراز که روی بازویش بود تمرکز می کرد. ویولت سعی می کرد با دستمال یزدی که در دست داشت صدای شترق با حالی تولید کند و برای نزدیک شدن به هدفش آب دهانش را به دستمال می مالید و این آب دهان آن قدر مقاوم بود که از دهان وی تا دستمال یزدی آویزان بود. ویکتوریا اما ساکت به اطرافش نگاهی کرد و گفت:
- بچه ها.بچه ها!
بازیکنان کیو سی ارزشی:
جیمز زود تر از همه به خود آمد و فریاد زد که:
- آخه این جوری آدم رو می آرید وسط سوژه بوقیا! یه اهنی، یه اوهونی!
سپس یک نگاهی به خودشان انداختند. یک نگاهی به اطراف انداختند. بعدش یک جوری پریدند در هوا و چرخیدند (اشاره به یک بازی ویدئویی مشنگی دارد.) و لباس هایشان عوض شد. جیمز یک نگاهی به طول و عرض رول کرد و رو به نویسنده گفت:
- این رول واسه چیه؟
- با اجازه تان برای کلاس هاگوارتز می باشد.
- واسه هاگ دیگه همین قدر بسه.
سپس بر روی جارویش نشست و در هوا چرخی زد. لادیسلاو هم سرانجام ضربه ای محکم و دقیق به بلاجر زد و توپ را صاف به سمت پنجره اتاق مدیر فرستاد و شیشه را شکست. اندکی بعد نیز اسنیپ اینچنین
پشت پنجره ظاهر شد و گفت:
- توپتون رو پاره می کنم که دیگه از این کارا نکنید.
و سپس از پشت پنجره ناپدید شد. جیمز هم رو به بازیکنان تیمش کرد و گفت:
- خب دیگه یه توپ کم دارید. بای بای، ما رفتیم!
سپس همه آن ها با هم ناپدید شدند و هیچ کس متوجه بی حوصلگی نویسنده نشد. هری اندکی لادیسلاو درمانده را نگاه کرد و سپس به سمت در خروجی سوژه به راه افتاد و دو انگشتش را به نشانه دو امتیاز مذکور بالا گرفت.
- این ها که رفتند و توپ را هم که جناب مدیر بردند، ما چه کار کنیم استاد؟
هری تنها شانه هایش را بالا انداخت و سوژه را ترک کرد.
- آه! خداوندا ما چه کار کینم! این هم از کوئیدیـ.. آخ!
بلاجر از پنجره اتاق مدیریت به بیرون پرت شده و درست به سر لادیسلاو اثابت کرده بود. در کنار آن یک آهوی نقره ای نیز از پنجره در مقابل مرد کلاه دار اسم دراز قرار گرفت.
- فقط به خاطر لیلی.
لادیسلاو زیر لبی مادر سیریوسی نثار اسنیپ کرد و لبه کلاهش را بالا داد. چند دانه مگس ریزه میزه از زیر آن بیرون آمدند و در مقابل لادیسلاو قرار گرفتند:
- می آیید با هم کوییدیچ بازی کنیم؟
تکلیف دوم:
مسئله تنها یک چیز بود پروفسور و آن یک چیز هم چیزی است که شما گریفی ها خوب درکش می کنید.عشق! بله دلیل بزرگی بلاجر و کوچک بودن اسنیچ این است که یک نفر عشقش کشید و این تغییر را ایجاد کرد و دیگران هم چون شعورشان بالا بود قبول کردند.
تکلیف سوم:
ما تام ریدل، تری بوت، حتی هری را نیز می پسندیم هرچند باز تام ریدل بهتر است چون وسط بازی راحت تر می شود این افراد را صدا کرد. مثلا تا بخواهند بگویند که لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ توپ دارد به سمت تو می آید که ... آن وقت اگر خلاصه کنند ما فکر می کنیم با کس دیگری هستند واصلا محل نمی گذاریم و باز هم همان می شود. اصلا آهنگ تام را نیز نمی شود عوض کرد. خیلی هم اسم خاصی است که هیچکس از آن استفاده نمی کند.
پایان تکلیف آقای کلاه دارِ اسم درازِ عقرب بر دوش( دَنگ در این رول به استراحت خورد).