همه در کلاس تاریک نشسته بودند و به حرفاهای مودی گوش می دادند.
مودی: خب اول از همه جواب سوالات درس پیش رو براتون میگم تا بفهمین که چرا میگم نور اونجاتون اندازه ی یک شتره!
جواب سوال یک:
دو دسته ی قبل و وسط و بعد از گراپیان!
-آقای ببخشید ولی اینکه شد سه تا!
مودی از گوشه ی چشمش یک نگاهی به منبع صدا میندازه و سریع واندش رو در میاره و به سمت صدا میگیره:
- اوداکداورا!
-آخ!
خب بچه ها اعتراضی ندارین؟
بچها ها از دم سقف کلاس رو برانداز میکردند!
- خوبه...خب جواب سوال دوم:
البته هممون میدونیم که گراپ ها اصولا آدم های شادی بودند ولی من در جلسه ی پیش فقط خواستم تا ذهن شما رو با بعضی از خالی هایی که بعضی ها برای ملتشون میبندن آشنا کنم...مثلا همین آقای (بیب!) نژاد اومد گفت که من شایسته سالاری رو رواج میدم...حالا ورداشته یک فرد بوق رو که نمیدونه نفت رو با کدوم ک دسته دار مینویسن! آورده گفته شما بشو وزیر نفت!...بگذریم...
جواب این سوال اینه که همگی شاد بودند چرا هم نداره دلیلاتون رو هم برای عمتون بگین!
و اما جواب سوال سوم:
من واقعا برای فرزندان شما متاسفم که قراره شما مملکت رو برای اونا سروسامون بدین!
آخه یکمی دقت کردن از خیلی کردن های دیگه راحت تر و با حال تره!....من هر روز به امید اینکه یکی از شما کته کله های شومپت این سوال رو درست جواب بدین تا به اون گروه شصت امتیاز بدم از خواب پا میشدم!
اما دریغ از یک انسون!
جواب درست ایدز بود!
بله ایدز...برید یک بار دیگه جلسه ی پیش رو بخونید تا متوجه بشید!
مقالاتتون هم خوب بود معلوم بود که همگی اینکاره هستید و تجربیات قوی و شدیدی در این موارد داشتین!
و اما درس امروز که می خوام در مورده حمله ی مغول ها به جانشینان جاسمیان در فلات ایران بگم
در زمان های قدیم دختری بود به نام سکینه که به شغل شریف روابط عمومی! مشغول بود و در بهبود این روابط خدمات ارزنده ای را ....داد!
سکینه که هر روز در حال پیشرفت در کار خود بود برای گسترش روابط عمومی به کشور های همسایه سفر کرد چون شنیده بود که برای روابط عمومی ایرانی دست اول! مبالغ هنگفتی را می پردازند...وی ابتدا به منطقه ی جنوب سفر کرد و پس از دو سال دادن روابط با کشور های همسایه و اشاعه ی فرهنگ و هنر ایرانی در آن کشور های بی ناموس . توانست بار دیگر نام ایران را بر سر زبان های ملل دیگر انداخته و برای ملتش افتخار کسب کند.
وی در یکی از جلسات مهم روابط عمومی که از سنگینی خاصی برخوردار بود بر اثر فشار زیاد تکثیر گشته و یک پسر به دنیا آورد!
نام آن پسر بنا به بعضی مسائل پشت پرده "چنگیز" گذارده شد.
چنگیز پس از گذراندن دوران طفولیت به دلیل نامردی بعضی از معلمین که به او نمره ندادند رد شد و ترک اعتیاد کرد!
سپس به یکی از پانسیون های ترک اعتیاد رفت و با واژه ی جذاب مسافر آشنا شد...پس از ترک کامل بر آن شد تا به سفر رفته و کمی روابط عمومی دیگر جوامع را بکند!
در بین راه با یک گراپ ماده برخورد نمود و روابط عمومی شدیدی در او دید!...روابط وی را بنمود و نتایج حاصله را ضربدر دو به توان کسینوس آلفای کتانژانت دلتای منفی 2 نمود و ارتشی را تشکیل داد خفن!
قوانینی را بنا نهاد که آن را " ؟؟؟" نام نهادند و تصمیم گرفت تا با ایران که از روابط عمومی آن دیار چیزها!! شنیده بود وارد جنگ شود!
هنگامی که وارد جنگ شد متوجه گشت که عجب غلط بدفرمی کرده است ولی دیگر راه گریزی نبود...مجبور بود پیشروی کند....کم کم به کابوس همیشگی اش نزدیک شد...کابوس همیشگی او شهری بود که پایتخت آسلامیون بود
بله آن کابوس شهر شهید پرور "قزوین" بود...وی پس از وارد شدن به این شهر مثل یک بچه انسون شمشیر ها را زمین گذاشت و تسلیم روابط و فرهنگ قویییی!! ایرانیان شد!....
خب ادامه ی این درس باشه برای جلسه ی آینده
برای جلسه ی دیگه ازتون میخوام که :
1: دلیل سفر سکینه به دیگر کشور ها را توضیح ندهید !ولی بدهید!
2: چنگیز که بود و به نظر شما چرا قزوین کابوس وی بوده!
و ازتون میخوام که اسم قوانینی که چنگیز بنا کرد رو از کتاب های درسی خودتون و یا ماله دختر همسایه تون!
پیدا کنید و برای ما بگین!
با تشکر! خب می تونید برید!
ای بابا! باز که برقا رفت!!