هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۲۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴
#51

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
**روز بعد***

همه روبروي جايگاه رقص ايستاده اند و به سخنان گرنبهاي دامبلدور(!) گوش ميكنند.

دامبلدور:بله عزيزان من!شما اميدهاي من هستيد.شما كساني هستيد كه در آينده بايد در مقابل لرد ولدمورت پليد بايستيد.شما بايد از الان شاد باشيد تا بعدا ياس و نااميدي اي كه از زندانبانان آزكابان به طرف شما مي آيد به شما نفوذ نكند.پس بياييد بخنديم و شاد باشيم!...اين شما و اين هم كلوپ جادوگران!

همه هوراي بلندي ميكشند و دامبلدور از روي سن به پايين مياد و به اطاق پشتي ميره تا كمي استراحت كنه.
در اطاق يك تختخواب سلطنتي زيبا گذاشته شده بود كه مخصوص خوابيدن دامبلدور بود.
از تويه سالن صداي آهنگ و بيس و جيغ و داد و هورا و كف مياد!!
دامبلدور:اه!...اينا اگر گذاشتن ما يه روز كپه مرگمون رو درست و حسابي بزاريم!

و بلند ميشه و يه شيشه كامل قرص خواب آور ميندازه بالا!
همون موقع گارسون كلوپ در رو باز ميكنه و وارد اطاق ميشه.
گارسون:قربان قربان! يه نفر اومدن و ميگن با شما كار دارن.
دامبلدور:كي؟
گارسون:نميدونم قربان!...فقط گفتن ميخوان شمارو ببينن.
دامبلدور:وايستا الان اومدم!

گارسون از اطاق بيرون ميره و دامبلدور رداش رو ميپوشه و در حالي كه چشماش باز نميشه از اطاق بيرون مياد.
مردي با شنل سياه پشت پرت ترين ميز سالن نشسته بود.
دامبلدور به سمت مرد ميره و مرد ناشناس از جاش بلند ميشه و شروع ميكنه با دامبلدور خوش و بش كردن.
دامبلدور با گيجي هر چه تمام تر:ببخشيد!امرتون؟
مرد ناشناس:شنيدم اينجا دوباره راه افتاده.راستش ما يه شركت داريم كه در اين موارد به درد ميخوره.ما پخش كننده انواع قرصهاي توهمزا هستيم و اگر اشكالي نميبينيد براي عقد قرارداد اومدم!!
دامبلدور:طرز استفادشون چه شكليه اون وقت؟
و پلكهاشو رويه هم ميزاره!
مرد ناشناس از اين حركت تعجب ميكنه و حرفي نميزنه.
دامبلدور:شما بفرماييد!من گوش ميدم!
مرد ناشناس:بله!...خب...شما بايد اينهارو در نوشيدني هاي غيرمجازتون بريزيد تا اثرش بيشتر و بهتر باشه!
دامبلدور:عاليه!...خوبه!....مزنش(مزنش=مزنه اش=قيمتش)؟
مرد ناشناس:حالا با هم كنار ميايم!

**فردا صبح زود**
سه نفر با لباسهاي شخصي و باكلاس با عينكهاي آفتابي به سمت كلوپ پيش ميان!
به نظر ميرسه دوباره شوراي آسلاميون ميخواد گيزر دادنهاش رو شروع كنه!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۴
#50

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
اون .... خواهر .... منه!

همه سرا بر می گرده همه ی چشا گشاد می شه همه ی دهنا باز می شه و همه در جا خشکشون می زنه! همه در جا می یوفتن!

هری سریع به طرف دختر می ره گیلدی رو می زنه کنار و نگاهی با قیافه ی گیلدی خشک شده می کنه پرتش می کنه رو زمین دختر رو می زاره رو کولش و می برتش ناکجا آباد!

بعد از یک ساعت همه از حالت خشکی در می یان و دنبال دختر می گردن ولی دختری نیست!

دامبلدور سریع چوبدستیشو در می یاره و فرمان می ده : دزد دزدی بزرگ پاتر از تو انتظار نداشتم اعضا به پیش گیلدی به کیش!

همه مصمم کنار هم می ایستن و شروع به رژه رفتن می رن
ناگهان در بازمی شه و سه دختر دفتر به دست می یان جلو!

دخترا جیغ: وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای و همه می ریزن رو گیلدی

دامبلدور سری تکون می ده و چودستیشو می گیره طرف گیلدی و سه دختر و می گه: پاکسازیوس! و ناگهان همشون غیب می شن

دامبلدور با خودش فکر می کنه: هومک خوبه این اکبر پاتر و باقالی پاتر و جیگر پاتر هم به دیاری پاکی بفرستم!

چوبدستیشو در می یاره و می گه: پاکیوس

بعد قدم زنان خودشو به کلوپ می رسونه قابل به ذکره ماجرای دزدی و پاتر رو فراموش کرده!

در کلوپ رو باز می کنه هوایی شدید می یاد بیرون دامبلدور خودشو به زور تو می کنه و ناگهان می بینه پاتر با دختره در حال رقصه و گیلدی در حال امضا دادن و دخترا در حال غش کردن و اکبر و بقیه هم در حال چرخش زدن!

دامبلدور با خودش: همه همه رو کاکوچ می کنن عجب چه مشکوک!

گیلدی از وسط داد می زنه: هویییییییییییییییییییییی تیکه رو ندوزد

فلور خودشو می ندازه وسط و با چکش می زنه تو سر گیلدی و می گه: ای بزرگوار هر چی می خوای تیکه بگو

دامبلدور با تعجب سرتا پایه خودشو نگاه می کنه که چطور افکارش درز پیدا کرده که ناگهان یک مانیتور رو سرش در حال چرخشه می بینهو هرچی فکر می کنه اونجا می نویسه!

دامبلدور با خودش: اینجا هم این نت دست از سر ما بر نمی داره!
اینجا هم نت دست از سر ما بر نمی داره

ناگهان همه گوجه از تو جیبشون در می یارن و می زنن به مانیتور! و با فریادی بلندتر از فریاد سرژ می گن: دامبلدور هویجه مثل گوجه گیجه

فلور این وسط نخود می شه و می گه : به من ربطی نداشت


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۶:۱۷ سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۴
#49

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
كالين:ديگه بازي تمومه گيلدي...اون روز كه منو از مديريت بر داشتي بايد فكر الان رو مي كردي!!!!...آواداكداورا...
گيلدي:زرشك..من ده تا هوركراكسس دارم جيييگر..سوراخيوس!!!
يه سوراخ ظاهر ميشه و گيلدي ميپره توش!!

كمك....كمك....داره مي ميره......
آلبوس:يعني كي مي تونه باشه اين موقع شب؟!!!!!!!
اكبر پاتر از در مياد تو......
كمكم كنيد داره ميميره......

دو ثانيه بعد...كوچه ي دياگون......مغازه عضو هاي ارزشي(جيگركي اكبر پاتر و دوستان)!!!!
اكبر پاتر:نه ستاره تو نبايد بميري......
آهنگ ملايمي در فضا در حال پخش شدنه........


"آي ستاره ،‌ آي ستاره..........بي تو شب نوري نداره....بذار از نفس بيفتم....تويي تنها راه چاره"

آلبوس:چاره اش يه تنفس مصنوعيه.آلبوس خم ميشه تا تنفسو شروع كنه..
كالين:نه.......اكسپليارموس آسلاميوس...

آهنگ بطور ممتد در حال پخش شدنه.......
"......اين ستاره تا هميشه.......تورو ياد من مياره"

آهنگ عوض ميشه........
"تو آسمون شب تو بودي......ستاره من تو بودي.....اسم تو هست ستاره....بيا پيشم دوباره....اون موهاي مشكيت منو كشت.......چشماي زيبات منو كشت.........."

آلبوس:من ديگه طاقت ندارم...
ديد..ديد...ديد(شماره گيري با موبايل)
"الو گيلدي سريع بيا اينجا....يه تنفس اورژانسي داريم"

يه سوراخ بزرگ تو سقف ايجاد ميشه و گيلدي از سقف ميفته پايين...
آلبوس:شروع كن گيلدي.اميدمون به توئه!

"صبر كنيد....اون خواهر منه....."
همه به هري پاتر كه كنار در ايستاده بود خيره ميشن.......


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۳۵ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
#48

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
توضيح:دوستان!
چرا هميشه پستهاي خنده دار؟
يه بارم پست جدي!
-------------------------------------------------------------------------
از شدت نور خورشيد ميشه فهميد كه حدوداي ظهره.كلوپ كاملا خلوته و به غير از كاركنان و دو سه نفر كس ديگه اي اونجا نيست.

-يه دونه نوشيدني غيرمجاز!
-شما چي ميل دارين؟
-واسه منم يه دونه نوشيدني غيرمجاز بيار!
-چيز ديگه اي ميل ندارين؟
گارسون با علامت منفي هر دونفر مواجه ميشه و به سمت بار ميره تا نوشيدني هارو آماده كنه.

**درون بار**
گارسون خم ميشه تا نوشيدني هارو از پايين بار برداره كه ناگهان صداي به هم خوردن چندين چيز سكوت كلوپ رو ميشكنه و گارسون حول ميشه و ميزنه تمام نوشيدني هاي اون زير رو ميندازه رويه خودش!

**بيرون بار**
سوراخ معروف كلوپ گشادتر از بقيه مواقع شده!
دو سه ميزي بر روي زمين افتاده اند و پايه ي يكي از صندلي ها شكسته.
فردي با موهاي ژوليده بر روي زمين پخش شده.بلند ميشه و اول دستي به موهاش ميكشه و بعد خاك كتش رو ميگيره و بعد كتش رو مرتب ميكنه و بعد با لبخندي مصنوعي به راه خودش ادامه ميده تا به بار برسه.
در بين راه اون دو سه نفري كه اونجا بودند غش ميكنند(نكته:همه زن بودند!)....بله!...شك نكنيد كه گيليديه!
گيلدروي:جوووووون!....عجب سوراخاي نازي!
و به سوراخهاي روي صندلي ها اشاره ميكنه!

گارسوني كه مست شده بود(نكته آسلامي:اين مست شدن يك اصطلاحه و معني بدي نداره!!)هم زمان با امدن گيليدي بلند ميشه.
گيليدي:هي!سلام گارسون!بوگو بياد!
گارسون:عجب توهمي!
گيليدي:چي ميگي تو؟...بوگو رئيست بياد!
گارسون سوت زنان از كلوپ به سمت بيرون ميره!!!

گيليدي:عجب گيري كرديما!اين دامبلدورم عرضه نداره دو نفر درست و حسابي رو استخدام بكنه!

همون موقع در كلوپ با شدت هر چه تمام تر باز ميشه و حدود 20 نفر ميريزن تو!
از كوله پشتيهاشون معلومه كه رفته بودن كوه.همه وارد ميشن و دخترا تا گيليدي رو ميبينن همه غش ميكنن!
پسرا هم كه به گيليدي حسادت كرده بودند به صورت بدي بهش نگاه ميكنن.

گيليدي:ببينم كسي تنفس مصنوعي نميخواد؟!
پسرا همه با هم:من من من من من!!!
گيليدي:بيا بقل عمو!!! :bigkiss: :bigkiss: :bigkiss:

*دقايقي بعد**
تمامي پسرها كه حسابي تنفس مصنوعي گرفته بودند از در كلوپ ميرن بيرون و ميمونن دخترايي كه كف كلوپ افتاده بودند!
گيليدي:خب از كدوم شروع كنم؟!
-هووووي!گيليدي!تنها تنها؟
گيليدي:هوووم؟...كي؟؟....كو؟
همون موقع مودي دم در كلوپ ظاهر ميشه و با ژستي نامعقول ايستاده است.
گيليدي:زيپتو ببند!
مودي نگاهي به زيپ شلوارش ميكنه و لبخندي تمسخر آميز ميزنه!
مودي:اينو گذاشتم كه سرعت عملم بالا بره!
گيليدي:كه اينطور!

ناگهان در كلوپ اين دفعه با شدت بيشتري باز ميشه و بعد از صداي ترق وحشتناكي از جا كنده ميشه!

گيليدي:حاج كالين!!
----------------------------------------------
ببخشيد اگر بد شد!
بابا يه ذره خوب بنويسين آدم بتونه ادامش بده!(ناظر جون پستاي كوتاه و مسخره رو بزن شپلخ كن!)
ممنون!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ جمعه ۱۱ آذر ۱۳۸۴
#47

اندرو  اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۱ پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴
از unknown
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
ببخشین اگه بد نبشتم
--------------------------------------------------------
خلاصه همه جوگیر شده بودن همه داشتن با آوریل میخوندن نمره بیست کلاس و نمیخام من تو رو میخام .....
اندرو میاد تو میبینه هر کی به هر کیه چند نفر غش کردن بقیه دارن میرقصن دامبلدور با یه دختر کوچولو و لردم دلره اون وسط با مادام رزمرتا قر میریزن اندرو هم که میبینه اینتوریه یه معجونی از جیبش در میاره میخوره بعدشم میره وسط آهآه بیا بالا بعدش تو بی حواسی دسته فلور که غش کرده زیر پاش له میشه نگا میکنه میبینه اون به هوش اومده بلندش میکنه و شروع میکنن با هم رقصیدن خلاصه یه کم میگذره یه دفه میبینن اندی داره بدو بدو میره به سمت دستشویی میره تو میبینه همه پرن میگه : جونه مادرتون بیاین بیرون مردم به خدا مثل اینکه معجونه اشتباهی بود اهممممممم
میبینه نمیتونه طاقت بیاره میره تو یه دستشویی زنونه آخیش راحت شدم (صداهایی هم میاد که میدونین)
میخاد بیاد بیرون که ...


زنده باد لرد سیاه تصویر کوچک شده


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ جمعه ۱۱ آذر ۱۳۸۴
#46

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
همه ی این ماجراها برای اینا که اینجا گفتن بود حالا منم بازی

آخه فلور باید همیشه تو کافه ها و رقص و آوازا باشه دیگه !

همون بوق های مرلین سر و صورت همه رو کثیف می کنه تنها یک لکه ی کوچیک به دامن فلور اصابت می کنه و...
فلور: جیغ
نه نه نه وای نه لباسم لباس نازینم لباس دوست داشتیم زندگیم نه نه

ناگهان بیل با مهربانی دستشو دور شونه ی فلور می یاره و می گه عزیزم چرا نگارنی تا هست لباس هست برو لباستو عوض کن! مشکلی نداره که
ومن بلند می شم و می رم لباسی به رنگ آبی می پوشم و دوباره می یام

حالا آوریل رفته وسط و داره آوازی می خونه و همه در حال بزن و برقص فلور اول با بیل وارد جمع می شه و همینطور همه ی خانم ها وارد می شن و با آقایون و هی خانمهاجاشونو با جانم دیگه ای عوض می کنن و با یک آقا دیگه می رقصن
یکدفعه فلور بعد از اینکه جاشو با خانمی عوض می کنه خودشو خودشو خودشو جلوی گیلدی می بینه و گیلدی بدون مقدمه شروع بع تنفس مصنوعی می کنه و فلور هنوز نفهمیده چه خبره دوباره خانم ها دست به دست می شن و فلور ناگهان با ولدمورت روبه رو می شه و درجا ایندفعه غش می کنه!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ جمعه ۱۱ آذر ۱۳۸۴
#45

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
اين پست رو تصور كنين سرژ زده
__

همه دخترا غش ميكنن...يه پسر گوشه كلوپ كه يك اينه تو دستشه و داره گونه هاشو ميده بالايي غش ميكنه...
پسر ها اطراف رو نگاه كردند تا گيلدروي رو ببينند...ولي به حاي آن شخصي خوشتيپ،زيبا،ارزشي،سفيد،يه پارچه گوشت(!)،و در آخر قويترين بيناموس قرن «السامور پاراگات» رو ميبينن...!

ولدمورت در گوش دامبل:پس سرژ چي گفت؟كه برادر حميد داره ريش هاي السامور رو ميزنه؟
دامبلدور:توهم زده بوده...!سرژ عادتشه كلا هر وقت از دستشوي برميگرده دچار توهم ميشه

پسر ها از فرصت استفاده كرده و با دختر هاي بيهوش سخت وارد گفتگو ميشن...!بعد از نيم ساعت دوباره شروع به رقص ميكنن...!
هر نفر نوبتيمياد وسط هليكوپتري ميزنه...!
زاخي:مرلين..نوبت تو اه...بيا وسط...
مرلين با چهرهاي در هم رفته:اخه الان در وضعيت مناسبي نيستم...احساس ميكنم دوباره نياز به...
ملت:اهههه..بيا ديگه...
و مرلين راضي ميشه بياد هليكوپتري بزنه...در اواسط هليكوپتري زدن ناگهان فشار بيش از حد مواد درون روده بزرگ و كوچك را احساس ميكنه...به دليل سرعت زياد در اين حالت هليكوپتري زدن حد اقل بايد 1 ساعت تلاش كنيم تا بايستيم...
مرلين در حال چرخش:اووووويي...ششششششششششتتتتتتتتتت
و مواد مغذي درون شكم او از مجراهاي خروجي بصورت فواره وار خارج شده و چون او در حال چرخش است به تمام نقاط كلوپ پاشيده شده...و به لباس همه كود بخشيده...!
مرلين هعمينجوري در حال هليكوپتري زدن خودش رو به درون دستشويي پرت ميكنه...!
همه بيخيال اين ماجرا دوباره شروع به رقص ميكنن...!
ولدمورت كه لباسش تمام (---بوق---) شده در گوش دامبلدور:آلبوس..فكر كنم يكي داره بيرون كلوپ صدات ميكنه...برو كارت دارن...كارت تموم شد دنبال نخود سياه هم بگرد...!
دامبلدور خارج ميشه...
نور كم ميشه . تمام شمع ها سوسو ميزنن...همه با چهرهاي مشكوك ميرقصن...شمع هاي قرمز خاموش ميشه...سياهي همه جارو فرا ميگيره...!
صداي جيغ پسري مياد...!آرام آرام محيط با نور سبز روشن ميشه...شمع ها به جاي نور قرمز ،به سبزي روشن ميشن...
همه از رقص دست كشيدن و پسري در وطي از درد به خورد ميپيچه...و گه گاهي «اي بيناموس..» از دهانش بيرون مياد...!
صداي بيروح ولي تاثير گزار ولدمورت مياد:ديگه كافيه...!
با قدم هاي محكم خودش رو به وسط جمعيت همونجاي كه مرلين هليكوپتري ميزد ميرسونه...!با حركتي ناگهاني چوبدستيش رو در مياره و به سمت پسر ميگيره
ولدمورت:اسميت..بايد به بختت اميدوار باشي كه اولين نفري كه در اينجا توسط من شكنجه ميشي...كروشيو...!
زاخارياس اسميت از درد به خود ميپيچه...صداي زوزه مانندي از خودش بيرون ميده...!
ولدمورت:هيچ فكر نميكردم كه اجراي چنين نقشه اي تا اين اندازه سخت باشه...!واقعا دلم براي دامبلدور ميسوزه كه شماهارو تحمل ميكنه...!
كمي راه ميره...با هر قدم عده ي مرگخواران تعظيم ميكنن...محفلي ها خودشون رو عقب ميكشن...ترس و وحشت در چهره اونا موج ميزنه...شكه شدن باعث ميشه كه توان فرار نداشته باشن...!شايد هم ترس از مرگ نميگزاره فرار كنن...!
ولدمورت سرش را به طرف بالا مياورد و با بيني خود هوارا با مكشي قوي بود ميكشد...!و آرام سرش را پايين مياورد و به اعضاي محفل نگاهي ميكند...!
ولدمورت:اوهوم...درست فكر ميكردم...بوي اكس...شما زير دستهاي دامبلدور خواستيد با اكس و مواد غير مجاز و وعده وعيد هاي بي ناموسي مرگخواران منو ضعيف كنين..!و من نميگزارم...!
سرخي چشمان ولدمورت به سياهي رفت...!چوبدسيش را به طرف گوشه اي برد كه اعضاي محفل در آن خود را جمع كرده بودند...!دهانش را باز كرد...!
ولدمورت:شمارا به درك ميفرستم...بندريوس مكزيمم...!
همه جا روشن ميشه دوباره...رقص نور به اوج خودش ميرسه...!همه با آخرين توان خود ميان وسط بندري ميزنن...ولدمورت هم در وسط با چهره اي خندان دستاش را با حالت بندري ميلرزونه..
ملت مرگخوار و محفلي:دستا رو هوا بندري...بلرزون سينه رو ولدي...!
ولدمورت :خجالت ميكشم
ملت:اه...ناز نكن...
كرام(اون وسط چي كار ميكنه؟):ولدي ناز نكنه دومبول ناز كنه؟
و ولدمورت با آخرين توان خود و با سياه ترين نيروي خود شروع به لرزوندن شانه و سينه خود ميكنه...!
دامبلدور با يه كيسه نخود سياه وارد ميشه...!اول شكه شده بعد:اي نامردا...منم بازي..!
يه روسري ميگيره و به كمرش ميبنده و مياد وسط براي ولدمورت اشوه ميريزه و كمر ميزنه...
با وجود صداي بلند موسيقي ،صداي سيفون دستشويي بلند تر از فرياد سرژ مياد...و در لحظه اي بعد مرلين در حالي كه داره دستاشو با رداش خشك ميكنه از دستشويي مياد بيرون
__

اوين پستم تو اين تاپيكه...اون چيزي كه من از جريان اين تاپيك فهميدم اينيه كه تو پستم نوشتم...اگر بد متوجه شدم خوشحال ميشم بدونم...



كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۱۲ جمعه ۱۱ آذر ۱۳۸۴
#44

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
-I make a woffff like a Dog
همه:ووووووووف وووووووووووووف!
-حالا بيا!....دختر بندري تو چقدر نازي.....
همه:اهل آبادان!رك اهوازي
..........(جوادتر از اين آهنگ ديده بودي؟!)

**گوشه كلوپ**
دامبلدور:آره!خلاصه ياد اينجا افتادم.ديدم صاحاب نداره گفتم زاخي كه از خودمونه بيايم اينجارو يه حالي بهش بديم.
ولدمورت:آره خيلي قشنگ شده!جون ميده واسه جنگ و دعوا!
دامبلدور:اه!تامي جون!....تو هم بند كردي به اين جنگ و دعواها!..تو هميشه اين قدر وحشي بودي بلا!(با تشديد بر روي «ل» خوانده شود!)

-بزن بندري رو!....آها بيا!....دختر احمدآباد......

ولدمورت:دامبل!صدات ميكنن!
دامبلدور:كو؟كي؟كجا؟
ولدمورت:برو ديگه!آهنگ بندريه!يه بندري بزن بخنديم!
دامبلدور:وا!...زشته بابا!...خجالت ميكشم!....ولي خودمونيما قبلنا چقدر ميخنديديم!
ولدمورت:بينم!هنوز از اون نوشدنيهاي غيرمجاز ميارين اينجا؟
دامبلدور:گفتي!!اتفاقا به ققي گفتم امروز رفت خريد....هي...ققي....دوتا از اون نوشدنيهاي غير مجاز بيار حال كنيم!

**همون موقع بيرون مغازه**
-وووووي!مامان!من دستشويي داشته بيدم!...بريم اينجا ببينيم چه خبره!
مردي با ريشهاي بلند و يك آفتابه به دستش ميدوئه تو كلوپ!

**از ديد درون مغازه**
مرد بدو بدو از جلوي دامبلدور و ولدمورت ميگذره و به سمت دست شويي ميره و البته دستش رو اونجاشه كه يه موقع نريزه!

دامبلدور:اين كي بود؟
ولدمورت:نميدونم!ولي قيافش آشنا ميومد!ريشاش كه ميخورد سرژ باشه ولي هيكلش شبيه مرلين السلطنه بود!!

-هوس!....تو دلم داره ميزنه هوس!....بعد تو جايي نداره هوس!...اومدي شده آواره........

ملت وسط همه دارن ميرقصن و خواننده كسي نيست جز!......كوييرل!!!!

ولدمورت:دامبل يه چيزي رو ميخوام اعتراف كنم!
دامبلدور:بوگو!
ولدمورت:هوس كردم يه گاز ازت بزنم!
دامبلدور: يه كاري نكن همين جا تو رو هم مثل مرگخوارات قورت بدما!(به امضام نگاه كنيد!)

ناگهان در يك ثانيه مرلين از دست شويي مياد بيرون و يك چيزي از سوراخ معروف كلوپ مياد تو و در جا همه دخترا غش ميكنن!!
--------------------------------------------------------------------
هوووووم!
چرت؟....نه مسخره!....نه نه افتضاح!....هوم!....ببخشيد ديگه!...گفتم فقط اينجارو يه كم به روز كنم و بگم كه تو كلوپ همه با هم رفيقن و مسخره بازيه و نوشيدني غيرمجاز و رقص و خوندن و اينا داره!
دوست دارم بروبچز بيان جرياناي خنده دار بسازن!
در ضمن به اين قسمت آخر(قسمت ارزشي!)نمايشنامه دقت كنيد!
كلي چيز ميز جور كردم!
باشد كه رستگار شويد!


-----------------------
كلا از هميشه ضعيف تر بود...با اون آهنگ اولش و ورود مرلين و آخرش (حضور گيلدي)حال كردم......نقاط ضعفش هم كلا يه جورايي خاله بازي ميزد...البته نه خاله بازي مفرط ولي من از تو يكي بيشتر انتظار دارم


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۱ ۷:۵۸:۴۸

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
#43

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
ايول من چقدر اين تاپيک رو دوست دارم اون روزا که کاربر ارزشي بودم اينجا پست مي زدم به ياد روزهاي ارزشي!
------------------------------------------
ولدمورت غيب شد!
کجا ظاهر شد؟!
ولدي تو کلوپ ظاهر ميشه!
زاخارياس کمي اون وتر ايستاده بود و به ملت امرو نهي ميکرد
ولدي:هوي بوقي اين دمبول رو نديدي
زاخي:اولا مودب باش دوما من با دمبول چيکار دارم سوما ببين السامور ازش خبري نداره!
ولدي:السامور کجاست؟!
زاخي:نمي دونم رفت دست به آب
پست در دستشويي@@
ولدي:السامور اونجايي؟
السامور:اهن...
ولدي:جووووووووووووون...جيگرتو بخورم اين صدا از اين حنجره اومد حنجره نيست چه چه بلبله
ناگهان در باز ميشه و سرژ از دستشويي خارج ميشه
ولدي:اه اينجا چقدر قاتي پاتيه السامور رو نديدي!
سرژ:نمي دونم فکر کنم داره برادر حميد ريشاش رو مي زنه!
ولدي:مگه السامور ريش داره؟!
سرژ:اه من حواس ندارم هي خودمو با السامور اشتب مي گيريم
ولدي:يعني چي اشتباه مي گيريم!مگه تو چند نفري؟!
سرژ:خودمو تو السامور رو مي گم
ولدي:اه قاتي کردم بزار ببينم اين برادر حميد کجاست شايد ردي از السامور پيدا شه!
ولدي داخل کلوپ@@@
ولدي:هوي ققنوس اين برادر حميد يا السامور رو نديدي؟!
ققي:تو با اونا چيکار داري؟
ولدي:دنبال دمبول مي گردم!
ققي:تو چه جوري تونستي ولدي شي با اين عقلت دنبال برادر حميد مي گردي که السامور رو پيدا کني بعد از السامور بپرسي که دمبول کجاست
ولدي:آره!
ققي:برو از آنتونين بپرس
ولدي:اوکي
ققي:کاري نداري
ولدي:نه
ققي:به سلامت
(انده ارزشي بازي قسمت مکالمه ولدي و ققي رو ميگم)
ولدي:زاخي تو دالاهوف رو نديدي
زاخي:چرا داست با السامور اين طرفا مي گشت
ولدي:السامور کجاست؟
زاخي:دست به آب
پست در دستشويي@@
ولدي:السامور اونجايي؟
السامور:اهن...
ولدي:جووووووووووووون...جيگرتو بخورم اين صدا از اين حنجره اومد حنجره نيست چه چه بلبله
ناگهان در باز ميشه و سرژ از دستشويي خارج ميشه
ولدي:اه اينجا چقدر قاتي پاتيه السامور رو نديدي!
سرژ:نمي دونم فکر کنم داره برادر حميد ريشاش رو مي زنه!
ولدي:مگه السامور ريش داره؟!




و اين داستان همچنان ادامه دارد...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
#42

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
اسمشونبر ناگهان در کلوپ جلوی دامبلدور رو می گیره!
دامبلدور با تعجب اونو ور انداز می کنه!
ولدمورت با صدای دورگه ای می گه: به اون قدح چی کار داشتی؟ همانا تورا خواهم کشت

ناگهان دامبلدور خودشو غیب می کنه

ولدمورت دور و برشونو نگاه می کنه و نزدیک به قدح می شه سرش رو جلو می بره و داخل قدح می شه

دیپس دیپس دوپس داپس
برو اینوررررررررررررررررررررررررررر دیپس ایژژژژژژژژژژژژژژژژژ

ولدمورت دستاشو روی گوشاش می زاره و صحنه رو نگاه می کنه همه در حال جو گیری
گیلدی در حال رقص و تنفس مصنوعی
سرژ در حال آواز و آوریل در حال همخوانی!!!!!!
ملت جادوگر هم دارن باهم باپاهاشون رو زمین می کوبن و هورا می کشن!

ولدمورت با خودش فکر می کنه: یعنی وقتی من نبودم اینا اینقدر خوش بودن؟ باید وحشت بیشتر بشه! باید ترس همه رو فرا بگیره! باید کشت وبا سر از قدح می یاد بیرون
ناگهان صدایی از اون طرف دیوار شنیده می شه مردی سریع از جلوش می گزره و از سوراخ وارد جمع پشت دیوار می شه ناگهان فریادها بلند می شه

و ولدمورت عصبانی غیب می شه
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

از این چرتتر دیده بودید حالا ببنید فلور تقدیم کرد


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.