هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱:۰۹ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
#45

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
تالار در تاريکی بود و هنوز هیچ صدایی غیر از صحبت اونجا سکوت مرگبار کافه رو نمیشکست و حالا که تنها شده بودن و به تاريکی هم نزدیک میشدن میشد ترس و نگرانی رو کم کم در اونجا دید .
ساعت 9 شب بود و بعد از سه ساعت گردگیری هنوز خیلی از جاهای تالار رو تار عنکبوت ها محاصره کرده بودن !
دراکو : بچه ها اینجا رو ما به بهترين مرکز دوئل دهکده تبدیل میکنیم و کلی پول گیرمون میاد .
لارا : ببینم الان تو هیچ پولی بابت اینجا ندادی؟؟
دراکو : پول برای چی اخه ؟ تازه باید یه چیز هم بدن که ما داريم ادارش میکنیم . قراره یه وام از وزارت خونه بگیرم .
آدريان در تمام این مدت مشغول بازی با یه تار عنکبوت بود و مشخص نبود که چی کار داره میکنه ...
لارا : آدريان !! تو یه ربعه چی کار میکنی همون یه تیکه ؟
آدريان با تعجب سرش رو میخارونه و به آرومی روش رو به سمت لارا میکنه ولی هنوز نگاهش به تار عنکبوته .
- ها ؟؟ ... نمیدونم چرا هی این رو پاک میکنم ولی باز نگاهم رو که بر میگردونم باز ظاهر میشه ؟؟
دراکو : خاک بر سرت کنن ... او یه تاره تانشیله !! برای در و پنجره جاهای متروکه استفاده میشه برای اینکه نذارن از بیرون کسی تو رو ببینه و وحشت کنه ... حتما یکی از افراد وزارت اومده و این کار رو کرده که بچه های رهگذرها که رد میشن نتونن تو رو ببینن که وحشت کنن ...!! حالا بیا به جای سر کار گذاشتن خودت این میزهای دوئل رو جابه جا کنیم .
لارا : بهتر نیست که یه نورهای جادويی اینجا روشن کنیم ؟ نور پردازی الان مد شده ... از این چیزایی که هی میچرخن میذاريم ! اسمشون چیه ..؟؟ از همونا ... !
آدريان : درسته ... من بلدم این کار رو بکنم ! صبر کنید !!
سه ... دو ... یک ...
در یک لحظه چنان نوری فضای اتاق رو پر میکنه که هر سه چشماشون رو میبندن .
نورهای رنگارنگ در هر جایی دیده میشدن ... این جا به یک مجلس مهمونی شبیه شده بود !! نورهای متحرک بر در و دیوار ها میوفتاد و جلوه فوق العاده ای به اونجا داده بود .
- اووووف ... چه کردی آدريان ...
- ما اینیم دیگه !!!
دراکو : این از نور ! حالا دیگه کافه آماده پذیرایی از بچه هاست ... گردگیری اولیش رو انجام دادیم ! باید منتظر بچه ها بشیم ...!
آدريان : نیمه شبها همیشه تو دنیای جادوگری به نام زمان مرگ معروفه ... الان اینجا پر از بچه هایی میشه که برای دوئل میان .
دراکو و لارا و آدريان در روی مبلی که در نزدیکیشون بود نشستن و بعد از مدتها کمی استراحت رو تجربه کردن .
حالا همه چیز برای اومدن بچه ها آماده بود .

------
لاری !! لوستر با اون شدت از سقف افتاده بود لامپاش هنوز سالم بود ؟؟؟ جالب بود !!



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ دوشنبه ۷ آذر ۱۳۸۴
#44

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
لارا: نه؟؟؟ببینم اصلا تو اون بالا داشتی چیکار میکردی؟
آدریان:من؟هیچی فقط کمی قدم میزدم...
لارا و دراکو:
آدریان میاد قدم بعدی رو برداره که یه چیزی از زیر رداش میفته زمین....جیلینگ...جیلینگ...
لارا: طلا:این همه طلا اینجا چیکار میکنه؟این یه گنجه...
دراکو که اگه گوشه فرش خونشونو بلند میکرد از زیرش گنج پیدا میشد و به این چیزا عادت داشت با بی تفاوتی میگه:ول کنین اونا رو.حتما لپرکانن....بیایین ..باید اینجا رو مرتب کنیم...
آدریان درحالیکه برای صدمین بار سکه هایی رو که کشف کرده بود میشمرد:خوب...پس از لوستر شروع کنیم....
و دستشو میبره لوسترو برداره ...که ناگهان صدای جیغ بلندی اتاقو پر میکنه...
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی
همه با ترس و وحشت اطرافشونو نگاه میکنن...چی شده؟باسیلیسک؟؟؟فلافی؟؟؟آراگوگ؟؟؟
نه..این صدای لوستر بیچاره اس که اتاقو پر میکنه...
دراکو با احتیاط به لوستر نزدیک میشه و چپ چپ ترین نگاهی رو که میتونه نثار لوستر میکنه...
لوستر بیچاره از ترس سه تا از لامپاش میسوزه...و میزنه زیر گریه..
لارا و آدریان همون نگاه دراکو رو به خودش برمیگردونن و مشغول آروم کردن لوستر میشن....
لارا:ببین پسر خوب...تو که جات اینجا نیست...باید بری اون بالا..بابا ما میخواییم دوئل کنیم..مدتهاس دراکو رو شکست ندادم.. قول میدم انتقامتو ازش بگیرم...زود باش پاشو ببرمت بالا...
لوستر به شدت مخالفت میکنه.... و با این کار بقیه لامپاش هم میسوزن....
دراکو:بابا چرا دارین ناز اینو میکشین...پرتش کنین یه گوشه دیگه.. وگوشه لوسترو میگیره و از پنجره میندازتش بیرون...
کافه کم کم به حالت اولش برمیگرده...
وقتشه که یه نفر مزه شکستو بچشه....


تصویر کوچک شده


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ دوشنبه ۷ آذر ۱۳۸۴
#43

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
یه هو در از جا کنده شد و چهره سه نفر جلوی در ظاهر شد !
مایک : دارکو !! مثل آدم نمیتونی مگه وارد بشی ؟؟
دراکو : والا من خواستم در بزنم که یه هو از جا کنده شد ! چی کار کنم خوب؟
کوييرل : خوب اینجا چی کار میکنید ؟
لارا که در کنار دراکو وایستاده بود نگاهی به دور و بر انداخت .
- فکر میکردیم اینجا راه افتاده ، ولی مثل اینکه اشتباه کردیم !
مایک : البته راه افتاده اما کلی کار داره .
دراکو : داشتیم الان تو دهکده قدم میزدیم و دیدیم درش بازه ، خواستیم یه دوئلی به طور تفريحی بکنیم !
کوييرل : خوب فعلا که یکی باید بیاد اینجا رو بپرخونه ...
دراکو همچنان داشت به ظاهذ کافه نگاه میکرد .
دو دری که نبش در ورودی بودن از جا در اومده بودن اما هنوز کامل نیوفتاده بودن ! پنجره ها به شدت خاکی بود و نمیشد حتی نوری رو از اون دید . پله ها لایه ی ضخیمی از گرد و خاک گرفته بود .
یه دفعه دراکو به خودش اومد .
لارا : خوب دراکو بهتره بريم ! اینجا راه نیفتاده گويا ! حیف شد وگرنه شکست سختی میدادمت .
دراکو : صبر کن ببینم ! ک ... کوویر ...
بوووووووووووم
یه هو صدای شدیدی شنیده شد و گرد و خاک زمین به هوا بلند شد .
اوهو .... اوهوم ... اوهووووووم ...
- این چی بود ؟
مایک از جاش بلند میشه !
- فکر کنم لوستر بود افتاد ! امواج صدای ما تحریکش کرده !
دراکو در حالی که به دور و برش نگاه میکنه میگه : مایکی من حاضرم اینجا رو بسازم ! خودمم ادارش میکنم .
کوييرل : واقعا ؟؟
آدريان که تموم این مدت نبود از طبقه بالا میاد پایین !
مایک : تو بودی که اون بالا راه میرفتی که لوستر افتاد ؟
آدريان : چیزی شده مگه ؟
لارا : نخیر ! این صدای بمب رو نشنیدی ؟
آدريان : هوووم ! نه !
ادامه بدید ...



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۸۴
#42

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
مایک لوری کافه را به ارزش 40 گالیون از شهردار هگزمید کوئیرل خرید.

لوری درب کافه رو باز میکنه و حلش بد میشه.

تمام کافه تار عنکبوت بسته بود. گرد خاک همه جا رو گرفته بود.

لوری رفت تو فکر که چطور این کافه رو سر رو سامان بده و دوباره از نو بسازه.

تو فکر بود که درب کافه باز شد.

کوئیرل وارد کافه شد.

کوئیرل: مایک پس اینجا شد مال تو امیدوارم از پسش بر بیای.

لوری: کوئیرل من خودم رئیس ژاندارمری هستم نه مسئول کافه ..اگه تو یکی رو به من معرفی کنی که این کافه رو برام بچرخونه از شرمندگی در میام.

کوئیرل خواست چیزی بگه که یهو............


ادامه دارد....................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: كافه دوئل تا پاي مرگ!!!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۳
#41

هرمون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 259
آفلاین
کینگزلی با طناب از تو شومینه میاد تو چهار تا ملق میزنه با لبخند میگه : واتس آپ؟

کینگ به اطراف نگاه میکنه : همه جا را گرد و غبار گرفته .. تار عنکبوت و..
کینگ تو سالن راه میفته یک در را باز میکنه:یوهووووو کسی اینجا هست؟هست ..َ ست .. ست .. ت (صدا میپیچه)

پشت در یک اسکلت عنکبوت گرفته شدس .. کینگ متوجه نیست در را میبنده اسکلت میفته روش
کینگ یک متر میپره هوا : وااااااااااااااااااااااای برو کنار برو کنار .. نامرد از پشت حمله میکنه ... دست اسکلت به پشت کینگ گیر کرده (کینگ پشتش به جسده هنوز ندیدتش )
کینگ: نامرد... وندتو ببر کنار تا نشونت بدم من کیم...
انگشت اسکلت همچنان رو کت کینگه: به نام exminister وندتو ببر کنار ..بعد با یک حرکت سریع خودشو از تیر رس اسکلت دور میکنه
اسکلت با صورت میفته رو زمین ..
کینگ از زیر میز میاد بیرون میره بالاسر اسکلت : این دیگه مال کدوم بد بختیه؟
کینگ خم میشه روی اسکلت وارسیش میکنه .. متوجه میشه یک انگشتر تو دستشه ..
انگشتر را در میاره گرد و خاکاشو پاک میکنه بعد یک نوشته ظاهر میشه : king the smooth,Minister
یک آهنگ هولناک
کینگ با وحشت : نه این امکان نداره .. ولی من که اینجام ...
دستشو میکشه رو صورتش .. یک نیشگون میگیره ..بعد خیالش راحت میشه
کینگ: هووم اگه من اینم پس چرا من الان اینجام
یک صدا از پشتش : برای من هم همین جالبه اگه تو اونی پس چرا نمردی ...
کینگزلی خشکش میزنه (صدای طپش قلب شیکم)یک آهنگ تند ........
ادامه دارد


world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it


بدون نام
هوووممم (به سبک اینجایی ها!!!)

از اونجا که امروز درصد بیکاریم به 97 % رسیده بود و واجد شرایط حضور در سایت شدم (بالای 95% علاف!) گفتم بیام یه سری به این کافه قدیمیم بزنم.

از شان نزول این کافه باید عرض کنم که روزی روزگاری من و مودی قرار بود مستقیم دوئل کنیم (البته هواشو داشتم! ) به همین جهت کافه : دوئل تا پای مرگ : لرد ولدمورت و مودی! تاسیس شد که بعد ها به دلیل تقاضای زیاد اون بخش از اسمش حذف شد.
و اما بعد...



-------------------------------------
صدای باد در میان دیوارهای چوبی و سالخورده کافه می پیچید و گرد و خاک ناشی از طوفان صبحگاهی درهای سالخورده اش را با صدای دلخراشی به حرکت در می آورد.
خدمتکار پیر خسته و تنها در گوشه ای نشسته بود.
یاران قدیم خون آشام, لوسیوس, گیلبرت, دم باریک, لرد اریک, لیدی ولدمورت, سوروس اسنیپ و ... هریک خسته و بی صدا در گوشه ای نشسته بودند.
برای اولین بار بی هیچ صدای خاصی لرد ولدمورت ظاهر شد. همه حضار به نشانه احترام از جای خودشون بلند شدند.
لیدی خون آشام: خب اعلی حضرت. برنامه چیه؟
* با سکوتی که شما در پیش گرفتید فعلا برنامه ای ندارم!
لوسیوس از جایش برخاست و با صدای بند گفت:
- من دیگه واقعا خسته شدم. خونه ما شده لونه یه مشت ملخ! آخه کی باید خونمون رو پس بگیریم؟
لرد در حالی که سعی می کرد خود را به گوچه علی چپ! بزند پاسخ داد:
* سر لوسیوس من مامور کشتن ملخ ها نیستم که!
لوسیوس در حالی که سعی می کرد خود را کنترل کند ادامه داد:
- اما قربان شما می دونید منظورم چیه
* من هیچ چیزی نمی دونم.
- اما ...
لرد فریاد زد: کافیه سر لوسیوس.
لوسیوس چند لحظه ای ایستاد و سپس با دلخوری نشست.
اسنیپ و گیلبرت و دم باریک دور میزی نشسته بودند و به یکدیگر خیره شده بودند.
لرد اریک از جایش بلند شد و در کنار لرد ایستاد.
-- پدر اجازه هست؟
* بشین اریک.
اریک در صندلی کنار لرد نشست و گفت:
-- پدر فکر تازه ای دارم.
لرد با بی تفاوتی سری تکان داد.
-- چطوره از ریچارد استفاده کنیم؟
* ریچارد؟ اوه نه. مثلا اون چی کار می خواد بکنه؟
اریک چیزی نگفت. اما لحظه ای بعد مثل اینکه چراغی در ذهن لرد ولدمورت روشن شده باشد از جا پرید و فریاد زد:
* بله درسته ریچارد!
و در حالی که همه از صدای او حیرت زده شده بودند کافه را ترک کرد.
-----------------------------------



Re: كافه دوئل تا پاي مرگ!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
#39

بلاتریکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۱ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۹:۴۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
از لیتل هنگلتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
کارگردان: ای اقای تدارکات...بیا اینجا این سوراخ کلیدو پر کن...دم تعمیر کن...دیگه هیچ صحنه ی وارد شدن از سوراخ کلید نداریم..همه بدل هامون لت و پار شدن..خوب ..ببین شکم تو باید این طوری وارد بشی...
اول صدا رو کم می کنیم...صدای زوزه گرگ...ماه رو نشون می دیم
ریموس: من میام تو!؟
کارگردان: نخیر...تو نه..شکم گوش کن..بعد دوریبن زوم می کنه رو تو...صورت رو با گل سیاه می کنی...طناب می ندازی بالای سقف...
یه سایه ای تو جنگل می بینی
سیریوس: منم به شکل سگ!؟
کارگردان: بعدش..با طناب میری بالا..آهنگ تند میشه...از لوله شومینه می پری تو...
همه جا سیاه میشه...یه غلت می زنی و با صدایی محکم داد می زنی

نقل قول:


کینگزلی می گوید!
واتتتتت آپپپپ؟!







Re: كافه دوئل تا پاي مرگ!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
#38

کینگزلی شکلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۵ شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
از فضا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 402
آفلاین
کینگزلی از سوراخ کلید میاد تو همه غش میکنن...
کارگردان:کات آقا کات....این دیالوگ ماله گیلدیه...
کینگزلی:اوکی اوکی این خانوم بچه ها واسه آدم حواس نمیزارن.....
کینگزلی درومیکوبونه میاد تو....
کارگردان:کات آقا کات...مگه در ماله باباته که میکوبونی؟
کینگزلی:پولشو میدم....بگو چقده خسارتشو بدم...نه بگو چقده...اصلا بزن تو گوشم...نه دیگه بیا بزن...
کارگردان:تررررق...
کینگزلی:مرتیکه حالا من یچیزی گفتما تو باید بزنی؟اصلا حالا که اینطوره..آواداکداورا!


یوزر آیدی شماره ی 57.
یکی از اعضای فوت شده،سوخته و خاکستر شده ی جادوگران.


Re: كافه دوئل تا پاي مرگ!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
#37

بلاتریکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۱ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۹:۴۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
از لیتل هنگلتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
بلا میاد تو:
فانتوم:ووو ووو للل ددد
بلا: اخه وقتی جنبه نداری اسم لرد سرور همه ما رو بگی..برای چی می گی..خوب..دفعه بعد شاید نتونی دیگه حرف بزنی ها




Re: كافه دوئل تا پاي مرگ!!!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۳
#36

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 594
آفلاین
دو روز بعد - فیتال و فاتال و فتل، ایجنت های وزارت بهداشت اومدن برای بازرسی محل جرم

- دین دینگ... دین دیــــــــــــنگ
فیتال: چرا زنگ میزنی آی کیو؟ مگه اومدی مهمونی؟ درو باز کن بریم تو
فاتال: چشم استاد...آلاهامورا...غیـــــــژژژژ (صدای باز شدن در)
فیتال: ای خدا... حالا یه بار درو باز کردی صدا نداد، باید با دهن صدا دراری؟ برو تووووووو!
(ایجنت ها راه افتادن تو راه رو های پر پیچ و خم و باریک)
فتل: فیتل جون! اینجا خبری نیست... همه مدارکو از بین بردن، بیا برگردیم...آره قربونش!
فتال: چی؟؟؟ نه... چی؟؟ شما نگید یه دقیقه... چی؟ فیتل؟
فاتال رو به نویسنده: چیــــــی؟ یه بار دیگه بگو... چی گفتی تو الان؟ فتال؟
فایتال: اون جا رو نیگا کنید...
فیتالله: کجا رو؟
-------------
کارگردان: اصغر... اصغـــــــــــــر... کوشی بابا؟ بیا این نویسنده رو عوض کن! حالش بده!
اصغر: قربون، دیگه نویسنده نداریم... فقط یه یاروئه این دور و ور هست، هی میخواد امضا بده... میگه گیلدی صدام کن!
کارگردان: خوب دیگه چی کارش کنم؟؟؟ از هیچی که بهتره...این برنامه ساعت 8 باید بره رو آنتن! به همون گیلدی بگو بیاد بنویسه...
اصغر: چشم حاجی... خودت خواستیا!
------------
گیلدروی: این امضا که بیشتر در سواحال جنوبی ماداگاسکار یافت میشود، همگان را متعجب ساخته و ...
اصغر: گیلدی جون کافه رو بنویس
گیلدروی: برو بابا حال داری...
اصغر: چرا فحش میدی؟ خودت موفق باشی! جون عمت کافه رو بنویس
گیلدروی: حیف که عمت مالیه..
اصغر: بابا عمه خودتو گفتم که... به عمه من چی کار داری؟ ولی اشکال نداره جون مالی بنویس
گیلدروی: اوکی... متن قبلی رو بده بینم!
-----------
فیتالله: کجا رو؟
فایتال: اونجارو دیگه... گیلدی رو نیگا کن!
( دو سه متر اون ور تر گیلدروی یقه دامبلو گرفته، داره باهاش حرف میزنه
گیلدی: نه، این بی انصافیه... من تو رو میکشم...تو هر گز از من امضا نخواستی...هرگـــــــــــــز! ( تریپ هندی)
دامبل: تو داری اشتباه میکنی... همه چیز زیر سر این مرلینه! اون بود که مالی رو دزدید! من حاضرم بهت کمک کنم تا مالی رو آزاد کنیم... بهت قول میدم برادر (بازم تریپ هندی)
گیلدروی دامبلو بغل میکنه: من نمیدونستم ما با هم برادریم! آه برادر... آیا برای رفتن به کمک مالی حاضری؟ ( بازم هندی)
( گیلدی دامبل با هم دست میدن - بازم تریپ هندی)
دامبل: ما باید به بقیه بروبچز گروه هم خبر بدیم
- خوب زنگ بزن بهشون بگو سریع بیان اینجا
-موبایلمو نیاوردم، تو اوردی؟
- نه... ولی فیتال بی سیم داشت! ازش قرض بگیر

- دامبل،دامبل... بربچز! دامبل،دامبل...بروبچز!
- بروبچز به گوشیم!
گیلدی: سلام منم برسون
- همتون سریع بیایید کافه.. مورد اضطراریه! گیلدی هم سلام میرسونه
- حاجی جون، تا سه تا سوت مذهبس بزنی ما اونجاییم! سلام ما رم برسون
دامبل: سوت، سووووووت، سوووووووووووووووت
بروبچز: بگیر ما رو که اومدیم! جریان چیه؟
گیلدی همه ماجرای دزدیده شدن مالی و اینکه دامبل برادرشه رو برای همه تعریف میکنه.
بروبچز: فیــــــــــــــــــــن...فیـــــــــــــــــــــن
سوروس: کو کو دماغ؟
همه به جز فیتال:
فیتال:به نام بهداشت ایست! تو، سوروس اسنیپ به جرم خوردن تمام مدارک جرم یعنی محتویات غول کثیفی به نام گراپ دستگیری! دستاتو بذار رو سرت و هیچ حرکت احمفقانه ای هم انجامم نده!
فتل: آخه قربونت برم، خود گراپی جزو بروبچزه... همونو بگیریم بریم دیگه
فیتال: آی کیو! مدرک نداریم که.. بذار این سوروس اعتراف کنه بعد میاییم گراپی رو هم میگیریم! با این هیکلش کجا میتونه در بره؟
( ایجنت ها با سوروس از کافه میرن بیرون )
دامبل: بروبچز پیش به سوی انقراض نسل مرلین..........








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.