دفتر دامبلدورفهمیده(مدیرکنونی یکی دیگه اس)-عملیات انتحاری-ساعت پنج و پنج دقیقه و پنج ثانیه و پنج صدم ثانیه شد شیش ثانیه نه هفت..هشت...-اوخ!ای ای..پام!
لاوندر درحالی که اشک از چشماش سرازیر شده به سوی هدف شومش،که دفتر مدیر مدرسه اس میره.وقتی وارد اتاق تاریک پرفسور کوییرل میشه،به سمت ققنوس میره.در هنگام بالا اومدن پاش به شدت ضرب دیده بوده و نمیتونسته راه بره.
-ای..وای..
اون باخودش زیر لب حرف میزد و ای و وای میکرد...بالاخره کنار ققنوس ایستاد.نگاهی به کوییل انداخت که با صدای بلند حرف میزد:
-دستارمو وده به من!بهت میگم دستارو رد کن بیاد..میدم بلاکت کننا..هوی..شیش امتیاز منفی برای اینکه تو اموزش دوئل شرکت نکردی
..خاپف!
لاوندر شونه هاشو بالا میندازه و دوباره به ققنوس و محل زندگی در قفس بزرگش نگاه میکنه.در کنار یک درختچه ی کوچک در قفس،گل قرمز رنگ و وحشی وجود داره.لاوندر دستشو از بین میله ها رد میکنه و اون گل رو میکنه. ققنوس میاد سرو صدا کنه که همون لحظه لاوندر با سرعت نوردر صدم ثانیه(من گیر دادم به صدم ثانیه)!از اتاق بیرون میره.
کوییرل که با صدای ققی از خواب بیدار شده بود:
دخمه ی اسنیپ-بیبیلی!بابیلی!بو!
درون تاریکی دخمه،نورهای مختلف با رنگ هایی متفاوت دیده میشه که پشت سرهم دخمه رو روشن میکنه.لاوندر داره معجون خطرناکی برای انتقام گرفتن از یک دوست بیچاره درست میکنه...زهری شیطانی که از مارگارت کوهی به دست میاد!از یک گل قرمز و وحشی...
:موهاهاهاها!
فردا صبح،کافه ی مادام پادیفوت-چه کروات قشنگی زدی،رون!خیلی بهت میاد خدایی اش!
-اره؟واسه تو زدم،ببین میکیموسم داره ها!
لاوندر شلپ شلپ کنان در برفها قدم میگذاشت.دورتا دور انها برف بود و سفیدی و تنها نقطه های سیاه و قهوه ای،قسمت هایی از خونه ها و مغازه ها بود که از زیر برف شدید،معلوم میشد.کافه ی تریای مهمونخونه (بالاخره چیه؟) مادام پادیفوت از دور معلوم بود که داخلش رو با دیوارهای صورتی رنگ کرده بودند(مگه با دیوار هم چیزی رو رنگ میکنن؟عجیباً!)
در کافه توسط لاوندر که جلوتر از رون در برفها دست و پا میزد باز شد و او در طی یک عملیات انتحاریک،خودش رو داخل انداخت.دیوارهای صورتی نور یک چراغ سفید و بنفش رو منعکس میکرد.تمامی میز ها توسط بچه ها،که همه دختروپسر بودند اشغال شده بود.رون پشت سر لاوندر خودشو به داخل پرت کرد. وقتی بلند میشد تیکه های برف از نوک دماغش میریخت.رون لاوندر رو به نشستن دعوت کرد و او نیز در کنار رون روی میز نزدیک به خودشان نشست(الان اینجا یعنی اینکه پشت میز نشست یعنی در واقع روی صندلی،جلو ی میز!ها،فهمیدی؟)
رون:نه متاسفانه خیلی پیچیده بود!(
)
لاوندر نگاهی به صورت
به رون میندازه و بعد دستشو توی هوا بلند میکنه و به حالت بای بای کردن برای مادام پادیفوت که زن چاقیه تکون میده. چندلحظه بعد مادام پادیفوت کنار اون وایمیسته و میگه:
-چی میل دارید؟
لاوندر اهمی میکنه و سرشو برای رون به طور مرموزی تکون میده.
_هااااا...ای که الان وگفتی ای یعنی چه؟
رون با حالت مظلومانه ای شش گالیون توسط لاوندر پیاده میشه و بعد میگه:
-از خودم بدم میادکه به دخترا پا میدم!
لاوندر:
وقتی بالاخره نوشیدنی های اتشین میاد،لاوندر یک قطره از اون رو یواشکی روی کروات رون میریزه. رون یه هو از جاش میپره و در حالی که سعی داره قطره رو از روی کرواتش تمیز کنه میگه:
-اوخ اوخ..ببین چه گندی زدم!وای نه!
اون به سمت دستشویی میره و لاوندر از فرصت استفاده میکنه. از توی کیف مدرسه اش یک لوله ی ازمایشگاه در میاره که توش یک معجون خفنگ!و به رنگ سبز مایل به قرمز(من نمیدونم چه رنگیه!) بوده.
یک..جیلیز..دو..ویلیز..سه..بلیز(!)...چهار...دیگه به علت نداشتن کلمه ای هم قافیه ی کلمات قبلی از نوشتن کلمه معذوریم!(
)
رون بعد از تمام شدن جیلیز ویلیزهای معجون اتشینش،که حالا یک معجون متوسط خطری هم بهش اضافه شده و باعث میشه رون از خودش متنفرتر بشه،برمیگرده و سر میز میشنه.لاوندر با این کارش میخواد انتقام از خودش در بکنه.(ها ای اگه گفتی چرا انتقام میخواد بگیره؟) به این دلیل انتقام چونکه کتاب هفتم افشا میشه ها!ولی ما میگیم،به خاطر اینکه به لاوندر خیانت میکنه!(چه افشا سازی،ایا من بلاک میشوم؟
)رون میشینه و به لاوندر که داره با حالت
بهش نگاه میکنه،خیره میشه.
-هی..توحالت خوبه؟حواست به منه؟
-شیش دُنگ حواسم به توعه!
وقتی رون بالاخره از معجون اتشینش میخوره،لاوندر نگاهشو از اون برمیداره و به سمت در خروجی نگاه میکنه.همون لحظه مک گونگال با...
ملت:هاگرید؟
وارد میشن.مک گونگال بدون توجه به اونا میره و میشینه روی یک میز.رون میاد به هاگرید سلام کنه که یه دفعه حالت چهره اش به
تغییر پیدا میکنه.
-ما..ع..ما..ن!
لاوندر خودشو نگران نشون میده:
-وای رون چی شد؟
و در دلش به صورت
داره میخنده.رون به لاوندر نگاهی به صورت
انداخت.لاوندر که جاخورده بود صاف نشست و اثار ترس تو چهره اش دیده شد.
-رون...رون توخوبی؟..حالت خوبه!
؟
رون از رنگ قرمز به بنفش میرسید و کم کم از مرز کبودی به سیاه نزدیک تر میشد...رون دندانهایش را روی هم میفشرد.
-دیگه..غلط میکنم..شیش گالیون ...واسه ی...یه دختر...خرج..کنم(الان این "کنم" رو با صدای دوبلور شرک وقتی عصبانی میشه بخونید).
رون دستاشو روی میز مشت میکنه و با یک مُشتِ مَشت دماغ خودشو از قیقاج(؟) رفتن نجات و به سوی افساید رفتن هدایت میکنه(
).رون اهی میکشه و با فریادی سرشو به صورت
به دیوار میکوبه.
-من..غلط..بکنم..واسه..دخترا..پولی..خرج..کنم!
رون کرواتشو میگیره و به صورت
خودشو از کرواتش اویزون میکنه.صدای فریاد مک گونگال شنیده میشه و بعد لاوندر سریع سرشو به سمت اون برمیگردونه تا جوابشو با من و من کردن بده.
-چی شده؟اون چی خورده که این طوری شده؟
-من...من..نمیدونم..پرفسور!
همه ی کافه به رون خیره شده بودند که حالا انگشتشو توی چشش کرده بود و میپیچوند!لاوندر برای جلوگیری از خطر مرگ رون،به طرف مادام پادیفوت میدوعه.
-من..یعنی رون..یه معجون خورده که..
مادام پادیفوت به صورت
به لاوندر نگاه میکنه و میگه:
-مواد مورد نیازشو میخوای؟میخوای پادزهر درست کنی؟اگه میخوای نجاتش بدی چرا اصلا کاری کرده که اینطوری بشه!
-نمیدونستم که این طوری میشه!
رون حالا خودشو چنگ میزد و موهاشو دسته دسته میکند!مادام پادیفوت با عجله مواد رو تهیه کرد و انها را در دستان لاوندر گذاشت.
[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�