هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
#53

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
جهت خاگیری وگرد گیری(جلوگیری از خاک خوردن) تکان میدهیییییم
--------------------------------------------------
اونز : ببینم چه داستانیه انقدر گرانه.
اونز کاملا کنجکاو داستان را باز می کنه و به داخل داستان می رود.
سارا:اینجا دیگه کجااست؟؟؟من کجام؟من چرا تو تختم؟

__ شتل قرمزی...شنل قرمزی پا شو باید بری پیش مادر بزرگ.
سارا:شنل قرمزی؟؟؟
صداد دویارهصدا میکنه:
پتشو دیگه.تنبل...پاشو تا با جارو کبودت نکردم...زودباش...نفسسسکششش
سارا با خودش:من که خونده بودم مامان شنل قرمزی مهربونه!!

سارا به مامان شنل قرمزی:ببخشید کسی که اینجا نیست شما با کی هستین؟
__ من با توهم بچه..زودباش این شیرنیا رو بده به مامان بزرگت ببینم زود یاش.
__ ولی من که شنل قرمزی نیستم.
__ خب چیه...پول نداشتم شنل قرمز بخرمبا این سبزه برو.
__ ولی آخه..
__ بروووووو-اینم صبدت
سارا: سبد رو با س سینا مینویسن!!
__ خوبه خوبخ...برو بینم.
سارا سبد رو گرفت و با ناراحتی رفت بیرون.همین طور که میرفت تو را ه یک پرنده رو دید.
پرنده:تو کی هستی؟؟ من تا الان تو رو ندیده بودم.
سارا:هدی تویی؟؟
پرنده:هدی چیه؟؟من بال طلام.
سارا:ااا...تو خودهدی هستی.
__ نیستم.
__ خب باشه بابا.کجا میری حالا؟
__ میرم خونه مامان بزرگم.
__ منم همین طور.خونه مامان بزرگت کجاست؟
__ میدون کاج
__ ماله منم همون جاست.
در همون زمان.ولدی(در نقش گرگ) از پشت بوته ها داره اونارو میبینه.
ولدی با خودش:ههه من همتو نو میخوم!!یوهاا
--------------
میدونم بد شد ولی موضوع اصلی زیاد جالب نبود و من کلا کمدی نویسیم خوب نیست.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۴:۴۷:۴۳
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۶:۵۱:۱۹



Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۵
#52

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
خوب می خواهم یه داستان جدید رو شروع کنم . اگه به اولین پستی که من در صفحه قبلی اینجا زدم مراجعه کنید . می فهمین اینجا چه کا می کنیم.
می خواهم این دفعه داستان شنل قرمزی رو بنویسیم.
شنل قرمزی همان سارا اونز هست.
_______________
جاگسن تو مغازه اش نشسته و داره مسابقات آسیایی رو از تلویزیون نگاه می کنه.
جاگسن : زود باش دیگه بزنش. با یه آواداکداور کار این چینی تمومه ها. اه . این ساعی چرا انقدر بد ورد می زنه.(جاگسن در حال نگاه کردن مسابقه دوئل بین هادی ساعی و چینگ چانگ چونگ از چین هست)
صدا جرینگ جرینگ در میاد .
جاگسن : بفرمایید.
خانم محترمه(سارا اونز) : سلام آقای جاگسن . من یه کتاب داستان می خوام که آخرش رو سفیدها پیروز شده باشن.
جاگسن : آهان . فهمیدم چی می خواین . فکر کنم کتاب شنل قرمزی مناسبتون باشه.
در ذهن جاگسن افکار خبیثانه ای بود : اگه بره اون تو و نتونه گرگ رو شکست بده تا ابد تو کتاب می مونه. هاهاهاها.
اونز : ببخشید آقای جاگسن . ببخشید چیزی شده؟
جاگسن : هان . نه هیچی نشده.
سارا اونز : چقدر بدم؟
جاگسن : نا قابله . میشه 70 گالیون .
اونز : چی ؟ چرا انقدر گران؟
جاگسن : قیمت پشت جلدشه.
چهره اونز در هم رفت : قیمت پشت جلد رو که خیلی راحت میشه تغییر داد.
جاگسن با تمسخر گفت : اصلا کتاب رو بدین شما خریدار نیستید.
اونز که می بینه که جاگسن کتاب رو ازش می گیره میگه : باشه قبوله . بیا اینم 100 گالیون . خدا کنه که کوفتت بشه.
جاگسن : از خریدتون متشکرم .
وجدان جاگسن : هی جاگسن چرا انقدر گران فروشی می کنی؟
جاگسن که خیلی ترسید و از ترس داشت می لرزید : تو کی هستی؟ کجا هستی؟
وجدان جاگسن : من وجدانت هستم.
جاگسن : بابا بگو چقدر ترسیدم . حالا چی میگی؟
وجدان جاگسن : تو چرا انقدر گران فروشی می کنی؟
جاگسن : برو بابا. الان همه اینجوری می فروشند . خدا روزی رو جای دیگه بده .
جاگسن هوا را چنگ می زنه و وجدانش فرار می کنه.
جاگسن : آخیش راحت شدم.
_--
در خیابان...
اونز : ببینم چه داستانیه انقدر گرانه.
اونز کاملا کنجکاو داستان را باز می کنه و به داخل داستان می رود.
---
ادامه دارد...


من یه شبح و�


Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
#51

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
گربچر : بابا من اومدم گنج پیدا کنم و نه از این کارها . ولدی : این کار رو می کنی . اگه نری پیش سفیدها و اونها رو کلک نزنی و ... خودم می کشمت.
گربچ : خیلی خوب بابا.
در همین لحظه گربچ میره و تو رخت خوابش می خوابه و ساعت رو کوک می کنه.
دیییییییییییییییییییینگ
گربچ : مرگت مثلا می خواستیم هیشکی بیدار نشه . فکر کنم این صدای ساعت همه رو از خواب بیدار کرده باشه.
گربچر میاد و تو شهر ورای چکشها نگاهی می اندازه و هیشکی رو نمی بینه و به سمت گنجنهای سرزمین راه می افته .
به در تالار گنجهای چکشی می رسه.
انواع گنجهای چکشی :
دریایی از چکشها.
چکش آب پاش طلا . چکش بوق طلا و ...
گربچ به این صورت در آمده بود:
گربچ : چقدر چکش طلا.
گربچ : فکر کنم اینها رو باسه سایت ببرم دیگه سایت بدون پول نمونه.
گربچ شروع می کنه به جمع کردن وسایل ارزشمند.
بعد از اینکه کیسه اش را پر از انواع چکشها کرد آمد به سمت چکش بزرگ .
تا می خواست از چکش بزرگ پایین بره دید که زمین داره می لرزه.
بله ارباب ولدی داشت به سمت گربچ می دوید.
گربچ که وعظ رو خوب نمی بینه شروع می کنه از چکش پایین رفتن.
گربچ بدو -ولدی بدو-گربچ بدو- ولدی بدو و ...
بالاخره گربچ به پایین چکش می رسه .
می ره یه چکش میاره و شروع می کنه به چکش زدن به بدنه چکش سحر آمیز.
بالاخره گربچ چکش سحر آمیز را نصف می کنه و ولدومورد که روی چکش بود به زمین می افته و می میره .
گربچر : مامان بیا گنج پیدا کردم .
مادام : آفرین پسرم.
درهیمن لحظه گربچر از کتاب پرط میشه بیرون(به پستهای قبلی مراجعه کنید)
گربچ : این چه کتابی بود جاگسن به ما داده بود . شیطونه میگه بلاکش کنم.

نقد پست:
جاگسن جان،من میخوام بدون تعارف پستتو نقد کنم.
ببین عزیزم،پستت زیاد قشنگ نبود،پستی کاملا ارزشی هست.مشکلاتت از این قبیل بودند:
1-غلط املایی،عزیزم سعی کن بعد از نوشتن رول یک دور بخونی که از این لحاظ مشکل نداشته باشه.
2-شکلک خیلی زیاد استفاده کرده بودی و بعضی ها را هم به جا استفاده نکرده بودی.سعی کن این نکته ها را رعایت کنی.
3-گربچ همون کریچر هست؟عزیزم،کسی که بیاد از اینجا رول رو بخونه و یک سری چیز ها را ندونه چی فکر میکنه؟
4-سعی کن سوژه داستان را پرورش بدی.
5-توصیف صحنت کوو؟هر پستی حداقل باید یکذره توصیف صحنه داشته باشد.
نمره:14 از 20
ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۴ ۱۷:۲۹:۱۶

من یه شبح و�


Re: کتابسرای جادویی
پیام زده شده در: ۲:۰۷ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۵
#50

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
ارباب ولدمورت کبیر، دستش را بدرون ردایش میبرد.
کریچ: ببااا بببیاا و ممماا روو بیخخخیال شششووو
ولدمورت: چی چی رو بیخیال شم؟ ببین من مسئول اعدام کساییم که بیان به سرزمین ورای چکش ها، الانم صدساله کسی نیومده! اونوقت من چیکاره بیدم؟ اول تورو میشکم بعد ورانسکی رو بلاک میکنم بعدشم مالدبرو گیر اوردم اونم بلاکش میکنم... گیوتینوشن!
طلسم به پس کله ی گریچ میخورد، اما آب از آب تکان نمیخود.
ارباب: چی؟ گیوتینوشن! گیوتینوشن! بنداز کله تو دیگه! گیوتینو شن!
ناگهان چشمان ولدی برقی میزند.
کریچ: چچچیییه؟ مممنننوو دیگگگه نننمیککشششینن؟
ارباب: چی؟ باورم نمیشه! نگهبان بزرگ؟ بیا بغلم!
و کریچ را در بغل میگیرد.
کریچ: چیه بابا؟ اینجا سرزمین ورای خنگولاست یا ورای چک...
اما ولدی او را بلند میکند و بر سر شانه اش میگذارد.
کریچ: بابا چیکارم دارین؟ بکشینم دیگه!
ارباب ولدمورت و کریچر به شهر میرسند.
جاگسن: چی شده ارباب؟ این کیه دیگه؟
ارباب: نگهبانه! باید ببرمش پیش حاکم!
کریچ آب دهانش را غورت میدهد.
ناگهان تمام مردم مهربان !سرزمین ورای چکشها، دور ولدی و کریچ حلقه میزنند.
ارباب: آره این نگبانه...
ارباب او را به قصر حاکم میبرد.
نگهبان: هووو پسوورد؟
ولدی: سگهای لاس وگاس
نگهبان: اوکی بپر تو.
ولدی بدرون میپرد.
حاکم روی تختی تمام طلا نشسته است.
حاکم: جون دداش؟
ولدی: این نگهبانه! گیوتینوشن کلشو نکند!
حاکم: چی؟ نگهبان بلاخره رسید! بهش غذا بدین! بلاخره نگهبان دژ رسید!
کریچ: چیه؟ سورپریزه؟ بابا من قرار بود برم خونه ی غوله چنگ و مرغ بیارم.
ولدی: این پست مدرنه. شما اینبار باس بری دختر پادشاهو از شر دزدا نجات بدی. فهمیدی؟
کریچ: آهان. خوب حالا؟
ارباب: برو یکم بخواب تا بفرستیمت سفر با دزدا.
کریچ: دزدا کی هستن؟
ارباب: جبه ی سفیدالراون!
_______
ببخشید لوس شد لوس نمیشد ارزشی میشد ارزشی نمیشد جدی میشد


I Was Runinig lose


Re: کتابسرای جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۵
#49

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
كريچ : بنگر ننه !
مادام : اين چكش از چكشاي فلور هم بزرگتره !
كريچ : ننه ! خبراييه !
مادام : نه مادر !‌ حالا بريم بيرون ببينيم چه خبره !
كريچ : ايول ! چه چيز با حاليه ! برم بالاش !
مادام : نري ننه جون ! ميري اون بالا يه چيزي قورتت مي ده !
كريچ : چيزي منو قورت نمي ده ! قورتم بده تف ميكنه ! شما نگران نباش !
مادام :
كريچ : من چيكاره بيدم ؟
مادام : به مادرت توهين نكن اي بي ادب ! خبر مرگت برو اون بالا ببين چه خبره !
كريچ : باشه !
كريچ از چكش بالا رفت و هي بالا رفت !
هي چكش تو سر خودش كوبيد تا به بالاي چكش برسه !
بعد از 8 روز ! كريچ به بالاي چكش رسيد ! در اونجا با چيزي روبرو شد كه مي خواست در بره . يك ارباب لرد ولدمورت كبير رو ديد اين هوا با يك چكش تو دستش ! ( ببخشيد ارباب جون نمي خواستم بهتون توهين بشه اگه ناراحت شدين پست رو پاك كنين ! )
كريچ تو دلش : مادام كجايي كه پسرتو كشتن !
كريچ : سلام عليكم ارباب جون ! پارسال مدير امسال گرداننده ي سايت ! حال شما ؟ خوب هستين ؟
ارباب : كريچ تو بي اجازه به دنياي وراي چكشها آمدي ! بايد اعدام شوي !
كريچ :
ارباب :
شما ها :
من ( از ترس بلاك شدن ! )‌ :


[


Re: کتابسرای جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۵
#48

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
طور خدا یکی بیاد پست بزنه . جای به این خوبی چرا توش پست نمی زنین.
__________________________________
مادام رزمرتا : گربچ هیپوگریف رو فروختی؟
گربچ : آره نگاه کن به جاش چی آوردم.
گربچ دستش رو باز می کنه و می بینه که یه دست داره میاد سمت صورتش.
چپشششششش
مادام : مگه بهت نگفتم که بری بفروشیش . اینا چیه؟
گربچ : تخم چکش سحر آمیز.
مادام : تخم چکش سحر آمیز به چه درد من می خوره؟
گربچ : اون مرلینه گفت باید بکاریمشون تو زمین . بعدش بزرگ میشن . گفت بالای چکش گنج هست.
مادام : آخه از دست تو چی کار کنم . بیا برو تو خونه.
مادام دانه ها را از دست گربچ می گیره و می اندازتشون تو حیاط خانه.
گربچ : چرا انداختیشون .
مادام : برو بخواب و حرف نزن.
گربچ میره تو تختش و می خوابه .
فردا صبح:
گربچ از خواب بیدار شده و داره به آسمان نگاه می کنه که متوجه یه چیزی میشه.
گربچ : یعنی ممکنه.
گربچ بلن داد می زنه : مادام مادام . بیا اینجا رو نگاه کن.
مادام رزمرتا از خانه میاد بیرون .
مادام رزمرتا : چیه ؟
گربچ : اونجا رو نگاه کن .
________________________
طور خدا ادامه بدید...


من یه شبح و�


Re: کتابسرای جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۸۵
#47

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
گربچر : ولی اون خیلی نازه.
مادام رزمرتا : میگم برو بفروشش.
گربچر : نمی فروشمش.
مادام : باید بفروشیش.
آخر گربچر کوتاه میاد و حرکت می کنه که بفروشدش.
گربچر در راه با هیپوگریف : امشب شب زشتیه...می خوام تو رو بفروشم...خیلی ناراحتم.
گربچر(جک) انقدر میره تا به یه مرلین می رسه.
گربچر : مرلین خودتی. زودباش جواب بده تا بلاکت نکردم.
مرلین:پسر جون چی می خواهی
گربچر(جک) : تو مرلینی؟
مرلین : کی مرلین ... نه من اون نیستم.
گربچ :
گربچ : پس تو کی هستی ؟
مرلین : من فروشنده دوره گرد ممد دوره گردم . از این چکشها می خوای.
گربچ : نه . اومده بودم این هیپوگریف رو بفروشم.
مرلین(فروشنده دوره گرد):خوب به به عجب هیپوگریفیه.به جاش بهت 3 تا تخم چکش سحر آمیز میدم.
گربچ :
گربچ : تخم چکش سحرآمیز چیه؟
مرلین(فروشنده دوره گرد):تخمیست که وقتی بکاریش تو زمین یه چکش غول پیکر میاد بیرون . وقتی از چکش بالا بری به جایی می رسی که پر از جواهراته.
گربچ : واقعا.
مرلین : معلومه.
گربچ : خوب بیا اون تخمهای چکش رو بده تا این هیپوگریف رو بهت بدم.
بعد از عوض و بدل کالا به کالا گربچ به سمت خونشون حرکت می کنه.
گربچ در راه : امشب پولدار میشم آی آی ... امشب پولدار میشم آی آی...
گربچ به دم در خانشون می رسه و سپس در می زنه.
تق تق تق...
مادام رزمرتا(مادر جک):کیییییییییه؟
گربچ : منم.
در همین لحظه مادام در رو باز می کنه.
_______________________________________
خارج از رول: کسی اگه خواست بپسته حتما پست قبلی رو بخونه.


من یه شبح و�


Re: کتابسرای جادویی جاگسن
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۸۵
#46

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
خوب دیگه مثل اینکه مجبوریم همینجا مشغول به کارشیم . این ایده از طرف خودمه .
در این کتابسرا انواع داستانهای کو چک از جمله جک و لوبیای سحر آمیز و شنل قرمزی یافت میشه .
فقط این کتابخانه یه فرقی با کتابخانه های دیگه داره که وقتی یه نفر (مثلا دومبل)کتاب رو می خونه به درون داستان میره و اگه سفید باشه قهرمان داستان و اگر سیاه باشه یه نقش منفی در داستان میشه .
مثلا همین جک و لوبیای سحر آمیز رو در نظر بگیر :
جک : دومبل
مادر جک : مادر دومبل
غول : گراوپ
زن غول : مثلا بلاتریکس(چکش)
دوره گردی که لوبیا رو به جک میفروشه:مرلین
-----------------------------------------------------------
در داستان بعضی قسمتهاش قسمت جادوگری و سایتی میشه .
_________________________________________
جاگسن : بفرمایید اینم یه کتاب جک و لوبیای سحر آمیز
گربچر : مرسی
جاگسن : برای مدیرها هم قابل نداره ها.
گربچر : رشوه به معمور دولت . خرزوخان دستگیرش کن.
گربچر : حالا کتاب قشنگی هست ؟
جاگسن : بله .
جاگسن تو فکرش(مخصوصا وقتی که بری تو داستان )
بالاخره گربچر به سوی خانیشون روونه میشه.
گربچر با خودش : حالا بگذار یه کم از داستانش رو تو راه بخونیم.
تا کتاب رو باز می کنه به داخل کتاب میره .
گربچر : من کجام ؟
زنی بالای سر گربچر(مادام رزمرتا): عزیزم تو خونتی .
گربچر : چی شده چه جوری اومدم اینجا .
مادام رزمرتا : هیچی فقط به سرت یه ضربه جزئی خورده .
5 روز بعد(یعنی گربچر 5 روز تو داستان بوده )
مادام : عزیزم باید بری هیپوگریفممون رو بفروشی . آخه دیگه پولی در بساط نداریم.


من یه شبح و�


Re: کتابسرای جادویی جاگسن
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۸۵
#45

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
اسم تاپیک ازكتاب فروشي دياگون ! به کتابسرای جادویی جاگسن تغییر کرد!

همانطور که اسمش پیداست مدیرش جاگسن هست!
امیدوارم بالاخره این تاپیک فعالیتش بالا بره!

جاگسن جان بشتاب و اولین پستتو بزن!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كتاب فروشي دياگون !
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵
#44

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
warning:

توبیاس عزیز،تاپیک نباید به این نحو پیش بره،این اصلا ربطی به رول پلیینگ نداره.باید با رول تاپیک رو اداره کنی.

فقط رول پلیینگ یادتون باشه که انجمن های ایفای نقش فقط جای زدن چنین پست هایی هست!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.