خوب می خواهم یه داستان جدید رو شروع کنم . اگه به اولین پستی که من در صفحه قبلی اینجا زدم مراجعه کنید . می فهمین اینجا چه کا می کنیم.
می خواهم این دفعه داستان شنل قرمزی رو بنویسیم.
شنل قرمزی همان سارا اونز هست.
_______________
جاگسن تو مغازه اش نشسته و داره مسابقات آسیایی رو از تلویزیون نگاه می کنه.
جاگسن : زود باش دیگه بزنش. با یه آواداکداور کار این چینی تمومه ها. اه . این ساعی چرا انقدر بد ورد می زنه.(جاگسن در حال نگاه کردن مسابقه دوئل بین هادی ساعی و چینگ چانگ چونگ از چین هست)
صدا جرینگ جرینگ در میاد .
جاگسن : بفرمایید.
خانم محترمه(سارا اونز) : سلام آقای جاگسن . من یه کتاب داستان می خوام که آخرش رو سفیدها پیروز شده باشن.
جاگسن : آهان . فهمیدم چی می خواین . فکر کنم کتاب شنل قرمزی مناسبتون باشه.
در ذهن جاگسن افکار خبیثانه ای بود : اگه بره اون تو و نتونه گرگ رو شکست بده تا ابد تو کتاب می مونه. هاهاهاها.
اونز : ببخشید آقای جاگسن . ببخشید چیزی شده؟
جاگسن : هان . نه هیچی نشده.
سارا اونز : چقدر بدم؟
جاگسن : نا قابله . میشه 70 گالیون .
اونز : چی ؟ چرا انقدر گران؟
جاگسن : قیمت پشت جلدشه.
چهره اونز در هم رفت : قیمت پشت جلد رو که خیلی راحت میشه تغییر داد.
جاگسن با تمسخر گفت : اصلا کتاب رو بدین شما خریدار نیستید.
اونز که می بینه که جاگسن کتاب رو ازش می گیره میگه : باشه قبوله . بیا اینم 100 گالیون . خدا کنه که کوفتت بشه.
جاگسن : از خریدتون متشکرم .
وجدان جاگسن : هی جاگسن چرا انقدر گران فروشی می کنی؟
جاگسن که خیلی ترسید و از ترس داشت می لرزید : تو کی هستی؟ کجا هستی؟
وجدان جاگسن : من وجدانت هستم.
جاگسن : بابا بگو چقدر ترسیدم . حالا چی میگی؟
وجدان جاگسن : تو چرا انقدر گران فروشی می کنی؟
جاگسن : برو بابا. الان همه اینجوری می فروشند . خدا روزی رو جای دیگه بده .
جاگسن هوا را چنگ می زنه و وجدانش فرار می کنه.
جاگسن : آخیش راحت شدم.
_--
در خیابان...
اونز : ببینم چه داستانیه انقدر گرانه.
اونز کاملا کنجکاو داستان را باز می کنه و به داخل داستان می رود.
---
ادامه دارد...