هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سوژه جدید (بعد از چهار ماه دوری از رول نویسی!)

شبی از شب های زمستان بود. همه اعضای محفل (در خانه گریمولد) سر میز غذا نشسته و در حال خوردن بودند. پروفسور دامبلدور (مدظلعلی) بالای میز نشسته و در حال تناول دسر مخصوص بود.
بعد از صرف غذا، مالی با یک تکان چوبدستی همه ظرف ها را ناپدید کرد. دامبلدور دستی به محاسنش کشید و از آرتور پرسید:
- فرزندم! ساعت چنده؟
- ساعت 10 شبه.
- آخ جون! بچه ها سریع جمع و جور شید بریم پای تی وی. امشب مختار نامه داره.

ملت محفل:

همگی از جای خود بلند شده و به سمت اتاق بغلی رفتند تا از تلوزیون 52 اینچی فول اچ دی و سه بعدی دارای بلوتوث با دو باند استریو به طول یک و نیم متر سریال تماشا کنند.
پروفسور که روی یک صندلی تاج دار سفید نشسته بود دستی بر سر جیمز که روی دسته مبل لمیده بود کشید و گفت:
- جیمزک برو اون کنترل رو بیار اینجا تی وی رو روشن کنیم.
- بفرما عمویی.

دامبلدور کنترل را از دست جیمز گرفت و تی وی را روشن کرد.
- این که باز برفکیه؟ سیریوس بابا! برو بالای پشت بوم ببین چه مرگش شده.

سیریوس در حالی که چهره اش حاکی از نارضایتی اش بود گفت:
- ببین پروف، دفعه قبل هم من رفتم. اصن همش دارم من میرم. چرا کس دیگه ای نره؟

پروفسور نگاهی دلسوزانه به اون انداخت و گفت:
- تو جوونی! قدرت داری. اصن بیا این جیمز رو هم با خودت ببر.

جیمز هم در همین حین شروع به اعتراض کرد اما دامبلدور با صدایی بلند تر از آن دو نفر گفت:
- بسه دیگه! هر چی هیچی نمی گم پر رو تر میشن!

مینروا که دید اوضاع داره بیخ پیدا می کنه جمعیت رو به آرامش دعوت کرد و گفت:
- ریلکس ریلکس ریلکس تر! از شما بعیده! سیریوس برو دیگه. جیمز! تو هم باهاش برو.

آن دو در حالی که هنوز از این تصمیم ناراضی بودند ولی لباس های گرمشان را پوشیدند و از اتاق بیرون رفتند.

یک ربع بعد

تدی ریموس که چهره اش نگران شده بود گفت:
- این دو تا چرا نیومدن؟ چه معنی داره یک ربع رفتن دارن آنتن درست می کنن.

در همین لحظه ناگهان بر روی صفحه برفکیه تلوزیون عبارتی نمایان میشه: مـ ــحـ ـفــ ـل کـ ــیــ ـلـــ ــــر

و ناگهان... جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ

در همین حین صدای جیغ جیمز در خانه طنین انداز شد...دام دوم تالاپ تولوپ جفنگ!(افکت افتادن جیمز در راه پله و ورود با کله به درون اتاق)

پروفسور سریع از جای خود برخاست و پیش او رفت.
- جیمز چی شده؟ به عمو جواب بده. سیریوس کو؟ چی شده؟
----------------------

بقیه اش با خودتون


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۴ ۲۰:۵۳:۴۵
ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۴ ۲۰:۵۷:۰۷


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
خلاصه ی سوژه:
دامبلدور و لرد سیاه برای یک هفته جاشونو با هم عوض کردن(معجون مرکب خوردن)...درحالیکه دامبلدور تو خانه ریدل خوش میگذرونه و همه بهش احترام میذارن ولدمورت داره تو گریمولد عذاب میکشه.چون محفلی ها بهش احترام نمیذارن.دامبلدور از روش زندگی متنوع و هیجان انگیز لرد خوشش اومده ولی رفتار عجیب و با محبت لرد جدید، مرگخوارا رو خوشحال، و بعضیاشونو متعجب کرده. بعد از مدتی که ملت مرگخوار دیدن دامبل خیلی شوته تصمیم گرفتن که کودتا کنن و یک لرد جدید انتخاب کنند. اما در همین حین بلا که با خبر شده بود رفت و به دامبلدور ولدمورت نما گفت. اون هم همه را تنبیه کرد. ولی غافل از اینکه ظاهراً بلا خودش میخواد لردو بکشه.
از طرفی دیگه لرد سیاه که سعی میکنه خشونت رو بین اعضای محفل رواج بده شکست میخوره و تصمیم میگیره که نقشه ای شریرانه اجرا کنه.


تصویر کوچک شده


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
احساس كرد صورتش خيس شده و همزمان شوری ‌چيزی را در دهانش حس كرد. با نگرانی دستی به صورت پر ريشو پشمش كشيد و كمی ديگر از اون مايع را چشيد.

_ اه..اه... چقده شوره! نمی دونستم اشك می تونه اينقدر شور باشه! حالم بهم خورد اه..اه...

با كينه نگاهی به محفلی های قد و نيم قد انداخت كه با هيجان از اين ور به ان ور می دويدند و از شدت هيجان فريادهایی از نوع وايكينگی سر می دادند.

در اين احوال بود كه نجوایی ارام در ذهنش پيچيد.

_ ايا تو همان لرد ولدمورت، قويترين جادوگر عصر كه بااوردن اسمش، مو بر تن هر جنبنده ای سيخ میشد، نيستی؟

لرد به تاييد سر دامبلدوريش را اندكی تكان داد. زمزمه ی مرموز ادامه داد

_ ببينم، ايا لرد تاريكی احساساتی هم داشت كه اكنون بخواد احساساتی بشه؟ هان! ...

_ :no:

قامت لرد دامبلدورنما كمی راستر شد.

ناگهان پژواك ان صدا در سرش چند برابر قويتر شد

_ پس يالا خودت رو جمع و جور كن! تو بايد اين خام زادگان رو ادب كنی!

لرد نگاه آتشين ديگری نثار محفلی ها كرد و سرش را محكمتر از قبل تكان داد.

_ درسته، لرد تاريكی هرگز در مبارزه ای شكست نخورده كه بخواد اينجا جلوی چند محفلی كم بياره!

همان نجوا در ذهنش گفت:

_ تمام مشكلاتت تنها به خاطر اين پوسته دامبلیه كه اينطور فكرت رو تحليل برده، زود باش! تو بزرگترين جادوگر عصری... ذهنت رو بكار بنداز!

لبخندی شيطانی بر لب دامبلدوری لرد نشست.

...


هيچ كس متوجه نشد دامبلدور رنجور و بانداژ شده ساعتی پيش، چوب جادويش را بيرون كشيد و خود را درمان كرد.

هيچ كس نديد كه نگاه های شيطانيش حتی از پس چشمان معصوم دامبلدور، برای چند دقيقه تك تك محفليون را سوراخ كرد

و هيچكس رفتن او را به سمت خانه گریمولد نديد.

بله... لرد دامبلدور نما نقشه های شومی در سر میپروراند.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۱ ۱۹:۴۴:۱۲

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- خیلی نامردی بلا!
- نامردی خیلی بلا!
- بلا خیلی نامردی!
- بلا نامردی خیلی!
- نامردی بلا خیلی!
-خیلی بلا نامردی!

و بلاتریکس لسترنج بدون کوچکترین توجه به مرگخواران دیگر چوبدستیش را تکان داد تا هر کدام از مرگخوار ها را به یکی از ستون های اتاق تسترال ها بچسباند!

بعد سوت زنان و با خونسردی کامل از اتاق خارج شد اما قبل از بستن در صدای ایوان را شنید که میگفت:
- گوربابای لاوش! من که میدونم همه مونو لو داد که خودش تنهایی ترتیب اربابو بده بعدشم بشه لرد! اصن کلا بلاتریکسا همینن! همین لرد ِ خودمون قبلنا بلاتریکس..

بلا در را به آرامی بست و زیرلب از ایوان تشکر کرد. آهین! گوربابای لاو!

اما در محفل ققنوس، البوس دامبلدور با بغض به پاهای باندپیچی شده ش نگاهی انداخت و بعد چشمش به محفلی های درحال بازی افتاد. فعلا مصدوم بود و اجازه ی بازی نداشت. فقط او بود و یک وو وو زولا که کنارش افتاده بود.

به بازی کسل کننده ی محفلی ها چشم دوخت و مرگخواران عزیزش را به یاد آورد. تدی که با دست و پا چلفتگی! به هم بازی هایش تنه میزد و مدام عذرخواهی میکرد او را به یاد آنتونین عزیزش انداخت که همیشه وقت بازی عمدا همه را لت و پار میکرد و اصلا هم عذرخواهی نمیکرد و کلی هم خوشحال میشد!

اشک در چشمان آبی دامبلدوریش حلقه زد. دلش برای نجینی اش، برای کله ی کچلش، دلش برای دماغ نداشته و برای چشم های سرخ رنگش تنگ شده بود!



Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹

محیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۸ شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۳۰ سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۹
از خاطرها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
دامبلدور(تام) راحت روی تخت اشرافی لرد دراز کشیده بود و از پاتیل آب پرتقالش هر از چندی یه لیوان ویتامین C به بدن تزریق می کرد !

تق تق !

دامبلدور صدای شو صاف کرد و با جدیت گفت وارد شو!

ناگهان همه جا قرمز شد و بلاتریکس با عشوه خاصی وارد شد و اروم اروم با نازو کرشمه به نزد مای لاو خودش می رفت !

نویسنده : آخه دختره بوقی داری میری به مای لاوت خبر مهم بدی ، این کارا واسه چیه !؟


بلاتریکس هم مثل اینکه صدای نویسنده رو شنیده بود با تکان دادن چوب دستیش نور ملایم قرمز رنگو از بین برد و رفت نشست کنار دامبلدور !

دامبلدور هم هی خودشو بیشتر جمع می کرد تا با این موجود مو وزوزی برخوردی نداشته باشه !

بلا : هوووووووف! مای لرد ، مای لاو کسانی که روزگاری به شما وفادار بودن و مثل چی از شما می گرخیدن الان تو فکر کودتا هستن و می خوان شمارو از قدرت به پایین بکشن و خودشون بشینن جای شما!

اگه تا الانم این کارو نکردن نمی دونم هورکراکس های شما رو چطور نابود بکنن!

البوس :

ناگهان در اتاق با صدای بلندی به دیوار کوبیده شد و ملت مرگ خوار که پشت در گوش وایستاده بودن روی زمین افتادن و روی هم تلنبار شدن!

البوس که کم مونده بود کنترل خودشو ازدست بده و تریپ ملت برره ای بپره روی مرگ خوارا و دعوا برره ای بکن خودشو کنترل کرد و چوب دستیشو به سوی ملت گرفت و با طنابی همه رو بست !

دامبلدور دور ملت می چرخید و هی می گفت : می خواید پشت من کودتا کنید ؟ پدر سوخته ها !

ملت مرگ خوار :

دامبلدور برگشت طرف بلا و گفت : همه ی اینا رو به تو می سپارم ببینم چطوری تربیتشون می کنی ! آخرش هم بگو من بیام نفری یهشون اکسپلی ارموس بزنم !

ملت و بلا :


خانه گریمولد


دروازه ها رو کاشته بودن و لرد هم وایستاده بود نقش مهاجم !

بعد از اینکه کلی به خودش فشار اورده بود هنوز تو بازی خطایی اتفاق نی افتاده بود و ملت بیشتر تو بازی لاو می ترکوندن تا خطا بکنن !

لرد قاطی کرد و گفت : باب بوقیا مگه نمیگم بازی باید خشن باشه ! ؟

بعد خودش بدو بدو به طرف هاگرید دوید و جفت پا رفت تو شکمش که صدای گرچ بدی اومد و پاهای لرد به زاویه نود درجه برعکس برگشته بود !

ملت محفلی :


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۳:۲۸ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
دامبلدور كه با ديدن چهره مرگخوار ها فهميده بود ديگر خيلي تابلو شده و اگر همين جوري پش برود مرگخوارها او را از خانه ريدل پرت ميكند بيرون گفت: شوخي كردم فضا عوض شه عزيزان من! منظورن اينه كه نجيني عزيز رو امشب ميدم به شما تا حالش رو ببريد و از خوبي هاي بيكرانش بهره مند شيد!
مرگخوارها با شك و ترديد فراواني نجيني را از دامبلدور گرفتند رفتند تا نقشه اي براي كودتايشان بكشند.

- من يه نقشه خوب براي شپلخ كردن لرد دارم! ميتونيم ...
- برو باو! شپلخ كردن اين بوقي كه كاري نداره. الان مسئله مهم اينه كه كي جانشينش بشه.
- اين هم واضحه. من كه نقشه رو ارائه كردم جانشينش ميشم الان مهم اينه كه كي لرد رو نابود كنه؟

- هيچ كدوم اين ها مشخص نيست. درسته كه لرد ديوانه شده و راحت ميشه كشتش اما جان پيچ هاش چي؟ من شنيدم به تازگي از بيست و سوميش رونمايي شده! بعدشم هر كسي كه بخواد جانشين بشه بقيه مخالفند و ميكشنش چون چندين نفر به يه نفره. بايد روي يك نفر توافق كنيم. همين طور سر اين كه كي لرد رو بكشه!

- من يه پيشنهاد فوق العاده دارم! روفوس رو ميكنيم لرد اونوقت هر كاري خواستيم ميكنيم ميدونم خيلي مذخرف بود باو! شوخي كردم.
- اين پيشنهاد فوق العاده بود!
- تو محشري لودو.
-
خواهش ميكنم. به عنوان قاتل هم بلا ميتونه ... بلا؟ كسي بلا رو نديده؟
- بد بخت شديم رفت...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
در محفل

اعضای محفل درحالی که به شدت مجروح شده بودند در گوشه و کنار خانه گریمولد افتاده بودند و با ترس و همچنین تعجب از تغییر شخصیت دامبل به لرد نگاه می کردند.

- از این به بعد، با برنامه عمل میکنید. هرروز ساعت 7 بیدار می شید و ساعت خواب هم به عهده خودتونه. صبح هم میتونید زیاد بخوابید ولی بعدش باید جریمه بدید...

-کروشیو تدی، به چه حقی گوش های تدی رو میگیری؟ وقتی من دارم حرف میزنم فقط به حرف من گوش میکنی؛ مفهومه؟

جیمز :

اعضای محفل :

لرد درحالی که با خوشحالی به اعضای محفل نگاه می کرد ادامه داد : بقیه برنامه ها رو هم تا ظهر امروز میزنم. فعلا یه نفر بره بساط گل کوچیک بخره بیاره. میخوایم بازی کنیم. تا یادم نرفته هرروز ساعت 10 - 12 بازی داریم. و ضمنا خشونت تو این بازی آزاده.

اعضای محفل :

دراین حین جیمز که تا پیش از اخطار مهربابنانه(!) ی لرد گوشش توسط تدی فشرده می شد،، سخنان لرد را نمی شنید و درنتیجه تنها کلمه ی بازی را شنیده بود با خوشحالی گفت : عمو دامبل... میای با من یویوبازی کنیم؟

- کروشیو جیمز، منظورم از بازی، بازی گل کوچیک هست. دفعه ی آخرتم باشه به من میگی عمو دامبل. من دامبلدور کبیر هستم. مفهومه؟ حالا هم برید. من میخوام استراحت کنم.

پس از خروج اعضای محفل درحالی که لرد با شادی به نتایج کار خودش نگاه می کرد، برروی صندلی نشست و به یاد اتاقش و مار محبوبش در خانه ریدل افتاد.

در خانه ریدل

مرگخواران درحالی که با تعجب به دامبلدور نگاه می کردند همزمان دلشان را که به شدت براثر خنده درد می کرد نگه داشته بودند. تمامی مرگخواران در جلوی اتاق لرد جمع شده بودند و به دامبلدور که با ترس به نجینی نگاه می کرد و با تکان خوردن او 3 متر به عقب پرت می شد نگاه می کردند. نجینی نیز که متوجه شده بود او اربابش نیست به شدت هیس هیس می کرد و به سمت دامبلدور می رفت.

- ارباب مشکلی پیش اومده؟ شما که همیشه با نجینی میخوابیدید.

- چی گفتی بلا؟ من برای چی باید با این مار غول پیکر زشت و کریه بخوابم؟ میشه اینو از اینجا ببرید فرزندان گلم؟

ملت مرگخوار :



Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
تو خلاصه بازی رو هم مینوشتی ما نفهمیدیم چی بود
بعد روفوس داشت میرفت مرخصی، بازی هم تموم شده بود سوت پایان رو مگه آخر بازی نمیزنن؟

----------------------------------------

همان زمان، خانه‌ی ریدل

مرگخواران از بازی فارغ گشته و مشغول به آماده سازی غذایی مفصل برای شام لردسیاه بودند. هر کس یکی از وظایف را به عهده گرفته بود و دستورات آنی مونی را اجرا میکرد تا لرد مهربان یکی از بهترین غذاهای عمرش را نوش جان کند در حالی که همگی کاملاً به رفتار او مشکوک شده بودند.

آنتونین: فکر نمیکنین این رفتار لرد سیاه خیلی عجیبه؟ نسف مرگخوارا رفتن مرخصی، اگه کسی الان بهمون حمله کنه چکار کنیم؟
آنی مونی: الان دقیقاً من هنوز نتونستم لمس کنم چه اتفاقی افتاده
بلا: ولی من نگران لردهستم اگر همینطوری پیش بره اقتدارمون از بین میره! باید یه جوری درمانش کنیم.
مری: ولی من فکر بهتری دارم!

همه مرگخواران با تعجب به طرف صدا برگشتند.

بلا: مری تو اینجا چه کار میکنی؟ چطوری اومدی اینجا؟!

و خود را آماده کرده بود تا جیغ بنفشی را سر دهد که مری جلوی دهان او را گرفته و ادامه داد:
- شما هنوز جوونید این خونه ریدل کلی سوراخ سنبه داره که من هر روز اینجام، اصلاً دسترسی لازم نیست که
بلا: ولی تو... تو...
مورگانا: بلا یه مقدار ساکت باش بزار بقیه حرفش رو بزنه.

و برای اولین بار در تاریخ جادوگران مری و مورگانا سر یک موضوع توافق کردند و مری ادامه داد:
- این بهترین فرصته که این لرد احمق! رو نابود کنیم و یکی جاش رو بگیره، یکی از ما مرگخوارا!

همه مرگخوارانی که در آشپزخانه بودند و بقیه آنهایی که در آن اطراف می‌گشتند به فکر فرو رفته و کلمات مری را شمرده شمرده از ذهن می‌گذراندند.

آنتونین: آره فکر خوبیه، من که مدیرم باید جایگزین لرد بشم.
ایوان: منم میدرم اگر اینطوریه...

مری حرف او را قطع کرد و با فریادی حضور خود را به کل خانه‌ی ریدل اعلام کرد: بوقیا فکر کردین من انقدر خنگ بودم که الان این پیشنهاد رو به شما بدم؟! خودم مترسک نیستم که شماها دارین نقشه میکشین.

در این میان در افکار بلاتریکس مسائل دیگری می‌گذشت، او نمیتوانست به ارباب-عشق- خود خیانت کند باید راه چاره ای برای این کودتا می یافت...


صبح همان روز، محفل ققنوس

لرد در خواب نازی فرو رفته بود و در رویای خود تک تک محفلی‌ها را گرفته و آنها را توسط مرگخواران خود شکنجه میکرد، او توانسته بود ب نقشه های خود بر محفل چیره شده و دامبل را نیز نابود کند... بنگ دانگ دینگ دونگ

لرد در حالی که مانند سنج می‌لرزید و خود را صاف میکرد، فریاد زد: این چه صدای مزخرفیه؟ هنوز که هوا تاریکه چه غلطی دارین میکنین؟

تدی که به همراه جیمز طبل بزرگی را در دست داشت و در تمام اتاقهای محفل میگشت و آن را به صدا در آورده و با جیغهای جیمز سمفونی جدیدی را پدید آورده بودند، باری دیگر در برابر دامبلدور ایستاده و گوشهای جیمز را گرفت و گفت:

-دامبلدور عزیز چند بار به شما بگم جلوی بچه نباید از این الفاظ رکی...

لرد که از عسبانیت خونش به جوش آمده بود به سرعت بلند شده و دستهای تدی را از روی گوشهای جیمز برداشته و فریاد زد:
- ای مادر بــــــــــوق بـــــــــــــوق شده‌ی پدر به عزا نشسته، ای بـــــــوق بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق، من از امروز ترتیب همتونو میدم، شماها رو درست میکنم!


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲:۰۲ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

دامبلدور و لرد سیاه برای یک هفته جاشونو با هم عوض کردن(معجون مرکب خوردن)...درحالیکه دامبلدور تو خانه ریدل خوش میگذرونه و همه بهش احترام میذارن ولدمورت داره تو گریمولد عذاب میکشه.چون محفلی ها بهش احترام نمیذارن.دامبلدور از روش زندگی متنوع و هیجان انگیز لرد خوشش اومده ولی رفتار عجیب و با محبت لرد جدید، مرگخوارا رو خوشحال، و بعضیاشونو متعجب کرده.

______________________________________

همینطور که دامبلدور با لبخند گل و گشادش تک تک مرگخواران را زیر نظر گرفته بود صدای آه و ناله روفوس توجهش را جلب کرد.
-روفوس، عزیزم...چی شده؟چرا پاتو گرفتی؟

روفوس لنگ لنگان به دامبلدور نزدیک شد.
-ارباب بارتی خطا کرد.زد پامو ناقص کرد.ولی مهم نیست.خودتون گفته بودین خطا کردن و هر نوع خشونتی در بازی آزاده.

دامبلدور روی زمین کنار روفوس نشست.چوب جادویش را روی زخم گذاشت و وردی را زیر لب زمزمه کرد.زخم پای روفوس بلافاصله خوب شد.
-اوه...ارباب،ممنونم!شما فوق العاده هستین.

دامبلدور لبخندی زد و دستی روی سر روفوس کشید.
-از این به بعد خطا و خشونت چه در بازی و چه در محوطه خانه ریدل ممنوعه.من هرگز دوست ندارم مرگخوارن عزیزم به همدیگه آسیبی برسونن.همدیگه رو دوست داشته باشین.عشق بورزین.

مرگخوارا:



محفل ققنوس:

لرد سیاه خمیازه بلندی کشید،ولی درست وسط خمیازه اش ناگهان همه چراغها خاموش شد.
-اینجا چه خبره؟چیکار دارین میکنین؟مگه چشم ندارین؟نمیبینین من اینجا جلوس فرمودم؟

صدای قهقهه جیمز به هوا بلند شد.
-چی چی فرمودین؟...ما هر شب راس ساعت نه میخوابیم.این قانون اینجاس خب.ساعت 5 صبح باید بیدار بشیم.سحرخیزی،سلامتی،شادابی!

لرد سیاه با حرکت چوب دستی چراغها را روشن کرد.
-سلامتی؟؟؟شادابی؟؟اگه همینجوری پیش بره من ظرف سه ساعت آینده دچار افسردگی مزمن میشم.پنج صبح بیدار بشیم چه غلطی بکنیم آخه!!

تدی گوشهای جیمز را گرفت.
-آلبوس، خواهش میکنم در انتخاب کلماتتون بیشتر دقت کنین.مخصوصا پیش بچه!

لرد سیاه لبخندی اجباری زد.با لبخند لرد، تدی دستهایش را از روی گوشهای جیمز برداشت.لرد به فکر فرو رفته بود...
-این چه زندگییه آخه؟!بعد میگن محفل چرا فعالیت نمیکنه.افسرده شدن خب بیچاره ها!اینا به کمی تغییر و هیجان احتیاج دارن...خودم ترتیبشو میدم.




Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
کینگزلی جان شما الان اون پست رو در قالب یه محفلی نوشتین یا مرگخوار؟!
___________

مدتی بعد جیمز که در حال بازی با یویویش بود وارد اتاق شد. به سمت دامبلدور رفت و کنار او نشست و به بازی کردنش ادامه داد. ولدمورت که از این بی احترامی ناراحت شده بود گفت:

- کسی بت در زدن یا نداده بچه؟

جیمز نگاهی به دامبلدور انداخت و گفت: اینجا که در زدن نمیخـ...

در همان لحظه در باز شد و ملت محفلی ریختن تو اتاق دامبلدور. سارا با خوش حالی به دامبلدور گفت:

- پروفسور! ما دوس داریم امشب ببریمون رستوران ، شام مهمونمون کنی.

-

گرابلی با دیدن قیافه ی متعجب دامبلدور گفت: خیلی وقته دور همی نرفتیم رستوران. زودباش دیگه ، ببرمون پیلیز!

ولدمورت با عصبانیت از روی مبل بلند شد و گفت: هرگز!

لونا دوباره گفت: نه پروفسور ما دلمون شام میخواد.

- گفتم نه. به چه جراتی با لرد ولـ... ام چیزه یعنی با من این طوری حرف میزنین؟ از این به بعد منو ارباب صدا میزنین!

جیمز با ناراحتی گفت: پس بیا یویو بازی.

ولدمورت که از عصبانیت سرخ شده بود فریاد زد: کروشیو بر شما!

ملت محفلی با تعجب به دامبلدور خیره شدند. جیمز که ترسیده بود جیغی کشید و سریع از اتاق بیرون رفت.

خانه ی ریدل:

دامبلدور که به شدت عرق میریخت با شنیدن صدای سوت پایان بازی از زمین خارج شد و بر روی نیمکتی نشست.

بلا نیز کنار او ایستاد و به او خیره شد.

دامبلدور نگاهی به بلا انداخت و گفت: چرا نمیای بشینی؟ تو هم خسته شدی.

بلا که برق خوش حالی در چشم هایش نمایان بود گفت: واقعا مای لرد؟

دامبلدور بادی به غبغب انداخت و گفت: معلومه که میتونی.

و بلا با خوش حالی کنار ولدمورت نشست و دوباره به او خیره شد. مورگانا با ناراحتی به آن دو خیره شد و آهی کشید.

دامبلدور دوباره رو به مورگانا گفت: تو هم میتونی بشینی. شما همه فرزندان روشـ... تاریکی هستین و در آغوش من جای دارین.

ملت مرگخوار:

روفوس که متوجه رفتار خوب ولدمورت شده بود ، حالت چاپلوسانه ای به خود گرفت و گفت: ارباب ... من میتونم ... اممم ... میتونم سه روز مرخصی بگیرم برم یه جایی؟

دامبلدور لبخندی زد و گفت: معلومه که میتونی!

رابستن نیز با خوش حالی گفت: منم یادم اومد قرار بود یه کاری رو انجام بدم. دو روز میتونم برم؟

دامبلدور لبخندش را گشادتر کرد و گفت: تو هم میتونی!!

بلا که اصلا از این کار ولدمورت خوش حال نشده بود ، با عصبانیت بلند شد. مورگانا نیز به دنبال او بلند شد و هردو از زمین بازی خارج شدند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۷ ۱۶:۰۴:۵۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۷ ۱۶:۵۰:۲۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.