تو خلاصه بازی رو هم مینوشتی ما نفهمیدیم چی بود
بعد روفوس داشت میرفت مرخصی، بازی هم تموم شده بود سوت پایان رو مگه آخر بازی نمیزنن؟
----------------------------------------
همان زمان، خانهی ریدلمرگخواران از بازی فارغ گشته و مشغول به آماده سازی غذایی مفصل برای شام لردسیاه بودند. هر کس یکی از وظایف را به عهده گرفته بود و دستورات آنی مونی را اجرا میکرد تا لرد مهربان یکی از بهترین غذاهای عمرش را نوش جان کند در حالی که همگی کاملاً به رفتار او مشکوک شده بودند.
آنتونین: فکر نمیکنین این رفتار لرد سیاه خیلی عجیبه؟ نسف مرگخوارا رفتن مرخصی، اگه کسی الان بهمون حمله کنه چکار کنیم؟
آنی مونی: الان دقیقاً من هنوز نتونستم لمس کنم چه اتفاقی افتاده
بلا: ولی من نگران لردهستم اگر همینطوری پیش بره اقتدارمون از بین میره! باید یه جوری درمانش کنیم.
مری: ولی من فکر بهتری دارم!
همه مرگخواران با تعجب به طرف صدا برگشتند.
بلا: مری تو اینجا چه کار میکنی؟ چطوری اومدی اینجا؟!
و خود را آماده کرده بود تا جیغ بنفشی را سر دهد که مری جلوی دهان او را گرفته و ادامه داد:
- شما هنوز جوونید این خونه ریدل کلی سوراخ سنبه داره که من هر روز اینجام، اصلاً دسترسی لازم نیست که
بلا: ولی تو... تو...
مورگانا: بلا یه مقدار ساکت باش بزار بقیه حرفش رو بزنه.
و برای اولین بار در تاریخ جادوگران مری و مورگانا سر یک موضوع توافق کردند و مری ادامه داد:
- این بهترین فرصته که این لرد احمق! رو نابود کنیم و یکی جاش رو بگیره، یکی از ما مرگخوارا!
همه مرگخوارانی که در آشپزخانه بودند و بقیه آنهایی که در آن اطراف میگشتند به فکر فرو رفته و کلمات مری را شمرده شمرده از ذهن میگذراندند.
آنتونین: آره فکر خوبیه، من که مدیرم باید جایگزین لرد بشم.
ایوان: منم میدرم اگر اینطوریه...
مری حرف او را قطع کرد و با فریادی حضور خود را به کل خانهی ریدل اعلام کرد: بوقیا فکر کردین من انقدر خنگ بودم که الان این پیشنهاد رو به شما بدم؟! خودم مترسک نیستم که شماها دارین نقشه میکشین.
در این میان در افکار بلاتریکس مسائل دیگری میگذشت، او نمیتوانست به ارباب-عشق- خود خیانت کند باید راه چاره ای برای این کودتا می یافت...
صبح همان روز، محفل ققنوسلرد در خواب نازی فرو رفته بود و در رویای خود تک تک محفلیها را گرفته و آنها را توسط مرگخواران خود شکنجه میکرد، او توانسته بود ب نقشه های خود بر محفل چیره شده و دامبل را نیز نابود کند...
بنگ دانگ دینگ دونگ لرد در حالی که مانند سنج میلرزید و خود را صاف میکرد، فریاد زد: این چه صدای مزخرفیه؟ هنوز که هوا تاریکه چه غلطی دارین میکنین؟
تدی که به همراه جیمز طبل بزرگی را در دست داشت و در تمام اتاقهای محفل میگشت و آن را به صدا در آورده و با جیغهای جیمز سمفونی جدیدی را پدید آورده بودند، باری دیگر در برابر دامبلدور ایستاده و گوشهای جیمز را گرفت و گفت:
-دامبلدور عزیز چند بار به شما بگم جلوی بچه نباید از این الفاظ رکی...
لرد که از عسبانیت خونش به جوش آمده بود به سرعت بلند شده و دستهای تدی را از روی گوشهای جیمز برداشته و فریاد زد:
- ای مادر
بــــــــــوق بـــــــــــــوق شدهی پدر به عزا نشسته، ای
بـــــــوق بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق، من از امروز ترتیب همتونو میدم، شماها رو درست میکنم!