هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ����� ��������
پیام زده شده در: ۹:۵۸ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵
#97

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مالدبر: به شرط چاقو!
آناكين: چي؟
مالدبر:‌ ها نه ببخشيد! من يه لحظه ياد اون زمونا كه هندونه فروش بودم افتادم...
بلاتريكس: مگه هندونه فروشي هم شغله؟ اصلا هندونه چيه؟؟
مالدبر كه احساس ميكرد با يك عده مرگخوار نادان طرف است بحث را عوض كرد و گفت: بيخيال بابا! بشينين تا يه فكري كنيم ببينيم من بايد اين چوبدستي رو به چه شرطي به شما بدم؟
لوسيوس فرياد زد: فقط زودتر مالدبر! به اندازه كافي ارباب رو منتظر گذاشتيم
مالدبر:
مرگخوارها:
مالدبر:
مرگخوارها:

مالدبر چوبدستي را بالا گرفت و گفت: من ميخوام كه... من رو... من رو... يك مرگخوار كنيد!!

تا چند ثانيه كسي متوجه منظور او نشد. اما بعد، باهوش ترين مرگخواران كه بلاتريكس بود با خشانت تمام گفت: تو خيلي بي جا ميكني! تو خيلي...
چيزي نمانده بود كه با يك آواداكداورا كار مالدبر را بسازد. اما لوسيوس سريع جلوي او را گرفت و زيرلبي گفت: هي داري چيكار ميكني! ارباب گفت نبايد كسي كشته بشه.. ميفهمي؟ اگر ميخواستيم بكشيمش كه همون اول اينكارو ميكرديم و چوبدستي رو برميداشتيم... حالا بهتره با خودمون ببريمش..

لوسيوس رو به مالدبر برگشت و گفت: باشه قبوله.. با ما بيا.. ميريم پيش لرد تا تو رو مرگخوار كنه.
مالدبر گفت:‌ هي هي حواستون كجاست! ما نميتونيم بريم پيش لرد. چون نمايشنامه ها رو بايد اينجا بزنيم
لوسيوس: خب اشكال نداره ميگيم لرد بياد اينجا

پوپ!!

همگان:

صدايي سرد همچون قطب شمال در فضا پيچيده شد. كش دار همچون كش شلوار كورممد و ترسناك همچون كتابهاي دارن شان!
- كي جرئت كرده واسه من شرط بذاره ها؟؟ ... آواد...
قبل از اينكه آواداكداورايي به سمت مالدبر بفرستد مالدبر خودش را حلق آويز كرده بود

(داخل رول!: اين تيكه آخر كنايه از ترس فراوان مالدبر بود، جدي نگيريد )


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۷ ۱۰:۱۱:۳۶

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: ����� ��������
پیام زده شده در: ۵:۵۷ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵
#96

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
هدویگ با یک حرکت چوبدستی مرگخواران را به صف کرد و دستشن را بست.
استرجس در حال چک کردن دستها بود.
هدویگ: کس دیگه ای با شما نیست؟
لوسیوس نگاهی به مالدبر می اندازد که در تاریکی پنهان است.
لوسیوس: نه! بجز الیوندر!الیوندر در مقابل هدویگ در حال بالا پایین پردین است:
_ اونا اونجان! اونجا یکیه!
هدویگ: خفش کن! باهم همدستن!
استرجس به سمت الیوندر میرود و او را میبندد.
هدویگ در را باز میکند:
_ از اربابتون خدا حافظی نمیکنین؟
ناگهان صدای ولدمورت طنین انداز میشود:
_ چرا! باید خداحافظی کنن!
ناگهان هدویگ و استرجس از ترس سفید میشوند و داد زنان فرار میکنند:
_ لردسیاه! ولدی!
انی مونی: اااربا ممما...
مالدبر از تاریکی بیرون می آید.
آنی مونی: تو بودی؟
مالدبر: آره. عمرا شماها بتونین!
_ دستت درد نکنه کمکمون کردی! حالا اون چوبو بده!
مالدبر: اون بحثش فرق داره! تناه به یک شرط!
آنی مونی: چی؟
مالدبر:...


I Was Runinig lose


پیام زده شده در: ۲:۲۸ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵
#95

اریک مانچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
از iran
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
الیواندر در حالی که بالا و پایین می پرید و جعبه نقره ای در دست داشت از شادی و شعف این حرفها را بر زبان رانده بود.مالفوی که با عصبانیت به او نگاه می کرد با صدای خرناس مانندی به طرف الیواندر برگشت و گفت:
_ساکت شو.به جهنم.خوب بلاتریکس چی می خواستی بگی.
او در حالی که هنوز با همان صدای خرناس مانند صحبت می کرد رو به بلاتریکس این جملات را گفته بود.بلاتریکس در حالی که فکر می کرد چه می خواست بگوید نگاهی به چوب دستی انداخت و با لحنی خشن گفت:
_این چوبه چوب ارباب لرد سیاهه.خودشه مطمئنم.
مالفوی در حالی که نگاهش را از بلاتریکس به چوب و از آن به مالدبر که دیگر در آستانه در ایستاده بود انداخت و با لحن کشداری گفت:
_خوب مالدبر عزیز.اگه میشه اون چوب رو رد کن بیاد.
مالدبر در حالی که به آن دو نگاه می کرد گفت:
_نچ.عمرا اگه اینو بدم شما.
مالفوی در حالی که صورتش خشمگین تر از قبل شده بود با صدای بلندی گفت:
_تو چته امشب نکنه....نکنه...مخدر زدی...ها.
ناگهان در مغازه باز شد و افراد محفل با هدویک وارد مغازه شدند.هدویک در حالی که می خندید گفت:
_نامه قشنگی بود ولی حیف شد که ما رسیدیم.آخه قرار نبود ما بیام نه لوسیوس.
لوسیوس مالفوی در حالی که به شدت عرق کرده بود سر جای خود میخکوب شده بود و دیگر مرگخوار ها نیز دسته کمی از وی نداشتند.


ویرایش شده توسط اریک مانچ در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۷ ۲:۳۵:۳۵

جوما�


مسابقات المپيك دياگون!!!
پیام زده شده در: ۲:۵۳ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۸۵
#94

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
هدويگ بال بال زنان از مغازه اليواندر دور شد و به اوج آسمان رفت.. در بين راه گفتگوي هدويگ با خود:
هه هه هه!‌ چقدر خنگن اين مرگخوارا!! آخه يه لحظه فكر نكردن منو چه به اين قرتي بازيا؟ هه... وايسا اونا از اون خراب شده برن بيرون.. محفليا ميريزن چوبدستي لرد رو پيدا ميكنن حالشو ميبرن!! ... بذار.. .بذار ببينم اين نامه چيه دادن....
هدويگ صخره اي تك و تنها مي يابد و با يك دور درجاي قشنگ landing ميكند.
نامه را مي گشايد:

هدويگ عزيز، گول خوردي آي گول خوردي زاغك زيادي خوردي! فكر كردي ما اينقدر بوقيم كه با حرف مزخرف تو خر بشيم؟؟ تا تو بخواي بري محفليا رو صدا كني بيان ما چوبدستي رو پيدا كرديم و برديم خدمت لرد!! و در آخرش بايد اضافه كنم كه: بيشين بينيم بابا!

تا ناظر نيامده خفتمان كند برگرديم به مغازه جناب آقاي اليواندر!!
بلاتريكس: اي هدويگ ناقلا! داشتيم گولشو ميخورديما... خب خب حالا بهتره بازم بگرديم دنبال چوبدستي لرد.. .
لوسيوس گفت: نه صبر كنين! يه بويي داره مياد...
بليز زابيني:‌ چه بويي؟
لوسيوس: يك بوي مشكوك! بوي يه جور مواد مخدره... يه چيزي مثل.... يه چيزي مثل... مثل م...
صدايي ناآشنا پيچيد: مادولين!!
بليز به سمت در برگشت و مالدبر را ديد كه در يك دستش يك چوبدستي به سايز 13 اينچ قرار داشت و در دست ديگرش يك مثقال مادولين مخدر...
بلاتريكس ميخواست چيزي در مورد چوبدستي بگويد كه ناگهان جيغي از پشت سرشان شنيدند..
- يافتم يافتم!! جعبه آبنبات ليموييام!! مال خودمه!! به هيشكي نميدم!!


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۶ ۳:۳۲:۵۴

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: ����� ��������
پیام زده شده در: ۰:۵۸ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۸۵
#93

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
الیوندر در بین جعبه ها در حال جست و جوی آب نبات هایش است.
الیوندر: آبنباتام! آبنباتام! حالا چی بمکم کوویدیچ نگاه کنم؟
لوسیوس: پاشو مرتیکه! به فکر ما باش! اکسی...
ورود یک جغد که تیشرت الکس به تن دارد حرف او را قطع میکند.
بلا که از همه به او نزدیک تر است، گردن او را میگیرد و با چوبش او را تهدید میکند.
بلا: اعتراف کن واسه چی اومدی اینجا محفلی؟ ها هدویگ؟
هدویگ بال و پر خود را از د ست بلا خلاص میکند و میگوید:
_ بابا محفل چیه؟ تشکیلات چیه؟ ما بیکاریم شدیم نامه رسون! بیاین اینم نامه ازون اربابتون دارم. بیاین.
و نامه ای به جلوی مرگخواران دراز میکند و جاگسن آن را قاپمیزند میخواند.
آنی مونی: چی نوشته؟
جاگسن: میگه چوبدستیشو تو گنجه ترشی کنار عکس ننه ش پیدا کرده. میگه برگردین اینجا کار دارم واستون.
بلا آب دهانش را قورت میدهد و میگوید:
_ کجا برایمان کار دارد؟
جاگسن: حتما مامورت ضد محفلیه دیگه... بازارشم گرمه...
آنی مونمی مشت خود را در دست دیگرش میکوبد که باعث میشود بر زمین بیفتد. دوباره بلند میشود و داد میزند:
_ چی؟ ما فعلا حس حمله به محفلو نداریم! باید یک نقشه بکشیم!
هوی تو!
و به الیوندر اشاره میکند.
الیوندر از روی جعبه ها بلند میشود و میپرسد:
_ دیگه چیه؟
آنی مونی: این چوبدستیای اخرین مدل چندین؟
_ 1000
آنی مونی: گرفتم! بلیز اون کاغذو رو بده من.
بلیز دست بدرون ردایش میبرد و کاغذی را بسوی آنی مونی دراز میکند.
انی مونی ته مدادی از جیبش بیرون می آورد و شروع به نوشتن میکند.
بعد از نیم ساعت دستش را به طرف هدویگ که در حال تراشیدن ریشش است دراز میکند و میگوید:
_ هوی جغد علاف ببر اینو برسون به اربابمون.
آنگاه کاغذ را به پای او میبندد.
هدی: آخه کجا برم تو این بارون؟
آنی مونی: برو دیگه.
و با دستش هدویگ را بیرون میکند.
بلا: چی کار کردی؟
آنی مونی: میفهمی!


I Was Runinig lose


مسابقات المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۵
#92

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
**این نکته جالبت هست که من میخواستم امروز بیام همین پست رو اینجا بزنم و توضیح بدم اومدم دیدم افراد فعال المپیک مسابقه را شروع کردند.اشکالی نداره!

*پست ها از همون ادامه جریان تاپیک بود و هست.
*طنز و جدی فرق نمیکنه.هر جور که فکر میکنی بهتر میتونی بنویسی.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



[b][size=large]مغازه اليواندر[/size][/b]
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۵
#91

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
اليواندر به خود مي پيچيد و دم نمي زد.
بلاتريكس قدرت كروشيو را بالاتر برد. اما اليواندر نجنبيد يك دم زجاش!
لوسيوس دستور داد: بسه!
و اليواندر از بند طلسم آزاد شد.
لوسيوس: اگر همين الان مثل بچه خوب و حرف گوش كن رفتي و چوبدستي لرد رو آوردي كه هيچ.. اگه نه ميدمت دست بيگانه تا در عرض نيم ساعت بفرستتت (به فعل گير ندين! بخونيد درست در مياد) بخش بيماران رواني!!
اليواندر با هزار زحمت از جايش بلند ميشود و نگاهي به مرگخواران مي اندازد:
لوسيوس فرياد زد: زود باش بگو! زود زود!!
اليواندر: در عوض بهم چي ميدين؟
بلاتريكس جيغ كشيد:‌ زهر حلائل!! لوسيوس، بذار كارشو تموم كنم.. خودمون ميگرديم چوبدستي لرد رو پيدا ميكنيم!
جاگسن اون كه تا بحال ساكت ايستاده بود گفت: ديوونه شدي؟ اينو بكشيم كه لرد همين چندرغاز حقوقمونم هاپولي ميكنه يه ليوان آبم روش! اگه زنده بذارتمون..
لوسيوس كمي فكر كرد. جلو رفت. دستي به سرو روي اليواندر كشيد. او را ناز كرد و از او دعوت كرد كه روي صندلي بنشيند. يك ليوان شربت ميوه هم ظاهر كرد و به او داد تا نوشي بر اين جان بنمايد.
- ببين عزيزم.. ما بد تو رو نميخوايم.. ما دوستاي تو هستيم.. ها ميتوني بفهمي؟ دوست.. رفيق! رفيق جون جوني! ميتونيم با هم معامله كنيم.. نظرت چيه؟ اون چوبدستي كه به درد تو نميخوره! فوقش ميدي به يه مشتري.. اما اگه به ما بدي سود خوبي گيرت مياد
اليواندر عشوه اي كرد و نازي آمد و ابرويي نازك كرد و رو برگرداند و گفت: نميخوام.. شما غرور منو جريحه دار كردين! به من گفتين پيرمرد! من نميتونم تحمل كنم
بلاتريكس گفت: ما كي بهت گفتيم پيرمرد؟ پيرمرد!
لوسيوس دوباره اليواندر را ناز كرد و با التماس گفت: ببين عزيزم.. تو كه نميخواي يه عده آدمو بدبخت كني هان؟ ميخواي؟ دلت مياد زن و بچه ما شب تو كوچه بخوابن؟ نميدوني اين جامعه چقدر ظالمه؟
اليواندر اول ميخواست بار ديگر تريپ بيگانه ( ) بيايد. اما دلش به حال مرگخواران سوخت. با خود گفت:
همي بايد انديشيد راهي گران، كه نتوان به شادماني گذران
همي بودند اين مرگخواران آدم، شوهري و زني و بچه اي در ميان

- باشه! من اون چوبدستي رو بهتون ميدم.. اما يه شرط داره
جاگسن اون زيرلبي به مرگخوار بغل دستش: نيگا كن تو رو خدا.. پيرمرد نميتونه در و از ديوار تشخيص بده داره واسه ما ناز ميكنه شيطونه ميگه بزنم همينجا با پنكه يكيش كنم
لوسيوس گفت: چه شرطي عزيزم! بگو هر شرطي باشه چشممون كور دندمون نرم.. ميگم اين مرگخواراي جان بر كف انجام بدن.. تو فقط لب تر كن!
اليواندر:‌ من الان يه ده سالي ميشه كه آبنبات ليمويي نخوردم.. آلبوس نامرد بازارو خالي كرده... ميخواستم...
هنوز حرفش تمام نشده بود لوسيوس چوبدستي اش را بيرون كشيد و يك بسته شكلات ليمويي اصل آلمان روي قفسه چوبدستي ها ظاهر كرد..
اليواندر با ديدن آبنبات هاي چشمك زن از خود بيخود شد و به سمت قفسه ها شيرجه رفت.
- آخ جوون... كو كو آبنبات ليمويي؟؟

شتلخ!! بومب!! ديشنگ... بووووففف.... قارچ قارچ قارچ قارچ.. ديلينك ديلينك...

هزاران دسته گل اركيدوس جاي جاي اتاق پراكنده شده بود و بيش از دو ميليون چوبدستي در رنگ ها و اندازه هاي مختلف كف زمين را پوشانده بود.

اليواندر جيغ كشيد: وااي!!‌ آبنبات ليمويي هام!! حالا بين اين همه آت آشغال چجوري پيداشون كنم؟؟
لوسيوس، بلاتريكس، جاگسن اون و باقي مرگخوارا: خدا منو مرگ بده!! چوبدستي لرد.... حداقل يك هفته طول ميكشه از بين اين همه چوبدستي پيداش كرد!! اي خاك بر سرت اليواندر.. اي كروشيو بر فرق سرت! اي آواداكداورا...

(ادامه دارد، باور كن جون تو!)


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۵ ۱۵:۲۷:۰۲

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


پیام زده شده در: ۷:۵۳ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۵
#90

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
هوا تگرگی بود. هیچ کس تو خیابانها نبودند به غیر از عده اندکی که مرگخوار نام داشتند.
لوسیوس : مغازه الیوندار کجاست ؟
گدا : اونجاست . اونجاست.به من کاری نداشته باشین.
لوسیوس و بقیه مرگخوارها به سمت مغازه الیوندار حرکت می کنند.
از کوچه ناکترن خارج می شوند و به سمت کوچه دیاگون و مغازه الیوندار می روند.
دم در مغازه:
لوسیوس : این چرا قفله ؟
بلاتریکس : طبیعیه . به خاطر اینکه تگرگ داره میاد.
لوسیوس : ایدم...
از نوک چوب دستی لوسیوس نور آبی رنگ بیرون میاد ولی به جای اینکه در خراب بشه لوسیوس به دیوار آن طرف کوچه برخورد می کنه و بووووووووممممممممممب...
دالاهوف و رودولف به سمت لوسیوس می دوند و اون رو از زمین بلند می کنند.
ورونیکا : احتمالا جادوی برگرداندن ورد داره باید کار دیگری کنیم تا بتوانیم وارد مغازه شویم.
در همین لحظه جاگسن از جاش بلند میشه و میگه : من می تونم.
ملت : چه جوری؟
جاگسن : مگه نمی دانستین من یه شبح وارم.
بعد از اینکه ملت متوجه موضوع می شوند می گذارند تا جاگسن در را بشکند.
ولی آن مرگخوارها تو آن شب سرد آنجا چه کار می کردند؟؟؟؟
جاگسن : 1 2 3
جاگسن با تمام قدرت می دوه و با برخوردش به در صدای مهیبی ایجاد می شود.
بعد از صدا ملت مرگخوار در را شکسته می بینند.
ملت :
ملت به داخل مغازه پا می گذارند که با الیوندار که چوبی به دست آنجا ایستاده رو به رو می شوند.
الیوندار : زود از مغازه من بروید بیرون زنگ زدم الانه که وزارت بیاد اینجا.
لوسیوس : مثل اینکه چاره ای نداریم جز اینکه با وزارت هم بجنگیم .
بلاتریکس : کروشیو.
ورد به آقای الیوندار برخورد می کنه و الیوندار روی زمین به دور خودش می پیچه.
لوسیوس : یا می گویی چوب لرد سیاه کجاست یا همینطور شکنجه می کشی. بدون که ما مطمئنیم آن اینجاست.


ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۵ ۷:۵۶:۵۵

من یه شبح و�


Re: ����� ��������
پیام زده شده در: ۰:۱۳ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۵
#89

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
ببخشید اعضای المپیک به چه متدی پست بزنن؟داورا پست میزنن اونا ادامه میدن؟
در هر حال من این چیزکو الکی میزنم تا جواب بدین. اونوقت میترکونم!

باران در حالی که جرجر میبارید، کوچه ی دیاگون را خیس و خلوت کرده بود و تنها کسی که در خیابان دیده میشد، شخصی بود که بارانی سبزی برتن داشت که صورتش را با یقه ی آن پوشانهد بود. دین وضعیت، همه مغازه هایشان را بسته و یا نیم باز گذاشته بودند، اما مغازه ی الیوندر مانند همیشه باز بود.
شخص برانی سبز وارد مغازه شد و باعث شد زنگ مغازه به صدا در آید.
آقای الیوندر از پستوی مغازه اش بیرون آمد.
_ جان؟
_ چوب میخواستم.


I Was Runinig lose


Re: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
#88

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
این چه وضعشه؟مثلا تاپیک باید طبق رول پیش بره ها!میایید چوب دستی سفارش میدید اون یکی میاد جواب میده.ارزشی شده تاپیک.
از این به بعد هر پست غیر رولی رو پاک میکنم تو این تاپیک و تاپیک های دیگه!پست های غیر رول جدید این تاپیک هم پاک شد.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.