هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
محفل ققنوس:

دامبلدور در میان احساسات به غلیان در آمده محفلی ها، چند ورق کاغذ را از ناکجا آباد ردایش در آورد و جلوی فرزندان روشنایی پرتاب کرد.
-اینا رو ببینین...فرم های درخواست عضویت محفلن که توسط شماها پر شدن.سوال شماره 3 رو یادتون میاد؟

محفلیان به خوبی سوال شماره سه و جوابهای پرشوری که به آن داده بودند را به خاطر داشتند!

دامبلدور ادامه داد:
-فراموش کردین در قسمت توضیحات انجمن محفل ققنوس چی نوشتیم؟دوستداران ققنوس!شما همگی ققنوس دوست دارین الان...خودتون متوجه نیستین.

به نظر میرسید محفلیان کاملا آماده نجات فاوکس هستند.

خانه ریدل:

-ببین جوجه، من مامانت نیستم.فوقش شاید بتونم بابات باشم.ولی اونم نیستم.من کلا از موجودات پردار خوشم نمیاد.متوجهی که؟:vay:

جوجه ققنوس اصلا متوجه نبود.تلو تلو خوران جلو رفت و روی پای ایوان پرید.
-مامان!

لرد سیاه از سرو صدای ققنوس کلافه شده بود.
-ایوان اون بچه تو ساکت کن.دارم نامه جدید دامبل رو میخونم...هوم....برای تعویض پرنسسم با این خروسه قرار گذاشته.گفته تو همون محل جنگ همدیگه رو میبینم.یعنی جلوی ساختمون شیون آوارگان.ایوان!بچه تو ور دار بریم.

ایوان با ناراحتی جوجه ققنوس را بدست گرفت.مطمئن نبود ققنوس کوچک، به این سادگی ها حاضر به جدایی از مادر جدیدش شود!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳۰ ۱۳:۵۱:۵۱



پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
محفل ققنوس

دامبلدور نگاهی عمیق به یارانش انداخت و گفت: دوستداران ققنوس اماده باشید که به سوی قرار برویم.
بیل با نگرانی در حالی که به دستاش نگاه میکرد گفت: امشب.
دامبلدور در حالی که شک کرده بود گفت: بله امشب. چطور فرزندم؟
- اخه امشب ماه کامله.
- خب تو نیا.
مالی در حالی که به بچه هاش نگاه میکرد پرسید: همه باید بیایم؟
- بله همه.
- حتی 12399857 فرزند من.
- حتی 12399857 فرزند تو.
سیریوس دستش را بالا برد و پرسید: من از خونه مواظبت نکنم؟
- منم اگه بیام لرد می فهمه خیانتکارم.
دامبلدور:

خانه ریدل

-جغجغغوجکجیک.
لرد که میخواست زود تر از دست ققنوس راحت بشه فریاد زد: این چی میگه؟
- اجازه ارباب؟
- بگو رز. زودتر، وراجی هم نکن.
- من ققنوس زبانم.
لرد: . چطور؟
- خب وقتی هفت جدت با ققنوس همنشین باشن اینطوری میشه دیگه.
- بابا مامانت میدونن؟
- نچ!
- زود بگو ایت توله خروس چی میگه.
- میگه مامان من گشنمه!

محفل بی ققنوس

دامبلدور که در شلوغی بهانه های محفلی ها برای نیامدن بود گمشده بود نعره زد: بسه!
ناگهان تمام محفلیان خفقان گرفتند و با قیافه های دامبلدورو نگاه کردند.دامبلدور عینکش را صاف کرد و با ملایمت گفت: راه میوفتیم.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳۰ ۱۷:۱۶:۲۵

شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
ایـتوان بی توجه به جوجه ققنوس که پرهایش را به او می مالید و به استخوان انگشت های پایش نوک میزد گفت:یــعنــِ چــی؟!گشـنشه؟!

دافنه تیریپ ریونی ای گرفت (تیریپ ریونی: مدل من همه چیز را می دانم ایستادن و زدن عینکی به چشم از این مدل خانوم دکتریا!) و گفت: یــعنی نیــاز مند مقـادیری غذای جادوییـه تا از طریق مری جادوییــش به معــده جادوییش برسه.

ایوان با چشم غره ای گفت: ایــن جوجه قــقـنوسه خجالت نمیکشه جلو من از غــذا حرف میزنه؟!

جوجه ققنوس با دیدن بغض مادرش(...پدرش؟!پدر بزرگش؟!فامیل دورش؟!پسـر خاله اش؟دختر خاله اش...؟!) دست از ترک انداختن روی استخوان های او برداشت و در تقلید از او در چشمهایش اشک جمع شد...!

ایوان با عصبانیت زبان نداشته اش را برای ققنوس در آورد و در حالی که به جوجه ققنوسی که سعی می کرد زبانس را از دهانش بیرون اورد نگاه می کرد، غرید: اصن یعنی چــی؟!مــن هر کاری میکنــم اینم می کنــه!

جوجه ققنوس با شنیدن حرف های ایوان انگار که درک می کند او چه می گوید پرهایش را باد کرد و گوشه ای از اتاق قایم شد و کز کرد!

-جــــــــانم! قیــافه ایــنو... توبیاس قــربونــش بشه...!چه قــد نازه!

لرد با شنیدن این حرف ها از آیلین سرش را بلند کرد کمی ساحره ها را که قربون صدقه ی ققنوس می رفتند نگاه کرد و با صدای بلندی نتیجه ی تفکــرات طولــانی اش را بر زبــان آورد!

-قبــل از ایــن که برسیـم اون جــا باید یه جــوری بی این جــوجه بفهمونیم ایــوان مامانش نیست!اربـتاب کر نمی کنه نجیــنی سالم برســه دستش اگــه یه جوجه ققنوس عشق مرگخواریت تــحویــلشون بدیم!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
با شنیدن این حرف بلاتریکس جوجه ققنوس رو تو دستاش گرفت و یه عکس ظاهر کرد.
- اینو می بینی جوجه خروس؟ این باباته. خوب نگاش کن...

ققنوس مفلوک به عکس دامبلدور زل زده بود.
- تو باید بری پیش این. می فهمی؟

ققنوس ابتدا نگاهی به کله ی کچل مامان و بعد ارباب مامانش انداخت و دوباره به عکس دامبلدور نگاه کرد. روی ریش بلند دامبلدور زوم کرد، حسی سرشار از تنفر وجودشو در بر گرفت و مشغول تیکه پاره کردن عکس پیرمرد شد!!

بلا با عصانیت جوجه رو تو دستاش چلوند و گفت: این واسه چی باباشو به جای دشمنش شناخته؟ :vay:

مورفین ققنوس رو از بلا گرفت، یه فندک از تو جیبش در آورد و اونو به سمت ققنوس روشن کرد.
- شاید اگه دوباره آتیش بگیره و متولد بشه درشت شه!

بلافاصله ساعد استخونی ای تو هوا به حرکت در اومد، چند تا چرخ زد، توی صورت مورفین فرود اومد و اونو پخش زمین کرد. ایوان به سمت جوجه ققنوس شیرجه زد و با دست سالمش اونو گرفت. مرگخوارا ــ مخصوصا ساحره ها ــ که از سالم بودن ققنوس مطمئن شده بودن، نفس راحنی کشیدن.

ایوان همونطور که ساعدش رو نصب می کرد گفت: مهم نیست این ققنوس چطور رفتار کنه، کافیه اول نجینی رو پس بگیریم و بعد ققنوسو بهشون بدیم، رفتار ققنوس به خودشون مربوطه! خب... من فعلا می رم یکم غذا تو دهن این جوجه مارمولک بریزم.



پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۲

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
محفل ققی

دامبل و رفقا به جلوی در مقر رسیدن. دامبلدور برای آخرین بار از زیر و روی عینکش به جمعیت محفلی ها خیره شد و درحالی که سعی میکرد حالت خیلی مرموز و خفن و مقدسی به خودش بگیره به آرامی بینشون نجوا کرد:

_دوستان محفلی ِ شجاع من! بار دیگه باید ازتون یه کار خیلی سخت بخوام... باید به دهکده ی هاگزمید آپارات کنید... خواهش میکنم تلاشتون رو بکنید که سالم برسید. اوکی؟!

و عینک ش رو روی بینی اش جابجا کرد . محفلی ها هم لبخندی با ته مایه ی "بابا دیگه آپارات کاری نداره " تحویلش دادند و به دامبلدور که جلو چشمشون غیب شد نگاه کردند.


شیون آوارگان

_دهنتو واااا کن! وااااا ! آفرین !

بشَه ققنوس دهانش رو بسته بود و در مقابل تلاش ایوان برای قرار دادن قاشق محتوی یه مایع غلیظ تو دهنش ، سرش رو به شدت تکون میداد. ایوان که دیگه به ستوه اومده بود، بیخیال شد:
_ یعنی چی؟! چرا نمیخوری؟ ویتامین داره... تو تبلیغ میگفت غذای کامله... شامپو به این خوشمزگی!

لرد سیاه که از دیدن وضعیت بغرنج توجه ساحره ها و ایوان به بشَه ققنوس به حالت رسیده بود، دستی به کله ی کچل مبارک کشید و از پنجره به بیرون خیره شد. با خودش فکر میکرد که چرا دامبل اینا هنوز نیومدن... که ناگهان صدای پاق ضعیفی را از 60،70 متر اونورتر با کمک گوشهای سیاه برتر اصیل زادگی اش شنید!


هاگزمید _ 60،70 متر اونورتر از شیون آوارگان

_پاااااوق

در فضای سرد و مه زده ی هاگزمید، این دامبلدور بود که از غیب ظاهر شده بود. به اطرافش نگاهی انداخت و انداخت و انداخت و انداخت تا دیگه خسته شد و روی تخته سنگی نشست. با خودش فکر میکرد که محفلی ها باید تا اون لحظه میرسیدند... که حرکتی را پشت سرش احساس کرد.
_هی تدی! فرزند راستین راه روشنایی! اگه تو درست آپارات کردی... پس بقیه ی محفل هم میتونن!
تدی پیچ و تابی به خودش خورد و شکمش را گرفت و به پشت تخته سنگ رفت و بالا آورد و برگشت و گفت:
_ من به پای شما چسبیده بودم ... میخواستم ببینم که چطور شما فوکس رو میگیرید ولی نجینی رو تحویل نمیدید؟!
دامبلدور نگاهی به دور و برش انداخت و متوجه شد نجینی همراهشون نیست. از دور صدای فریاد آشنایی در هاگزمید پیچید:
_هی پیـــــری! اومدی؟
دامبل::worry:
تدی:


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲:۲۳ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

-با توام پیری...اومدی؟
-نه!هنوز تو راهم.ولی به زودی میرسم.
دامبلدور که مطمئن نبود لرد این جواب را قبول کرده باشد، رو به تدی کرد.
-اینا کجان پس؟الان میرسن...نه؟بگو که میرسن!من بهشون اعتماد دارم.به همشون.مطمئنم که میان.:worry:

تدی با ناامیدی سرش را تکان داد.
-خب...از محفل به این بزرگی جز خودتون کسی بلد نیست آپارات کنه.هی اینو بهتون گفتیم، شما جواب دادین که فرزندان روشنایی من بهتون اعتماد دارم.شما میتونین.دیدین که نتونستیم!

دامبل در حال تفکر بود که با صدای پاق و پاق و پاقی دیگر رشته افکارش از هم گسیخته شد.
-فرزندان روشنایی...شما موفق شدین؟کارتون عالی بود.گرچه پای چپ رون و ابروهای مینروا و هر دو دست سیریوس رو نمیبینم.ولی مهم نیست.بیشتر شما اینجاست!ماره کو؟

سیریوس بدون دست سعی کرد به نقطه ای اشاره کند ولی چون دست نداشت موفق نشد.به جای او مینروا که فقط ابرو نداشت بطرف ساختمان شیون آوارگان اشاره کرد.
-از صدای آپاراتمون ترسید...خزید رفت اون طرف.


شیون آوارگان

-فکر کرده بچه گول میزنه؟صدای پاق همراه با ترق و توروق مفاصلشو از هشت کیلومتری میشناسم.میگه نرسیدم...هنوز تو راهم!دایناسور.. فسیل!اینطور نیست نجینی؟

لرد سیاه بعد از پرسیدن سوالش سرگرم نوازش نجینی شد.

-ارباب؟
-خفه!
-آخه ارباب...:worry:
-آخه نداره.گفتم خفه.نمیخوام صدای هیچکدومتونو بشنوم.

لی جردن که متوجه شد لرد اجازه صحبت به او نخواهد داد شروع به اشاره کرد.خیلی زود توجه لرد سیاه جلب شد.
-چته تو؟چرا همچین میکنی؟چی؟...سه کلمه اس؟کلمه دوم...بالا؟رو؟روی؟

لی جردن سرش را به نشانه تایید تکان داد.

-خب...کلمه سوم.ارباب؟لرد؟من؟شونه های من؟...خب سومی هم شونه مبارک ماست.بعدا کروشیوت میکنیم که صفت مبارک رو بکار نبردی...حالا کلمه اول...دراز؟شلنگ؟طناب؟گراز؟نخ؟نخ ریسی؟حنا دختری در مزرعه؟نجینی؟...بله؟...خب...نجینی روی شونه مبارک؟

با کشف معما، تازه لرد متوجه نجینی شد.
-نجیییینی!نجینی عزیزم.تو برگشتی؟اون پیرمرد اذیتت که نکرد؟چی؟شبا جوراب میکرد تو دمت؟وادارت میکرد قرصای فشار خونشو براش ببری؟آه فرزند بیچاره من.

لرد سیاه مجددا رو به لی کرد.
-حالا چیکار باید بکنیم؟نجینی صحیح و سالم برگشته.اونا منتظر ققنوسشونن.ققیه هم از ایوان جدا نمیشه...
لی: !


ده روز بعد، محفل ققنوس:

صدای مالی ویزلی که لباس خرگوش پوشیده بود و احساس بامزگی مفرط میکرد، از آشپزخانه به گوش رسید.
-غذاااااا حاضره!!!

-نه، خواهش میکنم.بازم غذا؟بازم سوپ سیب زمینی؟اونم بدون سیب زمینی.آخه شما که مواد غذایی ندارین چه اصراریه روزی هشت وعده غذا بخورین؟این مالی عشق آشپزیه، ما برای چی باید دائم بوی وحشتناک غذاهاشو...

لنگه جوراب نه چندان تمیزی در دهان ایوان چپانده شد.
-ببند دهنتو اسکلت!قرار شد بی حرکت همون گوشه بمونی.من قراره موزه محفلو تشکیل بدم و تو اولین شیء موزه منی.ولی باید ساکت باشی.حالا دماغتو در بیار که فاوکس بتونه بیاد غذاشو بخوره.

ایوان با اکراه استخوانهای صورتش را کمی جابجا کرد تا فاوکس که در این ده روز رشد قابل ملاحظه ای کرده بود بتواند خارج شود.فاوکس بعد از زدن نوکی به گونه ایوان به همراه جیمز، سر میز رفت.ایوان به ناله و فریاد ادامه داد.
-ارباااااب...این چه کاری بود با من کردین؟بعد از اون همه خدمات صادقانه، منو همراه این جوجه خروس به محفل بخشیدین.سندمم به اسمشون کردین.من چه تقصیری داشتم که این پرنده حاضر نمیشد ازم جدا بشه؟آخه من تا کی روی این سکو بی حرکت وایسم؟این بود سرنوشت یک مرگخوار وفادار؟ارباااااااااااااااب!

در خانه ریدل لرد سیاه به همراه یارانش سرگرم خوردن شام مفصلی بود.جای خالی مرگخوار استخوانی را کسی احساس نمیکرد...

پایان سوژه


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱ ۲:۴۱:۴۶



پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۳

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
سوجه ای جدید:

- طنابا رو گرفتین؟ شامپو؟ کارت تبریک تولد؟ مسواک؟ کتاب درسی و دفترچه یادداشت آماده ـست؟

هلگا هافلپاف چشمانش را بست و در سعی برا رسیدن به آرامش درونی، زمزمه کرد: آره! دانگ، آماده ـن. هر چند فکر نمی کنم کارت تبریک... :proctor:

دانگ شادان و خندان و با تیریپ "قدر دنیا را می دانم" از جایش بلند شد و گفت: پس منتظر چی هستین؟ باید بریم و شیون آوارگان رو آباد کنیم. دشمنان دارن علیه ما جنگ نرم می کنم. ما باید جلوشون رو بگیریم. :

دانگ بعد از آن کلمه مشتش را بالا برد و داد زد: کی با منه؟

همه افراد غیر از هلگا نوشیدنی های پر کفشان را بالا آوردند و داد زدند: ما!

جنگجو ها زمین لرزید. چند لحظه فضا را سکوت فرا گرفت و یک دفعه دانگ فریاد زد: پس افراد من، به پیش! هیچ کس نمی تونه جلوی شما رو از آزادی خُرمشَ... شیون آوارگان بگیره. ما نمی تونیم بگذاریم یکی از جاهای خوب دنیای جادوگری واسه آوارگان باشه که توش گریه کنن و فراموش نکنین؛عقب نکشین؛ فریاد نکشین؛ قایم نشین؛ نذارین بفهمن...

دانگ با اسبش و پشتش لشکری از سوارده نظام و سپاهی از افراد پیاده به سرعت در گرد و خاک به طرف شیون آوارگان تاختند.

دانگ فرمان صبر کردن داد. از اسبش پیاده شد و به درخت روبرویش نگاه کرد. مهم نبود چقدر از افرادش را از دست می داد. باید از این درخت می گذشت. با کم ترین تلفات انسانی.

او چند سال پیش، در کتاب آمادگی دفاعیش خوانده بود که فریب، یکی از روش های دفاع غیر عامل است و عبارت ست جلب کردن توجه دشمن به اهداف غیر مهم بجای اهداف اصلی و مهم. دشمن این جا درخت بود و هدف فرعی... ؟


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۳:۲۸ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ذهن ماندانگاس در حال شناسایی دشمن فرعی, جرقه ای ناگهانی زد.فورا کارت تبریک را از بین اسباب و اثاثیه در آورد و به سرعت چیزی روی آن نوشت و بطرف هلگا هافلپاف گرفت.
-بگیر!دیدی به درد خورد؟تو یه قهرمانی هلگا!بهت تبریک می گم.

بلافاصله نور خیره کننده چندین فلاش از ناکجا آباد روی صورت هلگا افتاد و صدای تشویق غیّاب به گوش رسید.حضار که از چیزی خبر نداشتند طبیعتا تشویق هم نمی کردند.
هلگا با بی میلی کارت را گرفت و عینک نزدیک بینی اش را به چشم زد.جمله ای که با خط بسیار بدی نوشته شده بود روی کارت می درخشید.

کسب مقام قهرمانی گروه هافلپاف را به شما سرباز شجاع و از جان گذشته تبریک می گوییم.

هلگا از بالای عینکش نگاهی به ماندانگاس انداخت.شور و شوقی که در جای جای صورت کج و کوله ماندانگاس لانه کرده بود تاثیری روی هلگا نگذاشت!
-خب که چی؟!قهرمان هافل؟من قبل از اینم قهرمان هافل بودم.من موسس هافل هستم.فراموش کردی؟ولی کمی کنجکاو شدم بدونم چه آشی برامون پختی!

ماندانگاس با هیجان شروع به توضیح دادن نقشه اش کرد.
تو از اون طرف می ری جلو.درخت متوجهت می شه و بهت حمله می کنه.تو می شی هدف فرعی و ما از این طرف بی سرو صدا می ریم تو!تا کی شیون؟تا کی زاری؟

قسمت وسط نقشه توجه هلگا را به خود جلب کرده بود.
-حمله می کنه!خب...بعد من چی می شم؟

ماندانگاس لبخند پت و پهنی زد و به کارت تبریک اشاره کرد.
-هیچی دیگه...سر پیری قهرمان می شی!این عالی نیست به نظرت؟

هلگا با عصبانیت کارت را پاره کرد!
-نه!من ترجیح می دم همون موسس خالی بمونم.

ماندانگاس از این که نقشه اش نگرفته بود بشدت افسرده شد.کارت تبریک دیگری هم در کار نبود که نقشه بی عیب و نقصش را مجددا روی فرد دیگری(ترجیحا جو گیر) اجرا کند.
-خب ما چطوری به این گیاه بفهمونیم که بذاره ما رد شیم؟چطوری حواسشو پرت کنیم؟!




پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۳:۳۲ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
این جا بود که ذهن خرگوشی دانگ بار دیگر به کار افتاد.دانگ ارتش را ناهار نخورده به میدان نبرد آورده بود.پوزخندی زد و به 4 تا ممد گفت:
-ممدا گشنه این درسته؟
-آره رئیس گشنمونه! drool:
-خوب معطل چی هستین!برین از درخت میوه بچینین بخورین...
هنوز جمله ی دانگ تمام نشده بود که چار ممد، از سر و کول بید کتک زن بالا رفتند.دانگ به سوی لشکر خود بازگشت و گفت:
-ممدا!پیش به سوی شیون کده!حمله!
یکی از ممدا از روی درخت:
-رئیس!فکر کنم اشتباه کردی.این درخته بیده میوه نمی ده...
همان جا بود که یکی از شاخه های بید، ضربه محکمی به گردن ممد زد و باعث شد،سرش قطع شود.خون از برگ های درخت چکه می کرد.ولی مهم نبود.برای فتح الفتوح، باید خون داد.چار ممد که ارزش این حرف ها را نداشت.ارتشِ دانگ به زیر بید کتک زن رفتند.تونلی به غایت طویل و تاریک پیش رویشان خودنمایی می کرد.
هلگا جلو دار صف بود و دانگ از عقب، لشکر را همراهی می کرد.در تاریکی مطلق، ناگهان...
تق!
دانگ:
-کی بود! کدوم ممدی به خودش اجازه داد بزنه پس کله من!کدوم ممد!خودش بیاد بیرون!
هلگا:
دانگ اینا که همه جلوی تو هستن! فکر کنم اینجا جن داره!
ممدها با شنیدن گل واژه ی جن جیغ کشیدند.صدایی کلفت، در تونل طنین انداز شد:
-یوهاهاها! ما جن های گولاخی هستیم و تا رسیدن به مقصدتون روتون کرم می ریزیم...


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۸ ۳:۵۱:۱۶

خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- یعنی بزرگ ترین هدفی که اینا تو زندگیشون دارن کرم ریختن رو کساییه که بعد از عمری وارد اینجا میشن؟ هدف از این بزرگ تر نبود؟

دانگ دستشو رو بینیش میذاره و اونارو به سکوت دعوت میکنه و میگه: هیس! حالا مجبورین رو مخشون راه برین تا بیشتر کرم ... آخ! خب حالا چرا همه به من گیر دادن؟

- چرا این جنا هویت خودشونو مشخص نمیکنن؟ یعنی واقعا نمیفهمن تو دنیای جادوگری انواع و اقسام جن هارو داریم؟ این یه کرم ریختن نا عادلانه س!

الا با شنیدن این حرف با ذوق و شوق دستشو پشت سرش میبره و ساطوریو از غیب ظاهر میکنه و تهدید کنان جلوش تکون میده و میگه:

- ای جنای خونگی ابله! فک کردین با چهارتا شعار حمایتی ـه هرمیون من متحول میشم و دست از بریدن سراتون بر میدارم؟

فاطی ای در حالیکه چوبدستیشو نزدیک گله ی عنکبوتای کوچیکی کرده که مثل زمان باز شدن تالار اسرار به صف از اینور به اونور میرفتن، جواب میده:

- جن خونگی نیستن که! از همون جنس جنای گرینگوتز هستن!

- جــــــــــــــدی؟ drool:

حضار با شنیدن این کلمه که همراه با امید و آرزوی فراوانی از دهن دانگ خارج شده بود، با تعجب به سمتش برمیگردن.

دانگ آروم سرشو به همراهانش نزدیک میکنه و بقیه هم گوشاشونو به اون نزدیک میکنن و وقتی شرایط برای سخنان محرمانه مهیا میشه آروم میگه:

- از همین لحظه هدف ما برای اومدن به اینجا به دو قسمت تقسیم میشه. در دست گرفتن حکومت شیون آوارگان و ... یافتن گنجی که جنای گرینگوتز بابتش اینجا بودن! ها ها ها ها ها ها!

و صدای خنده دانگ کل تونلو به لرزه در میاره. در یک لحظه ملت به شکل در میان و یکی این وسط میپرسه:

- خب حالا اصن کی گفته اونا از گرینگوتز اومدن؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۹ ۰:۲۱:۲۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.