هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
بانز نمیدانست از کجا شروع کند به نظرش امد شاید اگر از همان خانه ی ریدل شروع به جستن کند شانسش برای یافتن یک جانور خوب بیشتر باشد. اخر خانه ی ریدل پر از حیوانات و جانوران مختلف بود. اولین جایی که به فکرش رسید اتاق تسترال ها بود. ارام ارام از پله ها بالا میرفت تا کسی متوجه حضورش نشود. متوجه حضورش نشود؟ بانز به حالت پوکر فیس در امد و از اینکه فراموش کرده بود نامرئی است تاسف خورد. پله هارا شیش تا یکی پیمود و به اتاق تسترال ها رسید. گوشش را به در چسباند تا ببینید داخل اتاق چه خبر است. چنان محو گوش کردن بود که اصلا حواسش نبود گیبن از پشت سر به سمت او می اید.

بــــم
بانز یه زمین افتاد. گیبن که هنوز هم نمیدانست بانز انجاست. کمی صورتش را از روی نقاب خاراند و گفت:
-چه هوای سفتی!
-هوای سفت؟ من هوای سفتم به نظرت؟
-تو .... تو کی هستی؟
-من بانزم دیگه.
-بانز کیه؟

بانز با دست به پیشانی خودش کوبید و صدای شپس در راهرو طنین انداز شد. گیبن او را نمیشناخت البته حق هم داشت هرگز اورا ندیده بود که بشناسد. بانز از روی زمین بلند شد و اندکی خود نامرئی اش را تکاند. که البته بسیار عجیب بود چون او نمیتوانست ببینید که خاکی شده است یا نه. چون او نامرئی بود!

-اممم ... ببین گیبن من الان به کمک نیاز دارم. باید یه حیوون خوب پیدا کنم تا به عنوان جانورنما به اون تبدیل بشم؟
-برای چی؟
-برای اینکه شاید جانورنمام مرئی باشه.
- تو نامرئی هستی؟ ینی تو روح خانه ی ریدل نیستی؟
-بالاخره کمکم میکنی یا نه؟

گیبن به نشانه ی موافقت سری تکان داد و در اتاق تسترال هارا باز کرد. اما دقت نکرد که جلوی در بایستد چون فکر میکرد که بانز جلوی در ایستاده و از انصاف هم نگذریم بانز جلوی در بود اما نامرئی بود. تسترال ها هم که جلوی در چیزی ندیدند از این لطف گیبن خوشحال شدند و گازش را گرفتند و به سمت در هجوم اوردند.

بووم
بانز دیگر جلوی در نبود شاید هم بود اما معلوم نبود چون بانز نامرئ....

کارگردان بلندگو رو به طرف نویسنده پرت کرد.
- ای بر پدرت! به درز شلوار مرلین قسم فهمیدیم بانز نامرئیه. بیخیال شو.

فلش بک 5 ثانیه ی قبل

بووم
بانز دیگر جلوی در نبود شاید هم بود اما نه دقیقا جلوی در، او زیر پای هزاران تسترالی که از روی او رد شده بودند به شکل تخم مرغی که کسی پا رویش گذاشته و تخم مرغ به وضع اسفباری هدشات شده بود، در امده بود اما خب کسی نمیتوانست بفهمد که بانز چه حالی داشت! چرا؟
تهیه کننده و کارگردان و عوامل صحنه و بیننده ها یک صدا فریاد زدند.
-چون نامرئیه!

گیبن نمیتوانست چیزی را که میدید باور کند، صد ها تسترال که همه با هم به سمت اتاق لرد هجوم میبردند.

اتاق لرد
لرد پاهایش را روی میز گذاشت و با شاسی زیر صندلی ارتفاع ان را کم کرد تا کف دستش یه بالای سر نجینی برسد و اورا نوازش کند.
-آه نجینی مان. خواب عصرگاهی رو بسیار میپسندیم ، ما راضی هستیم اگر زمان در همین لحظه برای همیشه متوقف بشه.

لرد چشمانش را که با ارامش بسته بود با اخمی باز کرد و متوجه شد ساعت بر خلاف خواسته ی او و با پرویی تمام تیک تیک به سمت جلو حرکت میکند. در نتیجه ی طلسم لرد چند ثانیه بعد دیگر ساعتی روی دیوار نبود.



ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۵ ۱۱:۰۷:۴۳
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۵ ۱۴:۱۱:۳۴

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بانز برای دقایقی متفکرانه سرجاش باقی می‌مونه و به لرد خیره می‌شه. البته که حرکات بانز به دلیل نامرئی بودنش توسط هیچ‌کس قابل شناسایی نیست، اما لرد به وضوح نگاه خیره‌ی بانزو روی خودش حس می‌کنه.

- اینقد به ما زل نزن! برو جانورتو بیار.
- ارباب دارم فک می‌کنم تبدیل به چه جانوری بشم؟ به نظرتون چی بم میاد؟

لرد نگاهی به سرتاپای نامرئی بانز می‌ندازه.
- به نظرت ما چند بار قیافه‌تو دیدیم که حالا بتونیم تشخیص بدیم چی بت میاد؟

بانز قانع می‌شه. در واقع هیچ‌کس نمی‌دونست اون چه شکلی می‌تونه باشه... حتی خودش!
- مسئله‌ی یک عمر زندگیه ارباب. من نمی‌دونم. باید تحقیق کنم.

لرد که حس می‌کرد بالاخره به پایان گفتگوشون رسیدن برمی‌گرده و رو صندلیش می‌شینه. اما ردایی همچنان جلوش معلق در هوا بود.
- هنوزم که اینجایی!
- ارباب می‌شه حداقل کمی این مرگخوار نامرئیتونو راهنمایی کنین؟

لرد که اصلا از طولانی شدن این مکالمه لذت نمی‌برد، با حالت خشنی مشغول نوازش کردن نجینی می‌شه. صدای فش‌فش ناراضی نجینی به هوا بلند می‌شه. چرا باید مرگخوارانش اینقد بهش وابسته می‌بودن و بابت هرچیزی به سراغش میومدن و ازش راهنمایی می‌خواستن؟

- آخه شما خیلی می‌دونین ارباب... و ما بتون اعتماد داریم.
- تو شنیدی ما چی گفتیم؟
- ارباب شاید نامرئی باشم ولی مرلین داده مرا دو گوش شنوا!
- ولی ما تو ذهنمون... خیله خب. برو در آغوش طبیعت. جانورای مختلفو ببین! خودتو جاشون قرار بده و ببین بیشتر دوست داری کدومشون باشی.

اگه بانز دیده می‌شد، برق چشمانش سرتاسر اتاق تاریک رو روشن می‌کرد. اما خب، بانز نامرئی بود و هیچ‌کس شادی حاصل از پاسخ لردو تو چهره‌ش ندید.

- باز که اینجایی! چقد باید حضورتو تحمل کنیم؟ برو دیگه.

لرد با دیدن عنکبوت‌هایی که به صف از گوشه‌ی اتاق به بیرونِ در پناه می‌بردن در می‌یابه که توجه بانز به اولین جانور پیش روش جلب شده.
- نه بانز حشره نه! همون یه حشره که داریم بسه. دنبال یه جانور دیگه باش!

در کسری از ثانیه بانز و رداش ناپدید می‌شن و لرد بالاخره از اینکه تونسته بانزو بیرون بندازه نفس راحتی می‌کشه!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بانز برای دقایقی متفکرانه سرجاش باقی می‌مونه و به لرد خیره می‌شه. البته که حرکات بانز به دلیل نامرئی بودنش توسط هیچ‌کس قابل شناسایی نیست، اما لرد به وضوح نگاه خیره‌ی بانزو روی خودش حس می‌کنه.

- اینقد به ما زل نزن! برو جانورتو بیار.
- ارباب دارم فک می‌کنم تبدیل به چه جانوری بشم؟ به نظرتون چی بم میاد؟

لرد نگاهی به سرتاپای نامرئی بانز می‌ندازه.
- به نظرت ما چند بار قیافه‌تو دیدیم که حالا بتونیم تشخیص بدیم چی بت میاد؟

بانز قانع می‌شه. در واقع هیچ‌کس نمی‌دونست اون چه شکلی می‌تونه باشه... حتی خودش!
- مسئله‌ی یک عمر زندگیه ارباب. من نمی‌دونم. باید تحقیق کنم.

لرد که حس می‌کرد بالاخره به پایان گفتگوشون رسیدن برمی‌گرده و رو صندلیش می‌شینه. اما ردایی همچنان جلوش معلق در هوا بود.
- هنوزم که اینجایی!
- ارباب می‌شه حداقل کمی این مرگخوار نامرئیتونو راهنمایی کنین؟

لرد که اصلا از طولانی شدن این مکالمه لذت نمی‌برد، با حالت خشنی مشغول نوازش کردن نجینی می‌شه. صدای فش‌فش ناراضی نجینی به هوا بلند می‌شه. چرا باید مرگخوارانش اینقد بهش وابسته می‌بودن و بابت هرچیزی به سراغش میومدن و ازش راهنمایی می‌خواستن؟

- آخه شما خیلی می‌دونین ارباب... و ما بتون اعتماد داریم.
- تو شنیدی ما چی گفتیم؟
- ارباب شاید نامرئی باشم ولی مرلین داده مرا دو گوش شنوا!
- ولی ما تو ذهنمون... خیله خب. برو در آغوش طبیعت. جانورای مختلفو ببین! خودتو جاشون قرار بده و ببین بیشتر دوست داری کدومشون باشی.

اگه بانز دیده می‌شد، برق چشمانش سرتاسر اتاق تاریک رو روشن می‌کرد. اما خب، بانز نامرئی بود و هیچ‌کس شادی حاصل از پاسخ لردو تو چهره‌ش ندید.

- باز که اینجایی! چقد باید حضورتو تحمل کنیم؟ برو دیگه.

لرد با دیدن عنکبوت‌هایی که به صف از گوشه‌ی اتاق به بیرونِ در پناه می‌بردن در می‌یابه که توجه بانز به اولین جانور پیش روش جلب شده.

- نه بانز حشره نه! همون یه حشره که داریم بسه. دنبال یه جانور دیگه باش!

در کسری از ثانیه بانز و رداش ناپدید می‌شن و لرد بالاخره از اینکه تونسته بانزو بیرون بندازه نفس راحتی می‌کشه!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مرگخوار بعد از ابراز درخواستش یه قدم جلو میره.ولی لرد هنوز نمیتونه اونو ببینه.برای این کار هم دلیل داره.
-بانز؟به نظر ما میتونی از دیده شدن شروع کنی.

-ارباب این که کلا شدنی نیست.خیلی سعی کردم. ولی نشد.میگم حداقل جانورنمام دیده بشه.کمکم کنین ارباب.

لرد سیاه اصولا خوشش نمیاد به کسی کمک کنه.اگه خوشش میومد لردسفید میشد که خوشبختانه نشد.ولی در اون لحظه فقط میخواد بانزو بفرسته دنبال نخود سیاه. برای همین از جاش بلند میشه و سرتاپای بانز رو برانداز میکنه. وانمود میکنه در حال بررسی و سبک و سنگین کردن موضوعه.دستشو به طرف جایی که باید دست بانز باشه میبره.ولی جای دستش خالیه.
-بانز؟ تو مردی! ما تا این لحظه فکر میکردیم تو نامرئی هستی. ولی الان متوجه شدیم که روحی.این همه وقت ما رو گول زدی؟کی مردی؟

آستین بانز توی هوا تکون میخوره:نه ارباب. من که اونو نپوشیده بودم. فقط انداخته بودم رو شونه هام. هوا گرمه خب.اینم از مزایای دیده شدنه. تازه شما که نمیدونین.گاهی کلا...هیچی ارباب...شما ادامه بدین...

خیال لرد سیاه کمی راحت میشه.
-خب...ما کمکت میکنیم.جانورنما شدن کار ساده ای نیست.خیلی از جادوگرای بزرگ هستن که موفق نشدن جانورنما بشن.ولی تو شانس آوردی که اربابی توانا همچون ما داری. کجا رو داری نگاه میکنی الان؟ به ما خیره شو.

بانز:شدیم ارباب.

لرد:تو باید اول جانوری رو که میخوای شبیهش بشی پیدا کنی و برای ما بیاری!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۲۸ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


لرد سیاه روی صندلی اش لم داده بود و سرگرم بررسی درخواست های نقد بود.
-ما بسیار خسته شدیم نجینی...چقدر درخواست نقد داریم. قبلیا تموم نشدن؟

نجینی با بی تفاوتی سرش را روی دمش گذاشت و چشمانش را بست. ولی به هر حال مخاطب لرد سیاه، نجینی نبود.

دو جادوگر درست در مقابل پای لرد سیاه روی زمین افتاده بودند و انبوهی از کاغذ در مقابلشان تلنبار شده بود.

درخواست های نقد!

لرد سیاه شلاق چرمی سیاه رنگی را از روی میز برداشت و با یک حرکت روی زمین کوبید. جایی درست بین دو جادوگر...صدای فریاد شلاق جادوگران را وحشت زده کرد. ولی زنجیر هایی که به گردنشان بسته شده بود مانع حرکتشان می شد.
یکی از جادوگران با تنی رنجور و صدایی خسته پاسخ داد:
-الان تمومش می کنم ارباب...امروز شش تا نقد کردم. می شه کمی استراحت...

فریاد بعدی شلاق به منزله جواب منفی بود!

چند ضربه به در خورد. لرد سیاه پارچه سیاه رنگی را از زیر نجینی بیرون کشید و روی دو جادوگر انداخت و آن ها را از نظر ها پنهان کرد.
-بیا تو!

مرگخوار وارد اتاق شد.
لرد سیاه هنوز نتوانسته بود چهره اش را تشخیص بدهد...حتی نمی دانست او یک جادوگر است یا ساحره...و حتی شاید یک جن! تا این که فرد تازه وارد شروع به صحبت کرد.
-ارباب...ببخشید من مزاحم اوقاتتون شدم. می دونم کارتون زیاده. ولی یک راهنمایی ازتون می خواستم. من...راستش...چطور بگم...من جانور نما نیستم. و فکر می کنم این ضعف بزرگی برای یک مرگخوار باشه. می خواستم از شما راهنمایی بخوام. برای جانور نما شدن باید چیکار کنم؟ از کجا شروع کنم؟ چه مراحلی رو طی کنم؟




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

-اینا یاران ما هستند...ما با اندکی تامل، این حقیقت را کشف کردیم!

صاحب سیرک شلاق بلندی را که در دست داشت، با کوبیدن روی زمین امتحان کرد.
-هوم...سالمه!...خب؟ منظور؟ اینو که منم می دونستم. کلی برای راضی کردن جادوگری که طلسمشون کرده بود خرج کردم. فعلا که جزو اموال باغ وحش محسوب می شن. تا جایی که می دونم شما جادوگرا زیاد خوشتون نمیاد با قانون مشنگی در بیفتین.

کاملا واضح بود که مشنگ مورد نظر لرد سیاه را نمی شناسد...و این اهمیت زیادی برای لرد نداشت.
-مشنگ سیرک دار...ما برای جمع کردن یارانمان زحمات زیادی کشیدیم! تاپیک زدیم...تایید کردیم، و دسترسی دادیم.اجازه نمی دیم یکی از راه برسد و هلپی همگی را بالا بکشد...همون باروفیو تو گلوتون گیر می کنه!

رئیس سیرک خندید...با صدای بلند...و عجب اشتباهی مرتکب شد!

-کروشیو!

مشنگ روی زمین افتاد...فریاد کشید و از درد به خود پیچید. در میان ناله ها و فریاد دستش را به نشانه تسلیم بلند کرد.
-خواهش می کنم...بسه...نمی تونم تحمل کنم! آآآآخ! اون جادوگر لعنتی می گفت شکنجه ممنوعه! اینجوریشو ندیده بودم.

البته که آن جوری اش را ندیده بود. لردسیاه هیچ همتایی نداشت! و هیچ چیز برای او ممنوع نبود.
شکنجه را متوقف کرد. صاحب سیرک به سختی از روی زمین بلند شد.
-باشه...من...از جادوگرا استفاده کردم. چون جالب تر بودن! اون پنگوئنه که دائم می لرزه...اون حشره سخنگو...اون زرافه کوتوله...ولی خب...مشنگ ها امن تر و کم خطر تر هستن. من تسلیمم.

-پنجاه پنجاه!

صاحب سیرک متوجه منظور لرد سیاه نشد.
-ببخشید؟ چی پنجاه؟

-سهم ما از درآمد باغ وحش! نکنه فکر کردی ما این بی خاصیت ها را پس می خواهیم؟ ما فقط در گذران زندگی دچار سختی و مشقت شده ایم. احتیاج به گالیون داریم! پرنسس ما نجینی بسیار پرخرج است. سهم ما را هر ماه بصورت گالیون به حسابمان در بلک گوتز واریز کن. بانکیست که خود افتتاح نموده و تنها مشتری اش هم خودمانیم. رئیس و کارمند بانک نیز ما می باشیم. هی به خودمان اضافه حقوق و مرخصی اعطا می کنیم و شادمان می شویم.

صاحب سیرک نمی دانست گالیون چیست و از کجا تهیه می شود...ولی ریسک پرسیدن سوال و شکنجه شدن مجدد را قبول نکرد و با اشاره سر پیشنهاد لرد سیاه را پذیرفت. پنجاه-پنجاه!



پایان!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
خرها موجودات بسیار سودمندی هستند. خرها می توانند از درخت بالا بروند، با سرعتی باورنکردنی بدوند، با دندان های تیزشان تن حیوانات دیگر را پاره کنند، زیر آب نفس بکشند، روی دو پا راه بروند و کلی کار برای راحتی انسان ها انجام دهند. همچنین می توان از لقب خر برای تعریف کردن از کسی استفاده کرد.
مشکل اینجاست که هیچکس قدر خر جماعت را نمی داند. از همان روز اولی که بشر چشمش به این موجود نجیب و زیبا افتاد، پرید رویش و مثل خر از آن کار کشید. این شد که خر دیگر نتوانست از توانایی های منحصر بفردش استفاده کند و برای ادامه عمر و تامین مخارج زندگی اش مجبور به باربری شد.

لرد سیاه با تعجب به خری که دور تر از بقیه حیوانات و خارج از قفس به طناب بسته شده بود نگاه کرد.
-اوهوی خره! تو چرا تو قفس نیستی؟

خر که تازه متوجه حضور لرد شده بود با شور و اشتیاق به او زل زد.
خر: تصویر کوچک شده

-قیافتو اونطوری نکن برای ما! نذاشتن اون طاووسه رو فراری بدیم، به جاش تو بیا طنابتو ببُریم.

خر، با دو دست سرش را گرفت و عقب برد که منجر به سقوط قسمت جلویی بدنش شد.
لرد گفت:
-خود زجرده هم هستی. میتونیم وینکی رو بفرستیم پیشت تا ازت یه چیزایی یاد بگیره.

خر به نشانه نارضایتی سرش را تکان داد و "بع بع" کرد.
-دوگانه سوز هم که هستی. پول بنزین نمیدیم برات. به جاش سوخت پاک به خوردت میدیم.

خر نمی‌خواست سوخت پاک بخورد. خر حتی نمی‌خواست در مورد عوامل سازنده سوخت پاک فکر کند. خر می‌خواست به لرد بفهماند که خر نیست! یعنی الان که خر است اما قبلا موجودی بسیار فرومایه تر از خر بوده است. خر می‌خواست سرگذشتش را برای لرد توضیح دهد. از سالهایی که در کوه های راکی شمشیر می زده؛ از روزهایی که در محضر آرنولد کونگ فو می آموخته و از دورانی که با خرچنگ ها به ماهیگیری می رفته بگوید. خر می خواست روزی را که اولین مسلسل عمرش را دیده بود برای لرد تعریف کند.
خر می خواست کل داستان زندگی اش را برای لرد بازگو کند. از روزهایی که جن خانگی بوده تا آن روز که تبدیل به الاغی شده بود و او را برای حمل وسایل سیرک خریده بودند. اما همانطور که می دانید تاریخ انقضای حافظه ی اجنه بسیار کوتاه است. و وقتی این کوتاه بودن با مغز کوچک خرها ترکیب شود، فاجعه به بار می آورد. این شد که خر تا خواست خودش را به لرد معرفی کند، به یاد آورد که فیزیک بدنی خرها برای سخن گفتن مناسب نیست. اینجا بود که مغزش ریسِت شد و مثل خرِ آدم شروع به جفتک پرانی و در آوردن صداهای گوشخراش کرد.

لرد در حالی که از خر دور می‌شد گفت:
-خوبی به شماها نیومده اصلا. تو همون جهالتتون بمونید.

-----------

پ.ن: با تشکر از دست اندر کاران این رول برای ساکت کردن جیگَر در پشت صحنه که اگر آنان نبودند گوشتان پر می شد از فریادِ جیگَرم؛ جیگَرم؛ جیــگَرم!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۲ ۲۲:۱۸:۲۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۷:۳۱ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
در همان ساعاتی که لرد سیاه با استتار مشغول بازدید از سیرک بود، تصادفا هاگرید در گوشه ای دیگر از سیرک پشت در اتاق مدیر سیرک ایستاده بود و انتظار خروج ارباب رجوع قبلی را میکشید.

- جناب مدیر! اینجانب باروفیو، فرزند ...

- خودت رو هفت بار معرفی کردی مردک! این گاومیش کوفتیت چه خاصیت جذابی داره آخه؟ سیرک جای حیووناییه که استعداد غیر عادی دارن، حیوونای عادی جاشون تو باغ وحشه ... تازه گاومیش یه حیوون اهلیه که حتی توی باغ وحشم کسی نمیره واسه تماشا کردنش. میفهمی؟!

- نه دیگه! تو منظور منه ره متوجه نمیشی اوسّا! میدونی؟ حیوون روستای ما گاومیش هسته، نه گاو، اما شیره میده! تو بذار من این گاومیشاره به نمایش بذارم شیر اینارم بفروشم. تو چجور سیرک داری هستی که نمیدونی میش نر هسته؟

دیالوگ هایی که از پشت در شنیده میشد توجه هاگرید را جلب کرده بود و باعث شده بود او گوشش را برای استراق سمع به در بچسباند اما او نمیدانست که بر خلاف خودش، مسایل جنسیتی جانوران برای مدیر سیرک جذاب نیست و در نتیجه تحملش تمام شده و با اردنگی باروفیو را به بیرون پرت کرد. باروفیوی مغموم اندکی در بدن مرتجع هاگرید فرو رفته و سپس گاومیشش را زد زیر بغلش و سیرک را ترک کرد تا شاید خارج از آنجا گوش مشتاقی برای شنیدن روضه هایش در رابطه با مظلومیت روستایی و نادیده گرفته شدن استعداد های بیشمار گاومیش ها بیابد.

- بفرما! امری دارید؟

- سام علیک. راستیتش ... من دکتر هاگرید هسّم، روانشناس حیوونا! میخواسّم اینجا استخدام شم تا بتونم با جک و جونوراتون خلوت کنم و از افسردگیشون پیشگیری کنم :ball:

مدیر حواسش معطوف شیئی بود که با برخورد باروفیو از داخل کت هاگرید بیرون افتاده و او در حین صحبت سعی میکرد آن را در جیبش نهان کند. با گذشت چند ثانیه فهمید صحبت هاگرید تمام شده و گفت:

- پیشگیری از افسردگی؟ چه فایده ای داره؟

- چه فایده ای داره؟ نزن این حرفو مرد! هم طول عمر جونورا هم مدتی که میتونن نمایش اجرا کنن زیاد میشه. میتونی از هر حیوون چند برابر پول به جیب بزنی.

- از کجا معلوم جنابعالی با این ادعا نمیخوای منو تلکه کنی؟

- رفیق من اهل خالی بندی نیسّم، بچه محلا همه میدونن! اصن واس خاطر تضمینش یه ماه اول حقوق نمیگیرم، حلّه؟

- صب کن ببینم! اون چیه که کردی تو جیبت؟

- چیز ... چیزی نی ... چترمه!

هاگرید مجبور شد برای رفع تردید مدیر چتر صورتی رنگش را به او نشان دهد.

- 400 سانت قدته اونوقت این چتر 4 سانتی هیکلتو خشک نگه میداره؟ یه جای کارت میلنگه ... برو پی کارت مرد حسابی.

هاگرید که پس از اخراج از هاگوارتز در به در دنبال شغلی که تخصص و علاقه اش مربوط باشد میگشت، باز هم به در بسته خورده و مانند باروفیو بدون تاثیری در روند داستان سیرک را ترک کرد.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
لردولدمورت از بی اعتنایی طاووس عصبانی شد چوبدستی برکشید تا طاووس رنگارنگ رو تبدیل به هیچ بکنه اما در همین لحظه بلندگو روشن شد و صدایی دلخراش به گوش رسید.
-بازدیدکنندگان عزیز شمارو به دیدن پرنده ی کم نظیر در خاور بسیار دور دعوت میکنیم.

لرد همچنین چند نگهبان را دید که به قفس طاووس نزدیک میشدند پس تصمیم گرفت از قسمت پردنگان اصیل دیدن کند. همینطور که از طاووس دور میشد چشم غره ای به طاووس کرد و گفت:
-هنوز کارم باهات تموم نشده.

حرف لرد به قدر کافی ترسناک بود تا کراب تمام کرک و پرش بریزد چون لرد هیچوقت فراموش نمیکرد. کراب تازه متوجه شد که بدون پر جلوی جمعیت بازدید کننده ایستاده.
- عه وا. خاک عالم!

لرد به قسمت پرندگان اصیل رسید. هنوز چند قدمی پیش نرفته بود که پرنده ای نظرش را جلب کرد. نزدیک قفس رفت و ارام گفت:
-این چه جور پرنده ایه. چه صورت زشتی هم داره. حتی از رودولف هم زشت تره. اصلا طاقت دیدن این رو نداریم.

در همین حال مردی که پیراهن سبز بدرنگی پوشیده بود به سرعت به لرد نزدیک شد گویا از صبح لرد تنها بازدیدکننده ای بود که سوال داشت پس سر از پا نمیشناخت.

- ضمن سلام خدمت شما بازدیدکننده ی محترم. پرنده ای که مشاهده میکنید شنقل نام داره این پرنده در نواحی گرمسیر قطب جنوب زندگی میکنه و از دوستان صمیمی اسکل هستش.

لرد ولدمورت:

- اوه. اسکل نمیدونین چیه؟ بله باید عرض کنم که اسکل پرنده ای هستش که غذا ذخیره میکنه ولی بعدا یادش میره که غذا هارو کجا ذخیره کرده و دوستی شنقل و اسکل به این صورته که شنقل غذاهاشو میده اسکل براش نگه داره. از ویژگی های خوب شنقل میتوان به زیبا بودنش اشاره کرد.
شنقل:تصویر کوچک شده


صورت لرد از پوکر به "بذار دخلشو بیارم" تغییر حالت داد.
مرد سبز پوش که اوضاع رو اصلا مناسب نمیدید تصمیم گرفت سریعا به سمت دکه ی اطلاعات خودش بره.

اما گیبن که اصلا از حضور لرد در انجا خبر نداشت با خیال راحت روی یکی از شاخه های پلاستیکی قفس نشسته بود و به ارباب و راهرویش فکر میکرد که مرد سیاه پوشی که با چهره ی برافروخته به اون نگاه میکرد توجه اش را جلب کرد. پس کمی نزدیک تر رفت و لرد ولدمورت را شناخت.

-
- تو موجود زشت میخوای چیزی به ما بگی؟
-
- سریع حرفت رو بگو. به اندازه کافی از دیدن صورت تو زجر کشیدیم. اینقدر هم نلرز.
-

لرد که دیگر طاقت دیدن ان موجود را نداشت. از بین فنس ها مقداری پاپ کردن برای شنقل پرت کرد اما پرنده از جای خود تکان نخورد و با خوشحالی به صورت لرد خیره شد.

لرد که ظرف پاپ کرن را در قفس پرنده ی بغلی خالی میکرد با حالت بی اعتنایی گفت:
-نمیخوری که نخور. به ما ربطی نداره حتی اگه از گرسنگی هم مردی. یه موجود زشت کمتر.

هر چند که قیافه ی پرنده میتوانست در مریض خانه ها برای بیهوشی اضطراری استفاده شود اما با کمی دقت لرد فهمید که او بسیار شبیه یکی از مرگخوارانش است.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۱۸ ۱۹:۲۳:۵۲

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد سیاه قدم زنان از بین قفس ها عبور میکرد که ناگهان...

-آخ چشممون...داریم کور میشیم! این دیگه چیه؟ این همه رنگ برای چیه؟ حالمونو به هم زدی!

پرنده خوش آب و رنگ سرش را بلند کرد و مغرورانه نگاهی به لرد سیاه انداخت. لرد کمی چشمانش را مالید و وقتی چشمش به آن حجم از رنگ عادت کرد جلو رفت.
-هی...پرنده! چقدر زشتی! رنگی وجود داره که روی تو نباشه؟ ما مطمئنیم تو محفلی هستی. بذار ببینیم اسمت چیه...طاووس! بله! هم وزن ققنوس هم که هست. میخوای نجاتت بدیم؟

پرنده با بی میلی شروع به تمیز کردن پر هایش کرد.

لرد: یعنی نمیخوای؟ ما ده دقیقه اس هیچ شرارتی نکردیم و حالمون داره بد می شه. بیا تو رو فراری بدیم صاحب سیرک خشمگین بشه، ما بخندیم.

پرنده تمایلی به فرار نداشت. تمام عمرش آرزو میکرد اندکی خوش آب و رنگ تر باشد و حالا خوش آب و رنگ ترین موجود زنده سیرک بود. پرنده خوشحال بود! مخصوصا وقتی احتمال های بدتر را در نظر می گرفت.ممکن بود مثل هکتور تبدیل به پنگوئن بشود! از این فکر به خودش لرزید! پنگوئن...پرنده ای با دو رنگ! فقط دو رنگ! نفس کراب در هر موجودیتی با کمتر از شش رنگ بند می آمد! کراب خوشحال بود. نه ماموریتی در کار بود نه مرگخوارانی که سرزنشش کنند. در ماموریت ها لباس کراب کثیف می شد. خاکی و حتی گل آلود می شد.

لرد:پیششششت...چرا به ما توجه نمیکنی؟ بیا جلو یکی از پراتو بکنیم. مایلیم ازش قلم پری ساخته و برای دامبلدور بفرستیمش تا بیش از پیش مضحکه خاص و عام قرار بگیره. ولی مواظب باش رودولف تو رو نبینه. با این رنگ و رو مطمئن می شه که ماده هستی و اونجاست که دیگه براش مهم نیست که آدمی یا ققنوس! پیشت...اوهوی...بی بخار...با تو ایم!

طاووس پشت به لرد کرد و به سمت دیگر قفس رفت. از دیدار این شخص کم موی نازیبا اصلا خرسند نشده بود!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.