هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
#88

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
دامبلدور با صورت بهت زده ای به بلاتریکس نگاه کرد.
__________________________________________________
اسنیپ وارد اتاق انتظار پدر و مادر ها شد.
توقع دیدن هر کسی جز بلاتریکس را داشت.
هاج و واج به بلاتریکس نگاه کرد.
بلا با عصبانیت گفت:
خوشگل ندیدی؟
اسنیپ نیز با عصبانیت به بلاتریکس نگاه می کند اما ترجیح می دهد که جوابش را ندهد.
اسنیپ:
چی شده بلا؟باز کارتون گیر کرد سراغ من اومدین؟
بلاتریکس:
تا حالا مزه ی کروشیوی منو چشیدی سوروس؟
اسنیپ آب دهنش را قورت داد و گفت:
چه مشکلی پیش اومده گلم؟!
بلاتریکس پوزخندی می زند و می گوید:
مو!
-مو چی؟
-لرد،مو در آورده!
-دروغ نگو!چرا این طوری شد؟
-همش تقصیر این امای چلمنه دیگه!معجون رشد مو به ارباب داده!
-همونی که دستور پختش تازه منتشر شده و تازه اختراع شده؟
-من چه بدونم؟مثه این که اما پختتش نه من.
-خوب لرد چه شکلی شده بود؟
-راستش اولش خیلی خوشگل و تو دل برو شده بود الهی قربونش برم!اما بعد رشدموهاش خیلی زیاد شد به طوری که لینی توش غرق شد و اگه زودتـر جلـوی رشد موهاشو نگیرم کل دنیا رو مو برمی داره!
اسنیپ سرش را خاراند و گفت:
خوب راستش...متاسفم!من نمی تونم کاری بکنم!
بلاتریکس یقه ی اسنیپ را گرفت و محکم به دیوار کوبوندش و گفت:
ینی چی نمی تونی کاری بکنی؟مگه همین جوری کشکیه؟
-بابا این همون معجون جدیدس که به جز خود شخصی که اونو می سازه کسی نمی تونه خنثاش کنه(خنثی).
-منظورت امائه؟
-نه.منظورم سازنده ی اصلی معجونه که اونو اختراع کرده.
-خوب اون کی هست حالا؟
-سارا کلن
بلاتریکس به فکر فرو می رود.
سارا کلن؟همان دخترک زیبای مو مشکی و چشم آبی؟همان خون کثیف؟همانی که یک بار از بلاتریکس با هزار سختی امضا می گیرد؟
همانی که می خواست از ارباب هم امضا بگیرد که ارباب کروشیویی نثارش کرد؟
بلا همان جور در فکر بود که اسنیپ با صدای خر خر مانندی گفت:
نمی خوای یقه رو ول کنی؟دارم خفه میشما!
بلاتریکس اسنیپ را ول کرد و پرسید:
کجا می تونم این دختر رو پیدا کنم؟
-شنیدم که رفته ف..فوت..آها فوتبال ببینه.
-فوتبال دیگه چه کوفتیه؟
-ورزش مورد علاقه ی ماگلاس.
-حالا کجا رفته ببینه؟
-اسپانیا!
بلاتریکس فریاد کشید:
اسپانیا؟حالا برا چی اسپانیا؟
-بابا چون تیم مورد علاقش که اسمش،اسمش،آهان رئال مادرید بود یه تیم اسپانیاییه و اونجا با یه تیم دیگه مسابقه داره که این مهم ترین بازی اسپانیاس.اسم بازیه هم ال کلاسیکو بود ولی اسم اون تیم مقابل رئالو یادم نمیاد ولی یادمه این دختره سارا حالش خیلی از اون تیمه به هم می خورد.
-از کجا اینا رو می دونی کلک؟
-دیگه.
حالا تو کدوم ورزشگاه هست؟
-اونو من دیگه نمی دونم!
بلاتریکس آهی کشید و بدون تشکر به سمت خانه ی ریدل ها آپارات کرد.
__________________________________________________
ایوان فریاد زد:
اســـــــــــــپـانـــــــــــــیـا؟
بلاتریکس آهی کشید و گفت:
بله اسپانیا.
رز با خودش آهی کشید و گفت:
آخی دلم چقده برا سارا تنگ شده بود.
لی با تعجب گفت:
چـی؟تو اونو می شناسی؟
-بله اون صمیمی ترین دوستمه!هی!یادش بخیر!چه خاطراتی داشتیم!یه بار...
ولدمورت وسط حرفش پرید و گفت:
جم کنید بساطتونو!این سوسول بازیا دیگه چیه؟حتی اگه آفریقا هم رفته بود باید میاوردینش.
لینی گفت:
بچه ها تو رو خدا!دارم خفه میشم.
رز گفت:
هییییییییییییییییی!ارباب شنیدید چی گفت؟از کنار شما بودن ناراحته!
ولدمورت ابتدا کروشیویی نثار لینی کرد و سپس نثار رز!بعد هم گفت:
هرچه سریع تر باید این دختر رو بیارید این جا.زودتــــــــــــــر.







پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲:۵۹ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
#87

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لی و ایوان برای پیدا کردن اما از خانه ریدل خارج شدند.


یک ساعت بعد در محله ای دور افتاده!


-امـــــــــــــــــــــــــــــــــااااااااااااااا!
-اماااااا, سریعا خودتو تسلیم کن!
-من خسته شدم!

ایوان اشتباها یا عمدا این جمله را هم با صدای بلند گفت و دست از هل دادن گاری برداشت.
-اصلا من نمی فهمم.تو چرا باید اون بالا لم بدی و من گاری رو هل بدم؟اصلا گاری رو از مشنگه گرفتی...چرا خره رو نگرفتی که من الان مجبور باشم...

لی که روی دسته ای نعناع و جعفری لم داده بود خمیازه ای کشید.
-منم خسته شدم خب!یه ساعته داریم کوچه به کوچه دنبال اما می گردیم.این ایده جنابعالی بود.گفتی با جادو نمی شه.بیا با تلاش خودمون پیداش کنیم!حالا پیدا کن!چیزی نیست که...یه چند تایی قاره هست و تو هر کدوم چند تا کشور...من مطمئنم خیلی زود اما رو پیدا می کنیم!هل می دی یا پیاده شم؟!

-پسرم یه کیلو سبزی خوردن بده به من!گل نداشته باشه ننه.

ایوان با عصبانیت به پیرزن چشم غره رفت!


هاگوارتز:


-آی هوااار....بگیرینش...فرزندان روشنایی!کجایین؟بیایین که دامبلتونو در حال انجام وظیفه کشتن!تابلو ها...به همه خبر بدین!

بلاتریکس ساکت و بی سرو صدا در دفتر دامبلدور ایستاده بود و برای تمام شدن سرو صدا انتظار می کشید.
چند دقیقه گذشت و بالاخره دامبلدور که از تابلوها و مجسمه ها مایوس شده بود, تصمیم گرفت با مهمان ناخوانده اش وارد مذاکره شود.چوب دستی سفید رنگش را که معلوم نبود از چوب کدام درخت بخت برگشته ای تهیه شده بطرف بلا گرفت.
-توی مرگخوار چطور جرات کردی پای کثیفتو بذاری تو مدرسه من؟

بلا به کفش هایش که از تمیزی برق می زدند نگاه کرد.ولی یک دامبلدور به سادگی از رو نمی رفت.
-کفشات تمیزه خب...من گفتم پاهات!مطمئنم پاهات کثیفن.ولی اصلا تمایلی ندارم ببینمشون.حالا اعتراف کن...برای اجرای چه ماموریت فرو مایه ای اومدی اینجا؟
-فرومایه؟
-اوهوم...صفت تاثیر گذاری بود.دور و برم زیاد آدم فرو مایه نداشتم.سه هفتس منتظرم یه مرگخوار ببینم و این صفت رو بهش نسبت بدم.

بلاتریکس که متوجه شده بود خبری از استقبال و تعارف و پذیرایی نیست روی نزدیک ترین صندلی نشست.
-من برای انجام ماموریت فرومایه یه راست اومدم دفتر تو و وایستادم روبروت؟...من امروز به نمایندگی از یکی از والدین اینجا هستم.اومدم درباره وضعیت تحصیلی دراکو با اساتیدش حرف بزنم.مخصوصا پروفسور اسنیپ!ممکنه ترتیب ملاقات من رو با ایشون بدین؟




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۷:۳۹ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲
#86

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
بلاتریکس و لی و رز و ایوان و دافنه در آشپزخانه دور هم جمع شدند. باید فکری به حال رشد موی سریع و شدید لرد میکردند وگرنه به زودی در لابلای موهای سر لرد ، غرق میشدند.

ایوان : به نظر من که واسه تنوع هم که شده بذارید ارباب یکم مو داشته باشه. اشکالش چیه؟

رز: اشکالش اینه که جرات داری برو به لرد بگو ما راهی برای کچلی ش پیدا نکردیم!

بلاتریکس که نگاهش به دوردستها و اون بالا بالاها بود به میان جمع برگشت و گفت:

_هــــــــــی ... ولی ارباب بسیار تو دل برو هستند با این ظاهر... مخصوصا اگه فرق از وسط باز کنند. قربون سر کچل و تابناکش بشم

در همان لحظه متوجه شد که کله ی لرد سیاه ، دیگر کچل و تابناک نیست! محکم به پشت سر ایوان زد:

_معلومه که مشکل داره! ابهت لرد به خطر افتاده ! باید کاری کرد!

باردیگه همه دور میز به فکر فرو رفتند و در نهایت این دافنه بود که فکری به سرش زد:

_میگم اونطور که من متوجه شدم، ارباب یه معجونی از دست اما خورده که باعث رشد موش شده؛ پس باید آنتی معجون اما رو پیدا کنیم!

بلاتریکس تایید کرد : فقط مشکل اینه که اما گم و گور شده و نمیدونیم چه تو معجون ریخته! واسا بینم... معجون؟! معجــون؟! معجـــــون؟!

جمعیت مرگخوار هاج و واج منتظر ادامه ی صحبت بلا بودند. بلا که فکری به ذهنش رسیده بود از جایش پا شد و به سمت در رفت:

_لی ، ایوان برید دنبال اما بگردید و پیداش کنید. فقط زنده بیاریدش ! منم میرم دنبال سوروس ... شاید اون بتونه معجون رو شناسایی کنه و آنتی معجونش رو بسازه.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۷:۵۹:۳۲

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱:۰۵ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
#85

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
لرد به سمت اتاقش به راه افتاد. پشت میز نشست و شروع کرد به دست کشیدن به موهاش.هی دستشو از اینو کشید اونور. از اونور کشید اینور. دو دقیقه که گذشت لرد داشت به موهاش ژل میزد.

- بلا؟ بلا؟ بلا سریع بیا ارباب ازت مشورت میخواد!

بلا مث جت ظاهر شد!

- ارباب؟:pretty:

لرد از حالت رو به آینه به حالت پشت به آینه در اومد.

- چطور شدم؟

بلا یه کم از این زاویه نگاه کرد. یکم از اون زاویه نگاه کرد. دید که یه اشکالی هست این وسط.

- اممم... ارباب... میگم چطوره به جای اینکه وسطشو سیخ کنید، به طور نامرتب اسپایکی ش بکنین؟

چند ساعت بعد، غروب آفتاب

ملت مرگخوار، همه نشسته بودن توی سالن و هر کدوم یه کاری میکردن. لی داشت جای خواب سوسکاشو درست میکرد و هم زمان دنبال یکیشون می گشت که گم شده بود، اما داشت کتاب آشپزی میخوند و ایوان داشت استخونای جمجمه شو پلیش میکرد. خورشیدم داشت آروم آروم غروب میکرد و می رفت پایین پشت یه کوهی در دوردست و صحنه ی خیلی قشنگی درست کرده بود و از این حرفا...

به محض اینکه خورشید کامل رفت پشت کوه، یهو یه صدای فریادی از اتاق لرد شنیده شد. مرگخوارا به دو رفتن سمت اتاق لرد. لینی زودتر از همه پرید توی اتاق.

- ارباب؟ چرا اتاقتون انقدر تاریکه؟

- یه کروشیو بزنم؟! این تاریکی نیست. موهامه که رشد کرده همه ی اتاقو گرفته. این اما کجاس؟

لینی که کلی استرس داشت گفت:

- معلوم نیس کجاس ارباب.

- تا 10 میشمارم پیداش میکنین. لینی، یه دقیقه منو نگاه کن.

- جانم ارباب؟:pretty:

- کروشیو!

با این طلسم، لینی به هوا پرت شد، بعد فرود اومد و فرو رفت توی موهای کف اتاق.
حجم عظیم مو که توی اتاق بود یه تکونی خورد.

- سوسک من! تو لای موهای ارباب قایم شده بودی؟

در حالی که ساحره ها اکثرا با انزجار به لی و قربون صدقه رفتنش نگاه میکردن، لرد با عصبانیت تقریبا جیغ زد:

- من نمیدونم! زود یه کاری کنین ارباب دوباره کچل شه


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۱:۲۴:۰۸


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۰:۳۳ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
#84

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لرد اولین باری که نامه را خواند؛ آن را درک نکرد. سومین باری که قسمت "تقویت قدرت رویش مو" را خواند؛ سرش را به شدت تکان داد و به نامه که آن را رها کرده بود؛ کروشیو و تمامی طلسم های ممنوعه را زد. نامه قبل از افتادن به زمین آتش گرفته بود. لرد به آرامی به طرف در اتاق رفت و فریاد زد:
- آشپزم رو بیارین!

ایوان که قشنگ معلوم بود تازه از خواب بیدار شده؛ با سرعت به پیش لرد آپارات کرد و با حالتی متعب گفت:
- ارباب! اون رفته مامور های شما رو با لی از مهد کودک بیاره. ام... ارباب، شما...

ایوان توجهش به سر لرد که سیاه و پوشیده از مو بود؛ جلب شد و حرف خود را ادامه نداد. لرد با عصبانیت اخم کرد و گفت:
- مامور های من؟ هیچ کدوم از مرخوار های ارباب مهد کودک نمی رن.

ایوان می خواست به لرد بگوید که منظورش سوسک های لی بوده است که لینی که داد و فریاد های لرد و بوی بد آشپزخانه او را بیدار کرده بود؛ پیششان آمد و گفت:
- سلام، ارباب! شما کجا، این جا کجا ارباب! این همه داد وفریاد واسه چیه ارباب؟ اتفاقی افتاده، ارباب؟ وای، ارباب، شما مو دارین ارباب! مو، ارباب.

لرد سیاه که فکر می کرد کالری هایی که در گفتن "کوفت و ارباب." صرف می شوند؛ نمی ارزد؛ تصمیم گرفت لینی را بیهوش کند و داد زد:
- اکسپلیارموس!

چند لحظه بعد که ایوان و لینی با تعجب به لرد نگاه می کردند؛ لرد توضیح داد:
- بدی گشتن با هری پاتر همینه دیگه. حالا، استیوپفای!

لرد رو به ایوان کرد و زمان پایان مهد کودک سوکسا، سوسکی، سوکسو (یا هر چی دیگه.) رو پرسید. صدای زنگ در که به احتمال زیاد لی و اما و سوسک ها پشت آن بودند؛ باعث شد تا ایوان جوابی به لرد ندهد. لرد در حالی که ورد هایش را مرور می کرد تا به اما بزند؛ به در رسید و آن را بدون توجه به درخواست های بلاتریکس که اصرار داشت این کار به سلامتیش لطمه می زند؛ باز کرد.

لرد، لی را در حالی که یک چکش گنده را به زمین می کوبید و با نیش باز به سوسک هایش که روی شانه هاش بودندغ نگاه می کرد؛ دید و از او پرسید:
- اما کو؟

لی با دیدن موهای لرد گفت:
-عجب تیپی زدین ارباب. البته روز عروسی دخترتون حتما باید تیپ خاصی بزنین.

لرد با خشم در را روی لی بست. اما غیب شده بود و گشتن به دنبال او بی فایده بود. بالاخره او را می کشت. اما الان باید فکری برای موهایش می کرد.






ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۰:۵۷:۳۶
ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۱:۱۳:۳۸

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۰:۰۲ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲
#83

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
سوژه ی جدید


بوی بد غذا همه جا رو پر کرده بود...لرد که رد این بو رو تا دم در آشپزخونه زده بود با گفتن "به امید مرلین" وارد آشپزخانه شد.
اما دابز درحال پختن غذایی بود که بوی بدی می داد.

-اما ، این چیه که درست می کنی؟ بوی گندش تمامی ساختمون رو ورداشته!!!

-ارباب...این..این...معجون تقویت قدرت...

-چی؟؟؟تقویت قدرت!!!بده من...بده من...می خوام کمی بنوشم.

-نه ارباب . این باعث تقویت قدرته....

-نیازی نیست چیزی بگی...

و لرد تمامی محتوای درون پاتیل را یک جا نوشید.

-چه قدر مزه ی گندی می ده...یک بار که توی هاگوارتز بودم ، یه دونه برتی بات خوردم که مزه ی استفراغ خوک می داد!!!! اما دابز ، چرا چیزی نمی گی؟

اما که خشکش زده بود ، به لرد نگاه می کرد و تند تند عرق می کرد.

-دابز...نمی خواد چیزی بگی...من دارم میرم توی اتاقم...طرز تهیه ی معجون قدرت رو بهم بده...نیاز دارم هر چند وقت یک بار ازش بنوشم.

-بـــــــــــ.........باشــــــه

لرد از اتاق خارج شد.در همان ابتدا دالاهوف رو دید که از پله ها پایین می آمد که بادیدن ارباب چشمانش از حدقه بیرون زد.

لرد که تعجب کرده بود ، به راه خودش ادامه داد...

لینی وارنر هم با دیدن ارباب به دیوار خورد و افتاد...البته برای لرد دیگه عادی شده بود چون تا حالا 17 نفر اینجوری شدن.

ارباب به اتاق خودش رسید...با یک نگاه به آینه فهمید که روی سرش مو رشد کرده!!!

رفت جلوی میزش و یک پیام دید ....دابز نوشته بود:

قربان...اون نوشیدنی که شما میل کردید یک معجون قوی رویش مو بود!!!!!

شما اجازه ندادید من جمله ی خودم رو کامل کنم.

"اون معجون تقویت قدرت رویش مو بود!!!!"




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۲
#82

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
چون سوژه قدیمیه تمومش میکنم دیگه!
----------------------------------------------------------

اتاق دامبلدور:

عرق از سر و روی تد جاری شده و مونده باید چی کار کنه. نه تونسته محترمانه موی دامبلدورو کش بره و نه تونسته بهش بفهمونه که مرگخوارا اونجان.

- چجوری بگم تا بفهمین پرووووف؟ :vay:

دامبلدور عینکشو صاف میکنه و میگه: فرزندم یک ربعه فقط داری خودزنی میکنی. خب اگه مشکلی هست بگو چرا اینقدر در خفیه حرف میزنی؟

تد با بغض جواب میده: خب حتما دلیل دارم!

دامبلدور رو صندلیش جا به جا میشه و میگه: برو به جواب برس وقتی به نتیجه رسیدی میتونی با من در میونش بذاری.

تد بهت زده و شگفت زده و انگشت به دهن و کلی حرکات دیگه همچنان مونده چی کار کنه. از طرفی هی دقایق دارن جاشونو به هم میدن و این یعنی نزدیک شدن به مرگ جیمز!

سمت مرگخوارا:

- کیه اینقد وز وز میکنه؟

مرگخوارا با تعجب به همدیگه نگاه میکنن و در کمال شگفتی میبینن که دهن هیچ کدومشون تکون نمیخوره پس صدا از اونا نیست.

روفوس اشاره ای به جیب لودو میکنه و میگه: فک کنم از اون تو میاد!

لودو یکی میزنه تو سر روفوس و میگه: جیب که حرف نمیزنه ابله!

بلا دستشو دراز میکنه و یه راست تو جیب لودو میبره و چوبدستی اونو بیاره. منبع صدا همونجاس که داره میگه:

- عمه تون وز وز میکنه! صدای زیبای لرد رو تشخیص نمیدین؟ برگردین مقر! ماموریت تموم شد، برگردین!

مرگخوارا در لحظات اول شنیدن این حرف:

مرگخوارا بعد از هضم کردن ماجرای پیش اومده:

این وسط فقط بلا با خشم یقه تک تک مرگخوارارو به ترتیب میگیره و میپرسه: چرا ارباب به من نگفت؟ چرا با چوبدستی لودو ارتباط برقرار کرد؟ چرا؟ چرا؟

افکار لودو میگن: چون چوبدستیامون جا به جا شده! :fishing:

مقر مرگخوارا:

- ارباب شما اون مورو از کجا آوردین؟

لرد بعد از توضیح دادن اینکه در گذشته ها برا اطمینان چند تار موی دامبلو کنده بوده از سوروس میخواد که معجونو آماده کنه تا بتونه به چیزی که میخواست برسه.

مدتی بعد لرد معجونو خورده و به شکل مورد نظر در اومده. سوروس میگه: ارباب درست مثل دامبلدور فقط به رنگ سیاه! اممم و البته نمیدونم چرا ریشتون رفته رو سرتون.

و آینه رو جلوی لرد میگیره و چهره ی جدیدش نمایان میشه:

محفل:

بالاخره تدی تصمیم گرفته ماجرارو به دامبلدور لو بده و گفته که مرگخوارا گریختن. حالا هم همراه دامبلدور به راهروی مذکور میرسن. جیمز تلو تلو خوران رو به تدی میاد و میگه: عه تدی کجا غیبت زد یهو؟

تدی در اتاقی که مرگخوارا توش پنهان شده بودنو باز میکنه و میپرسه: پس اونا کجان؟

- کیا؟

- مرگخوارا!

- شوخی میکنی؟ اونا اینجا چی کار میکنن؟

دامبلدور دستی به شونه های تدی میکشه و میگه: خوب میشی فرزندم.

و به اتاق خودش بر میگرده!!!

×پایان سوژه×




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۴:۳۵ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۱
#81

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
همه مرگخواران به سرعت به داخل اتاق بازمیگردند به جز یک نفر. مورفین که بسته های سفید رنگی از داخل ردایش بیرون ریخته بود بدون توجه به مرگخوارانی که بی صدا فریاد میزدند تا او به داخل اتاق بیاید خم شد و در حالی که زیر لب غرولند میکرد و از این که سنش بالا رفته و دیگر وقت ماموریت رفتنش نیست مشغول جمع کردن بسته ها شد و مرگخواران که دیگر چاره ای نداشتند در اتاق را بستند و مورفین راه تنها گذاشتند و در همان لحظه در انتهای راهرو جیمز به همراه تدی نمایان شدند و در حالی که سرمستانه برای خودشان آواز میخوانند به مورفین خمیده نزدیک شدند.

- جــیـــــــــــــــغ

- به نظرت این چی میتونه باشه جیمز؟ :worry:

- نمیدونم تد، به نظرم باید از عمو آلبوس بپرسیم آخه اون خیلی دانایه کل و باهوش و ایناست

- عجب ایده ی شجاعانه ای دادی جیمز! موافقم پس بهتره بریم

خیلی سریع لای در باز شد و اخگر سرخ رنگی به سمت جیمز شلیک شد و اورا نقش زمین کرد.
در اتاق باز شد و تدی با دیدن مرگخوار ها شروع به دویدن کرد اما روفوس سریعا جلوی او را گرفت ...

- خوب گوش کن بهت چی میگم بچه! میری پیش دامبلدور و هر جوری که بتونی موهاشو برای ما میاری. اگر از یک ربع بگذره و بر نگردی یا این که کس دیگه ای بیاد این سمت فورا این دوستت کشته میشه. گرفتی ببم جان؟

تد با تته پته بله ای گفت و به محض این که روفوس او را رها کرد پا به فرار گذاشت و مرگخواران بدن بیهوش جیمز را به اتاق منتقل کردند و همانجا کمین کرده و منتظر شدند، مورفین همچنان در حال جمع آوری محتویات بسته های پاره شده از روی زمین بود ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۳:۲۸ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
#80

ماری مک دونالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
از اینجا تا آسمون... کرایه ش چقدره؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
- چی‌ جوری تو این تاریکی‌ بیایم بیرون خوب؟!

لینی نگاهی‌ به روفوس میکنه، آهی می‌کشه و چوبدستیشو بالا میاره:
- تو از مغزت کار نکش روفوس، حیفه ... لوموس!

مرگخواران حالا به اطرافشون با دقت بیشتری نگاه می‌کنن: یه اتاق نسبتا کوچیک که از هر طرفش لباس‌های کثیف دیده میشد. لونا در حالی‌ که صورتش از بوی بد تو اتاق چین خورده میگه:
- اه... اینا لباساشون ۱ سال یه بار میشورن که میذارن اینجوری جمع بشه؟!

- نه باو... جمعیتشون زیاده، خود همین ویزلی‌ها ۴ تا اتاق میخوان واسه لباساشون!

ریگولوس در حالی‌ که سعی‌ میکنه از تپه لباسی که توش افتاده بلند شه‌ رو به بقیه میکنه:
- اینجا نیومدیم که درباره ی حجم لباس محفلیا بحث کنیم... پاشین زودتر بریم سراغ دامبلدور!

بلا به سمت در میره و آروم در رو باز میکنه و نگاهی‌ به بیرون میندازه:
- مثل اینکه اینجا راهروهه، آروم خارج شین! سر و صدا نکنین!

مرگخواران تک تک از رختشویی خارج میشن، راهرو هم به اندازه اتاقک تاریک بود.

- خوب-

- هیس!!! آروم باشین... یکی‌ داره میاد, زود باشین بریم دوباره تو اتاق!

یک نفر آواز خونان به سمت راهرو میاد:
- نهنگی داشتم خوشگله فرار کرده...

ریگولوس آروم زمزمه میکنه:
- جیمز سیریوس پاتره!



ویرایش شده توسط ماری مکدونالد در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۷ ۶:۴۳:۵۷

Only Raven

"دلیل بی رقیب بودن ما، نبودن رقیب نیست...دلیل بی رقیب بودن ما، قدرتمند بودن ماست!"









Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰
#79

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-خب یکی چکش بده به من.باید شیشه رو بشکنم.

بلاتریکس با عصبانیت کروشیویی حواله سوروس کرد ولی خوشبختانه چون از چوب دستی استفاده نکرده بود کروشیو بی اثر ماند!
-آخه کله چرب دماغ دراز...ناسلامتی جادوگری.میخوای سرو صدا راه بندازی بیدار شن؟اون چوب دستی بی مصرفتو بگیر طرف شیشه و ناپدیدش کن.

سوروس بعد از اینکه به خوبی روی سر لوسیوس جابجا شد چوب دستیش را از اعماق ردایش خارج کرد و طولی نکشید که شیشه بدون ایجاد هیچگونه سرو صدایی ناپدید شد.
سوروس به راحتی از دریچه عبور کرد و وارد خانه شد.
-خب...همه میتونن بیایین.بپرین پایین...اینجا یه کوه لباسه.اه...زیادم تمیز نیستن!فکر کنم موهامو کمی چرب کردن.

-لوسیوس تا قبل از طلوع آفتاب قصد داری از اون دریچه لعنتی عبور کنی؟

لوسیوس که به دلایل نامشخص صداهای نامفهومی تولید میکرد جواب داد:
-د...دارم سعی میکنم.ولی این خیلی تنگه!

سوروس از سمت دیگر پنجره دستان لوسیوس را گرفت و با کمک بلاتریکس که لوسیوس را از بیرون هل میداد او را به داخل خانه کشید.لوسیوس که به دلیل عبور از محفظه باریک بسیار لاغر تر از گذشته به نظر میرسید سرگرم بررسی اطراف شد.بقیه مرگخواران هم به نوبت پایین پریدند.


-اینجا کجاس به نظرتون؟
-من فکر میکنم زیر زمین باشه.آخه خیلی تاریکه.
-ابله!دو ساعته داریم از دیوار بالا میاییم...اونوقت تو میگی زیر زمینه؟اینا پول ندارن که برق داشته باشن.اینا همه کاراشونو تو روشنایی روز انجام میدن و غروب که میشه عین مرغ میگیرن میخوابن!
-جرو بحث نکنین.باید بریم سراغ دامبلدور!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.