الفیاس در حالیکه چوبدستی های ساحره ها و هوگو و پروف رو با یه دستش توی هوا میگرفت، گفت:
- به نام کلنل کبیر و سورس مو قشنگ! زانو بزنید، وگرنه همتون درجا نابود میشید!
- کلنل، بلند شو مرد، حالت خوبه؟
- رفقا، از هردوتون ممنونم، میدونستم تنهام نمیذارین!
الفیاس و سورس و کلنل در حالیکه چوبدستی هاشونو به سمت گروگان هاشون گرفته بودند، روی صندلی های باقی مانده ی مثلا انجمن، مینشینن!
- الفیاس، برو و دستاشونو ببند، ولی بهتره با دستات ببندی که محکمتر و مطمئنتر باشه!
- باشه کلنل! هر چی تو بگی! فعلا به عنوان آزاده ای که تازه به آغوش میهن بازگشته، بهت نگاه میکنم! وگرنه آرمان هامون یادم نرفته!
- کلنل، الفیاس راست میگه! الفیاس، جادوگرا رو ولش، کاری نمیتونن بکنن! به داد ساحره ها برس!
الفیاس در حالیکه باز هم از این و ضعیت ناراضی بود، با چوبدستیش یه تیکه طناب ظاهر میکنه و با تهدید چوبدستی همه ی ساحره ها رو ردیف میکنه و مشغول بستن دست هاشون میشه:
- حالا واسه ما نقشه میکشین؟ نشونتون میدم! تک تک تون رو نابود میکنیم!
الفیاس همینطوری داشت دست ساحره ها رو میبست که میرسه به بانو ویولت:
- به به! بانو، حالت چطوره؟
بانو همین که صدای الفیاس رو میشنوه، با صدایی آرام، اسم الفیاس رو میگه:
-الفیاس... .
الفیاس انگار منتظر همین کلمه بود تا تمام خشانت و عصبانیتش رو از دست بده:
- من دارم چی کار میکنم؟ دارم دست ویولتم رو میبندم؟ آه عزیزم، منو ببخش، تو دستات یدونه سورپرایز میذارم!
الفیاس کار بستن دست ساحره ها رو تموم میکنه و میره کنار کلنل میشینه!
بانو ویولت چشمکی به فلور و تری میزنه و چوبدستیش رو محکم در دستش فشار میده!