هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۶
#21

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
در این تاپیک رول هایی در مورد شیون آوارگان نوشته می شه که همه اش داستان های وحشتناک هست و داستان های طنز و معمولی در این تاپیک جا نداره ، ساختمان مخوف هاگزمید فقط برای داستان وحشتناک طراحی شده !
----------------------------------------------
نویل مایکل تازه وارد هشت سالگی شده بود. آن روز مادرش به او گفت : " حالا که هفت سالت تموم شده می تونی بری و تنها توی هاگزمید قدم بزنی ! "
نویل هم که از این هدیه تولد بسیاز خوشحال شده بود وارد خیابان های تنها دهکده کاملا جادویی انگلستان شد.
نویل می رفت و می رفت ، مغازه های مختلف را پشت سر می گذاشت : دوک های عسلی ، کافه مادام پادی فوت و ...
سر انجام نویل به بالاترین قسمت تپه هاگزمید رسید و با ساختمان بزرگ و عجیبی رو برو شد. ساختمانی سه طبقه بود که در آن را با تخته بسته بودند و مشخص بود سال ها کسی وارد آن نشده است . احتملا همان شیون آوارگان بود که افسانه اش را شنیده بود . ساختمانی که ارواح در آن زندگی می کنند. نویل کمی با خود فکر کرد و ناگهان به سرعت به سمت در ورودی ساختمان رفت . با احتیاط شروع به کندن تخته ها کرد. تصمیم گرفته بود شجاعتش را به دوستانش ثابت کند . در را باز کرد و وارد شد. داخل ساختمان تاریک بود و بوی نم می داد. کف آن را یک لایه خاک فرا گرفته بود و گوشه های دیوار های و روی سقف پر از تار عنکبوت بود . نویل چند قدمی به جلو گذاشت و درست در همان لحظه فریادی از ترس کشید ، فریادی که صدای آن تا آخر دهکده هاگزمید شنیده شد !
...
-----------------------------------------------
امیدوارم دوستان این داستان رو به ترسناک ترین شکل ممکن ادامه بدن !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶
#22

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
صدای جیغ نویل ، سر تا سر هاگزمید را در بر گرفت.
هم اکنون در بسته شده بود و خانه تاریک تر از همیشه به نظر می رسید.
گویی که مداد سیاه را برداشته بودند و سرتاسر آن خانه را با همین رنگ رنگ آمیزی کرده بودند.
کمی که گذشت کم کم چشمان نویل به تاریکی عادت کرد و توانست اشیای محدودی از خانه را ببیند.
چند صندلی چوبی که به سختی می شد آنها را دید و یک رشته تار عنکبوت که دور صندلی ها پیچیده شده بودند.همچنین روی زمین یک لایه ی 2 سانتی متری خاک گرفته بود که همین امر ، باعث شد تا نویل به سرفه بیفتد.
سر انجام نویل به مادرش فکر کرد که تا به حال چقدر نگران او شده است ، پس بنابراین تصمیم گرفت تا در را باز کند و خیلی زود به آغوش گرم مادرش باز گردد.
پس عزم خود را جزم کرد و کور کورانه به جایی که حدس می زد ، یحتمل در ، در آنجا واقع شده است رفت و سر انجام دستگیره را پیدا کرد و دستگیره را فشار داد...
ولی در باز نمی شد!
نویل باز هم سعی خود را کرد ولی باز هم در باز نشد تا اینکه ناگهان صبرش لبریز شد و لگدی محکم به در زد.
ولی باز هم در باز نشد. حتی یک خراش هم بر نداشت!
باید به دنبال راه فرار دیگری بود
پس بنا براین جهت مخالف در را دنبال کرد و همچنان کورکورانه به سمت جلو حرکت کرد که ناگهان پایش به جسمی سرد و سفت گیر کرد و بر روی کف خاکی خانه ولو شد.
دیگر اشکش در آمده بود و با خود می گفت " این چه کاری بود که کردم؟ فقط برای نشان دادن شجاعتم به دیگر دوستانم ، خودم را روانه ی این تله ی مخوف کردم"
سر انجام بلند شد و دستش را دراز کرد تا وسیله ای که باعث افتادنش بود را پیدا کند.
به سختی توانست ان شیئ را پیدا کند.خیلی سریع آن را نزدیک چشمانش برد تا بتواند بهتر ببیند؛ سر انجام شیئ مذکور را شناخت. یک چراغ قوه بود. یک وسیله ی مشنگی. ولی او کار با این وسیله را یاد داشت پس بنا براین دنبال دکمه ی on گشت.
کمی بعد هاله ای نور ، دور اتاق را گرفته بود.
نویل خیلی سریع چراغ قوه را به اطراف گرداند تا شاید در خروجی دیگری هم باشد ولی ناگهان چشمش به یک جسم شنل پوش افتاد.
چراغ قوه را به طرف آن شنل پوش برد و ناگهان چشمانش از فرط تعجب گرد شد.
مردی قد بلند در حالی که یک شنل سیاه دور او را گرفته بود و لبخندی شیطانی در پهنای صورت داشت به نویل خنده ای تحویل داد و گفت : به خانه ارواح خوش آمدید!


ویرایش ناظر: این تاپیک فعلا قفل میشه!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۱۳:۲۹:۵۹


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
#23

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
فراخوان : در ادامه فعالت گروه اوباش بورگین و رفقا برای تجدید حیات تاپیک های خوابیده سر انجام به این تاپیک رسیدیم !
هشدار : این موضوع به موضوع قبلی هیچ ارتباطی ندارد !
-----------------------------------------------------------
آنچه گذشت ...
اوباش متوجه می شوند که لودو بگمن صاحب جدید کافه سه دسته جارو باجشون رو قطع کرده ! اون ها میرن تا باج رو بگیرن و در کافه با مرگخواران و آبی پوشان هم مواجه می شن که اونها هم از لودو طلب دارند ! سر انجام گروه لودو یعنی گروه هافلپافی های اصیل سر می رسند و از لودو پشتیبانی می کنند ... اوباش برای رسیدن به باجشون علیرضا ، گورکن محبوب لودو رو گروگان می گیرند و هافلپافی ها هم در همان زمان ریموس لوپین یکی از بهترین اوباش رو ربه گروگان می گیرند. اوباش به سرپرستی بورگین فرار می کنند و با اتوبوس شوالیه به مقر اصلی گروه بر می گردند. فردای آن روز میرن به پاتیل درزدار و برای پس گرفتن ریموس از هافلپافی ها نقشه می کشند. قرار میشه برند و به مغازه لوازم جادوی سیاه هوکی و یک طلسم باستانی که به شکل یک مدال و افراد رو ظاهر می کنه به دست بیارند که همون موقع هافلپافی های اصیل سر می رسند !
اوباش طوری که هافلپافی ها اون ها رو نبینند میرن از کافه بیرون و مستقیم میرن به سمت مغازه هوکی. در اونجا مقداری با هوکی درگیر می شن تا اینکه با یک کلک اون رو اسیر می کنند و مکان طلسم رو ازش می پرسند .... اما وقتی طلسم رو پیدا می کنند می بینند یک مدال نصفه است. هوکی میگه که نیمه دیگر مدال در شیون آوارگان پنهان شده و هیچکس تا به حال نتونسته اون رو پیدا کنه ! اوباش برای پیدا کردن نیمه دوم مدال راهی شیون آوارگان در هاگزمید میشن ...
ادامه داستان ...
نور خورشید به دیوار های چوبی شیون آوارگان می تابید ... گروهی گانگستر با لباس های تیره از دور می آمدند ... یک رئیس غول پیکر داشتند که جلو همه بود و یک معاون روح که در هوا در کنار رئیس شناور بود. اوباش سرانجام به شیون آوارگان رسیدند... بورگین با لگد در را باز کرد : ساختمان قدیمی بود و چوب های دیواره ها و کف پوسیده شده بود. کف اتاق یک لایه قطور خاک قرار داشت و گوشه ها دیوار و روی سقف با تار عنکبوت های غول پیکر احاطه شده بود. یک صندلی شکسته کنار دیوار بود و بقیه اتاق خالی و تاریک بود ... یک شومینه روی دیوار سمت چپ وجود داشت. اوباش با احتیاط وارد شدند و همان لحظه در پشت سرشان بسته شد ! ...
------------------------------------------------------
اوباش بشتابید !!!


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
#24

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
با بسته شدن در سکوت بر فضا حاکم شد. تمامی اوباش با وحشت به یکدیگر نگاه میکردند. بورگین نگاهی به اوباش انداخت آنگاه فریاد زد:همه....
ترق ترق.... ترک برداشتن دیوار بورگین را بر این داشت که از فریاد زدن دست بکشد. او با صدایی آرام ادامه داد: همه دنبال من بیان.
اوباش سعی کردند ترس و وحشت به وجود آمده را از خود دور کنند. آنگاه همراه پیوز و بورگین به راه افتادند. تمام دیوارها خاک گرفته بودند. فضایی وحشتناک در درون شیون آوارگان به وجود آمده بود.هراز گاهی صداهای مختلفی از درون این خانه خوفناک برمیخاست و وحشت موجود در دل اعضا را دو برابر میساخت
پس از مدتی بلاخره به پله ها رسیدند. پله ها به طبقه بالا میرفتند. بورگین خیلی با احتیاط گام برداشت.پس از او نیز دیگر اعضا بر پله ها قدم گذاشتند و به سمت بورگین در طبقه بالا رفتند.
پیوز و بورگین با تعجب به تلالو آبی رنگ در میان اتاق نگاه میکردند یعنی به ای راحتی به آن مدال دست یافته بودند.
بورگین بسیار سریع گام برداشت و به سمت مدال رفت که ناگهان....
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
این صدای پیوز بود. او تا حدی که ممکن بود صدایش را بالا برده بود اما مراقب بود مبادا دیوار خانه را خراب کند
بورگین با شنیدن صدای او برگشت و رو به او گفت: چی شده؟؟؟ باز چی شده؟؟؟
پیوز جواب داد:ممکنه این یه تله باشه. این مدال خیلی باارزشه اگه قرار باشه به این راحتی به دست بیاد همه سعی میکردن اونو بردارن
- خب حالا که اینطوره چرا از خود تو استفاده نکنیم؟؟؟ تو در هوا معلقی. چرا خودت اون مدال رو برای ما نیاری
پیوز رو به ادوارد گفت: باشه. سعیمو میکنم
سپس به سمت جلو رفت. در حالی که همانطور در هوا شناور بود به مدال نزدیک شد.
نزدیک.... نزدیک تر.... تقریبا بهش رسیده بود که.......
پیوز محکم به سمت عقب پرتاب شد. بورگین گفت: لعنتی. طلسم دفاعی داره.
اما پیوز سری تکان داد وگفت: چیزی فراتر از اون.
- یعنی چی؟؟؟؟
پیوز پاسخ داد: باید آزمایش بدیم
بورگین با تعحب پرسید: از کجا فهمیدی؟؟؟
پیوز بار دیگر جواب داد: اون طلسم کاری کرد که این پیام به ذهنم ارسال بشه........
-------------------------------------------------------------------------------
امیدوارم خوب شده باشه


تصویر کوچک شده


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
#25

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
پیوز بار دیگر جواب داد: اون طلسم کاری کرد که این پیام به ذهنم ارسال بشه........
بورگین : یعنی چی؟ چه آزمایشی؟
پیوز: نمیدونم ولی فقط شما میتونید آزمایش بدید آزمایش خون
همه با تعجب به پیوز نگاه میکرد که ناگهان صدای چند خفاش از اتاق پخش شد و اوباش با خفاشها درگیر شدند تا خودشون رو نجات بدن بعد از ده دقیه که چشمان خودشون رو پوشانده بودن باز کردن و با صحنه ایی غیر قابل باور رو به رو شدند مدال در آنجا وجود نداشت همگی با ترس به همدیگر نگاه میکردن یعنی ممکن بود که کسی مدال رو برداشته شاید اصلاً خواب میدیدن. شایدم ارواح تونسته بودن اونو وردارن ولی نه پیوز هم روح بود ولی نتونست به اون دست بزنه
بالا خره زخاریس با ترس و لکنت گفت: پپپ..پیوز... تتت ... تو بیشتر از ما ... تتت...تجربببب ... به داری چکککار کنننیم؟
پیوز بعد از نگاه کردن به اوباش که همگی با چشمانی که از حدقه بیرون زده بودند گفت کار خفاشهاست
ویکتور: یعنی چی؟
پیوز گفتم همین حالا باید خون بدیم ببینم کی خونش با این هاله مطابقت میکنه این هاله آبی طلسمیه که فقط با خود مشخصی از بین میره میدونید منم خون ندارم پس من از همگی خون میدم و پیوز شروع به امتحان خونهای اوباش کرد ولی متاسفانه هیچکس خونش با اونچیزی که پیوز میخواست مطابقت نمیکرد تا اینکه ویولت پرسید: ببینم پیوز تو چه نوع خونی میخوای و اصلاض دیگه براچیمون مدال که اونجا نیست ؟
پیوز گفت ک ببین ما برای اینکه به اتاقهای بعدی بریم باید از این هاله رد بشیم چون خفاشها خونشون غلیظه و اونا تونستن طلسم رو رد کنن و مدال رو بردارن و اونا هنوز توی همین خونه هستن و من خون خیلی غلیظ میخوام که همتون متاسفانه خونتون رقیقه مگر...........
مگر چی؟
یه نفر مونده که خون نداده
اوباش: کی؟
پیوز : گروگان .....علیرضا..... ویکتور برواونو بیار توی گونی دم در هست
ویکتور: ولی......
پیوز: ولی چی میترسی؟ خب زخار تو هم باهاش برو
و هر دو میرن و اونو میارن و خونش رو امتحان میکنن
و پیوز خنده ای بلند سر میده و میگه خودشه این خون رو بورگین بریز روی هاله و بعد از این کار طلسم پاک میشه و همگی به اتاق مجاور حرکت میکنن دری شکسته مه بورگین با یک لگد آن را انداخت ولی با صحنه ایی عجیب روبه رو شد جسد هوکی در آنجا بود.......

--------------
میدونم فوق العاده داستان رو خراب کردم


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۸:۳۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
#26

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
اين تاپيك به علت فعاليت فوق ارزشي فعلا قفل ميشه تا در موردش تصميم گيري بشه .
جوزف
___________
تاپيك باز شد . ولي به شرط بهبود پست ها توسط اعضاي شما .
جوزف


ویرایش شده توسط جوزف ورانسكي در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۴ ۱۳:۰۶:۳۳
ویرایش شده توسط جوزف ورانسكي در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۴ ۱۳:۰۷:۵۷

[


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
#27

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
جوزف جان گیر نده دیگه ، من قبلا برای این تاپیک و این ماموریت با اسکاور حرف هامو زده بودم !
-------------------------------------------------------------
روی سینه هوکی نیمه دوم مدال قرار داشت ! پیوز جلو رفت و آرام آرام به جسد نزدیک شد و با دقت مشغول بررسی آن شد و سپس گفت : " بورگین می تونی مدال رو برداری ! "
بورگین : " یه همین سادگی ؟ "
پیوز : " فکر می کنم ! "
در همین لحظه صدای وحشتناکی شنیده شد. بورگین چنگی به مدال زد و فریاد کرد : " زود فرار کنید ! "
همه به دنبال بورگین می دویدند تا اینکه به در رسیدند. بورگین سعی کرد در را باز کند اما باز نشد . بورگین بسیار ترسیده بود با صندلی قدیمی که کنار دیوار بود به در کوبید و در شکست !
همه از در شکسته بیرون دویدند !
وقتی همه بیرون رفتند و دویست سیصد متر از شیون آوارگان دور شدند بورگین ایستاد.
همه اعضا کورکورانه اطاعت کردند و ایستادند. شب بود. آسمان سیاه بود ستارگان چشمک می زدند ، آرامش هاگزمید اضطراب همه اوباش را از بین برد. سر انجام زاخاریاس اسمیت پرسید : " بورگین برای چی با اون سرعت فرار کردی ؟ "
بورگین گفت : " اون صدای ، صدای یک موجودی بود که در بچگی مادر من رو کشت ! نمیدونم اسمش چیه ! "
ادوارد از جیبش یک نیمه مدال را بیرون آورد. بورگین هم نیمه دیگر آن را در دست گرفت و به ادوارد داد. ادوارد دونیمه را روی هم گذاشت !
سپس شروع به چرخاندن دو نیمه بر روی یکدیگر کرد ! سپس زیر لب چیز هایی گفت و سر انجام فریاد زد : " ریموس لوپین ! "
در کمتر از یک ثانیه نوری زرد رنگ درخشید و ریموس در حالی که روی زمین نشسته بود در آنجا ظاهر شد !
ریموس بلند شد و نگاهی به اطراف کرد : " من کجام ؟ "
بورگین دستانش را باز کرد و گفت : " پیش خودمونی رفیق ! "
ریموس در آغوش بورگین پرید و گفت : " خوشحالم ! "
--------------------------------------------------------------
این ماموریت در همینجا به پایان رسید ! می تونید ارزشی بازی در بیارید و این تاپیک رو قفل کنید ! می تونید هم همونطور که من به اسکاور گفتم یک سوژه خوب خودتون بهش بدید و احیا کنید !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
#28

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
پيوز جان ، تاپيك رو از موضوع قبلي ادامه بده لطفا . موضوع جالبي بود . همون نويل مايكل و ...


[


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
#29

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
شبی در هگزمید...

مدت ها بود که لوسیوس مالفوی به هاگزمید نیامده بود...البته اینبار هم که آمده بود ...آمدنش با تمام کسانی که آنجا رفت آمد داشتن متفاوت بود... اکثرا برای برای خوشگذرانی در کافه ها شیرینی فروشی ها مغازه های جوک به آنجا می آمدند ولی لوسیوس برای دزدیدن چیزی بسیار مهم از جایی که در هاگزمید مخفی شده بود آنجا آمده بود چیزی که لوسیوس خیلی برای مهم بود برای همین رنگه او از همیشه سفید تر شده بود او صورت خود را پوشانده بود دوست نداشت کس او را آنجا ببیند او به طرفی در حال حرکت بود که تقریبا از هاگزمید خارج میشد... اونجا کلبه ای عجیب وجود داشت لوسیوس با اخباری که با جاسوسی ها خودشو دادن رشوه انجام داده بود متوجه شده بود چیزی که قراره بدست آورد در آن کلبه بود شب دهشناکی بود... ماه کامل بود و روشنایی زیادی داشت تکه های بزرگ ابر هم در آسمان بود که در نور ماه کاملا سیاه به نظر میرسیدند باد سرد وخشکی میوزید و هرز از گاهی صدای زوزه گرگی یا گرگ های شنیده میشد...

لوسیوس حالا دیگه کاملا مقابل کلبه بود صدای های عجیبی به گوش میرسید صداهای که مو به تن آدم سیخ میکرد... لوسیوس آب دهانش رو قورت داد البته به زحمت کمی ترسیده بود... با این که انسان ترسویی نبود..او یک جادوگر اصیل و پاک بود... که فقط از اربابش لرد تاریکی فرمان میگرفت... احتملا آمدن آن به اینجا هم برای همین بود که بر لرد تاریکی خدمت کند...

لوسیوس حالا چوب دستی زیبای خود رو از بالای عصای خود خارج کرد و آماده عکس العمل بود... کلبه عجیب بود پنجره ای نداشت حتی به نظر میرسید دری هم نداشته باشد... لوسیوس برای دور زدن کلبه به سمت چپ رفت ناگاه صدای ناله و زوزه های وحشتناکی به گوش رسید ... لوسیوس تکانی از ترس خورد وکمی عقب پرید و دوباره حرکت کرد دوباره دورهکلبه میچرخید که ناگاه پایش روی یک گودال که رویش را با برگ و شاخ پوشانده بودن رفت و نتوانست تعادل خودش رو حفظ کنه و به درون گودال افتاد گودال خیلی گود بود... لوسیوس وقتی به زمین خورد احساس کرد تمام استخوان هایش له شده است زمن اینکه درد عجیبی در بازویه چپش داشت انگار که خنجری در دستش فرو کرده باشیند...

هنوز از درد نمی توانست سرش را هم تکان بدهد انگار حتی گردنش هم شکسته بود دست راستش را روی بازوی چپش برد ودید که بله چیزی بازویش را زخم کرده و حالا سرش را برگرداند ودید چوب جادویی خودش بازویش رو سوراخ کرده و از طرف دیگر بیرون آمده... لوسیوس با دیدن بازویش احساس ضعف عجیبی کرد... و لعنتی فرستاد... هنوز نمیتوانست بلند شود چند دقیقه مکس کرد و سپس خودش را کشان کشان به طرف کنار گودال رساند وکمرش را به دیواره نم دار خاکی گودال زد سپس چوب دستی را گرفتو در یک آن او را کشید فریادی زد...

حالا حسابی عرق کرده بود... چشمانش از درد آب می آمد چوب دستی را برداشت و روی بازویه زخمی خود گرفت و وردی خواند ناگاه زخم ترمیم شد ولی نه بصورت کامل حالا شبیه به یک زخم خشک شده خلی بد شکل بزرگ بود ولی معلوم بود هنوز درد دارد چون سره خود را به دیوار گودال زد و دندان های خود را روی هم فشرد...

ناگاه با دیدن دو چشم زرد رنگ در طرف دیگر گودال درد را فراموش کرد... چوب دستی خود را به زحمت بالا گرفت و گفت:
-لوموس.

نور زرد رنگی از انتهای چوب دستی لوسیوس خارج شد و همه جا را روشن کرد ودید گرگی در مقابلش به او خیره شده و در حالی که بزاغ از دهانش میریخت دندان های خود رو به مالفوی نشان میداد سپس با صدای عجیب زوزه کش خودش را آماده حمله کرد...


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۵ ۲۱:۳۱:۲۷
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۵ ۲۱:۳۲:۵۰

جادوگران


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#30

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
زوزه گرگ در فضا پیچید. او همچنان به لوسیوس مالفوی نزدیک میشد
چوبدستی خونین خود را به سختی نشانه رفت و با صدای ضعیفی زمزمه کرد: آگونیا اگزمی
نور سبزرنگی از نوک چوبدستی بلند لوسیوس مالفوی خارج شد و به سینه گرگ برخورد کرد. گرگ چند قدم به عقب پرتاب شد. اما بسیار سریع برخاست و دوباره جلو آمد
- استیوپفای
لوسیوس این ورد را به سمت گرگ فرستاد. گرگ در هوا شناور ماند و پس از مدتی سرش به تخته سنگی برخورد کرد. گرگ بیهوش در کنار همان تخته سنگ افتاد
لوسیوس بسیار آرام در حالی که درد وحشتناک بازویش به شدت آزارش میداد خود را از گودال بیرون کشید.
در جایی نشست و مشغول ترمیم زخمهایش شد. پس از مدتی حالش بسیار بهتر شد. دیگر باید به مأموریتش میپرداخت
چوبدستی خود را بار دیگر در دستان خود گرفت. آماده بود که با هر صدایی، عکس العمل نشان دهد. آرام به سمت کلبه رفت.
پس از مدتی وقتی به کلبه رسید صدای زوزه گرگی بلند شد.بلافاصله چرخید. پایش لغزید و کمی در یک گودال همانند گودال اولی فرو رفت. اما تعادلش را حفظ کرد. هیچ چیزی در آنجا نبود. عجیب بود.
خیلی سریع در را باز کرد و وارد شد
کپه ای از خاک کف خانه را گرفته بود. دیوارها به قدری خاکی بودند که میشد گفت با خاک رنگ زده شده اند
لوسیوس در حالی که سعی میکرد جایی از کلبه را خراب نکند به سمت پلکان رفت.
پایش را بر روی اولین پله گذاشت. جیرجیری بلند شد. اما هیچ اتفاقی نیفتاد. چند پله دیگر را نیز با احتیاط طی کرد اما سرانجام با گام هایی سریعتر به سمت بالا حرکت کرد. میدانست شی مورد نظرش چیست
یک یاقوت سبز رنگ که توسط سالازار اسلیترین جادو شده بود و تنها نواده او قادر به استفاده از آن بود
بلاخره به طبقه دوم رسید. طبقه دوم نسبت به طبقه اول خاک بیشتری داشت. در ته اتاق یک میز قرار داشت. روی آن خالی بود اما نه. در ته میز یک شی سبز رنگ قرار داشت. لوسیوس چوبدستیش را به سمت شی گرفت و طلسم جمع آوری را اجرا کرد. شی تنها کمی جلو و عقب رفت و بعد به سرجای خود بازگشت. لوسیوس به شی چشم دوخت. آن شی هیچ تفاوتی با شی اصلی نداشت جز اینکه....
بله! علامت مارمانند اسلیترین بر روی آن نبود.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.