تعطیلات تازه شروع شده بود و خیلی از بچه ها به پیش خانواده هاشون برگشته بودند. ولی این خیلی، شامل استریکس نبود. از قرار معلوم به علت شب جمعه بودن، اون شب تالار بیشتر از هر وقت دیگهای خلوت بود.
استریکس بازم مثل همیشه روی مبل دراز کشیده بود و با انگشتری که روی انگشتاش داشت به میز می کوبید و تق تق میکرد. کنارش روی میز بطری نصفهی خون رو میشد دید که قطره روی لبه اش نشون میداد تازه نوشیده شده.
سکوت تالار با صدای پاهای همیش فراتر شکست که از پله های خوابگاه پایین می اومد.همیش کش و قوسی به خودش داد و وقتی استریکس رو روی مبل دید گفت:
_ سلام استریکس عصر بخیر. ببینم تو نمیخوای برای این تعطیلات کاری کنی ؟ چرا نمیری به یکی از دو جبهه درخواست عضویت بدی، هوم؟
_ عصر توهم بخیر همیش. راستش بنظرم هنوز برای عضویت تو اونا آماده نیستم , بنظرم اول باید خودمو ثابت کنم بعد.
_ خوب چرا ثابت نمی کنی! اممممم! بنظرم باید یه کاری کنی که توجه اون جبهه بهت جلب بشه. مثلا اگه بخوای بری محفل باید با مرگخوارا یا مثلا یکی از اعضاشون یه کاری کنی تا محفلیا ازت خوششون بیاد، یا که هم برعکس.
_ باهاشون کاری کنم؟! منظورت چیه؟
_ نگا وقتی امروز صبح از دهکده هاگزمید بر میگشتم چشمم به دوتا کاغذ بزرگ روی دیوار خورد که روی یکی نوشته بود: عضویت در خانه ریدل، عضویت رایگان به همراه جایزهی ویژه در اِزای نابودی آلبوس دامبلدور. و روی اون یکی هم درست برعکس اینو نوشته بودن، نوشته بود برای عضویت توی محفل باید لرد رو نابود کنی. خوب چرا امتحان نمی کنی؟ تو که هم خون آشامی و هم تعطیلات برات کسل کننده شده و هم... اوه ببخشید استریکس من باید برم. بعداً می بینمت.
صدای ساعت جدید همیش که تازگیا برای جی اف ماگلش خریده بود دراومد و اون سریع از تالار خارج شد.
استریکس نفسش رو بیرون داد. بطری خونش رو برداشت و سر کشید , قطرات خون از کنار لب هاش سر میخوردند و کیفیتی که خون های درجه یک آدمیزاد داشتند رو نشون میدادن.
او بطری خون رو تا ته سر کشید و روی میز گذاشت. در اون هنگام فکری به سر استریکس زد. به نظر حرف های همیش همچین بدک هم نبود. البته استریکس بیشتر به فکر کسب قدرت و مقام توی جبههی خون آشامها بود. به این فکر کرد که اگه میشد قدرت خودشو به کنت دراکولا نشون میداد خیلی خوب میشد. برای اینکار بایستی به یکی از دو جبههی جادوگرها حمله میکرد.
بلاخره تصمیمش رو گرفت و لرد رو مد نظر قرار داد چرا که هم قیافش شبیه کنت دراکولا بود و هم اهریمنی بود.
استریکس سریع از جاش پاشد و مثل برق شلوار سیاهش رو به همراه سوییشرت طوسی و سیاه رنگش برداشت. کتونی سیاه با زیره سفیدش رو پوشید، از تالار خارج شد و راهی خانه ریدل ها شد.
درواز ورودی خانه ریدل.
استریکس به آرومی به دروازه نزدیک میشد که رودولف که پشت میله ها با چماقش درحال خاراندن سرش بود نگاهش به استریکس افتاد و به طرفش حرکت کرد.
هردو از پشت میله های دروازه به یکدیگه زل زده بودند. رودولف هی با بالا و پایین کردن ابرو هاش سعی میکرد بفهمه جریان از چه قراره ولی فقط دود بود که از مخش بلند میشد. ولی استریکس کاملا خون سرد بود. رودلف موجود باهوشی نبود و کنترل کردن مغزش برای استریکس کاری نداشت. کمی تو چشماش زل زد و بهش فهموند که باید چیکار کنه.
رودولف دروازه رو باز کرد و استریکس رد شد. بعد دروازه رو بست و دستشو روی شونهی استریکس گذاشت , استریکس پوزخندی زد و به جلو خیره شد و هردو به سمت خونه راه افتادند.
رودولف در خونه رو باز کرد و برای اینکه که کسی شک نکنه استریکس رو مثل یه زندانی وارد خونه کرد.
هردو وارد راهروی نسبتاً تاریکی با کلی اتاق شدند و به آرامی جلو رفتند.
استریکس در حال گذر از اولین اتاق بود که توجهش به داخل اتاق جلب شد. لینی وارنر روی یکی از برگ های رز ویزلی نشسته بود و هردو با گوشی های ماگلیشون ور میرفتند. استریکس بیشتر دقت کرد و از آینهی پشتشون تونست اسم دوتا شخص مذکرو ببینه. اول فکر کرد حالا که میخواد باهاشون بجنگه چطوره اسماشونو فاش کنه , برای همین روبه رودولف برگشت تا اسماشونو بگه ولی وسط راه منصرف شد و با خودش گفت بهتره این دم اخری ضایعشون نکنه، طفلی ها.
استریکس و رودلف به اتاق دوم رسیدند. استریکس نخواست توجهی کنه ولی از چیزی که دید تعجب کرد.
نجینی بغل یه مار قهوه ای رنگ جلوی تی وی نشسته بودن و داشتن سریال ترکیه ای جزرو مد رو نگاه میکردند.
استریکس از خیر اینم گذشت و باز هم پیش رفت. وقتی به اتاق سوم رسید اصلاً نگاه نکرد , فقط میخواست زود تر به اتاق لرد برسه ولی با حس کردن اینکه انگار پشتش خالی شده سریع برگشت.
رودولف با اینکه ذهنش تحت کنترل استریکس بود ولی مثل اینکه اینبار خوب عمل نکرده و یا چیزی که توی اون اتاق بود توجهش رو جلب کرده بود و به اتاق خیره شده بود.
استریکس به طرف اتاق سوم برگشت و کنار رودولف ایستاد ولی اینبار تعجب نکرد بلکه شاخ در آورد.
بلاتریکس با لباس ورزشی صورتی و طوسی و با ریتم اهنگ آمریکایی فیفتی سنت در حال دنس کمر به پایین بود و هی به خودش قرار پارتی فرداشو یاد آوری میکرد.
استریکس نگاهی به رودولف انداخت , انگار بدجور تو فاز بود. دیگه حوصله وقت تلف کردن رو نداشت , سریع برگشت و یک لگد محکم به مرلینگاه رودولف نثار کرد که به علت صدای بلند آهنگ , آب از آب تکون نخورد. او سریع از راهرو عبور کرد و خودشو در یک چشم به هم زدن به پشت در لرد رسوند.
کمی از در رو باز کرد تا از داخل اتاق خبر دار بشه، خوش بختانه در و لولا به لطف رودولف تازه روغن کاری شده بودند و صدایی ازشون در نیومد.
لرد داشت با یک پاکت نامهی صورتی تیره ور میرفت و سعی می کرد اون رو باز کنه. بوی عطر نامه همهی اتاق رو پر کرده بود.
استریکس دیگه زیاد معطل نکرد و سریع پرید تو اتاق. لرد از وارد شدن ناگهانی استریکس شوکه شد و نامه از دستش لیز خورد و افتاد روی شمع روی میزش و تا کلمهی آخرش به خاکستر تبدیل شد. همین کافی بود تا لرد با نگاهی که یک دانش اموز در حال نوشتن سوالات کنکور به عمهی سوال دهنده ها داشت به استریکس نگاه کنه و برای جد و آبادش خصوصاً عمه هاش از واژه های استاندارد تسترالی استفاده کنه.
استریکس ناخوناشو تیز کرد و با دندون های نیشش برای لرد خطو نشون کشید ولی لرد چوبدستیشو در اورد و شروع به شلیک آواداکداورا کرد. استریکس به راحتی به همشون جاخالی میداد. حتی یکی از جاخالیهاش باعث شد که ورد به یک جغد با مو های طلایی رنگ بخوره که با عصبی شدن دوباره لرد معلوم شد جغده مال کی بوده.
دیگه عرق های استریکس به زمین چکه می کردند و هردو خسته شده بودند. هردو به دونبال راهی برای کشتن یکدیگه بودند که فکری به سر استریکس زد! طبق رسم روسوم هایی که استریکس از ماگل های شهرش در اینجور موقع یاد گرفته بود , سریع نزدیک لرد شد و با دستش یک پورسوخ به لرد کرد و همین باعث به هم ریختن تمرکز لرد شد و بهم ریختنش همانا و صدای کشیده شدن ناخون های استریکس روی لرد همانا.
لرد گوشه ای افتاده بود و درحال تسلیم کردن جان به مرلین بود. استریکس سرو روزش رو مرتب کرد و به سمت در اتاق به راه افتاد. دیگه کارش تموم شده بود. خبر مرگ لرد به زودی همه جا می پیچید و اسم استریکس به راحتی به گوش کنت دراکولا میرسید.
زااااارت...زاااارت...زاااارت
صدای آژیر خونه ریدل ها بلند شد و صدای پاها از پایین پله ها به گوش می رسید. استریکس سریع از پلهها پایین رفت , اون میخواست با پنهون شدن توی تاریکی از اون خونه فرار کنه ولی به محض رسیدن به پایین با آرسینوس که به زور آژیر از خواب بیدار شده بود برخورد کرد. اول آرسینوس رو به خاطر لباسهایی که پوشیده بود نشناخت ولی بعد چند ثانیه نقابش همه چیز رو لو داد.
ارسینوس با یه زیر پیراهنی آبی آسمانی که جنگل امازون بدنش از زیرش پیدا بود و به همراه یک شلوار کردی با خط های آبی و یک جفت دمپایی خز داره خرگوشی و یک فنجان قهوه جلوش ایستاده بود.
استریکس همیشه نقطه ضعف آرسینوس رو میدونست , سریع با دستش فنجون قهوه اش رو به زمین انداخت. فنجون کنار پاهای آرسینوس شکست و قهوه روی جورابای جانباز هشتادو پنج درصدی، آرسینوس ریخت و او به باد فنا رفت.
استریکس سریع یکی پس از دیگری از جلوی اتاق ها می گذشت. توی اتاق سوم بلاتریکس در حال قایم کردن لباس های رقصش بود , رودولف هم هنوز اخو اوخ می کرد و ننشو صدا میزد , خبری از نجینی و رفیقش نبود و اتاق اخر هم لینی و رز درحال پاک کردن چت ها و هیستوری گوشیشون بودند.
دیگه بهتر از این نمیشد. بقیهی مرگخوارا هم که شب جمعه تو ناکجا آباد گم و گور بودند و خبری ازشون نبود در نتیجه استریکس به خوبی و خوشی با قیافهای
، از خونهی ریدل ها خارج شد.
________________________
در زبان تورکی پورسوخ به معنی پخ است. { همون که میگین پخ طرف یهو از جاش میپره}
In the name of who we believe, We make them believer.