هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:  مرلین کبیر    3 کاربر مهمان





Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۹:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
آغاز ماموریت :

از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست


و حالا توجه شما رو به سیاهترین خبرمون جلب میکنم!

نیروگاه اتمی سیاهان، دو روز پیش به دلایلی نامعلوم بسته شد، هیچ اثری از لرد ولدمورت یا مرگخوارانش نیست و توقف ناگهانی کار این نیروگاه برای بسیاری از جادوگران سوال بر انگیز شده است، طبق گزارش خبرگزاری سفید، آنها از ادامه ی کار می ترسند اما طبق گزارش خبرگزاری سیاه، سفیدا می ترسند و طبق گزارش خبرگزاری سفید، بوق به شما سیاها و طبق گزارش خبرگزاری سیاه کروشیو بابا و طبق گزارش خبرگذاری سفید...


تیلیک ( افکت خاموش کردن تلویزیون )


- مااااااااالی! بدو بقچه رو ببند می خوایم بریم نیروگاه!

صدای فریاد آلبوس دامبلدور بود که سکوت خانه ی گریمولد را شکست، بلافاصله محفلی های ریز و درشت از در و دیوار مثل مور و مورچه ریختن پیش پای دامبلدور.

- چی شده پروفسور!؟

دامبلدور با آرامش بند ربدوشامبرش را محکم کرد و روزنامه ای را که در دست داشت به دست چارلی ویزلی داد.
تیتر روزنامه هم از تعطیل شدن ناگهانی نیروگاه سیاهان خبر می داد.
دامبلدور که سردرگمی محفلی ها را دید ادامه داد :

- میریم نیروگاه، باید ببینم چرا فعالیت های هسته ای سیا سوخته شونو متوقف کردن، حتما باز دارن آتیش می سوزونن!

فریاد های " آخه به ما چه ربطی داره!؟؟" یِ محفلی ها در گلو خفه شد و همگی به مقصد نیروگاه اتمی آپارات کردند.
به جز جیمز کوچک، که هنوز بر روی کاناپه ی رنگ و رو رفته خوابیده بود...

....
وقت ندارم بیشتر بنویسم...باید منو ببخشین یه پام لبه گوره!



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ دوشنبه ۲ دی ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:
لرد و مرگخوارانش تصمیم به غنی سازی بمب آواداکدابرا در نیروگاه اتمی سیاهان گرفتن.در همین حال،دو تا از جاسوسان محفل(جیمز سیریوس و مری باود)برای جاسوسی وارد نیرگاه شدن.مری از همون اول دستگیر مرگخواران شد ولی جیمز سیرویس تونست وارد نیروگاه بشه و اطلاعاتی بدست بیاره. بعد از ورد جیمز،لرد ولدمورت دستور دستگیری جیمز سیریوس رو به مرگخواران داد و مرگخواران سیاه مشغول پیدا کردن جیمز سیریوس در نیروگاه شدند...
_________________________________________________
جیمز سیریوس لبخند گل و گشادی به مرگخواران زد و سپس با سرعت بسوی دیگری دوید.مرگخواران با دیدن این صحنه بدنبال جیمز سیریوس،که حال مشغول پایین رفتن از پله ها بود دویدند.
- بگیرینش...کروشیو...هیچ کس از آوادا استفاده نکنه.ممکنه این جا بترکه.
بلیز این را گفت و همان طور که نفرینهای رنگارنگ را بسوی جیمز میفرستاد بدنبال وی دوید.جیمز سیریوس با سرعت بداخل یکی از اتاق های نیروگاه شد.
- نههه...بنبسته.
- دیگه گیر افتادی!
صدای بلند و زیری از پشت سرش شنیده شد.جیمز سیریوس رویش را از دیوار به بلیز گرداند....


آخرین چیزی که جیمز سیریوس بیاد داشت،شعله قرمز رنگی بود که توسط بلیز بسویش فرستاده شد.جیمز سیریوس چشمان خود را به آرامی باز نمود و به دور و بر خود نگاه کرد.اتاقی تاریکی که تنها منشاء نورش،چراغ مطالعه ای بود که درست بر صورت وی میتابید.نور چشمانش را میسوزاند.ناگهان،از پشت لامپ صدایی بگوش رسید:
پس میخواستی جاسوسی کنی نه؟.حالا بهت نشون میدم


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ یکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
صحنه به سرعت می چرخه و مرگخواران در کسری از ثانیه از دندون تا کف پاشون مجهز به وسایل جنگی پیشرفته مخصوص مرگخواران می شن . فنریر و ریگولس به سمت مری میرن و اونو در گوشه ای می ذارن و دست و پا و دهنشو می بندن و به بقیه ملحق می شن .

مرگخواران در دو طرف در قرار گرفتن و از اون وسط بلیز از تو جیبش یه نمونه ی کوچولوی بمب آودا رو در میاره و روی در نصب می کنه . کمی عقب میره و یکسری حرکات نامعلوم و ناشناخته ای می کنه و در منفجر می شه و ملت به سرعت به داخل هجوم می برن ...

- آنی مونی و بارتی و رودلف برین اون سمت به مونتگومری که اینجا بوده ملحق شین . بلا و نارسیسا و دراکو از اون سمت برین پیش هوکی . من و بقیه هم از این سمت می ریم . باید همشونو دستگیر کنین

ولدمورت به آرامی جلوتر میاد و می گه : بوقیا . مورگان که گفت فقط همون پسره ، جیمز سیریوس اون توئه . فقط یه نفره ! بدویین برین بگیرینش تا گند نزده .

ملت به سرعت از هر طرف به راه میفتن و اینور و اونور می رن . همه جا رو به هم می ریزن و آسیب های زیادی وارد می کنن . بعضی اوقات به سمت سایه هایی که می بینن ورد می فرستن و دیگر وسایل رو خراب می کنن .


در آنسوی نیروگاه جیمز سیریوس با دست چپش مشغول بازی با یویوش هست و با دست راستش دوربین صورتی رنگش رو گرفته و با سرعت تمامی به اینور و اونور می چرخه و فیلم می گیره ... در بین سیاهی های موجود ناگهان مقداری رنگ صورتی می بینه . با دوربین زوم می کنه و لحظه به لحظه به اون نزدیکتر می شه . همینطور نزدیک و نزدیکتر می شه که ناگهان رنگ صورتی غیب می شه و جیمز سیریوس در دوربین صورت زخمی ای رو می بینه که به صورت داره می خنده ... همینطور نزدیک و نزدیکتر می شه و دوربین رو خاموش می کنه که ناگهان با دسته ای از مرگخواران که در مقابلش ایستادن روبرو می شه .

جیمز سیریوس :



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ یکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
مورگان ابروهای خود را بالا انداخت و گفت:
یویوت؟یویوت افتاده این تو؟خب بچه برا چی اینجا بازی میکنی؟بدو برو تو بگیرش.فقط خودت برو.این دختر اینجا بمونه.
جیمز نگاهی از روی نگرانی به مری انداخت و سپس وارد نیروگاه شد.بوی بد گاز مشامش را پر کرد.جیمز دماغ خود را گرفت و به آرامی بسوی یکی از ماشینهای بزرگ نیروگاه رفت...


عرق از سر و روی آنی مونی سرازیر شده بود.لرد از روی کمر آنی مونی فریاد کشان دستور میداد.بعد از چند دقیقه، ساختمان کج و کوله نیروگاه نمایان شد. لرد همان طور که پاهای خود را به کمر آنوی مونی میزد گفت:
تند تر برو دیگه بوقی!تسترال سوار میشدم بهتر بود!رسیدیم.زود باش.
لرد از پشت آنی مونی پیاده شد و به ساختمان نیروگاه خیره شد.
- عجب چیزیا!خوب ساختمش.دستم درد نکنه.
ناگهان،چشمان لرد به دخترکی که کنار مورگان نشسته بود افتاد.دخترک با دیدن لرد، روی خود را برگرداند و با دستانش،صورت خود را پوشاند.لرد نگاهی به مورگان نمود و گفت:
این کیه دیگه؟
-قربان،داداش این دخترک یویوش افتاد توی نیروگاه.گفتم بره برش داره.
لرد سر خود را تکان داد و گفت:
خوب کاری کردی...چی؟گذاشتی بره توی نیروگاه من؟؟احمق؟گفتی یویو؟فقط یکی توی این دنیای بزرگ یویو داره!!جاسوسا اومدن.... جیمز رفته اون تو...ملت برید پیداشون کنید..تا بمب رو خراب نکردن برید بگیریدشون.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۴ ۱۵:۳۱:۰۰

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ شنبه ۹ آذر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
مرگخواران در حالی که همگی پشت لرد سیاه به صف شده اند به صورت یک دو،یک دو در حال دویدن هستن!لرد که به شدت عصبانی بود هر بار کروشیویی به سمت مرگخواران روانه میکرد و بعد سرعتش را بیشتر میکرد تا مرگخواران هم تند تر بدوند و جانشان در بیاید!
آنی مونی که درست کنار لرد سیاه میدوید نفس نفس زنان گفت:ببخ...شید ارباب...میگم من...کارت سوخت دارما!

لرد با عصبانیت گفت:کروشیو،فکر کردی من امار مرگخوارانم رو ندارم؟اون کارت سوخت بوقیت خالیه خالیه.چندبار دیدمت با گالون میرفتی بنزین بگیری از دوست و آشنا!کروشیو!
بلیز نفس نفس زنان خودش را به ارباب رساند و گفت:میگم ارباب چقدر دیگه مونده؟دیگه رمقی برای نصف مرگخوارا نمونده.

لرد گفت:بوق به همه تون.کاری به این کارا نداشته باشین.دیگه چیزی نمونده.فقط وای به حالتون وقتی برسیم اونجا.همتون رو میبندم به بمب اوادا میفرستمتون هوا!
دوربین از صفوف بهم پیوسته مرگخواران جدا میشه و پس از طی چندین رود و تپه به نیروگاه میرسه.در کنار در پشتی نیروگاه چندین جاسوس محفلی به صورت اسفناکی به دیوار های بلند نیروگاه نگاه میکنند.

جیمز چانه اش را خاراند و گفت:میگم مری.حتما واجبه دیوارها رو اینقدر بلند بسازن؟حالا ما باید چطوری بریم تو؟
مری هم لباسش را مرتب کرد و گفت:چی بگم.دامبل گفته بود اول بیایم اینجا،بعد بریم تو.چیزی درباره نحوه وارد شدن به نیروگاه نگفت!
جیمز با دوربین صورتی اش نگاهی به اطراف کرد و گفت:از در اصلی که نمیتونیم وارد بشیم.یه نگهبان وایساده جلوی در.مگه اینکه بتونیم بهش یه طلسمی چیزی بزنیم.

مری یکی از ابروهاش رو بالا برد و گفت:طلسم؟حاضرم شرط ببندم تو اصلا به بروشوری که دامبل بهت داد دقت نکردی!
جیمز سوت زنان گفت:من هیچ وقت بروشور و این چیزا رو نمیبینم!
مری با تاسف گفت:تو صفحه اول،خط اول نوشته که هیچ گونه طلسمی توی محدوده نیروگاه انجام ندین.چون با بخار و تشعشعات اواداکداورای غنی شده ترکیب میشه و نصف کره زمین رو خاکستر میکنه!

جیمز که تازه متوجه عمق فاجعه شده بود چوب جادویش را توی جیبش گذاشت و مشغول بازی کردن با یویوی صورتی اش شد!
مری با ناراحتی گفت:مثل اینکه چاره ای نیست.میگم میخوای یه کاری کنیم.انگار تنها راه در ورودی در اصلیه.جیمز بیا این کاری که بهت میگم رو انجام بده.شاید اثر کرد.

مورگان تو کیوسک نگهبانی مجهزش دم در نیروگاه نشسته بود و داشت چرت میزد که با صدای جیغ و ویغ آژیرهای خطر از جا بلند شد و سریع بیرون پرید.در بیرون کیوسک هیکل سیاه پوشی ایستاده بود و در حالی که جوراب زنانه ای روی صورتش کشیده بود به وی نگاه میکرد.
مورگان گفت:ایست...سیاهی کیستی!
سیاهی:من پارسی کولام...!نه یعنی چیزه،من یویوم افتاده توی نیروگاه شما.میشه برم برش دارم؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
پیششت...پیششت.من یک حرکت ژانگولرانه میام و تو بعدش بیهوششون کن.اوکی؟
صدا از ادرون تاریکی شنیده میشد.فرد از تاریکی به بیرون آمد.ردای سیاه و جوراب زنانه ای که بر سر داشت،مانع دیده شدن صورتش میشد.فرد با انگشتان درازش،کروات آبی رنگی که زیر جوراب زنانه فرو رفته بود را درست کرد.در همان حال،صدای زنانه ای از درون تاریکی شنیده شد:
کروات برای چی گذاشتی؟
- مگه میشه جاسوسا بدون کروات برن جاسوسی؟فیلمهای جیمز باند رو مگه ندیدی؟همش کروات و از اینا داشت.جوراب رو هم برای این پوشیدم که مثل داوود شاه کلید بشم.پس یادت باشه.من میرم تو پشت سرم میای.
زن از تاریک بیرون آمد.مری شال سیاه رنگش را جلوی دهانش گذاشت و با بیحوصلگی به جیمز نگاه کرد.جیمز سیریوس همان طور که دوربین را به سوی نیروگاه گرفته بود با صدایی گرفته گفت:
کار نمیکنه.همش سیاه نشون میده.صد بار به دامبل گفتم که یک چیز درست بهمون بده.
- جلوی عدسیاش بستن!اول باید اون در جلوی عدسیاشو برداری.
جیمز لبخندی به مری زد و سپس دوباره با دوربین صورتی رنگ به نیروگاه نگاه کرد.باید وارد نیروگاه میشدند!



-اوووف....چه چیزی بود!حالا همه باهم میریم.بمب من باید درست یارو بشه.اگر خراب بشه خودتون میدونید.همتونو میکشم.چندتا ابله بیشتر نگذاشتم برای نگهبانی.وقتی رسیدیم به نیروگاه،دیگه برنمیگردیم.شبا رو هم همون جا میخوابیم.نباید نیروگاه رو تنها بذاریم.خطرناکه.
لرد این را گفت و دستش را برای گرفتن جارو دزار کرد.جارو همان طور که بر روی هوا شنا میکرد به سیو لرد آمد.لرد سوار جارو شد و پایش را برای پرواز کردن تکان داد.هیچ اتفاقی نیفتاد.لرد دوباره این کار را تکرار کرد.
- بوقیا!کی قرار بود تو این جاروها بنزین بریزه؟کدوم بوقی کارشو انجام نداد؟
لبخند گل و گشادی بر روی لبان آنی مونی نقش بست:
آخه قربان برای آش روغن نداشتیم.گفتم بنزین و روغن هر دوشون...
لرد وردی را بسوی آنی مونی رونه ساخت.
- لعنت بر تو!حالا باید راه بریم.زود باشن.نیروگاه 4 تا نگهبان بیشتر نداره.یکی اون آنتونی بوقیه که ولش کنی هرچی دستگاه رو شل و پل میکنه،یکی مونتیه که از شب تا صبح در مورد مارها ور ور میکنه،اون هوکی هم که جنه.اون مورگان بوقی هم که همش خوابه.زود حرکت میکنم و تند تند میدویم.فهمیدید؟


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۵ ۱۷:۴۲:۰۷
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۵ ۱۷:۴۵:۱۰

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۹:۴۲ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
آفتاب گرم و سوزان بود و حال همه جاروسوارها رو گرفته بود و همه زير لب غرغر مي كردند.
_______

مورفي زير لب گفت: اي بابا الان كه وقت قيقولوله بود شلاح شيه بابا بريم قيقولوله كنيم.


ولدي هم كم كم داشت حالش به هم مي خورد و حالت تهوع پيدا كرده بود و داشت بالا مي آورد.

مورفي كه حواسش سر جاش نبود و خيلي بي حال بود به ولدي گفت: ارباب الان كه وقت قيقولوله هست الان كه نبايد پرواز مي كرديم.


ولدي از خدا خواسته كه دنبال بهونه بود گفت: ملت مرگخوارا اطراق مي كنيم.


ملت مرگخوارا قبل از اينكه حرف از دهن ولدي بيرون بياد به سرعت شيرجه به پائين.


چون همه زودتر از ولدي شيرجه زده بودند ولدي ناراحت شد و : كرشيو مرگخوارا انگار من رئيسم كجا.

به جز سه تا از مرگخوارا بقيه از جاروهاشون سقوط كرده و با سر خوردن به زمين.
سه تا مرگخوار باقيمانده كه بلد بودن چه طوري خودشونو از دست كرشيو ولدي و هر وردي خلاص كنن بدون اينكه حتي تعادلشون به هم نخوره يكم سرعتشونو كم كردن تا ولدي اول بياد پائين.

اول ولدي اومد پائين و بعد بلا و نارسيس و لوسيوس همزمان به پاشونو به زمين رسيدن.

ولدي به سه تا مرگخوارا گفت: دمتون جيز چه زرنگ شدين. و رو به بقيه مرگ خوارا كرد و گفت: زود باشين چادر بزنين مي خوام قيقوله كنم.

مورفي گفت: ارباب قيقولوله.

ولدي: كريشيو من رئيسم هر چي من بگم
................


من برگشتم


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱:۰۴ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
بلیز تبدیل دستگاه را قاپید و به سرعت به سمت نیروگاه حرکت کرد . لرد سیاه نیم نگاهی به دیگ آش انداخت . دو به شک بود بماند و آشش را سر بکشد یا خود را به موقع برای افتتاح تولید بمب ها ، به نیروگاه برساند .

اسنیپ خاطرش را جمع کرد :
- خیالتون تخته سه لا ارباب ! آنی مونی مث شیر از آشتون محافظت می کنه

مرگخواران ، منتظر ماندند تا لرد جلوتر از بقیه حرکت کند . می توانستند به نیروگاه آپارات کنند ولی در اینصورت ، به خاطر وجود تشعشات اتمی و احتمال انفجار براثر جرقه های ناشی از ظاهر شدن ، تنها خاکسترشان به نیروگاه می رسید .

دقیقا به همین دلیل ، شومینه ها هم بی مصرف می شدند . تنها راه باقی مانده ، پرواز با جاروهای پرنده بود ، آنهم زمانی که احتمال بیرون آمدن ماگل جماعت و زل زدن به جاروهای نفیس مرگخواران ، به حداقل ممکن می رسید . یعنی بعد از صرف نهار که هر ماگل عاقلی در خواب قیلوله به سر می برد .

لرد به جارویش اشاره ای کرد و جارو پروازکنان به دستش رسید . لحظه ای به پشت سر نگریست و اولین چیزی که توجهش را جلب کرد ، ازدحام مرگخواران به دور چیزی بود که زمانی قابلمه نامیده می شد :
- کروشیو مرگخوارا ! دارین چیکار می کنین ؟

آنی مونی که به زمین کوبیده شده بود و قابلمه کج و کوله شده را محکم در آغوش کشیده بود پاسخ داد :
- نگران نباشین ارباب ، با جون خودم از حیثیت قابلمه آشتون محافظت می کنم !

مورفین با چهره ای معصومانه ، جاروی پرنده اش را محکم به سر آنی مونی کوبید :
- ایول حیشیت ! حالا اون آشو بفرش بیاد اینور !

محتویات سبز رنگ ، قل قل کنان در حلقوم مرگخواران فرو رفت . اسنیپ به محض اینکه از خالی بودن قابلمه مطمئن شد - و این کار را با آخرین لیس هایی که به ته قابلمه میزد ، انجام داد - رو به لرد که به حالت جارویش را در دست می فشرد ، کرد و پرسید :
- حرکت نمی کنیم ارباب ؟

لرد سیاه :
- با این شکم پر ، خوابتون نمی گیره ؟

آنی مونی که تازه دوباره توانسته بود بنشیند :
- ارباب از روغن ( ویرایش مای لرد : به دلیل ممنوعیت تبلیغ در رول نویسی ، نام روغن توسط ناظر آستکباری حذف شد ! ) استفاده کرده بودم توش ! کسی خوابش نمی گیره .

لرد سیاه ترجیح داد تصفیه حساب را برای زمانی دیگر بگذارد و در موقعیت مناسب - احتمالا هنگام خرید از کوچه دیاگون و زمانی که وانمود می کند کیف گالیون هایش را در خانه ریدل جاگذاشته - انتقام بگیرد . حالا وقت رفتن و پیروز شدن بود !

رو به سوی نیروگاه اتمی ... سه ... دو ... یک ... پرواز !



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
ااااااه حالمممممم بهم خورد

نارسیسا در حالی که دچار حالت تهوع شده بود چیزهای مورفین را به گوشه ای پرتاب کرد و با صدای بلند فریادی کشید که از چهار شیشه ی سالم خانه ریدل سه شیشه کاملا خورد شد
_ همیییین الااااان مورفین می ای این چیزای مزخرفتو جمع می کنی و از اینجا بیرون میبری..همین الان .

مورفین که سعی در بستن زیپ کاپشنش داشت ولی تا نیمه ی کار خوابش میبرد با صدای لرزانی گفت : نارشیشا حشاش نباژ بابا ، این چیژا خیلی هم بد نیش بارتی عمو اون چایی نبات منو بیار باژه؟ .بژار دراکو بژرگ ..خرووپفففففف (افکت خواب )

نارسیسا با عصبانیت چیز های مورفین را برداشت و از پنچره ی شکسته بیرون انداخت.تابی به موهایش داد و پیراهنش را صاف کرد و در حالی که از اتاق بیرون می رفت زیر لب غرید
_ همینه دیگه ،روز به این مهمی ، تعجب می کنم از این کار مای لرد که همچین مسئولیتی رو به مورفین واگذار کرده.البته به قول بلا هیچ کار ارباب بی حشاب نیست ..ای وای چرا این طوری شد تصویر کوچک شده


کمی انور تر انی مونی در حالی که سعی می کرد دور از چشم لرد چراغ دستگاه را در اش سبز رنگش بیاندازد تا اش نورانی شود به بلیز نگاه کرد که سیم دستگاه را در سراهی فرو می کرد :
_ می گم که بلیز یکمی فشارش بده خووب میره تو
بلیز _ نه بابا ؟ راست میگییی؟ چراا به فکر خودم نرسید؟
انی مونی که موفق شده بود لامپ را از جا در بیاورد نیشخندی زد و گفت : دیگه دیگه ما اینیم تصویر کوچک شده

دقایقی بعد بلیز که دچار افسردگی شده بود به انی مونی خیره شد که اش را هم می زد و لبخند پیروزمندانه ای برلب داشت و به ارامی گفت: مونی ..مونی
آنی مونی بی توجه به کارش ادامه داد ..
بلیز : مونننننی ..موننننی ...آ..نی ..انی موننننییی
_ چته؟خانه ریدل رو گذاشتی رو سرت ، با این وضع دستگاه گوارش ارباب خوب کار نمی کنه و نمی تونه اش خوشمزده منو حضم کنه..ساکت باش دیگه.
بلیز _ انی چیزه..چرا فرو نمی ره این ؟

آنی مونی به بلیز نگاهی عاقلانه کرد و گفت :برو کنار بذار ببینم
سپس در حالی که با دقت مشغول بررسی وضعیت سه راهی بود به ارامی زیر لب گفت :این که مشکلی نیست!! بلیز؟ یکمی چرخدده(!؟) هاش روغن کاری لازم داره، نمی خواستم کمکت کنم در این مورد چون این غذای اربابه ولی چه کنم که رفیقمی
سپس با وسواس مقداری از اش سبزرنگش را روی سه راهی مالید و گفت :امیدوارم دیگه یادبگیری خودت به کارای خودت برسی
بلیز:مرسی ،تو بهترینی وااای تو بهترینی انی مونی چرا تاحالا نفهمیده بودم تصویر کوچک شده

آنی مونی لبخندی زد و سیم را برداشت تا در سه راهی فرو کند که دچار سرگیجه شد.به نظر می رسید یک جادوگر سیاه قدرتمند و جذاب (رول بلاتریکسی!!) ضربه ی محکمی بر گردن وی نواخته باشد .

لرد با عصبانیت گفت :کروشیو انی داری چه غلطی می کنی؟
آنی مونی با افتخار جلو امد و گفت : ارباب دارم دستگاهتون رو درست می کنم تصویر کوچک شده

لرد با انزجار به قابلامه ی وی نگاه کرد و گفت :اوه با اش محبوب ارباب؟ کروشیو بر تو؟
در همان لحظه بارتی در حالی که دمپایی های رودولف را در دست گرفته بود و ردای لوسیوس را بهعنوان زیر انداز عروسک هایش در دست گرفته بود جیغ ویغ کنان وارد سالن شد
_ سلام بابایی بیا این تبدیل دستگاه ..به درد عروسک بازی نمی خوره..ببخشید من برم دیگه خاله نارسیسا اونجا نشسته باهام عروسک بازی کنه نباید منتظر بمونه فعلا بابای بابایی.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۲ ۲۳:۰۷:۴۸

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید:

احمق!مواظب باش نندازیش!تازه یک تار مو از کلم زده بیرون.نمیخوام بخاطر احمق بازیای تو این بمب بیفته پایین و این یک تار مویی هم که داره در میاد خاکستر بشه.مواظب باش!
بلیز بمب را حتی محکم تز از قبل چسبید و با قدمهای شمرده از پله های شیب دار نیروگاه بالا رفت.لرد که همچنان نگاهش را به بمب دوخته بود لبخند شیطانی زد و سپس با لحن خوشحالی گفت:
واو!چه شود.سه نمونه دیگه از این بمب و اون وقت میتونیم کل محفل رو رو هوا بترکونیم!چه شود.
بلیز به آرامی بمب را در جایگاه مخصوص خود گذاشت و نفس راحتی کشید.ناگهان،بخاطر برخورد نفس بلیز به دکمه قرمز رنگ بمب،ثانیه شمار بمب فعال شد.لرد با چشمان باز ابتدا نگاهی به بمب و سپس به یک تار مو که در کله خود در حال رشد بود کرد و سپس،به سرعت بسوی پنجره دوید.از پشت سر،صدای وحشتناکی شنیده شد و سپس.....


بلیز عرق ریزان از خواب پرید.باز نیز کابوس دیده بود.دستی به سر خود کشید و به فردا اندیشید.روزی بزرگ برای نیروگاه.روزی که بمبهای آوادا به تولید میرسیدند.وی پتو را روی خود کشید وسپس بر روی بالش نرم خود بخواب رفت.



احمق.مواظب باش.نمیخوام این ساختمون از بین بره.مثل آدم بمب رو ببر بذار اون تو .من میرم به این کله پوکا بگم که با اون دستگاه نباید ور برن.بلیز،حواست رو جمع کن.این تنها بمب آواداییه که ما داریم.بدون این نمیتونیم نمونهای جدید بسازیم.
لرد این را گفت و بسوی مرگخواران،که در حال بازی کردن با یکی از دستگاها بودند رفت.آنی مونی،همان طور که پریز دستگاه را قطع و وصل میکرد گفت:چه جالبه باوو.وقتی پریز رو وصل میکنی مثل این کامیون آذرخشا میگه ووووو.
لرد محکم پشت سر آنی مونی زد و سپس گفت:
مردک!بهم گفتن که جاسوسای محفل موضوع بمب رو فهمیدن.فهمیدن که ما بعد از ساخت سه بمب آوادا میخوایم بزنیم شپلخشون کنیم.زود باش.چندتا از این احمقارو بردار برو دم در نگهبانی بده. یک وقت جاسوساشونو راه ندی بیان تو همه چیزامونو بدزدنا!سایر هم برین سر کارتون. زود!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۲ ۲۲:۴۴:۰۶

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.